یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

من مخالفِ اعدامم، اما ...
به مناسبت اعدام های تفریحی و باغِ تفرجِ خونریزی در ایرانِ این روزها


خسرو ثابت قدم


• انسانیت، تمدن، صلحِ پایدار، آرامشِ اجتماعی، همیشه و همه جا، در همین غرب هم، "هزینه" دارند. گاهاً هزینه هائی سنگین. یکی از این هزینه های تمدن، حفظِ آرامش و انسانیت در زمانهای سختی و ناملایماتِ روحی ست. نمی توان خواست که متمدن بود، اما در هنگامِ برخورد با توحش، وحشی شد. نمی توان توحش را با توحش پاسخ گفت و ادعای تمدن کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲۲ ژانويه ۲۰۱٣


نمایندگان مجلس ایران: اعدام در ملاء عام، ضامن امنیت روانی کشور است.
(منبع: نشریاتِ اینترنتی در ژانویه 2013)

آلبرت آینشتاین: من بتدریج و با کار بروی خودم، به مخالفت با مجازاتِ اعدام معتقد شدم. دلائل: 1- جبران ناپذیریِ خطا، در صورتی که فرد بیگناهی اعدام شده باشد. 2- تأثیراتِ روانی دائمی بروی کسانی که مستقیم یا غیر مستقیم با روندِ اعدام سر و کار داشته اند.
(منبع: Albert Einstein - The human side S 151, Princeton University Press 1979, )


نخست آنکه جای تأسف می دانم که "باز هم"، بعد از گذشتِ 10 سال، خود را "مجبور" به پرداختن به مقوله ای ددمنشانه و کریه و مشمئزکننده و تهوع آور، احساس می کنم. باطناً هیچ تمایلی به پرداختن به این موضوع ندارم. اما بنظرِ من، این هم از آن موضوعاتی ست که "باید" روی آن کار شود تا شاید روزی رَختِ گندش را بَربَندد. چنین است که بنظرِ من پرداختن به این موضوعِ شرم آور "باید" است، نه دلخواه.

در نوشتاری در سالِ 2003 میلادی (1)، که بعدها هم اینور و آنور درج گشت، تلاش کرده بودم تا با توسل به آمار و اسنادِ گوناگون، از جمله آمار و اسنادِ "سازمانِ عفو بین الملل"، نشان دهم که مجازاتِ اعدام، عملاً هیچ نفعی برای امنیت یا بهبودِ جوامع ندارد و صرفاً به سنت ها و احساساتِ اولیه‍ی ما انسانها برمی گردد. احساساتی از قبیلِ "انتقامجوئی"؛ "خُنک شدنِ دل"؛ "حسابش را رسیدن"؛ "حقش را کفِ دستش نهادن" و امثالِ اینها. از سوی دیگر بهانه ایست در دستِ "بی تمدنان" تا مخالفانِ خود را هم قاطیِ خلافکاران نابود کنند. اکنون حدودِ 10 سال از آنزمان می گذرد.

در این 10 سال، صداها و نگاه های ضد اعدام بیشتر شده است. نوشتارِ نسبتاً زیادی، پوچی و بیهودگیِ این مجازاتِ ددمنشانه را نمایش و نشان داده اند. و این خوشحال کننده است. اما به همین موازات، ذهنیتِ جدیدی هم شکلی پُررنگ تر بخود گرفته است. و این دومی نگران کننده است. این پدیده که: "من مخالفِ اعدامم، اما ...".

این نظر، این نوعِ نگاه، که همه ما با آن آشنائیم، می گوید: "من مخالفِ اعدامم، اما آخه مثلاً کسی رو که به بچه ها تجاوز کرده چکارش باید بکنند"؟ یا: "من مخالفِ اعدامم، ولی خب آخه کسی رو که مثلاً مادری رو با بچه اش تکه پاره کرده چکارش باید بکنند"؟ و نمونه ها و مثال های دیگر و بیشتر.

تا جائی که من چنین افرادی را در جمعِ دوستانِ خودم، یا در جامعه، می شناسم، افرادی واقعاً لطیف و مخالفِ اعدام هستند. منتهی واقعاً و عملاً "نمی دانند" که در برخورد با چنین جنایاتِ فجیعی تکلیف چیست؟ و مهمتر از همه تکلیفِ احساساتمان چیست؟ احساسِ تنفر و انزجار از قاتل، و احساسِ رحم و دلسوزی با مقتول. و یا اینکه پس تکلیفِ عدالت چه می شود؟

من در زیر، نوعِ نگاه و منطقِ خودم را بیان می کنم. باشد که مقبولِ برخی از این انسانهای شریف واقع شود.

نخست منظور از "لغوِ مجازاتِ اعدام"، که خوشبختانه هر روز تعدادِ بیشتری از هموطنان به آن معتقد می شوند، یک "قانون" است. یعنی وضعِ قانونِ جدیدی بنامِ "قانونِ لغوِ مجازاتِ اعدام". حال استثناء قائل شدن در قانون، بحثی بی نهایت دشوار است. هم در قانونگذاری و هم در علوم سیاسی و هم در فلسفه، بحث هائی نظری در این پیرامون می شود. تلاش می شود تا تعادلی میانِ همه گیری و فراگیریِ قانون از یک سو، و از سوی دیگر مواردی که شاید در حالاتی کاملاً ویژه بتوان قانون را استثناً "کنار نهاد"، برقرار گردد. اما این مباحث کاملاً نظری و "تئوریک" هستند و تا راه یافتن به جامعه و زندگیِ روزمره، هنوز فاصله ای نجومی دارند.

در زندگیِ روزمره و جامعه فعالِ امروزی، نمی توان قانونی عمومی وضع کرد، مثلاً "قانونِ ممنوعیت کار برای کودکان"، و بعد برای آن استثناء قائل شد. نمی توان گفت که کار برای کودکان ممنوع و بد است، اما فلان شرکت در حالِ ورشکستگی ست، و خوب خواهد بود اگر که کودکان در ازای دستمزدی ناچیز برای آن شرکت کار کنند تا ورشکسته نشود.
تاریخ و جوامع به اندازه کافی نشان داده اند که از این استثناء ها براحتی سواستفاده خواهد شد. به همین شکل است داروهائی که خطرناک و ممنوع اند. و شاید صدها نمونه دیگر.

فکر نمی کنم که کسی شکی در این داشته باشد که جنایات و خلافکاری ها منطقاً باید مجازات شوند. موضوع و مهم، میزان و نحوه‍ی این مجازات است.

انسانیت، تمدن، صلحِ پایدار، آرامشِ اجتماعی، همیشه و همه جا، در همین غرب هم، "هزینه" دارند. گاهاً هزینه هائی سنگین. یکی از این هزینه های تمدن، حفظِ آرامش و انسانیت در زمانهای سختی و ناملایماتِ روحی ست. نمی توان خواست که متمدن بود، اما در هنگامِ برخورد با توحش، وحشی شد. نمی توان توحش را با توحش پاسخ گفت و ادعای تمدن کرد.

______________________________________
(1) اعدام: تبلورِ قضائیِ توحُش در تمدن‌های انسانی!؛ خسرو ثابت قدم


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست