•
اینجا زمین اگر بشکافد
خون می تراود از دل خاموشِ خاک سرد
سنگ و گیاه و انسان
اینجا مچاله می شود از درد
و شهرِ روی بستر باروت خفته است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۰ بهمن ۱٣۹۱ -
۲۹ ژانويه ۲۰۱٣
صدای تلخ کلاغک
کنارپنجره ی پاسگاه
وسایه ای مفلوک،
زیرِ کلاه وحشت.
*
اینجا زمین اگر بشکافد
خون می تراود از دل خاموشِ خاک سرد
سنگ و گیاه و انسان
اینجا مچاله می شود از درد
و شهرِ روی بستر باروت خفته است
در آستانه ی توفان،
غولی عظیم و بی سروپا
ایستاده است
غولی که بی تفنگ اش، هیچ نیست،
هیچ،
جز طرح یک مترسک پوشالی،
در کوچه باغهای سنندج.
درختهای چلیپایی
با شاخه های هندسی بی برگ
میدان تیر را پُـر کرده اند.
ومیوه های عمودی
در انتهای حنجره ی ریسمان.
آویزانند.
یک جفت کفش کهنه ی بی صاحب
در آرزوی تلخ دویدن
یک گز فضای خالی،
بالای آن،
دوپای لاغر آویزان
که عاشقانه دویدند
از حوالی تبریز، تا بهارستان
اما،
به هیچ جا نرسیدند؛
مگر به این پاییز
و این درخت، که یک شاخه ی معلق دارد.
افق، کرانه ی توفانِ ناگزیر
و کامیاران در انتظار لحظه ی موعود!
کسی در آنسوی دیوار " هوره" می خواند:
"چرا میان من وتو
هزار دریا، دریای گرم
فاصله است
چرا دو دست مرا
کسی به دست صبورت نمی زند پیوند؟
چرا زبان مرا سهره ها نمی دانند؟
چرا مسیر تمام پرندگان بهاری را
باتلاق می بلعد؟"
صدای آبی عشق
صدای صورتی لبخند
و عطر نان تنوری
در آفتاب مریوان.
هنوز،
مادر فرزاد،
در انتظار آرش خود آه می کشد
و جاده را می پاید
و زیر لب می گوید:
کسی نمی آید،
کسی نمی آید،
این بار
کسی نمی آید، همه می آیند.
و کامیاران در انتظارباران است.
بهمن ۹۱
|