یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

مسئله ی زن، خاندان
خانواده، جمعیت و انقلاب زن در خاورمیانه

عبداله اوجالان


• متن حاضر بخشی از کتاب بحران تمدن درخاورمیانه و رهیافت تمدن دموکراتیک اثر عبدالله اوجالان رهبر پ.کا.کا است. این مقاله به منظور آشنایی با مواضع عبداله اوجالان که اکنون در حال مذاکرات صلح با دولت ترکیه است نشر می یابد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱٨ بهمن ۱٣۹۱ -  ۶ فوريه ۲۰۱٣



چه تأسف برانگیز! زنی که در طلیعه‌ی تاریخ با هویتِ باشکوه اجتماعی‌‌اش نقش ایزدبانوی‌ مادر را زیور خویش نمود، در خاورمیانه‌ی امروزین به موقعیت بی‌ارزش‌ترین کالا فروکاسته شده است. ا ز امکا ن تشریح چندان این تاریخ که خود می‌بایست یک داستان تراژیک باشد، محروم هستیم. اما می‌توانیم نتایجش را در بوته‌ی نقد قرار دهیم. یکی از وظایف فوری که در رأس وظایف اجتماعی می‌آید، پراکندن ابرهای تیره‌ای است که توسط انسان در پیرامون زنان ایجاد شده، و کشف واقعیت آن می‌باشد.
باید آشکارا بگویم که تحلیلات جنسیت‌گرایانه‌ی اجتماعی را پوزیتیویستی تلقی می‌کنم. تصور نمی‌کنم که از طریق رویکردهای ابژکتیویستی محض بتوانیم زن را تحلیل نماییم. به ویژه »کُدهای بردگی»ای‌ را که در زن حک نموده و درونی ساخته‌اند، نمی‌دانیم. معتقدم که بیش از حد به ذهنیت معطوف به «آلت رجولیت ـ ارگان جنسی زن» آلوده گشته و این ذهنیت سایر استعدادهای انسانی را مفلوج می‌نماید. نکته‌ای که در این موضوع جلب توجه می‌نماید این است: پدیده‌ی مقاربت جنسی که در دنیای تمامی نباتات و حیوانات دارای »کارکرد، مدت زمان و شکل» معین و بامعنایی است، در نوع انسان به واسطه‌ی کارکرد، شکل و مدت زمان نامحدود، حالت حداکثر فاسدشدگی را به خود گرفته است. قطعًا این تباهی و فسادی است، که منشأ اجتماعی دارد. به عبارت صحیح‌تر می‌توان گفت که همراه با پیدایش و عمومیت یافتن مسئله‌ی اجتماعی) فشار و استثمار( توسعه یافته است. برای اینکه بتوان یک تعریف صحیح ارائه داد، بایستی گفت: مسئله‌ی زن مسئله‌ی اصلی جامعه می‌باشد که از هر نقطه نظر، از فروپاشاندن جامعه‌ی مادرگرا سرچشمه می‌گیرد.
در موضوع زن، خودپرستی و خیره‌چشمی مرد را به عنوان پدیده‌ای روزمره هر لحظه می‌توان دید. در این زمینه، مرد از هر طبقه‌ی اجتماعی که باشد، بدون شناخت هیچ نوع هنجار اخلاقی و حقوقی می‌تواند بی‌پروا مرتکب جنایت شود؛ این واقعیتی است که هیچ شخص باوجدانی نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد. این رفتارها عمدتاً به نام عشق در پیش گرفته می‌شوند. حال آنکه اگر پیوند عشق با حقیقت کمابیش مورد تفسیر قرار گیرد، فوری درک خواهد شد که این گفته]ی حاکی از عشق،[ پست فطرتانه‌ترین دروغ است. نه در عالم نباتات و حیوانات و نه حتی در عالم فیزیکی که آن را به «بی‌جان» تعبیر می نماییم، هیچ سوژه‌ای که موضوع عشق را تشکیل می‌دهد، به هیچ وجه دست به چنین عملی نمی‌زند. هرچند برخی انحرافات مشاهده شده‌اند که هنوز نتوانسته‌اند معنای آن‌ها را تحلیل نمایند، اما آشکار است که دلایل و معنای چنین جنایت هایی در نوع انسان بسیار متفاوت می‌باشد. پیوند این جنا یت‌ها با حاکمیت و استثمار، در رأس مواردی می‌آید که باید قبل از هرچیز بیان گردد. پرسش بنیادینی که باید پرسیده شود این است که چرا مرد در موضوع زن این همه حسود، سلطه‌گرانه و جانی رفتار می‌نماید و از به سربردن در وضعیت تجاوزگری بیست و چهار ساعته دست نمی‌کشد؟ بدون شک تجاوز و حاکمیت، مفاهیم مربوط به استثمار اجتماعی می‌باشند. کیفیت اجتماعی رویدادها را بیان می‌نماید. عمدتاً نیز هیرارشی، پدرسالاری و قدرت را تداعی می‌گرداند. ولی یک معنای عمیق‌تر آن بیان‌گر »خیانت به زندگی« می‌باشد. پیوند پرجانبه‌ی زن با زندگی، می‌تواند رفتار جنسیت‌گرایانه‌ی اجتماعی مرد را آشکار نماید. جنسیت‌گرایی اجتماعی، بیانگر ازدست‌دادن غنای زندگی تحت تأثیر خصلت ناکاراکننده و مستهلک کننده‌ی جنسیت‌گرایی، همچنین رفتار خشم آمیز، تجاوزگرانه و سلطه‌خواهانه‌ی نشأت گرفته از آن می‌باشد. پیوند غریزه‌ی جنسی با تداوم بخشیدن به زندگی، امری آشکار است. اما دیده نشده که هیچ موجود زنده‌ای دارای چنان ذهنیتی باشد که بیست‌وچهار ساعته به طور مستمر در ولع و گرسنگی جنسی به سر برد. آشکار است که حیات عبارت از رابطه و رفتار جنسی نیست. بالعکس می‌توان گفت که مقاربت جنسی، به نوعی لحظه‌ی‌ مرگ است؛ به عبارت صحیح‌تر یک حمله‌ی مرگبار زندگی در برابر مرگ است. بنابراین عمل جنسی هرچه افزون‌تر به معنای آن است که حیات نیز به همان میزان از بین می‌رود.
نمی‌گویم عمل جنسی به تمامی مرگبار است. ایده‌آل بی‌پایان‌بودن و ابدیّت زندگی را در خود حمل می‌کند. اما این ایده‌آل، خود حیات نیست. بالعکس، تدبیری در برابر ترس از مرگ است، که می‌توان گفت حاوی ارزش حقیقت مدارانه‌ی چندانی نیست. می‌‌توان این گفته را چنین توضیح داد: تکرارهای چرخه‌ی حیات مهم است یا خود چرخه‌ی منفرد آن؟ وقتی منفردبودن بتواند حقیقت را تماماً بیان نماید، آنگاه تکرار بی‌‌پایان چرخه حاوی معنای چندانی نخواهد بود. معنایی هم که دربر خواهد گرفت عبارت است از: نیاز رسیدن به» شناخت مطلق». در این وضعیت هرچقدر چرخه خود را بهتر بشناسد، به همان میزان نیاز به» شناخت مطلق« برآورده می‌شود که در این صورت برای چرخه‌ها و بنابراین تکثیر جنسی، ارزش و معنای چندانی باقی نمی‌ماند.
نتیجه‌ای که می‌توان از این ارزیابی‌های کوتاه کسب نمود، مربوط به این است که زن از دوران مادرسالاری بدین سو تابع نوعی فشار و استثمار اجتماعی نظام‌مند و نهادینه قرار داده شده است. بردگی زنان چنان پیچیده و حیاتی است که قابل مقایسه با هیچ یک از اَشکال بردگی نمی‌‌باشد. در تاریخ تمدن، «بازار بردگان زن، نهادهای حرمسرا و کنیزی» می‌توانند این پدیده را به طور نسبی بازتاب دهند. ولی اقداماتی که در دوران مدرنیته‌ی کاپیتالیستی علیه زن صورت گرفته‌اند چنان ازدیاد یافته‌اند که حد و حسابی را نمی‌توان برایشان قائل شد. هیچ تمدنی به اندازه‌ی کاپیتالیسم، زن را به بازی نگرفته و نتوانسته استثمارش را نهادینه نماید. پدیده]ی مذکور[ چنان تابع استثمار قرار داده شده است که اکثریت قریب به اتفاق زنان، اقداماتی را که موجب فروکاهی آن‌ها به پست‌ترین اوضاع گشته است، همانند خصائص هویتی بنیادین زن بازتاب می‌دهند. حتی خود را به عنوان بخشی از بازی‌ای که بر روی آن‌ها در حال جریان است پذیرفته و خویش را چنان تصاحب شده می‌یابند که در بازی نمودن اشکال و ایرادی نمی‌بینند. صرفًا از فشار و استثمار پدیدارین سخن نمی‌گوییم. از عرضه‌ی‌ داوطلبانه‌ی‌ اَشکال «صدا، رنگ، بدن و ذهنیتِ» نوعی بردگی که تا تمامی سلول‌های زندگی قبولانده شده است، احتراز ورزیده نمی‌شود. حتی متوجه هم نیست که پیوندش را با حقیقت اجتماعی از دست داده و به صورت نوعی زندگی درآورده شده که بر روی صحنه اجرا می‌گردد. به عبارت صحیح‌تر نمی‌تواند این امکان را بیابد. به منظور کسب حیثیت و حقیقت زندگی، پراکنده ساختن غبار و مه پیرامون زن حائز اهمیت بسیار است و این اهمیت را همچنان به تمامی حفظ می‌نماید.
این یک واقعیت است که بدون زن، زندگی میسر نخواهد بود اما ضمناً آشکار است که نمی‌توان با زنی که وی را دچار این همه سقوط و انحطاط نموده‌اند نیز حیاتی شرافتمندانه و بامعنا داشت. با دانستن و احساس اینکه همزیستی کنونی با زن، شیوه‌ای است که هر کس و همگا ن را تا خرخره در نوعی بردگی منحط‌کننده و پستی‌آور مدفون می‌نماید، راه صحیح زندگی این است که گره‌گشای مسائل گشته و دست به عمل زد. به هیچ وجه نباید فراموش نمود که حیات بامعنا و شرافتمندانه با زن، مستلزم فرزانگی و تعالی عظیمی است. آنان که ادعای عشق دارند، باید هر لحظه به یاد آورند که راه تحقق آن عشق، از همین فرزانگی و تعالی می‌گذرد. هر نوع برخورد دیگری، خیانت به عشق و خدمت به بردگی است. بدون رسیدن به حقیقت اجتماعی، نمی‌توان به عشق رسید.
ادله‌های مختلفی نشان از حضور نیرومند نظام مادرسالار در فرهنگ اجتماعی خاورمیانه دارند. نظام مردسالار که شاهد ترقی آن از تاریخ ٥٠٠٠ ق.م بدین سو هستیم و پس از نظام مادرسالار تحقق یافت، بیانگر نظامی است که برای اولین بار فشار و استثمار اجتماعی را در آن آزموده‌اند. یک انقلاب زن‌ستیزِ ریشه‌دار است که در آن حاکمیت فرزندان و اموال به مرد و نهاد پدری انتقال داده شده است. به سبب اینکه راه‌گشای نظامی محافظه‌کار، سرکوب‌گر و استثمارگر شد، بیشتر یک ضدانقلاب است. به نظر می‌آید نظام برخوردار از فرزندان بسیار، اولین نظام ملکی بوده است. هرچه تعداد فرزندان افزایش یابد، برخوردارشدن از نیرو، مال و مالکیت نیز به همان اندازه افزایش می‌یابد. رابطه‌ی بین پدرسالاری و نظام خاندانی با مالکیت آشکار می‌باشد. خاندان اولین نهاد وسیع خانواده است که از کلان بزرگ‌تر بوده، به خودآگاهی دست یافته و با مالکیت آشنایی پیدا کرده است. اولین شکل پدرسالاری است.
پسروی خداوندگاری زن بر فرزندان و اموال، به موازات انحطاط وی پیش می‌رود. فرهنگ ایزدبانوی مادر جایش را به فرهنگ خداشاهان مرد می‌سپارد. این رویدادها در فرهنگ سومری به شکل جالبی قابل مشاهده است. ازدواج و نهاد خانواده در طول تاریخ تمدن تحت تأثیر مدل خاندانی توسعه می‌یابد. ازدواج مبتنی بر توازن نیروی میان مرد ـ زن، به‌شکل محدودتری صورت می‌گیرد. چون مدل خاندانی به عنوان ایدئولوژی و انحصار قدرت مردسالار پذیرفته و یا قبولانده می‌شود، اغلب ازدواج‌هایی که صورت می‌گیرند، ناچار از به رسمیت شناختن اتوریته‌ی پدر هستند. خلاصه اینکه این‌ها میکرو نظام‌های اتوریتر و استثمارگری هستند که طبیعی نبوده بلکه ساخته و پرداخته شده‌اند.
مدرنیته‌ی کاپیتالیستی این نظام را هرچه بیشتر توسعه داد. تنظیماتی که در حوزه‌ی‌ حقوق به نفع زنان انجام گرفتند، عملاً از ایجاد برابری به دور هستند. می‌توان ازدواج را به عنوان نهادی تعریف نمود که با مُهر تمدن ایجاد گشته و مردسالاری و جنسیت‌گرایی اجتماعی در آن مشروعیت بخشیده می‌شوند. شایع‌ترین حالتی است که در آن انحصار دولت، قدرت و هیرارشی در واحد سلولی جامعه بازتاب یافته است. بین ماهیت آن و ظاهر و مشروعیت یافتگی‌اش یک چالش پنهانی و سربسته وجود دارد. در حکم نهادی است که در شخص زن، بردگی عمومی جامعه را به بهترین وجه استتار می‌نماید. با مبنا قراردادن مرحله‌ای که از طریق «ضعیفه» نمودن (به سقوط و انحطاط کشیدن، به پستی کشانیدن، و ضمیمه‌ی مَرد ساختن) زن آغاز می گردد، جامعه را نیز گام به گام به ضعیفه مبدل می‌نمایند. بردگی مرد، پس از ضعیفه نمودن زن و همیشه به گونه‌ای مختلط با آن ایجاد گردیده است. ضعیفه‌گی و بردگی‌ای که بر روی زن آزموده شده و از آن نتیجه گرفته شده است، بعدها به مردان و طبقات ستمدیده قبولانده شد. این روند که با تمدن پدید آمد، با مدرنیته ی کاپیتالیستی به اوج خویش رسیده است. فاشیسم در مرحله‌ی ضعیفه‌سازی جامعه، دارای معنای ویژه‌ای می‌باشد. بیانگر جامعه‌ای است که تسلیم گرفته شده است. مدرنیته بیانگر عموم جامعه‌ی ضعفیه‌ای است که عقیم گردانده شده، قابلیت دفاعی خویش را از دست داده و همگان در آن به زن و شوهر یکدیگر تبدیل گشته‌اند. انباشت استمراریافته‌ی‌ سرمایه، مستلزم چنان یورشگری و بربریتی است که هیچ فرصت و امکان دیگری به جامعه نمی‌دهد. حوزه‌ای است که بردگی و تجاوزِ تحت نام ناموس، هم مشروعیت داده شده و هم عمیقاً اجرا می‌گردد.
چیزی که نقاب مدرنیته را فرو می‌افکند، باز هم وضعیت ورشکستگی نهاد خانواده است. ورشکستگی خانواده در تمدن غرب، تنها ضعف پیوندهای اجتماعی را نشان نمی‌دهد؛ بلکه چالشی که با جامعه دارد و ژرفای بحران و وضعیت کائوتیک را نیز نشان می‌دهد. همچنان که بردگی زن سطح بردگی اجتماعی را تعیین می‌نماید، وضعیت کائوتیک [یا آشوب زده‌ی] روابط زن ـ مرد نیز چالش و وضعیت کائوتیک مدرنیته‌ی کاپیتالیستی امروزین را بازتاب می‌دهد.
جنسیت‌گرایی اجتماعی، مفهومی محدود به قدرت موجود در روابط میان زن ـ مرد نیست. بیانگر نوعی قدرت‌گرایی است که در تمامی سطوح جامعه شیوع یافته است. قدرت دولتی‌ای را نشان می‌دهد که به واسطه‌ی مدرنیته، بیشینه گشته است. هیچ ابژه‌ای به اندازه‌ی زن در وضعیت تحریک‌کنندگی و نیز عرضه‌کنندگی موضوع قدرت قرار ندارد. زن به عنوان موجودیتی که مبدل به ابژه شده است، دارای خصوصیات بیشینه‌سازی قدرت می‌باشد. در چنان موقعیتی نگه‌داشته می‌شود که پیوسته تحریک نماید و به تکثیر قدرت بپردازد. به منظور آشکارسازی حقیقت، مهم است که رابطه‌ی زن با قدرت در همین چارچوب تحلیل گردد. هر مرد، بیش از حد دارای ذهنیت مبتنی بر «آز و طمع قدرت یابی بر روی زن» است. همان ذهنیت به صورت طمع قدرت‌یابی خود زنان بر روی یکدیگر و فرزندان نیز تکثیر یافته و اجرا می گردد. این بار زن، گرگ زن می‌شود. این رویدادی است که واکنش زنجیره‌ای نامیده می‌شود. نقش زن در نظام استثمار کاپیتالیستی، در وضعیتی آشکارتر و مساعدتر است. برای نظام، صرفاً بی‌دستمزد بچه نمی‌زاید و پرورش نمی‌دهد، بلکه با کمترین دستمزد در هر کاری به تکاپو و دوندگی واداشته می‌شود. علیه ارتش بیکاران، در موقعیت اهرم فشار و تنزل مستمر نظام دستمزدی نگه داشته می‌شود. چه دردآور است: با وجود آنکه زن صاحب دشوارترین رنج و زحمات است، هیچ آموزه‌ای و ازجمله مارکسیست‌ها نیازی به بحث درباره‌ی حق و رنج و کارِ زن احساس نمی‌کنند. تحلیل و موضع سیاسی لازمه را جهت این امر پیشبرد نمی‌دهند. یکی از نشانه‌هایی که دامنه و شیوع جنسیت‌گرایی اجتماعی مردسالاری را اثبات می‌نماید نیز در ارتباط با رنج و کار زنان است.
مسئله‌ی دموگرافی یا جمعیت به تدریج بیشتر از مسئله‌ی طبقه، جهان و جامعه را با تهدید روبه‌رو می‌نماید. افزایش جمعیت ارتباط تنگاتنگی با جامعه‌ی جنسیت‌گرا و مدرنیته‌ی کاپیتالیستی دارد. اشتهای جنسی بیست و چهار ساعته، فرهنگ خاندان و خانواده، همچنین سیاست افزایش جمعیتی کاپیتالیسم و دولت ـ ملت جهت سود و نیرو، موجب انفجار بهمن‌وار جمعیت می‌گردند. هنگامی که مساعدت‌های تکنیکی و پزشکی نیز بر این افزوده می‌شود، واقعیتی پدید می‌آید که بیانگر بزرگ‌ترین وضعیت تهدیدآمیز علیه قوه‌ی تداوم‌پذیری جامعه و محیط زیست است. کائوس دموگرافیک [یا جمعیتی] با همین واقعیت در ارتباط می‌باشد.
سیاره و محیط زیست ما مدت مدیدی است که به مرز عدم تحمل حجم موجود (اگر جمعیت ۵/۶ میلیاردی افزایش خود را ادامه دهد) رسیده است. مهم است که ورشکستگی نظام از این جنبه نیز ارزیابی گردد.
بایستی به خوبی دانست که بر دوش زن این ابزار زاییدن بچه‌های متعدد، چنان بار ترسناکی قرار داده‌اند که تحملش دشوار می‌باشد. مسئله بسیار فراتر از «صاحب فرزند شدن»، از یک نظام بیگاری سرچشمه می‌گیرد که آن را فوق‌العاده حاد نموده‌اند. همچنین باید به خوبی دانست که به دنیا آوردن بچه بیانگر پدیده‌ای سیستمانه و فرهنگی است و نه بیولوژیک. هر بچه از نظر فرهنگ موجود، به معنای «نه یک بار بلکه چندین بار مرگِ زن» است. نوعی فرهنگ بچه‌زاییدن لازم است که در آن به شمار بسیار اندکی بچه کفایت شود، تمامی تدابیر بهداشتی اتخاذ گردد و پیش از هرچیز آمادگی ذهنی صورت گرفته باشد. اگر اندیشه ی نامتناهی بودن، ابدیت و توانمندی، نه بر مبنای داشتن فرزند بلکه بر مبنای «زیبایی، شناخت مطلق و ایجاد جامعه‌ی اخلاقی ـ سیاسی» استوار گردد و با این اولویت‌ها به تحلیل پرورش فرزندان در یک چارچوب کلیت‌مند پرداخته شود، بسیار بهتر و بامعناتر خواهد بود. خلاصه اینکه باید مسئله‌ی پرورش فرزند را بر پایه‌ی نیازهای جامعه‌ی اقتصادی اکولوژیک و فلسفه‌ی آزادی تحلیل نمود و به حل آن پرداخت.
نظام مدت‌هاست که شانس اصلاح از طریق رفرم‌ها را از دست داده است. چیزی‌ که لازم است، یک «انقلاب زن» است، که باید در تمامی حوزه‌های اجتماعی صورت گیرد. همان گونه که بردگی زنان ژرف‌ترین بردگی است، انقلاب زن نیز باید ژرف‌ترین انقلاب آزادی و برابری باشد. انقلاب زن هم از حیث نظری و هم از حیث عملی، مستلزم ریشه‌دارترین گام‌ها و اقدامات است. قبل از هرچیز یک مبارزه‌ی متوالی و مستمر در برابر ایدئولوژی جنسیت‌گرا لازم است. انقلاب زن همچنین مستلزم مبارزه‌ی اخلاقی و سیاسی در برابر ذهنیت تجاوزگری است که بیست و چهار ساعته در حال جریان می‌باشد. همچنین مستلزم محکوم‌سازی و رد پدیده‌ی «به دنیا آوردن بچه با هدف قدرت و استثمار» است. مستلزم سپردن کامل» اراده‌ی‌ به دنیا آوردن بچه» به زن آزاد شده است و مستلزم ایجاد انقلاب در ایدئولوژی خاندان و خانواده می‌باشد. به نظر می‌آید که مهم‌ترین مورد این است که بایستی از فلسفه و یا به عبارت صحیح‌تر بی‌فلسفه‌گیِ زندگی کنونی با زن، گذار نمود. نیروی زندگی با زن را بایستی با نگرش مبتنی بر داشتن فرزندان و ارضای میل جنسی مرتبط ندانست، بلکه باید آن را به عنوان ژرف‌ترین پیوند دوستی، رفاقت و اجتماعی‌بودن، در ایجاد «زیبایی، صداقت، صلح و اصالت» و «تشریک مساعی آزادانه و برابر» مشاهده کرد.
بدون شک، «تسهیم برابر و آزادانه»ی زندگی با زن، مستلزم فرزانگی متقابل در زمینه‌ی حقیقت اجتماعی‌ای است که به طور مطلق در مسیر صحیح حرکت می‌کند. عشق راستین تنها می‌تواند به گونه‌ای متقابل در چارچوب توازن نیروی حقیقت اجتماعی در پیش گرفته شود. شخصیت‌هایی که به بردگی، تجاوز و قدرت آلوده گشته‌اند، به هیچ وجه نمی‌توانند عشق بورزند. آزمون‌های ناموفق و ورشکستگی خانواده‌ها که به طور گسترده و مستمر روی می‌دهند، این واقعیت را تصدیق می‌نمایند. در صورتی که زن نیز حداقل به اندازه‌ی مرد دارای نیرو و فرزانگی اجتماعی باشد، می‌توان محبت و زیبایی را به گونه‌ای عاری از قدرت و در محیطی صلح‌آمیز به صورت برابر و آزادانه بیافریند و از طریق تسهیم و تشریک مساعی، وارد عرصه‌ی حیات گرداند. روزگار کنونی یعنی سده‌ی ٢١ اولویت‌دهی به انقلاب زن را به حالت یک شرط لازم درآورده است. شعار »یا زندگی، یا بربریت» این انقلاب را الزامی می‌‌گرداند.
جامعه‌ی خاورمیانه همان گونه که نیازمند یک انقلاب زراعی روستایی دوم است، به دومین انقلاب زن نیز نیازمند می‌باشد. مادرسالاری، انقلاب زن در دوران نوسنگی است. به عبارت صحیح‌تر، انقلاب باشکوه نوسنگی، یک انقلاب زن بود. انقلاب نوسنگی، انقلابیست که انسانیت هنوز هم با تکیه بر میراث آن روزگار می‌گذراند. ضدانقلاب بزرگی که بر پایه‌ی ضدانقلاب «پدرسالاری، تمدن و مدرنیته» تمامی جامعه‌ی طبیعی را دچار پسرفت نمود، سبب پیدایش ژرف‌ترین بردگی و استثمار زنان گردید و آن را در تمامی جامعه شیوع بخشید؛ این ضدانقلاب بزرگ امروزه در تمامی حوزه‌های اجتماعی دچار بحران نظام‌مند و وضعیت کائوتیک گشته و به سوی فروپاشی می‌رود. قابل درک است که آنچه بر زن تحمیل می‌شود، خیانت به زندگی است. اگر طلب همزیستی با زن وجود داشته باشد، جهت این امر بایستی پیش از هر چیز بتوان همراه با زن عواطف مبتنی بر زیبایی و تعالی را ضمن توازن نیروی فرزانگی متقابل، بازآفرینی کرد و تسهیم نمود. باید این واقعیت را برساخت و به حقیقت آن رسید. در این خصوص، بایستی مفرد و کیهانی یعنی «زن و مرد مشخص و معلوم»، با «مردانگی و زنانگی انتزاعی ایده‌آل» به گونه‌ای مختلط جریان یابد. جهت عملی‌‌شدن این امر نیز ایجاد آگاهی و اراده‌ی آن لازم است. باید مطلقاً نگرش مبتنی بر «ملک و صاحب یکدیگر بودن» را به صورت ریشه‌ای ترک نمایند. باید به جای ناموس سنتی، اصل و معیار را بر جذابیتِ «زیبایی و اصالت شخصیتی» قرار داد.
بدون یک انقلاب ریشه‌ای زن و به تبع آن بدون تغییر ذهنیت و زندگی مردان، رهایی بخشیدن زندگی نامیسر است. زیرا بدون رهایی زن که خود رأس زندگیست، زندگی همیشه همانند یک سراب جریا ن خواهد داشت. تا زمانی که میان مرد با زندگی و میان زندگی با زن صلح برقرار نشود، خوشبختی و سعادت نیز یک خیال واهی خواهد بود. برای «زن» و «زندگی آزاد» واقعیات اجتماعی بی‌پایان می‌باشند. جامعه و زن خاورمیانه‌ای به واسطه‌ی تمدنی که در آن به‌سر برده و مدرنیته‌ای که توسط آن فتح گردیده است، تا حد ممکن به انحطاط کشیده شده، از خودهستی [خودبودن]اش خارج گشته و به موقعیت ابژه رسانیده شده است. تحلیل مسئله‌ی اجتماعی از راه زن و اقدام به حل آن از طریق همان پدیده، روشی صحیح می‌باشد. اگر جهت مادرِ مشکلات، تنها بر مادرِ راه‌حل‌ها یعنی انقلاب زن اصرار شود، آنگاه می‌توان با گام‌هایی صحیح به حقیقت رسید.
رهیافت مدرنیته‌ی دموکراتیک در زمینه‌ی مسئله و انقلاب زن، راه‌حلی ایده‌آل و عملی می‌باشد. پروژه‌ی ملت‌های مدرنیته‌ی دموکراتیک، چنان پروژه‌هایی نیستند که بدون زنان طرح و اجرا شوند. بالعکس، انقلاب‌هایی هستند که در هر گام خویش از طریق «سهیم نمودن زن در فرزانگی و فعالیت» تحقق خواهند یافت. همان‌گونه که ساختن جامعه‌ی اقتصادی با پیشاهنگی زنان تحقق می‌یابد، بازسازی آن نیز مستلزم نیروی کمونال زنان می‌باشد. اقتصاد و پیشه، عمل اجتماعی‌ ذاتی زن می‌باشد. اکولوژی علمی است که تنها از طریق هشیاری و حساسیت‌مندی زنان، با جامعه عجین می‌گردد. هویت زن، هویتی اکولوژیک و هم‌پیوند با محیط‌زیست است. جامعه‌ی دموکراتیک، جامعه‌ای است که مستلزم ذهن و اراده‌ی آزاد زن می‌‌باشد. آشکار است که مدرنیته‌ی‌ دموکراتیک، عصر «انقلاب و تمدن زنان» است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست