•
رمان سال های عقرب بدون اینکه نویسنده به طور مشخّص درباره ی آن توضیحی داده باشد و یا در طی رمان به طور مشخّص و یا حتّی اشاره-وار هم آمده باشد، ما را به زمان و فضای پیش از انقلاب میبرد و بابخشی از نسلی آشنا میکند که برای مبارزه با نظام دیکتاتوری شاه، مشی مسلحانه را برگزیدند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۶ بهمن ۱٣۹۱ -
۴ فوريه ۲۰۱٣
معرفی یک رمان
محمّد بهارلو: سالهای عقرب ؛159 صفحه، انتشارات گوته و حافظ، بن/ آلمان 2013
رمان سالهای عقرب به سرگذشت کارگرانی می¬پردازد که به شهری بندری در جنوب ایران تبعید شدهاند. بیشترین صفحات کتاب به این مسائل می¬پردازد: مناسبات این کارگران با یکدیگر، ادامهی فعالیت و مبارزهی آنها برای احقاق حقوق پایمال شدهشان در این شهر بندری، اصطکاک شخصیت اصلی داستان "اسحاق" با شهردار و رئیس پاسگاه ژندارمری بندر. البتّه، در کنار اینها، روابط خانوادگی و اجتماعی هم به تصویر کشیده شده¬اند.
با این همه، امّا، محور اصلی رمان که در زیر پوست وقایع آن جریان دارد، داستان پسر "اسحاق"، نجف است، که به مبارزه ی مخفی روی آورده است.
به رغم وجه غالب سیاسی رمان که بر ساختارآن حاکم است، دلنگرانی¬های شبانه¬روزی مادر و پدر و مادر بزرگ نجف که هر لحظه چشم¬انتظار خبر بدی درباره ی اویند، صحنه¬ها و فضاهای عاطفی تأمّل-برانگیزی را در طول آن خلق می¬کند.
رمان سال¬های عقرب بدون اینکه نویسنده به طور مشخّص درباره ی آن توضیحی داده باشد و یا در طی رمان به طور مشخّص و یا حتّی اشاره-وار هم آمده باشد، ما را به زمان و فضای پیش از انقلاب میبرد و بابخشی از نسلی آشنا میکند که برای مبارزه با نظام دیکتاتوری شاه، مشی مسلحانه را برگزیدند.
بهارلو بدون داوری در این باره یا کلیشهسازی و شعارزدگی، میکوشد برشی کوتاهی از زندگی این بخش از آن نسل جوان و روشنفکر را به شکلی نمادین نشان دهد، و فراتر از آن، مناسبات و ساختار اخلاقی ـ عاطفی، باورها، روابط و رفتار کارگران تبعیدی و خانوادهی آنها را در این رمان به تصویر کشد.
مکان وفضای داستان، یک شهر کوچک بندری است. بهارلو که خود اهل جنوب است، با ترسیم معماری مکان وفضای این شهر بندری و تلاش برای تبدیل آن به مکان وفضای قالب اصلی ساختار رمانش،مکان و فضایی را ترسیم می¬کند که برای بیان ادبی خود مطلوب می¬داند. بدین سان، او تصویری از مکان وفضای شهر به نمایش میگذارد که خواننده نمی¬تواند آن را همچون یک شهر کوچکِ واقعی در جنوب ایران نپندارد و گمان برد که با شهری ساخته ی ذهن نویسنده مواجه است.
بهارلو در سال¬های عقرب، با نثری خواندنی، طرحی کوتاه امّا موفق از تاریخ زندگی و مبارزه ی یک نسل را با نگاهی غیرِ جانبدارانه ارائه داده است. تسلّط او به فرهنگ گفتاری شخصیّتها و آشنایی¬اش با روزگاری که داستان در آن جریان دارد، این رمان را در کنار دیگر رمان¬های تاریخی و تاریخنگر ما قرار می دهد.
* * *
فرازهایی از رمان سالهای عقرب:
پیغامِ سلامتیِ کوتاهی بود روی کاغذ پوستیِ نازک که با مداد نوکتیز نوشته شده بود؛ بی¬نام و نشان و بدون نام گیرنده. اسحاق خط را می¬شناخت. خط نجف بود. کاغذ را بالای شعله ی شمع گرفت، امّا نشانی از کلمات مخفی نبود. همان بود که با مداد نوشته شده بود، بی¬هیچ پیام ناپیدایی. شقیقه¬هایش تیر می¬کشید. تا پیش از خاطرجمع شدن نمی¬خواست به زن چیزی بگوید. ضماد خشخاش به پیشانی مالید و زیر بادبزنِ برقی دراز کشید تا چشم¬هاش گرم شد.
پیش از ظهر، که برای رفتن به بندر از خانه بیرون زد، هنوز به پیغام فکر می¬کرد. انگار چیزی در آن تکه کاغذ بود که از آن سر در نیاورده باشد. امیدوار بود که صفدر، دوست نجف که با او روی اسکله کار می¬کرد، از این سردرگمی درش بیاورد. زیر آفتاب تندی که صاف به سرش می¬تابید پا به خیابان اصلی گذاشت. جنبنده¬ای تو کوچه¬ها نبود. سایبان¬ها وکرکره¬های دکان پایین بود و درها نیم¬کش. دست¬فروش¬ها بساط شان را جمع کرده بودند. انگار به شهر ارواح پا گذاشته باشد. تق تق چکشِ سنگ¬تراش تنها صدایی بود که می¬شنید. راهش را کج کرد تا از جلو کارگاهش نگذرد. سگی تو سایه ی درگاه خانه¬ای لمیده بود و با زبان آویزان له له می¬زد. از پشت پنجره¬ای ناله ی کودکی شنیده می¬شد. وقتی خود را به پیچ میدان رساند ایستگاه ماشین¬های بندر خالی بود. احساس کرد آفتاب استخوان¬هاش را نرم می¬کند. از چشم راستش آب راه افتاده بود. حاشیه ی دیوار، زیر سایبانی، پناه گرفت. به آسمان آبی و داغ نگاه کرد. یک لکه ابر هم ندید. با خودش فکر کرد اگر تا نیم ساعت دیگر سر و کلّه ی ماشینی پیدا نشود برگردد. دستمالش را از جیب درآورد تا عرقش را پاک کند. وقتی جیپ شهردار جلو پایش ترمز کرد از پشت پرده ی اشکی، که تو چشم¬هاش جمع شده بود، شبحِ لرزانی دید. شهردار به پهلو خم شد در را برایش باز کرد. لبخند زد وگفت: سوار شو نمک¬گیر نمی-شوی.
......
نجف نگاهی به ساعت مچی¬اش کرد و رو به دیوار چرخید تا کمربندش را سفت کند. وقتی برمی¬گشت چشم اسحاق به برآمدگیِ جلد چرمیِ زیر نیم تنه¬اش افتاد که با تسمه¬ای به پلِ شلوارش بسته شده بود. آمد چیزی بگوید که نجف رفت توی آشپزخانه و وایستاد رو به روی قناری که کنج قفس کز کرده بود . مدتی به پرنده زل زد و بعد برای خودش چای ریخت. بیرون که آمد اسحاق گفت: می¬خواهی تا میدان باهات بیایم؟
......
* * *
محمّد بهارلو، نویسنده، منتقد، پژوهشگر و مدرّس داستاننویسی، در 1334 در آبادان زاده شد. با نشریات ادبی متعددی مانند آدینه و دنیای سخن همکاری مستمر داشته و سردبیر تارنمای ادبی «دیباچه» است.
افزون بر این، در دو دهه اخیر در کارگاه داستاننویسی¬اش به آموزش نویسندگان جوان همّت گماشته و سال¬ها است که بر اساس ادبیات صد سال اخیر ایران، «فرهنگ فارسی گفتاری» را در دست تألیف دارد.
آثار منتشر شده بهارلو عبارتند از:
رمان: بختک بومی؛ عشق کُشی؛ بانوی لیل؛ عروس نیل
مجموعه داستان کوتاه: باد در بادبان؛ حکایت آن که با آب رفت؛ شهرزاد قصه بگو!
نقد ادبی: کلیدر، سرگذشت نسل «تمام» شده؛ داستان کوتاه ایران (نقد و بررسی 23 داستان از 23 نویسندهی معاصر)؛ عشق و مرگ در آثار صادق هدایت (مقدمه و نقد و بررسی)؛ بزرگ علوی، نویسنده ی روشناندیش یا «سانتی مانتال»
اسناد ادبی: نامههای صادق هدایت (گردآوری، با ضمایم و توضیح جزئیات نامهها)
بهارلو با انتشار رمان «سالهای عقرب» به جهان رمانهای فارسی گام نهاد و کتاب حاضر ویراست جدید آن است. محمّد بهارلو چندی است که به عنوان نویسنده ی میهمان در شهر فرانکفورت آلمان به سر میبرد.
www.3sat.de
برای آشنایی بیشتر با محمّد بهارلو و یکی دیگر از رمان¬های او میتوان به گفتار خانم شهرنوش پارسیپور که از رادیو زمانه پخش گردیده، مراجعه کرد.
zamaaneh.com
این کتاب را می توان به تمامی کتاب فروشی های آلمانی زبان سفارش داد و مستقیم نیزاز طریق سایت ناشر: www.goethehafis-verlag.de ویا مرکز پخش آمازون تهیه کرد.
|