یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

باز بینی یک دوره سیاسی
نکاتی پیرامون بحث بر سر اتحاد جریانات کمونیسم کارگری


سعید کرامت


• روشن است که بیشتر فعالین چپ نفس اتحاد و ایجاد یک حزب فراگیر، کارآمد و سوار بر استاندارهای مدنی پیشرو را برتفرقه و تنگ نظری رایج در این سازمان یا آن گروه ترجیح می دهند. تلاش برای باز بینی انتقادی این دوره و اتحادی متمدنانه میتواند مسیر یک دوره پر تلفات چند ساله اخیر را عوض و آن را در یک جهت سازنده سمت و سو بدهد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۵ بهمن ۱٣۹۱ -  ۲۴ ژانويه ۲۰۱٣


این نوشته بحثی است پیرامون مباحث طرح شده در یک سخنرانی اخیرا حمید تقوائی   لیدر حزب کمونیست کارگری ایران (حککا) تحت عنوان"چشم   اندازنزدیکی و اتحاد نیروهای کمونیسم   کارگری". تقوائی در آن بحث - که درشما ره ۴ ۴۸ انترناسیونال ضمیمه هم به چاپ رسیده است- علاقه خود را برای اتحاد مجدد جریاناتی که خود را متعلق به جنبش کمونیسم کارگری میدانند، ابراز داشته است. روشن است که بیشتر فعالین چپ نفس اتحاد و ایجاد یک حزب فراگیر، کارآمد و سوار بر استاندارهای مدنی پیشرو را برتفرقه و تنگ نظری رایج در این سازمان یا آن گروه ترجیح می دهند. انشعابات پی در پی دهه اخیر در این جریان زخمهای عمیقی بر پیکر جنبش چپ گذاشته است. تلاش برای باز بینی انتقادی این دوره و اتحادی متمدنانه میتواند مسیر یک دوره پر تلفات چند ساله اخیر را عوض و آن را در یک جهت سازنده سمت و سو بدهد.

به دنبال درگذشت منصور حکمت، بنیانگذار حککا، این حزب یک سلسله از انشعابات قابل اجتناب و غیر مدنی را از سال ۲۰۰۴تجربه کرده است. اکنون که بحث بر سر اتحاد مجدد است، برای فعالین کمونیسم کارگری در ایران و توده وسیعی که علاقه به سرنوشت احزاب چپ دارند سئوالاتی راجع به پراتیک گذشته و نقشه عمل آینده این جنبش مطرح است: سئوالات از این قرار هستند: حککا و احزاب منشعب از آن پس از این همه جدال و بر چسپ زنی اغراق آمیز چه ارزیابی ای از پروسه شاخه شاخه شدنشان دارند؟ چه درسهای از آن تحولات گرفته اند؟   تقریبا تمام انشعابات سالهای اخیر در اثر زیرپا گذاشتن موازین قانونی حزب، عدم تحمل ‌نظر مخالف و فقدان مکانیسم سنجیده حزبی برای تقبل فراکسیون و کانالیزه کردن گرایشات درون حزبی به وقوع پیوسته است. در صورت اتحاد از نو، چگونه تضمین میشود که سناریوهای تمرد از موازین حزبی و تکفیر مخالفین تکرار گردند؟
نگاه انتقادی به پراتیک گذشته راه پیشروی بسوی آینده را سادتر میکند. هر نهاد جدی سیاسی ای برای طرح ریزی نقشه عمل آینده ابتدا لازم است گذشته اش را باز بینی، انتقادات مطرح شده را در مورد عملکرد نهادهایش را با گشاده روئی بررسی نموده و بر مبنای تجارب گذشته، نقشه عمل آینده را پی ریزی نماید. درپرتو این نگرش، در این مقاله سعی میشود که با استدلال و نمودهای بارز نشان داده شود، که هر چند اختلاف سیاسی را نبایستی دستکم گرفت، اما انشعابات اخیر در جنبش کمونیسم کارگری عمدتا دلیل فرهنگی داشته اند تا سیاسی. ما (قسمت عمده کادرها و فعالین حککا و بعضی از جریانات منشعب از آن حزب)، شدیدا تحت تاثیر فرهنگ سیاسی رایج شرقی به مسائل سیاسی و اداری در حزب برخورد کرده ایم. هرگونه پیشروی سیاسی-اجتماعی مستلزم شناخت و نقد این فرهنگ و شروعی جدید برای ساختن یک حزب مدنی است.
پائینتر مفهوم عبارات "فرهنگ شرقی" و "حزب مدنی" را در متن این بحث تعریف خواهم نمود. سپس برای روشن شدن اعاهای مطرح شده در این مقدمه، ابتد یکبار دیگر تاریخچه عملکرد سالهای اخیر این جریانات را مرور، در پرتو آن تاریخچه نواقص بحث حمید تقوایی را در مورد اتحاد بررسی و سپس بعضی از ملزومان ساختن یک حزب مدنی برخواهم شمرد.
قبل از شروع بحثم لازم است به یک نکته اشاره نمایم. من در این نوشته سعی کرده ام که تا جائی که ممکن است از ضمیرجمع "ما" استفاده بکنم. درستش همین است زیرا تک تک افراد گرد آمده دریک تشکل یا جمع در شکل دهی فرهنگ و سوخت و ساز آن گروه، در محدوده توان و موقعیتشان، میتوانند نقش ایفا کنند. من بعنوان نویسنده این سطور جزئی از این "ما" هستم و خود راهم مشمول این باز بینی انتقادی محسوب میکنم. اما در بعضی جاها اسامی افرادی مکررا ذکر شده اند. تکرار اسامی ناشی از درجه نزدیکی یا دوری سیاسی و یا بقصد بی اعتبار کردن یا کسب اعتبار غیر موجه برای کسی نیست. بلکه صرفا بهدف تهیه یک بحث شفاف، بی تعارف و منصفانه و بعلت اهمیت نقش آن افراد در رویدادها تاریخی معینی یا ربط بحث به نظرات آنها اسامیشان ذکر شده است.
فرهنگ سیاسی شرقی
اگر دیالکتیکی به پدیده های اجتماعی بنگریم، بایستی این واقعیت را قبول کنیم که بین انسانها و فرهنگ رایج در جامعه پرده آهنین کشیده نشده است. ما که در ایران پرورش یافته ایم به درجات متفاوتی از فرهنگ سیاسی آن جامعه، که من از آن بعنوان "فرهنگ شرقی" یاد کرده ام متاثر هستیم. در اینجا وقتی که سخن از فرهنگ سیاسی شرقی میرود منظور اصلی اشاره به شیوه برخورد این فرهنگ در حیطه روابط درون حزبی است نه مسائل اجتماعی بصورت عام. بنابراین، منظور از "فرهنگ شرقی" فرهنگی است که بر مبنای آن اعضا و رهبری احزاب سیاسی عادت به شنیدن و تحمل نقد مواضع و پراتیکشان ندارند. خود را نماینده حقیقت مطلق میدانند. در این فرهنگ جایگاه حزب از ابزارسیاسی به یک موجودیت هویتی مقدس ارتقاء داده میشود. در نتیجه، نقد سیاست حزب بجای اینکه رهبری یا فعال حزبی را به تعمق بیشتر وادارد، باعث آزردگی آنان میگردد. در واقع همان احساسی که فعالین جنبشهای ناسیونالیستی و مذهبی در مقابل نقد عملکرد سیاسی شان دارند، میتوان همان احساس را در منش چپ آغشته به فرهنگ شرقی هم مشاهد نمود. علاوه بر این، در این فرهنگ، برای پیشبرد امورات حزبی، تا جایی به نهادها و مکانیزم های مدنی اهمیت داده میشود که قدرت فرد یا عده ای که در راس هستند لطمه نبیند. در صورت تهدید جایگاه رهبر، آن نهادها بی ربط و دست و پاگیر قلمداد و دور انداخته میشوند. در بخشی از فرهنگ شرقی، حزب در شکل ظاهر یک نهاد مدنی است. اما درعمل این نهاد نقش یک موسسه خصوصی در دست فرد یا افردای ایفا میکند؛ مکانیسمی است که رهبری آن را بکار گرفته است تا قدرت و موقعیت خود را حفظ بکنند. بخاطر همین هدف است که اگر تداوم قدرت از طریق ارگانهای و موازین از پیش تعریف شده میسر نبود، آن ابزارها کنار زده میشوند و محفلیسم، باند بازی، کیش شخصیت و راه کارهای من درآوری جایگزین آنها میشوند. در فرهنگ شرق، اعضای حزب فعالین مدنی جامعه نیستند. کار آنها بیشتر به مداحان رهبر شبیه است تا فعالین با رای و نظر مستقل. در چنین سیستمی رهبر، چه رهبر حزبی و چه رهبر حکومتی ابدی هستند. یا بایستی بمیرند یا اینکه تنها با کودتا میتوان کرسی ریاست را از آنها گرفت. تقریبا تمام احزاب استقلال طلب و ضد کلونیالیسم در آفریقا و خاورمیانه کمابیش از این فرهنگ پیروی کرده و بعد از بقدرت رسیدن سابقه درخشانی از عملکرد و احترام به اراده انسان از خود بجای نگذاشته اند.
از آنجائی که ما هم در همان جغرافیای سیاسی بار آمده ایم وفعالیت سیاسیمان در آن محدوده بوده است، علیرغم تمایل درونی خودمان با خیلی از ارزشهای آن جنبشها خو گرفته ایم. بعضی از سنن آن جنبشها مبدل به ارزشهای ادغام شده در فرهنگ ما هم شده اند. در نتیجه، اگر قباحت بعضی از عملکردها در جنبشهای دیگررا ببینیم، پراتیک آن سنتها درجنبش خود پسندیده میپنداریم. دلیل این تناقض این است که ما خود را نماینده حقیقت مطلق و مدافع راستین انسانیت میدانیم. چنین احساس مسئولیتی به ما انگیزه و اجازه زیرپا گذاشتن قوانین خودمان را به قصد دفاع از آرمانهایمان، که شکل تقدس یافته ای به آنها داده ایم، میدهد.    اگرجریانات کمونیسم کارگری وافراد منفرد دیگری که برنامه یک "دنیای بهتر" را بعنوان پلاتفرم مبارزانی قبول دارند، بخواهند بسوی یک اتحاد پایدار و کارآمد قدم بردارند، ابتدا بایستی متوجه باشند که جریان ما هم علیرغم خواست قلبی بسیاری از ماها متاثر از فرهنگ شرقی بوده و لازم است که آن فرهنگ سیاسی را شناخت و با یک گسست کاملا آگاهانه و انتقادی از آن بسوی ساختن یک حزب مدنی شایسته دنیای امروز جهتگیری نمود. ‌
حزب مدنی
مراد از "حزب مدنی" نهادی است که روابط و مناسبات در آن بر مبنای فرهنگ و ارزشهای پسندیده و پیشرو شهری تنظیم شده است. به بیان دیگر، در یک حزب مدنی ارائه بحث و ‌نظر متفاوت تشویق، و مبنای تبادل نظر سازنده تلقی میگردد. از نظرات گوناگون و نارایج برای خدمت به بسط درک سیاسی فعالین حزبی بکار گرفته میشود. در چنین حزبی حقیقت قربانی سیاست نمیگردد. بعبارت دیگر، کسی که یقین صددرصد دارد که نظرش درست است، از اهرمهای نا مشروع و غیر قانونی برای تحمیل ایده اش استفاده نمی کند. رهبری و فعالین یک حزب مدنی پایبند به موازین و مکانیزم های از پیش تعریف شده و تعهدات از پیش داده شده خود هستند. تغییر رهبری و ترکیب کمیته های مختلف امر روتین و پذیرفته شده ای تلقی میگردد. امکان ایجاد فراکسیونهای درون حزب پیش بینی شده است. نهادهای حزبی و حاشیه حزبی با اساسنامه و موازین روشن سوخت ساز درونی و بیرونیشان تعریف شده اند. برخورد با مخالفین درونی و بیرونی متین و فارغ از تعصبات سیاسی است. اشخاص منفرد یا متشکل درسازمانی که برای تغییر جامعه میکوشند، اگر حامل یک فرهنگ مدنی باشند، در هنگام شنیدن انتقاد، و ‌نظر متفاوت، بجای تکفیر و تحقیر طرف، سعی میکنند ابتدا یک اشتراک نظر در حرفهای طرف با نظرات خود بیابند، سپس تلاش میکنند که حقیقت پشت آن نقد را کشف و آن را در جهت بالا بردن کیفیت عملکردشان بکار گیرند. تحت سیطره ارزشهای مدنی، حزب از کنترول افراد معینی به یک نهاد سیاسی-اجتمای پایدار مبدل و دراختیار تمام فعالین آن حزب قرار دارد. بعبارت دیگر، حزب ابزار اراده جمعی است. رای و نظر افراد منتخب برای کمیته ها یا ارگانهای گوناگون حزبی محترم و قابل اجرا میباشد. در چنین حزبی ضوابط قانونی فدای مصلحتهای سیاسی نمیشوند. رهبر نیازی به ستایش ندارد و مدام العمر نیست.
باتوجه به این تعاریف از فرهنگ شرقی و حزب مدنی، اکنون سئوال این است که کفه ترازو در جریان ما در ۷-۸ سال اخیر بسود کدام یکی سنگینی نموده است؟ بین یک موسسه خصوصی و یک نهاد سیاسی، احزاب کمونیسم کارگری نقش کدامیک را داشته اند؟ برای جواب به این سئوالات بهتر این است سفر کوتاهی به گذشته کرد و نگاهی سریع به تاریخچه و چگونگی انشعابات در آن جریان داشت .
تاریخچه انشعابات
اگر از اغلب رهبران انشعابات مختلف دلیل پاره پاره شدن حککا را جویا شوید، آنها اختلافات سیاسی را علت این امر معرفی خواهند کرد. البته اختلاف سیاسی یک پدیده داده شده در هر حزب امروزی است اما من غلبه فرهنگ شرقی در اداره امور حزبی علت اصلی این شکافها میدانم. برای آزمودن نقش این فرهنگ سیاسی در سلسله انشعابات درون جنبش کمونیسم کارگری لازم است که کمی به گذشته رجعت کرده و اشاره ای به تاریخچه انشعابات درون حزب کمونیست کارگری از سال ۲۰۰۴ داشت. جریان مورد بحث در طول ده سال اخیر سه انشعاب را تجربه کرده است که درجریان همه آن انشقاقات جلوه های پررنگی ازسلطه فرهنگ شرقی بر منش بخش قابل توجه ای از رهبری و کادرهای آن جریان بنمایش گذاشت شده است. اشاره به این تاریخچه کمک خواهد کرد که تا نشانه ها و تاثیرات یک فرهنگ سیاسی نادرست را در این جنبش نشان داد و را ه مبارز با آن را جستجو نمود.
انشعاب اول
پس از فوت منصور حکمت در سال ۲۰۰۲، رقابت آشکارو پنهان بر سر رهبری حزب و چگونگی اداره آن درمیان جمعی از اعضای دفتر سیاسی به گونه ای فزاینده شروع شد. به هرحال یکی از پلنومهای با اکثریت پایینی کورش مدرسی را به عنوان لیدر حزب انتخاب نمود. حمید تقوائی هم که کاندید رقیب مدرسی بود کتبا انتخاب مدرسی را تبریک گفت. اما این انتخاب و تعارف سیاسی منجر به فروکش کردن زبانه آتش رقابتها نگردید. جمعی از اعضای دفتر سیاسی وقت، مانند علی جوادی، اصغر کریمی، و آذر ماجدی که طرفدار انتخاب حمید تقوائی بودند، تقریبا با هر سیاست و نقشه عملی که از جانب کورش مدرسی مطرح میشد، مخالفت میکردند. بزعم خودشان نمیخواستند که اتوریته مدرسی در حزب جا بیفتد. افراد این طیف، در عوض اینکه بعنوان اعضائی با رای و اختیارات معین در یک نهاد مدنی رفتار کنند، به مثابه مالک حقیقی به امورات حزب برخورد نمودند. مثلا در یکی از پلنومها تعداد آرای علی جوادی، حمید تقوای و مینا احدی کمتر از دوره های قبل شده بود. این تحول مورد اعتراض این طیف واقع شد. بعنوان نمونه، علی جوادی پای تریبون قرار گرفته بود و آن را "واقعه ۱۱ سپتامبر درون حزب کمونیست کارگری" نامیده بود. کشمکش های از این قبیل باعث شد که کورش مدرسی اعلام کند بخاطر حفظ یکپارچگی حزب، از لیدری کناره گیری و حمید تقوائی را بعنوان کاندید این پست معرفی کند. من این تصمیم آن هنگام مدرسی را اقدامی مدنی و مسئولانه قلمداد کردم و هنوز هم میکنم. اما رقبایش این حرکت را نتیجه فشار خود و ضعف مدرسی در اداره حزب بحساب آوردند.
به دنبال این جدلها، همانطور که از پیش معلوم بود پلنوم بعد از کنگره ۴ حمید تقوائی را که تنها کاندید بود به لیدری حزب انتخاب واز دور و نقش کورس مدرسی در دوره قبل قدردانی نمود. اما دگرگونی بظاهر مسالمت آمیز نهایتا پیکره حزب را از وسط شکافت. تا قبل از کنگره ۴، حککا حزبی با نشاط، پرتحرک و با نفوذ به نظر میرسید. اما چند ماه پس از کنگره، مثل کارخانه ای که برقش را ناگهان قطع کنند، خاموش شد. این خاموشی حاصل یک جنگ داخلی بر سر قدرت بود. به نظر میرسید که جناح حمید تقوائی حوصله اظهار نظر و ابراز وجود جناح دیگررا از کف داده بود. هر چند به مدت چندین ماه و شاید چندین سال سینه دهها کامپیوتر جولانگاه جنگ جناحها بود، من غیر از دو مورد کوچک، دلیل سیاسی آن جدال را متوجه نشدم. مورد اول این بود که نشریه "جوانان کمونیست" با کورش مدرسی در مورد چگونگی دخالتگری مردم در امر کمک رسانی به زلزله زدگاه (یادم رفته است کدام قسمت از ایران) مصاحبه ای کرد بود. مدرسی که درآن هنگام رئیس دفتر سیاسی حزب هم بود، یک سری رهنمود داده بود که جوانان به چه شیوه ای در آن امر دخالت کنند. در واکنش به این اظهار نظر، تقوائی نامه شدید الحنی برای مدرسی (و رونوشت به دفتر سیاسی) نوشته بود که آنچه که مدرسی گفته است، سیاست حزب نیست. اگر حرفی دارد ابتدا بایستی با حزب مطرح کند. اگر تصویب شد، آنگاه میتواند آن سیاست را تبلغ کند. درنتیجه چون موازین حزبی را رعایت نکرده است، "انتقاد بر شما وارد است".    ساختار آن نامه نه حرفه ای و نه سازنده بود. آن ساختار و لحن آمرانه نه تنها مشوق گسترش فاصله بین نویسنده نامه و مخاطبش بود، بلکه تصویر یک رهبر دوراندیش و مسئول را از نویسنده در ذهن خوانندگان بی طرف ترسیم نمیکرد. فرهنگ ناظر به برخوردهای این چنینی زمینه شکاف در حزب را آماده کرد.
سوژه دیگر اختلاف سیاسی بر سر یک بحث مدرسی در سال ۲۰۰۲ بود. ( این بحث دوسال پیش از انشعاب، فکر کنم قبل از انتخاب وی بعنوان لیدر حزب مطرح شده بود.) درآن هنگام اوضاع سیاسی ایران بسیار پر تلاطم بود. پارلمان در حال اعتصاب و اعتراض بسر میبرد. اصلاح طلبان بیا و بروی داشتند. در متن این حوادث کورش مدرسی به منظور تبادل نظر با رهبری حزب بحثی ارائه داده بود مبنی بر اینکه در صورت وقوع سناریوهای مختلف، حزب آمادگی داشته باشد که جهتگیری مناسبی کند. یکی از سئوالهایی که مطرح نموده بود، این بود که با توجه به پراکندگی و ضعف اپوزیسیون، اگر رژیم از درون فرریخت و در نتیجه این فرو ریختن، بعنوان مثال، دولتی تحت رهبری حجاریان، یکی از متفکران جنبش اصلاحات دوم خرداد، سر بر آورد، حزب ما چه اقدامی بایستی در دستور قرار بدهد؟ این بحثها دوسال پیشتر خاتمه و بدون نتیجه به بایگانی سپرده شده بود. اما به دنبال افزایش تنش بر سر قدرت، دوسال بعد دوباره آن مطلب از آرشیو بیرون آورده شد و بقصد بیرون کردن مدرسی از میدان تبدیل به یک پرونده برای او نمودند. در سال ۲۰۰۲ اسم "حجاریان" در آن بحث مطرح اما در سال ۲۰۰۴ اهمیت بکارگیری آن اسم کشف شد.   بکارگیری اسم "حجاریان" در متن سئوال مدرسی تبدیل به سرمایه عظیمی برای درست کرد اتهام های بی اساس و بی اعتبار کردن وی از جانب جناح حمید تقوائی مبدل گشت. برای اولین بار اصغر کریمی از آن کلمه سوء استفادکرد و مدعی شد که این اظهار نظر نشان میدهد که مدرسی قصد دارد با حجاریان دولت ائتلافی بسازد. ازآن هنگام به بعد، در اکثر نوشته های نویسندگان جناح تقوائی این اتهام علیه مدرسی تکرار و "قصد" او را برای تشکیل دولت با حجاریان تقبیح نمودند. حمید تقوائی خودش هم به دنبال این بحثهای روان شد و هنوز هم این فرهنگ اتهام و جعل سازی تزئین بخش نوشته هایشان است.
در میانه این جدال، حمید تقوائی خواستار این شده که "حزب بایستی یکبار دیگر غسل تعمید بکند". بیانات این چنینی پروسه تکفیر و شیطان سازی از جناح مقابل را شدت بخشید وجائی برای نزاکت سیاسی در حزب باقی نگذاشت.
در عین حال اکثر شرکت کنندگان در مباحث و نوشته هایشان نزاکت سیاسی را رعایت نمیکردند، کسانی معدودی هم موجود بودند که برخورد مسئولانه و مدنی به آن تحولات بکنند. به عنوان نمونه، رحمان حسین زاده، به شیوه جدلها اعتراض نمود و خواهان جایگزین کردن آن روش بحث به رفتاری آرام، متمدنانه و رو در رو از کانال ارگانهای حزبی شد. او مصطفی صابر را از جناح حمید تقوائی قانع نمود که از آن طرح حمایت نماید. صابر هم این کار را کرد. صلاح ایراندوست هم یکی دیگر از اعضای کمیته مرکزی بود که از آن طرح پیشتیبانی نمود. اما، صابر یکی دو روز بعد منصرف شد و حمایتش را ازطرح رحمان پس گرفت. به این شیوه یک حرکت مسئولانه برای سمت سو دادن متمدنانه به آن جدال در آغازش از بار رفت.
در ابتدای علنی شده این اختلافات، حمید تقوائی در جلسه ای با کادرهای حزب در کانادا، گفت "من به پلنوم خواهم رفت و گردنم در مقابل رای پلنوم از مو باریکتر است." اما او به این وعده خود وفادار نماند. چون بعد از محاسبه کردن اوضاع متوجه شده بود که تبعیت از مصوبات حزبی و تن دادن به رای پلنوم صندلی ریاستش را از او خواهد گرفت. با توجه به این محاسبه تقوائی ترجیح داد در عوض تبعیت از موازین حزبی سوخت کمپین شیطان سازی را افزایش، از رفتن به پلنوم خوداری، و اعلام نماید که "یک عده راست هستند بایستی بروند."
عجله برای سوق دادن رقبا به بیرون از حزب زیاد بود. زیرا حمید تقوائی خودش سمت لیدر حزب را عهده دار بود و اکثر ارگانهای غیر منتخب نظیر تلویزیون، خزانه داری، سردبیران نشریات در دست هم فکران او بودند. ارزیابیشان این بود که اگر اکثریت رهبری هم بروند، کنترل تلویزیون و ابزارهای دیگر در دست آنها باقی خواهد ماند. به این صورت معنای حزب را از یک نهاد سیاسی با پایه های اجتماعی به وجود مجرد تجمع تعدادی افراد با امکانات رسانه ای محدودی تقلیل دادند.
جناح حمید تقوایی متوجه شد که در سطح رهبری کمیته مرکزی تعداد کافی رای حفظ صندلی لیدرشیپی اش ندارد. در نتیجه وی اعلام کرد که من در پلنوم شرکت نمیکنم. "چون خود کمیته مرکزی مانع پیشبرد کارها است. من کمیته مرکزی را دور میزنم و به کنگره میروم." در این مرحله بود که موازین تشکیلاتی در جهت تداوم تامین قدرت تقوائی عمل نمی کرد در نتیجه او آن موازین را مانع اعلام و تصمیم به زیر پا گذاشتنشان گرفت. اصرار جناح کورش مدرسی بر اینکه هر تصمیمی که گرفته میشود بایستی موازین قانونی خود را طی کند و این پلنوم است که موازین انتخابات برای کنگره را تنظیم و راجع به امورات مربوط به تدارکات برای آن نشست تصمیم میگیرد، راه بجائی نبرد. برای پوشاندن زشتی آن بی قانونی، جناح تقوائی ادعا کردند که احتیاج به موازین و قانون یا انتخابات نیست. زیرا تمام کادرها و اعضا (خارج کشور) میتوانند در این کنگره شرکت کنند و سرنوشت حزب را در دست بگیرند. همین گونه هم شد، جلسه مجمع عمومی اعضا و مهمانان مقیم خارج کشور جایگزین کنگره قانومند حزبی شد.
دامنه بی مسئولیتی در جنگ داخلی آندوره محدود به حککا نشد. جناح تقوائی تلاش بسیاری کرد که حزب کمونیست کارگری عراق(حککع) را هم در حین این کشمکش تقسیم کند. اما رهبری آن حزب تمایلی به دنباله روی از آن کمپین نشان نداد. رهبری حککع پیّ انواع اتهاماتی نظیر راست، سرکوبگرو محفلیست را به بدن مالید اما بدرخواست تقوائی اصول خود را زیر پا نگذاشت. با این وجود جناح تقوائی توانست با توسل به هفت تا هشت نفر از اعضای حککع در کانادا، یک "حزب" الترناتیو در مقابل حککع علم کند. تلاش برای انشقاق در حزب کمونیست کارگری عراق بشیوه ای بسیار شفافتر نشاند داد که از نظر تقوائی تسلط بر حزب بسیار مهمتر از پویایی و قدرت جنبش در جامعه جنگ زده عراق بود. و جریانی که او را تائید نکند بهتر است منحل گردد. به این شیوه تقوائی نشان داد که از دیدگاه او وظیفه اصلی حزب بایستی مداحی از رهبر باشد؛ اگر بعد از مداحی انرژی برایش ماند، میتواند کار سیاسی هم بکند.
جناح حمید تقوایی این عملکردها را در پیش گرفت زیرا خود را نماینده حقیقت مطلق میدانست. در نتیجه این نگرش بود که هر اقدامی را برای کنترل بر حزب را امر واجب خود قلمداد نمودند. در جوامع شرقی متاثر از مذهب رهبران سیاسی فکر میکنند که آنان تنها خیرخواه جامعه و مردم هستند. آنها بهتر از خود شهروندان منافع آنان را تشخیص میدهند. در نتیجه در پیش گرفتن هر اقدامی که برای جلوگیری از "نجات" شهروندان را موجه و وظیفه خود میدانند. کسانی که ‌نظرات متفاوتی طرح کنند "خائن"، "عامل خارجی" و "کافر" قلمداد میشوند. جنبش ما هم تا حدودی تحت تاثیر این نگرش عملکرده است. بر خورد به نظرات متفاوت درون حزبی و تلاش برای انشقاق در حزب کمونیست کارگری عراق تنها دو نمونه از سننن به عاریه گرفت از آن فرهنگ است.
در نتیجه این سنت بود که لیدرخود را از یک مقام منتخب و جوابگو به کمیته مرکزی، به یک فرد ما فوق قانون ارتقا داد، پلنوم کمیته مرکزی را دور زد و تابلوی کنگره را بر جلسه مجمع عمومی بخشی از اعضای حزب نسب، و ‌آنرا "کنگره ۵" نامیدند. نهایتا، این عملکرد، حزب را از یک نهاد نیمه سیاسی دارای موازین حزبی، انتخابات، و ارگانهای تصمیم گیری از پیش تعریف شده، به یک موسسسه خصوصی تحت مالکیت و امر فردی تبدیل نمود. این شیوه از قانون گریزی یک بدعت ناپسند جدید بود در جنبش کمونیسم کارگری و راهی غیر از انشعاب برای نصف بعلاوه یک اعضای کمیته مرکزی نگذاشت.
تلخی این تحولات تنها انشعاب نبود بلکه شیوه ازریابی از آن بود. در حالی که بیشتر کسانی که به سرنوشت چپ در جامعه اهمیت میداند، چه در درون چه در بیرون از حزب، از آن انشعاب به شدت ناخشنود بودند، اما کسانی مانند حمید تقوائی و علی جوادی از شدت خوشحالی از آن واقعه تا مرز شوق زدگی پیش رفتند. تحت تاثیر این شوق زدگی ،آنها نصف شدن حزب را یک موفقیت عظیم برای طبقه کارگر و مردم ایران دانستند. هردوی این افراد به مناسبت این "پیروزی" پیام تبریک برای جامعه فرستادند. حمید تقوائی مشخصا در آن پیام ادعا کرد که "منصور حکمت یکبار دیگر پیروز شد".
البته آن واقعه شکستی بزرگ برای حککا و جنبش کمونیستی تحزب یافته آنروز ایران بود. اما کسانی که آن را پیروزی قلمداد کردند، در واقع موقعیت تشکیلاتی خود را بالاتر از اهمیت اجتماعی حزب پنداشتند.   به این معنا میتوان آن انشعاب را پیروزی برای حمید تقوائی قلمداد کرد زیرا در نتیجه آن توانست صندلی ریاستش را در نیمه باقی مانده حزب حفظ کند. این واقعه از نظر علی جوادی هم پیروزی محسوب میشد. اما دیری نپائید که سنتهای بکار گرفته شده در جهت تحقق آن "پیروزی" یک سر نوشت سیاسی تراژیک برای او هم ببار آورد. روش بکار گرفته در انشعاب اول حککا را برای انشعاب دوم باردار نمود.
انشعاب دوم
یکی از سپهسالاران پرانرژی و هیجان زده انشعاب اول که اشتیاق و توان خارق العاده ای در توجیه قانون گریزیها، دور زدن ارگانهای حزبی، عدم تحمل نظر متفاوت و در دفاع از حمید تقوائی، درجریان انشعاب اول، از خود نمایان ساخت علی جوادی بود. ظنز تلخ این است که همان فرهنگ و سبکی که علی جوادی در مبارزه درون حزبی در دوره قبل بکار گرفته بود چند سال بعد راه مانور او را در حککا سد نمود. چندسال بعد از انشعاب ۲۰۰۴، علی جوادی همراه با چند نفر دیگر از اعضای کمیته مرکزی حککا دچار اختلاف با رهبریت آن حزب شدند. اما تازه فرهنگ عدم تحمل نظر متفاوت در حککا مشروعیت کامل یافته بود. کیش شخصیت جایگزین موازین تشکیلاتی شده بود. تکفیر نظر متفاوت در مقابل نظر رهبری مرسوم شده بود. بیشتر کادرهای آن حزب بجای اتکا به استقلال فکری خود و اندیشیدن به راه سومی برای حفظ یکپارچگی حزب، خود را موظف به دفاع از رهبری دانستند. در نتیجه علی جوادی نتوانست آن روند را بسود خودش تغییر دهد. سر انجام درخواست او و همفکرانش برای تشکیل فراکسیون در حزب رد شد ، از جانب رهبری و کادرها تکفیر، و نهایتا راهی غیر از خروج از حزب در برابر خود نیافتند. این امر طبیعی هم بود. زیرا در نهادی که موازین مدنی جایگاه مصلحتی داشته باشند بحث فراکسیون معنا ندارد. فرهنگ انشعاب اول و دوم مرزهای حککا را در نوردید و در مرحله سوم حزب حکمتیست را هم تسخیر کرد.
انشعاب سوم
جالب این است که حزب حکمتیست از درون یک جنگ سخت و آموزنده با این فرهنگ شرقی و زیرپا گذاشتن موازین تشکیلاتی پا به عرصه سیاست گذاشت. رهبران آن حزب یک خروار مقاله در تقبیح تخلف از موازین تشکلیلاتی و در مدح ضرورت تحمل "تعدد نظرات" و "وحدت عمل" و احترام به اراده جمعی در مباحث دورن حزبی در دوران انشعاب اول نوشته بودند. اما در هنگام تلاطم درونی خود عده ای از رهبری آن حزب به همان روشی برای مقابله با مخالفین متوسل شدند که قبلا در حککا علیه اش جنگیده بودند. هنگامی که موازنه قدرت بین جناح ها در آن حزب عوض شد، جناحی که حمایت اکثریت را از دست داده بود، جناح مقابل را "نامشروع" و خود را صاحب حزب اعلام کرد. استدلال برای نامشروع بودن رقیب این بود که رهبری جدید نظرات کورش مدرسی را قبول ندارند و "همگان میدانند که ‌نظریه پرداز اصلی این حزب مدرسی است." در نتیجه آنها "خودشان را از حزب خارج" کرده اند. مدرسی هم از اقدام ناقانونی طرفدارانش حمایت نمود. درجریان این سناریو هم حزب حکمتیست هم یک عقبگرد فرهنگی تراژیکتر کرد. و ما هم متوجه شدیم که حزب نهاد سیاسی نیست بلکه یک موسسه خصوصی است که صاحبان آن میتوانند به هر شیوه ای که تمایل داشتند در آن دخل و تصرف کنند.
به این وسیله یکبار دیگر در سال ۲۰۱۱، عدم تحمل ‌نظر متفاوت، بر خورد ارباب منشانه به حزب و دور زدن ارگانهای رسمی آن به طرز مضحکتری تکرار شد. در تمام این انشعابات عده ای بجای اینکه به مثابه یک ارگان سیاسی با سوخت و ساز و مکانیسم خاص خودش به حزب نگاه کنند، به آن به عنوان یک موسسه خصوصی نگریسته اند. در نتیجه، از زیر پا گذاشت قوانینی که خود آنرا تدوین و خود ملزم به پاسداری ازآن بوده اند، ابا نداشته اند.
از آنجا که پروسه انشعابات غیر مدنی بودند، متعاقب هر انشعابی حزب از هم گسیخته میشد و دعوا بر سر مایملک، ارگانهای جانبی، وب سایتها و غیرو جایگزین جنگ بر علیه جمهوری اسلامی شد. آیا میتوان این تحولات را از نگاه جامعه پنهان و مدام به خود مدال کمونیست، برابری طلب، مدافع آزادی، مدنیت، نماینده کارگران و زنان پیشرو و ... آویزان کرد؟
این فرهنگ که ما را زیر گرفت بدعت کسی درحزب کمونیست کارگری نبود بلکه یک فرهنگ غالب در خاور میانه یا شاید جهانسومی است. ما چه بخواهیم چه نخواهیم از آن فرهنگ متاثر هستیم. نمونه انشعابات زیادی در ایران و کشورهای اطرافش میتوان بر شمرد که برخوردشان به اختلافات درون حزب شبیه به رویکرد خود ما بوده است. بعنوان نمونه در دهه ۱۹۶۰ هنگامی که دردرون حزب دمکرات کردستان عراق اختلاف بروز کرد، ملامصطفی بارزانی با اتکا به نیروی نظامیش اکثر اعضای کمیته مرکزی را از حزب راند. علاوه بر این، درسال ۱۹۸۴، اختلاف سیاسی و عدم پیروی از موازین حزبی در سازمان چریکهای فدائی خلق آتش یک جنگ را در درون آن سازمان شعله ور ساخت که منجر به جان باختن عده ای از طرفین شد. حزب دمکرات ایران و کومه له هم انشعابات متعددی به شیوه ما را تجربه کرده اند. شباهت این اتفاقات بایستی برای کسانی که خود را پیشرو سیاسی و فرهنگی جامعه میدانند تکان دهنده باشد.   ما تافته ای جدابافته از جامعه ای که آن فرهنگ را باز تولید میکند نیستیم.
آن تحولات در مناطق دور دست کوهستانی، در زمانهای پیشتر، و در احزاب مسلح بوقوع پیوستند. فعالین حککا آن زمانی که در صف حزب کمونیست ایران بودند، سبک آن انشعابات و رفتارها را نقد کردند. اما خود در قلب اروپا و آمریکای شمالی در قرن بیست ویکم فرهنگ همان احزاب را به شیوه ای عامیانه تر در آغوش گرفتند. این یک واقعیت تلخ و یک عقب نشینی غیر قابل تصور است. بایستی به آن اندیشید. لازم است که دلیل آنرا بررسی و بفکر چاره جوئی برای آن بر آمد.
اکنون ممکن است سئوال شود که رابطه این تاریخچه با سخنان تقوائی در مورد اتحاد چیست؟ بررسی رویدادها و عملکردهای ۷-۸ سال اخیر در جریان کمونیسم کارگری را از یک نگاه فارغ از تعصب این امکان را میدهد که ایرادات سخنرانی تقوائی را شفافتر دید.
ایرادات پروژه اتحاد تقوائی
جنبش کمونیسم کارگری در ده سال اخیر از این فرهنگ و سنن، که توصیف گوشه هایی از آنها رفت، رنج برده است. حمید تقوائی که خود کلیدی ترین نقش را در انشعاب اول و دوم ایفا کرد، اکنون بدون اشاره به "دست آوردهای" آن انشعابات، خودش را برای رهبری یک پرسه اتحاد هم آماده میکند. معلوم نیست چگونه وی این تناقض در نقشش را توضیح میدهد. بخصوص وی انشعاب اول را "پیروزی" نامید و انشعابیون را "راست"، "طرفدار حجاریان" و ... قلمداد نمود. با توجه به روند انشعابات، اکنون سئوال این است چرا تقوائی آن جمع تکفیر شده را به اتحاد ترغیب میکند؟ ایراد بحث تقوائی به این تناقضات ختم نمیشود. اظهارات نظر نامبرده در مورد پروژه اتحاد از زوایای متعددی قابل نقد است، که پایین تر به چند مورد از آن پرداخته میشود.
انگیزه ای که تقوائی را به اندیشه پروژه اتحاد وا داشته است آن دلایلی نیستند که ادعایش میکند. نامبرده راجع به دلایلی که اقدام به اتحاد را ضروری نموده است بحث طولانی ای کرده است که میتوان در یک جمله آنرا خلاصه کرد. بزعم تقوائی اکنون بعلت پایان جنگ سرد و تقابل بین آمریکا و اسلامیست ها در دو دهه اخیر، و به دلیل عروج بهار عربی، امکان دخالتگری کمونیست ها بیشتر شده است و در نتیجه اتحاد لازم است. امیدوارم دلیل اصلی حرکت اتحاد طلبانه تقوائی این فاکتوری های سیاسی بیرونی باشد. اما من خوشبین نیستم. علاوه بر این دلایل، تقوائی میگوید که از یک سال پیش به فکرمسئله اتحاد افتاده است. در طول یک سال هم یک اتفاق مهم دیگر در خانواده کمونیسم کارگری رخ داده است، و آن هم انشعاب در حزب حکمتیست بود. این اتفاق درشکل دهی ایده اتحاد تقوائی نقش مهمتری داشتند. زیرا انشعاب در حکمتیست از دو جهت در خدمت تقوائی بود. اولا، این انشعاب به همان شیوه و تحت هژمونی همان فرهنگی که حمید تقوائی در سال ۲۰۰۴ اتخاذ کرد بود به قوع پیوست. شیوه آن انشعاب نمونه ملموسی بدست داد که تقوائی تنها کسی نیست که ارگانهای قانوی حزب را دور میزنند. شیوه برخورد طرفدارن مدرسی در جریان انشعاب در حزب حکمتیست، درجه قباحت شیوه انشعاب اول را تخفیف و یک توازن فرهنگی جدیدی بسود موقعیت تقوائی ببار آورد. این بالانس فرهنگی برای تقوائی امکانی ایجاد کرده است که نگرانی اش در رابطه با علمکرد گذشته اش تقلیل یابد. به عبارت دیگر، انشعاب در حزب حکمتیست، نقد های کورش مدرسی به تقوائی، راجع به زیر پانهادن موازین حزبی را دود کرد و به هوا فرستاد، و قلم انتقادی او و طرفدارانش را در مقابل تقوایی کند نمود. این تحول فضای مناسبی برای تقوائی ایجاد کرد که علیرغم تمردش از موازین مدنی، ابراز وجود بکند.
دوما، انشعاب در حزب حکمتیست، باعث کم شدن درجه نفوذ کورش مدرسی شده است. این امر سبب گشته است که تقوائی به فکر جذب کادرهای آن حزب بیفتد. وتصور کند که با توجه به ضعیف شدن دیگر رقبا، در صورت محقق شدن این پروژه هنوزخواهد توانست که صندلی ریاستش را حفظ کند. وگر نه ضرورت اتحاد برای کمونیسم کارگری درسال ۲۰۰۴ که جامعه ایران از نظر سیاسی پر تحرک بود، بسی فراتر از اکنون بود. علاوه براین، اتحاد یک امر همیشگی کمونیستها بایستی باشد. نبایستی ضرورت آنرا از این یا آن تحول سیاسی استنتاج نمود.
۲-تقوائی اصرار فراوانی دارد که در مورد تجربه انشعابات بحثی نشود. وی میگوید "ما از کسی انشعاب نکردایم، اینکه آیا ممکن بود از این امر جلو گیر کرد و یا خوب بود انشعاب نمیشد، و غیره این فعلا مورد بحث ما نیست." اولا وی درست میگوید از کسی انشعاب نکرده است. اما با پشت پا زدن به اصولی که خود برای اجرای آنها انتخاب شده بود، به اکثریت اعضای کمیته مرکزی آن مقطع و اراده جمعی حزب بی احترامی نمود و با دور زدن نهادهای قانونی حزب اعتماد اکثریت کمیته مرکزی را از خودش سلب کرد و آنان را مجبور نمود که راهشان را از او جدا کنند. یک عده انشعاب کردند که انزجارشان از رفتار قانون شکنانه تقوائی نشان دهند، وگر نه عاشق انشعاب کردن نبودند. به همین دلیل نگرانیش از بحث بر سر دلایل و پی آمد های انشعاب قابل فهم است. اما خیلی از فعالین با درک کمونیسم کارگری میخواهند تجربه آن دوره را مرور بکنند و در خدمت کار و فعالیت آینده بگیرند. نمیتوان برای آینده نقشه ریخت بدون اینکه به تجارب و اشتباهات گذشته بی اهمیت بود. تقوائی بعنوان یک ماتریالسیت قاعدتا نمیبایست تلاش کند که این گذشته تاریک، پرتلفات و پردرس را پنهان کند. زیرا تاریخ در این زمینه بی تعارف است. مراعات نگرانی هیچ شخصیتی را نمیکند. نقدهایی که دراین مطلب به آنها اشاره شده است در آینده در ابعاد وسیعتر و توسط کسانی دیگر به آنها پرداخته خواهد شد.
۳-حمید تقوایی در جایی مدعی میشود که آن "انشعابات پیش آمده دلایل سیاسی داشت". در جائی دیگر نوشته است "کسی که نوشته های ما علیه یکدیگر را بخوانند این نتیجه را میگیرد که اینها اصلا در یک مملکت نگنجند. اما اگر امضای بیانیه هایمان را مثلا در مورد تحریم اقتصادی را بردارید نمیتوان گفت که چه کسی آنرا نوشته است." بخش اول اظهارات تقوائی با قسمت دوم گفته هایش متناقض بنظر میرسند. اگر آن انشعابات دلایل سیاسی داشتند پس، دلیل این همه نزدیک سیاسی کنونی چی هست؟ من در این نوشته سعی کرده ام که نشان دهم دلایل انشعابات، فرهنگی بودند، نه سیاسی. این مشاهده تقوائی که نزدیکی سیاسی زیادی را بین جریانات کمونیسم کارگری می بیند درست است. از ابتدا این همنظری سیاسی موجود بوده است. اما ریاست طلبی ما، عدم تحمل ما در مقابل انتقاد، در مقابل نظر متفاوت و انحصار طلبی ما مسبب این انشعابات شده اند.
۴-در گوشه ای دیگر از بحثش، تقوائی اشاره میکند که "من نه با کسی سازش سیاسی میکنم و نه از کسی انتظار دارم سازش بکند." برای کسی که مباحث زمان انشعاب اول را تعقیب کرده باشد، این سئوال پیش می آید که آن هنگام بحث بر سر این بود که یک عده "راست"، "طرفدار حجاریان" و "فراری از سوسیالیسم" یا باید "غسل تعمید بکنند" یا باید از حزب بروند. اکنون اگر حمید تقوائی قصد اتحاد با همان عده (که هنوز غسل تعمید نکرده اند) دارد، در واقع دارد سازش سیاسی میکند. اگر به زعم تقوائی این سازش سیاسی نیست، پس همه آن بر چسپهای سیاسی بی اساس بودند؛ همگی ریشه درفرهنگی داشتند که حزب را به انشعاب کشاند.
۵-بعد از این همه سال تجربه انشعابات ویرانگر، به نظر میرسد که هنوز دیوارهای دگم، ذهن تقوائی احاطه کرده اند. چنین نمایان است که وی هنوز آمادگی گوش دادن به تحلیل متفاوت در مورد اوضاع سیاسی ندارد. بعنوان نمونه میگوید که"همه میدانیم که این تزها مطرح بود جمهوری اسلامی تثبیت شده است، سرمایه داری در ایران متعارف شده است، احمدی نژاد پرچمدار ناسیونالیسم ایرانی شده است، چپ خیلی ضعیف شده است،جنبش سرنگونی شکست خورده است و غیره." اکنون این بحث اغلب نیروهای کمونیسم کارگری دیگر نمی کنند" در نتیجه زمینه اتحاد آماده است. بر عکس تصور حمید تقوائی، همه آن موضوعاتی که او لیست کرده است بحث های سیاسی قابل تاملی هستند. میتوانند درست باشند یا غلط. اما چون فرد معینی زمانی رقیب بلقوه انتخاباتی حمید تقوائی بوده، آنها را مطرح کرده است نبایستی آن مباحث را کم اهمیت یا از اساس غلط جلوه داد. فراتر از این، حتی نقد ‌‌نظرات مارکس و لنین هم در یک حزب کمونیستی مدرن بایستی جا داشته باشد تا برسد به نظر خود حمید تقوائی. در متدولوژی مارکسیستی یک ایده یا فرد مقدس یا مبرا از نقد نیست. میتوان هر نظریه ای را در ارگانهای تصمیم گیرنده حزبی – بدور از پیش داوری- به بحث گذاشت و در دفاع یا رد آن نظرات صحبت کرد. به نظر من کسی که تصور نمیکند که جنبش چپ یا سرنگونی طلب ضعیف است برای تقویت آن هم نخواهد کوشید. علاوه بر این، من حساسیت یک فرد ناسیونالیست ایرانی را میفهمم وقتی که احمدی نژاد بعنوان نماینده ناسیونالیسم معرفی میشود. این تیپ افراد نارازی از حکومت ، دوست ندارند که احمدی نژاد بخاطر ریش و "قیافه زشتش" ،بقول آنها، نماینده جنبششان معرفی شود. اما واقعیت چیز دیگری است. اگر ناسیونالیسم عظمت طلب ارتش مدرن کارخانه ذوب آهن را راه انداخت، ناسیونالیسم اسلامی احمدی نژاد به دنبال مسلح کردن آن ارتش به بمب اتم و تولید انرژی اتمی است. ‌نمیدانم چرا حمید تقوائئ به این بحث حساس است. به بیان دیگر، همه بحث های که تاکنون کورش مدرسی مطرح کرده است -خارج از دقیق یا نادقیق بودنشان- بحث های معتبر سیاسی بوده اند. کسی که آن مباحث را تکفیر میکند، عدم توان علمی خود را به نمایش میگذارد. کسی مخالف طرح شدن بحث های تازه و نارایج است، از موقعیت تشکیلاتی خودش میترسد. جلسات پلنوم، دفتر سیاسی وکنگره و غیره ظرفی برای مطرح کردن و پرورش دادن همچین مباحثی بایستی باشد نه مراسمی برای تمجید یا تکفیر این و آن.
۶-در جواب این سئوال که سیاستهای حزب آینده ای که قراراست ساخته شود چگونه تعیین خواهد شد، تقوائی میگوید "آن حزب کنگره ای دارد و دفتر سیاسی ای دارد و پلنومی دارد و تصمیم میگیرد." در اینجا هم تقوائی مخاطبینش را ساده پنداشته است. مگر حککا در سال ۲۰۰۴ همه این نهادها را نداشت؟ مگر حزب حکمتیست در سال ۲۰۱۱ این موسسات را نداشت؟ پس چرا مباحث سیاسی به شیوه ای متمدنانه پیش نرفت؟ چه تضمینی هست که لیدر حزب آینده، وقتی که در یک موقعیت اقلیت قرار گرفت، یکبار دیگر پلنوم کمیته مرکزی را دور نزند؟ در احزاب کنونی مشکل کمبود ارگانهای دمکراتیک و اساسنامه در حزب نیست. مشکل این است که بعضی از افراد رهبری، تا زمانی آن ارگانها را بکار گرفته اند که نتیجه حاصل از آن پروسه، صندلی آنها را درراس حزب تهدید نکرده باشد. اما در صورتی معلوم شود که در پیش گرفتن راه اصولی حزبی ممکن است صندلی ریاست آنها را تهدید کند، همه آن ارگانها و پرنسیب ها زیر پا گذاشته شده است. دور زدن پلنوم در ۲۰۰۴ توسط حمید تقوائی و دوباره دور زدن پلنوم توسط طرفداران کورش مدرسی در ۲۰۱۱ در حزب حکمتیست تنها نمونه هائی است که متاسفانه نشان داده اند که موازین حزبی اگر قدرت رهبری تامین نکنند، به راحتی کنار گذاشته میشوند. اکنون سئوال این است با توجه به اینکه حمید تقوائی یکبار این مسیر ناصحیح را در پیش گرفته است، چگونه تضمین میکند که یکبار دیگر همان روش را بقصد کنار گذاشتن مخالفینش در پیش نگیرد؟
۷-اینها شاید گوشه های از انتقاد به جنبش کمونیسم کارگری در دهه اخیر باشد. اما علیرغم این نقدها، تقوایی اعلام کرده است که "نه انتقادی از خود دارم و نه از هیچکس انتظار دارم از خودش انتقاد بکند" معنای این جمله این است که اوضاع دارد بر وفق مراد پیش میرود کمبودی از جانب هیچ جریانی مشاهد نمیشود. اگر سبک کار، شیوه فعالیت، مواضع سیاسی و برخورد اجتماعی ما بی نقض و یا قابل اغماض بوده است پس چرا حمید تقوایی خودش را به دردسر انداخته و در صدد فراهم آوردن اتحاد بین گروههای مختلف بر آمده است و میخواهد یک حزب دیگر تشکیل بدهد؟ جریانی که در تمام ابعاد کاری، سیاسی و اجتماعی بی نقص است چرا میخواهد به پدیده ای دیگر مبدل شود؟
به نظر من این اظهار نظر برای فرار از انتقاد به دور ونقش وی در انشعاب ۲۰۰۴ و رایج کردن فرهنگ سیاسی جدید در جریانات کمونیسم کارگری بود است. در دهه اخیر جریان کمونیسم کارگری از هم گسیخته و جولانگاه سنتهای غیر قابل قبولی بوده است. ممکن است درک ما توانایی فهمیدن این واقعیت تلخ را نداشته باشد، اما این حقیقت زمخت را نمیتوان از جامعه پنهان داشت.
باتوجه به آنچه که گفته شد، مشکل عمده رهبری حککا در دهه اخیر قبل از اینکه سیاسی باشد، فرهنگی بوده است. در حالی که جامعه به رفتار و منش این جریان در رابطه با برخورد به مخالفین نقد جدی دارد، هنوز هم وقتی با کادرهای این حزب صحبت میکنید، خود را در حد معصومین مبرا از هر نقصی میپندارند. خود را از هر کسی داناتر، عمیقتر و محق تر قلمداد میکنند. حزبشان را ده برابر قویتر از زمان انشعاب تصور میکنند. جریانی که به این شیوه خود را مرکز کائنات میداند، در واقع دارد درک سطحی خود را نشان میدهد. چون غرور بیجا مانع میشود که رهبری آن جریان سعی بکند چیز تازه ای بیاموزد و یا از منقدینش ایده ای تازه بگیرد. کسی خود را بی نقص ببیند، قطعا به دنبال بهبود وضعیت خود نخواهد بود و پیشرفتی هم حاصل نخواهد کرد. با توجه به نقدهای تجربه شده، لازم است اندکی بر روی ملزومات یک حزب سیاسی تمرکز کرد.
ملزمات ابتدائی یک حزب سیاسی
پس از شناخت از این مشکل فرهنگی، اکنون سئوال این است که جریانات کمونیسم کارگری چگونه میتوانند گریبان خود را از دست این پدید خلاص و زمینه یک حزب مدنی بر مبنای موازین فرهنگی و سیاسی پیشرو را فراهم کنند. ‌باوجود این تجربه تلخ و دست و پنجه نرم کردن با یک فرهنگ نامانوس، من طرفدار اتحاد همه کسان و گروههایی هستم که برنامه یک دنیای بهتر را قبول دارند. ‌نظرات سیاسی هرکسی برای خودش محترم است و میتوان بشیوه ای مدنی به هر بحثی از طریق کانالهای اصولی آنها را بررسی نمود. از نگاه من پیشروی در مسیر عبور از موسسات خصوصی به سوی یک حزب سیاسی و کارآمد مستلزم پیش شرط های ابتدائی پائین است.
۱-باز بینی انتقادی تجربه یک دهه گذشته و گسست از فرهنگی که شرحش رفت.
۲-محدود شدن اختیارات لیدر یا دبیر کمیته مرکزی تا حد سخنگوی رسمی حزب.
۳- ‌سیاست های عمومی حزب توسط اکثریت نسبی ارگانهای زیربط اتخاذ میشود. اما اظهار نظر در نقد آن سیاستها رو به بیرون هم بایستی برای اقلیت مجاز باشد.
۴-ایجاد فراکسیون نبایستی منوط به اجازه اکثریت اعضای کمیته مرکزی باشد. لازم است که مکانیسم دیگری برای برسمیت شناختن حقوق اقلیتهای سیاسی درون حزبی تعریف نمود. نهاد دیگری که بی طرفانه نظارت بر اجرای اساسنامه می کند بایستی صلاحیت صدور یا عدم صدور مجوز برای فراکسیونی را داشته باشد.
۵- مکانیزم فکرشده و کارآمدی برای نظارت بر اجرای اساسنامه و رسیدگی به شکایات در ‌نظر گرفته شوند.
۶-استقبال از نظرات سیاسی متفاوت و ممنوعیت اتهام یا بر چسب به افراد بخاطر نظرات سیاسی شان بایستی به یک رکن فرهنگی حزب تبدیل شود.
۷-افراد حزب پیرامون برنامه تجمع میکنند نه بحثهای نظری این فرد و آن شخص. هیچ کس و وارگانی مجاز نیست، درجه انقلابی بودن فرد یا افراد را بخاطر نظر متفاوت و یا موقعیت تشکیلاتی اشان بیشتر یا کمتر از دیگر اعضای حزب ارزیابی کند.
۸-حزب یک نهاد سیاسی است نه موسسه خصوصی. هیچ فردی حق ندارد به بهانه حقانیت نظراتش یا نقشش در آن نهاد حق ویژه ای در درون آن حزب برای خودش قائل شود.
سخن آخر
یاد آور می شوم که من طرفدار اتحاد جریانات چپ هستم . اما برخلاف علاقه تقوائی اتحاد را صرفا برای یک "کنگره فراگیر" بدون نقد به گذشته نمیخواهم. برعکس، اتحاد بایستی نقد گذشته را مبدل به شاخصی برای پیشروی در مسیر آینده بکند. هرچند که پیشنهادات مطرح شده در این مطلب را هم یک نسخه کامل و خارج از نقص تصور نمی کنم، اما جوهر بحثم را میتوان در سه محور جمع بندی کرد. اولا، کمونیسم کارگری یک دوره از تلاطمات پر تلفات حدود ده ساله را سپری کرده است . اتحاد بایستی در جهت پایان دادن به لطمات این دوره باشد. ما بخواهیم یا نخواهیم زوایایی از فرهنگ سیاسیمان با احزاب محافظه کارمنطقه مشترک بوده است. عدم رعایت احترام به نظرات همدیگر و خود را پیام دار حقیقت مطلق دانستن نزدیکی فرهنگی ما را با آن جریانات نشان میدهد تا یک فرهنگ پیشرو در خور کرامت انسانی. ما تا این کمبود ها را برسمیت نشناسیم نخواهیم توانست قدم سازنده ای رو به جلو برداریم. دوما، پیوستن به پروژه اتحاد لازم نیست که منوط به هیچ شرط دیگری غیر از تقبل برنامه "یک دنیای بهتر" باشد. هرکسی میتواند هر تحلیلی از اوضاع سیاسی ایران، جنبشهای اجتماعی، و سبک مبارزه داشت باشد. مهم این است آن بحث از طریق کانالهای تعریف شده حزبی به سیاست حزب مبدل شود. سوما، همگی ما بایستی متوجه شویم که اگر حزب آینده (اگر قرار است شکل بگیرد) تبدیل به یک نهاد مدنی نشود، اگر نظرات متفاوت را در درون خود تحمل نکند، اگر ارگانهایش طبق روابط و ضوابط مدنی سوخت وساز نکنند، اگر مکانیسم رقابت سالم برای رهبری آن حزب بوجود نیاید، و کیش شخصیت در آن تداوم داشته باشد، در آینده در بهترین حالت مبدل به یک فرقه و بی ربط به واقعیات جامعه خواهند شد. در نتیجه بجا است بخود بیائیم، خودستائی را کنار بگذاریم، با دیده بصیرت به اطراف بنگریم، واقع بین باشیم و برای یک تحول رو به پیش، کارآمد و آموزنده نقشه بریزیم.

سعید کرامت
s.keramat@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست