یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

وقتی کارگر خود را تحقیر می کند


رضا رخشان


• ما کارگران، اگر بدیم و یا خوبیم، همینیم و فراموش نکن که تو هم از مایی. اگر ما کارگران، خود را دوست نداشته باشیم از دیگران چه انتظاری میتوان داشت؟ و در پایان، ایا نمیتوان به این کارگر حق داد که این چنین در وصف شرح حال خویش، اشعار تحقیر آمیز به سراید؟ نمی دانم. اما می دانم که من به کارگر بودن خویش افتخار می کنم. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۴ بهمن ۱٣۹۱ -  ۱۲ فوريه ۲۰۱٣


چندی پیش بصورت اتفاقی، یک کلیب صوتی را بصورت بلوتوز موبایل شنیدم. که در آن شخصی با لهجه لری ابیاتی را در تحقیر و نکوهش کارگر و کارگری کردن می سراید. که البته با توجه به تن صدای گرفته و رنج آلودی که گوینده اشعار داشت، با درصد بالا، حدس میزنم که او یک کارگر است. کارگری که در حال تحقیر خود و دیگر کارگران است. راستش با توجه به توهین آمیز بودن ابیات، آنها را به حافظه نسپرده ام. اما بعضی از ابیات تقریبا اینگونه بود:
"کارگر یعنی بیل یعنی کلنگ          کارگر یعنی بیل و سمنت
کارگر وری. چه زاییده مادرت            با این قیافه مثل عنترت

اما براستی چرا در جامعه ما، یک کارگر به این درجه از استیصال گرفتار می اید؟ بطوریکه خود کارگر دست به تحقیر طبقه خویش می زند؟
می دانیم که جامعه ایران بشدت نخبه گراست. نخبه گرایی که بعد از رشد و تکامل زندگی شهرنشینی و همچنین بسط و نفوذ مناسبات سرمایه داری در اجتماع ما به اوج خود رسیده است. بر مبنای این روابط نخبه گرایانه و در عرض وجودی خویش و توامان یک نوع افاده اجتماعی را در ژرفای وجودی خویش، جای داده است. افاده ای که روابط و سطح طبقات را مورد ارزیابی قرار می دهد و نسبت مناسبات عرضی و طولی را در لایه های مختلف اجتماعی را با قطعیت محض، معلوم می دارد. افاده ای که با خشونت و بی رحمی تمام، تحقیر و توهین طبقات فرو دست را بهمراه خود می آورد. چرا که در یک سوی هر افاده ای، الگو برداری توام با تعریف و تمجید و در سوی دیگرش توهین و تحقیر دیگری نهفته است. ما در دنیایی هستیم پر از تضاد و بررسی هر پدیده ای را می توان از ماهیت ضدخویش، مورد بررسی قرار داد بر این اساس، علت وجودی تحقیر در مناسبات نخبه گرایانه را میتوان اینطور ارزیابی کرد که، با توجه به (سرمایه داری کمتر توسعه یافته) عدم رشد و تکامل مناسبات سرمایداری و ضعف فراگیر چرخه نخبه ساز، در تحصیل و عدم ظرفیت فراگیر سرمایه (چراکه اسلوب رایج در بورژوازی، تجمیع سرمایه در مالکیت اقلیت و وجه دیگر آن سلب مالکیت از اکثریتی دیگر میباشد) جهت نخبه شدن، وجود ندارد یعنی همه نمیتوانند نخبه شوند، چرا که رابطه مستقیمی بین چرخه نخبه ساز و میزان انباشت سرمایه وجود دارد، در نتیجه همه نمی توانند درین چرخه حضور یابند. می ماند عده ای قلیلی که عموما وابسته به منابع ثروت و قدرت هستند. خب طبیعیست که در چنینی احوالی و در قیاس مداوم که توام با تحقیر در مناسبات بین نخبه ها و نانخبه هاست. چیزیکه در علم اقتصاد سرمایه داری، بدان شکاف طبقاتی گفته میشود. این چنین تقسیم جایگاه و شان انسانی بر اساس گفتمان نخبه گرایانه حتی در ذات خود هم حتی منافی مناسبات سرمایه داریست. چرا که در نظام سرمایه داری مناسبات انسانی در خیابان بر اساس اصول شهروندیست. حقوقی که لااقل در نگارش قوانین رعایت شده است (حالا نقش سرمایه دراین مناسبات که رکن اساسیت بماند). اما در مناسبات نخبه گرایانه نوعی اشرافیت فئودالیستی دیده میشود. اشرافیتی که حتی میتواند به مبانی سرمایه داری هم لطمه وارد کند. چرا که در مناسبات سرمایه داری اصل اساسی تحصیل سود و ثروت بیشتر است. فرقی نمی کند که چه کسی سرمایه دار باشد. همین که طبقه سرمایه داری وجود داشته باشد کفایت می کند. و درین موضوع تعصبی بخرج نمی دهد. کما اینکه مثلا در مورد انتخابات امریکا، آنجا که منافع سرمایه داری اقتضا میکرد، برخلاف تبعیض های رایج در جامعه امریکا علیه سیاهان و در معامله ای دوجانبه، ازین لحاظ که هم اوباما منافع طبقه سرمایه داری در انباشت سرمایه را برآورده سازد و هم سرمایه داری، انتخاب یک فرد سیاه پوست را بعنوان رئیس جمهوری پشتیبانی کند که در ذات خود نشان دهنده تکامل سرمایه داری در رفع تبعیض نژادیست.
اما در ایران، گفتیم که این مناسبات نخبه گرایانه که متاسفانه اخلاق غالب جامعه گردیده است. یعنی مناسبات افاده گرایانه نخبه ها برطبقات پایین دست. بطوریکه حتی نانخبه ها هم با پذیرش روانی این مناسبات برای خود هم ارزوی چنین شرایطی را دارند. بسیار دیده ایم که در گفتمان روزمره مردم به واژگانی مانند، کلاس و باکلاس، زیاد برخورد می کنیم. که قطعا در ضدخویش که به آن مفهوم می دهد کلمه بی کلاس است. آدم باکلاس به افرادی اطلاق می گردد که هم صاحب ثروت و هم صاحب مدرک آکادمیک باشد. مثلا، خانم دکتر و همسرش، مهندس برج ساز با خانه های مجلل و ویلا و استخر. اما در روی دیگر سکه، افراد بی کلاس حضور دارند. مشخصات بی کلاس ها، کارگران بدلیل اینکه معمولا سر و وضعشان به اندازه کافی شیک و پیک نیستند و همچنین صاحب ثروت آنچنانی و یا مدرک آکادمیک نیستند درین گروه دوم قرار میگیرند. گویا که از جنبه ارزشی و کار کارگر به رسمیت شناخته نمی شود. و معمولا افراد از سرناچاری بدان تن می دهند. چیزیکه در ایران از آن اکراه دارند. در نصیحت های پدرانه و مادرانه به فرزندان همیشه گفته میشود که، بچه ها درستان را خوب بخوانید تا برای خودتان دکتر و مهندس باشید، تا زیر دست کسی نباشید. درینجا زیر دست بمعنای کارگر بودن است. گویا درین جامعه همه آرزوی آمر بودن را دارند. پس چه کسی می ماند که کار کند؟ یعنی کارها خودبخود آنجام می گردد؟ برگردیم به همان بحث نگاه تحقیرآمیز جامعه ما به مقوله کارگری کردن وبه طبقه کارگران. این نگاه تحقیر آمیز با کیفیات گوناگون در همه دنیا و بخصوص در غرب وجود دارد. اگر پس از انقلاب بلشویکی و هراس سرمایه جهت طغیان طبقه کارگر نبود، سرمایه داری هرگز زیر بار دولت رفاه نمی رفت. دولت هایی که پس از فروپاشی بلوک شرق به پایان خود رسیدند. و سرمایه داری هر آنچه که بناچار زیر بار آن رفته بود، را باز پس گرفت. بعبارت دیگر، تحقیری که در دولتهای رفاه در اروپا کاهش یافته بود پس از نابودی دیوار برلین و از بین رفتن جریان رقیب، به شدت از سر گرفت. چرا که سرمایه داری بعنوان جریان غالب خود را بی بدلیل و یکه تاز پنداشته، و در مناسبات قدرت، یعنی با از بین رفتن موازنه قدرت، طرف غالب هیچ گاه خود را ملزم به دادن امتیاز به بازنده نمی داند. همه میدانیم که کارگران مظهر ابادانی و ساختن این همه نعمت و ثروت در جامعه اند. طبیعیست که این آفرییندگان زمینی، باید شایسته تقدیر و ستایش باشند. گفتیم که در جوامع سرمایه داری پیشرفته این نگاه تحقیر آمیز هم وجود دارد. ولی نسبت این تحقیر با سایر جوامع با کیفیت های مختلف جریان دارد. مسأله این است که سرمایه داری نوپای ایران هیچگاه ناچار نشده است مثل سرمایه داری فرانسه برای رسیدن به قدرت دست به دامن کارگران بشود. برای همین هم امتیازی از این نظر به کارگران نداده است. روند شکل گیری دولت مدرن در ایران یک روند از بالا و در ساخت و پاخت با اشراف بود. مشابه این روند در آلمان و در انگلستان واقع شده بود در همه جا کارگران برای منزلت اجتماعی جنگیده اند. مثلا خود انگلستان که تا مدتهای طولانی حق رأی عمومی وجود نداشت و تنها کسی می توانست در انتخابات شرکت کند که صاحب ابزارهای تولید بود. این جنبش چارتیستها بود که حق رأی عمومی را تحمیل کرد و جنبش چارتیستها هم جنبشی بود تماما کارگری.
با اینحال حتی از جنبه انتزاعی و همچنین ساختاری هم، نسبت به جامعه ایرانی ازین حیث متفاوتست که، مثلا من در تلویزیون بسیار دیده ام که، مهندسین در غرب هم مانند کارگران، در حال انجام دادن کارهای یدی و آغشته به روغن وگریس اند (البته بر حسب شغلشان). یعنی آنکس که مهندس است از انجام دادن کار فیزیکی ابایی ندارد و آنرا مایه خفت خود نمی داند. اما در ایران، کار مهندس فقط دستور دادن است. بطوریکه بر روی خط اتوی لباسشان گرد نمی نشیند. این کلمه مهندس برای مردم از جنبه نمادین و پرستیژ اجتماعی اینقدر جذابیت دارد که ما می بینیم در ادبیات محاوره ای، مهندس خطاب کردن یکدیگر امری همه گیر شده است. سلام مهندس. خوبی مهندس؟ چه خبر مهندس؟ اینها تنها نمونه کوچکی از یک جامعه سطحی نگر است. (جالب هم اینجاست که هر سال و در روز تعیین کارگر نمونه، جایزه همیشه از آن این مهندسین می گردد. بعبارت دیگر آنجا که مربوط به کار است آنها از کارگر بودن ابا دارند اما برای جایزه از کارگر بودن ابایی ندارند.) همچنین در تلویزیون بسیار دیده ایم که آنجایی که بحث در مورد آدمهای موفق میشود ویا در مورد شغل و اشتغال صحبت میشود معمولا به طیف دانشگاهیان می پردازند. طیفی که یا دکتر میشوند و یا مهندس و یا سایر رشته ها. پس این حس به من کارگر وارد میشود که چرا کارگر بودن من جز شغل های موفق به حساب نمی اید؟ ایا تا حالا در هیچ رسانه ای دیده اید که، کارگری کردن را تبلیغ کنند؟ گویا که کاریست توام با اکراه. وتنها آدمهای بیسواد و بدبخت بدان می پردازند. انسانهایی که هیچ حرفی برای گفتن ندارند. یادم میاید که در جوانی پدرم سخت مرا شماتت میکرد که، چرا نرفتی دانشگاه تا برای خودت رئیسی بشی و مجبورنباشی بری کارگری و خر حمالی.
حال میخواهم نمونه هایی از تبعیض سیستماتیک در تصویب برخی قوانین تحقیرآمیز نسبت به کارگران را بررسی کنیم. بطور مثال در انتخابات نمایندگی مجلس، یکی از شرایط احراز صلاحیت جهت تایید صلاحیت نامزدها، داشتن حداقل مدرک فوق لیسانس الزامیست. این حذف سیستماتیک تمامی کارگران از شانس انتخاب شدن جهت نمایندگی مجلس است. یعنی کنار گذاشتن اکثریت جامعه از حق پیشرفت در عرصه های اجتماعی. حال که میخواهند این قانون را هم در مورد انتخابات ریاست جمهوری تصویب نمایند. این در حالیست که با توجه به تحقیقی که از انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری در کشورهای غربی (سرمایه داری) انجام داده ام چنین قانونی از جنبه نمادین بر سر راه کارگران جهت کاندید شدن نیست. البته بماند که نقش سرمایه جهت پیروزی در انتخابات یک رکن اساسی است. اما این امکان برای کارگران بالقوه وجود دارد. البته در بعضی از کشورها، تعدادی از کارگران به رهبری کشور خود رسیدند هر چند که، درین مورد بحثی وجود دارد که بنظر من هم درست است. یعنی در سیستم سرمایه داری، کارگری که به مقام ریاست جمهوری درآمده است در واقع، هم او به خدمت منافع طبقه سرمایه دار جهت انباشت سرمایه درآمده است و هم نیاز انباشت سرمایه در جذب چنین افرادی بوده است که سرمایه داری به انتخاب یک کارگر تن داده است. اما بحث من بیشتر مربوط به جنبه نمادین قضیه بر می گردد. یعنی کارگران ایران حتی از جنبه نمادین هم به چنین مقامی نمی رسند چرا که از لحاظ قانونی این مسئله مسدود شده است.
یک چیز دیگر: در ایران، این جمله به وفور شنیده میشود: "بابا کارگر بدبختی هستی به فکر نونه زن و بچه ات باش. تو را چه به این حرفها. سرت را بزار پایین زندگی کن". حالا قیاس هایی نظیر، تجربه و تعقل و یا تجربه کارگر باسابقه با مهندس مدرک گرفته بماند. هرچند که معلوم است که نگاه جامعه نخبه گرای ما بکدام سمت اقبال می ورزد. با این همه، بزرگترین دانشگاه انسانی، خود زندگیست. که در آن انسانها به تجربه و مهارت کافی جهت بهبود کیفیت زندگانی خویش نائل میشوند و چه کسانی بهتر از کارگران میتواند با داشتن مهارت و تجربه واقعی در عالم پراتیک، برای خود و سایرین راهگشا باشند؟ تجربه ای که با گوشت و پوست خود بدست می آورد. کارگری که مدرک ندارد. توی این دنیا، وجود مدرک مجازی مصیبت شده است. هر مدرکی، بدون تجربه و مهارت پشیزی نمی ارزد. چرا که مقوله دانش و بینش با هم متفاوتند. چه بسیار اساتید و مدرک گرفته هایی را دیده ایم که با داشتن حداقلی از دانش، بینش ساده ای دارند. و چه بسیار کارگرانی که با وجود نداشتن مدرک رسمی، صاحب بینش قدرتمندی در زندگی خویش هستند. بقول آنتونیو گرامشی که: دانشجوی حقیر و خودبینی که کمی لاتین و تاریخ می‌داند؛ وکیل خرده‌پایی که از کاهلی و بی‌ذوقی استادانش بهره برده است تا برای خودش مدرک مندرسی دست و پا کند –این افراد خود را از ماهرترین کارگران، که در زندگی‌اش وظیفه‌ای دقیق و حیاتی را به انجام می‌رساند و در کار خود صدها بار بهتر از آنهاست در کار خودشان، بالاتر می‌دانند.

اما این فرهنگ نیست، این وهم است؛ این خردورزی نیست، این روشنفکرمآبی است؛ و هر حمله‌ای به آن چیزی فراتر از [حمله‌ای] مشروع است...
ولی با تمامی چیزهایی که گفته شد این نگاه تحقیرآمیز توامان در دو مسیرجداگانه به پیش می رود هم در نگاه جامعه و هم در وضع قوانین تحقیر آمیز، اجازه حضور کارگران را در عرصه بزرگتر را نمی دهد. بعبارت دیگر، کارگران هیچ مجالی در جامعه نمی بینند تا بتوانند شایستگی های خود را در عرصه های مختلف نشان دهند. یعنی، کارگران همیشه کارگر می مانند و هیچ پیشرفتی برایشان متصور نیست. حالا اینها به کنار، توی مسائل طبقاتی خود هم با مشکلات فراوانی روبرو هستند. مصائبی نظیر عدم وجود تشکل مستقل کارگری که بتواند از زندگیشان محافظت کند. عدم پرداخت منظم دستمزد و همچنین پایین بودن دستمزد که حتی کفاف یک زندگی بخور و نمیر را هم نمی دهد. البته اینها تنها بخش کوچکی از مشکلات این طبقه است. با اینهمه یک قسمت عمده ای از این نگاه تبعیض آمیز نسبت به کارگران، به انفعال و ضعف خود طبقه کارگر در نشان دادن توانایی های بالقوه این طبقه بزرگ و گسترده که مالک تجربه های فراوانی در زمینه مادیست بر می گردد. بنظرم پذیرش این مسئله که خود ما کارگران هم در بوجود آمدن این تبعیض مقصریم مهم است. ما تا کنون به سایرین ثابت نکردیم که ما هم سزاوار احترام هستیم و توانایی انجام کارهای بزرگ را داریم. بعنوان مثال به مسائل و حواشی که بعد از فرار منصور اسانلو از کشور (چرا که معتقدم در داخل جانش در خطر مرگ نبود و این خروج به دلایلی دیگر صورت گرفت) و برکناری او توسط سندیکای واحد، اگر التفاتی داشته باشیم، فی ذات خویش نشان دهنده اوج حماقت فردیست که مشغول نابود کردن هر آنچه که ساخته است، میباشد. یاد طنز ملا نصرالدین افتادم که، مشغول بریدن شاخه زیر پای خود بود. بدون اینکه بداند با شکستن شاخه، او هم سقوط خواهد کرد. حال و حدیث منصور اسانلو، یعنی کارگری که ادعا می کرد که بعنوان فعال کارگری بدنبال بهتر کردن زندگانی دیگر کارگران است در واکنش به تصمیم نه چندان هولناک هیئت مدیره، که اقدام به لجن مال کردن دوستان خویش به طرز بسیار وقیحی نمود مصداق این واقعیت است که، با سر رو به بالا نمیتوان بر روی دیگران تف انداخت چرا که دوباره برصورت خویش خواهد نشست. ما کارگران، اگر بدیم و یا خوبیم، همینیم و فراموش نکن که تو هم از مایی. اگر ما کارگران، خود را دوست نداشته باشیم از دیگران چه انتظاری میتوان داشت؟ وقتی که در سطح فعالین کارگری این چنین گاف هایی داده میشود چگونه میتوان به فلان کارگر ساده این امید را داد که روزی زندگی ما کارگران بهتر می شود؟
و در پایان، ایا نمیتوان به این کارگر حق داد که این چنین در وصف شرح حال خویش، اشعار تحقیر آمیز به سراید؟ نمی دانم. اما می دانم که من به کارگر بودن خویش افتخار می کنم.

رضارخشان
دیماه/۱٣۹۱


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست