به به!! از آفتاب عالمتاب
اسماعیل وفا یغمایی
•
وقت آنست تا که خنده کنیم
خنده بر ریش خویش و بنده کنیم
بعد از آن توی جاده ی تاریخ
گازکی داده چاق دنده کنیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ بهمن ۱٣۹۱ -
۱۱ فوريه ۲۰۱٣
با مددی از شعرزنده یاد «عباس یمینی شریف» در کتابهای دبستانی
و بمناسبت دهه فجر وانقلاب پر شکوه اسلامی
بیست و دوم بهمن هزار و سیصد و پنجاه هفت
و پیشکش به خاطره امام راحل!
۱
شب تاریک رفت و آمد شام
شاه رفت و رسید شخص امام
بود در چاله ملتی و به چاه
با سر افتاد او زکله ی بام
رفته بود او کشد زدل تکبیر
یا کند بعد از آن قعود، قیام
که چنین شد مع الاسف! لکن
میشود؟ زیرکی کند اعلام
بازشد دیدگان ما ازخواب؟ا
به به از!!آفتاب عالمتاب
یکطرف ناله ی خروس سحر
که مرا خورد شیخ با سر و پر
یکطرف از خزر الی عمان
ریش و پشم است و اشکم و منبر
مرگ شنگول و زندگی گریان
از عمان گر روی به سوی خزر
خودکشی، مرگ، فقر و بدبختی
همه شکر خدا ست در اکثر
باز شد دیدگان ما از خواب؟ا
به به!! از آفتاب عالمتاب
شکر ایزد که صیغه بسیار است
دیگ فحشا به هر گذر بار است
دختر خوب چارده ساله
پیر هشتاد ساله را یار است
چرس و بنگ و حشیش یا هروئین
توی هر شهر چند خروار است
از مزایای دولت اسلام
مملکت از لجن تلنبار است
باز شد دیدگان ما از خواب؟ا
به به!! از آفتاب عالمتاب
دارها هر کرانه گشته علم
بند و زندان هزار و چند رقم
عصر تقتیل و رونق تعزیر
دور رجم و قصاص و آه و الم
عصر خاموشی صدای زنان
دوره بستن زبان و قلم
عصر ممنوع خنده! گریه کنید
گاه چون سیل وگر نشد نم نم
باز شد دیدگان ما از خواب؟
به به !!از آفتاب عالمتاب
رفقا! انقلاب اسلامیست
بی نظیر و شبیه و بی تالیست
نمره اش در تمام مختصات
نه ده و پانزده که باشد بیست
میرسد وز تمام حد و جهات
به تمام جهات خواهد ریست
زین سبب بهره ها رسد به جهان
خاصه از جنبه ی محیط زیست
باز شد دیدگان ما از خواب؟ا
به به!! از آفتاب عالمتاب
۲
رفقا باز گشته دیده ما؟ا
به گمانم نه! جان ما و شما
ورنه سی سال بعد از این غثیان
شده بودیم زین بساط رها
ورنه اینسان نبد پراکنده
جمعی این گوشه عده ای انجا
ورنه هر کس نمیسرود فقط
راه ما، حزب ما! و رهبر ما!ا
ای دریغا که مانده ایم به خواب
ندمید آفتاب عالمتاب
ماند پائیز و طی نشد این فصل
رفت سی سال و سوخت عمر سه نسل
راه طولانی فراق وطن
نرسید ای دریغ جانب وصل
چون نی دور مانده از نیزار
ناله کردیم هی بخاطر اصل
در سخن قهرمان حرف ز وصل
در عمل پهلوان یوم الفصل
ای دریغا که مانده ایم به خواب
ندمید افتاب عالمتاب
آن یکی گویدا که من! من! من
مرشد عالمم زمرد و ز زن
دومی گویدا که جز من نیست
هیچکس ناجی تمام وطن
سومین کس بنالدا که دریغ
ناطقان بهر وصف من الکن
من بگویم غذا چه شد؟گرچه
هفت دست است آفتابه لگن
کی شود طی خدا زمانه خواب
کی دمد آفتاب عالمتاب
دوستان دمب گربه ی تاریخ
نشود همچو گربه ی ما سیخ
زنده میماند ار چه این سرما
پای خود را زند به خاک چو میخ
میرسد تا که روزگاری باز
بزند نسل موشها از بیخ
گر نداری عزیز من باور
این تو واین صحیفه تاریخ
که صدایش برد زچشمان خواب
کاید ان آفتاب عالمتاب
گوید او آفتاب خواهد شد
یخ شب آب آب خواهد شد
بار دیگر خلاف دفعه پیش
راس راسی انقلاب خواهد شد
شیخ! خواهدزدن زترس گلاب!!ا
وقت عطروگلاب خواهد شد
میرمد شب! خروس خواهد خواند
بخدا آفتاب خواهد شد
میشود باز دیدگان از خواب
اینک! آن آفتاب عالمتاب
ما گر از نسل پور دستانیم
یا که آرتور شاه و تارزانیم
گر که ملی گرا و یا کمونیست
یا مجاهد و یا مسلمانیم
گر از این کاروان عقب مانیم
یا خر خود به بیرهی رانیم
کاروان بهر ما نخواهد ماند
بهتر آن کاین حدیث را دانیم
بی من و ما که مانده ایم به خواب
می دمد آفتاب عالمتاب
وقت آنست تا که خنده کنیم
خنده بر ریش خویش و بنده کنیم
بعد از آن توی جاده ی تاریخ
گازکی داده چاق دنده کنیم
شاید از بعد این همه بازش
اندکی خویش را برنده کنیم
شیخنا را به سوی گورستان
برده و خلق خویش زنده کنیم
تا شود طی خزان و دوره ی خواب
بدمد آفتاب عالمتاب
|