سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کودتای ۲۸ مرداد، کودتایی بر ضد مشروطیت و آزادی


دکتر منوچهر تقوی بیات


• امروز دیگر دوران سلطنتِ قبله ی عالم؛ ”ظل الله“ و نیز سلطنت ” الله“ که فقر، گرانی، غارت مردم و ثروت های ملی، ویرانی، فحشا، فساد، بی نظمی، ستم، بی عدالتی،‌ عدم امنیت و هزاران بدبختی دیگر برای مردم میهن ما به ارمغان آورده، به پایان رسیده است. حنای سلطنت طلبان زمینی و آسمانی دیگر پیش مردم ما رنگی ندارد. امروزایرانیان در پی حقوق شهروندی و استقرار حاکمیت مردم می باشند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲٨ مرداد ۱٣٨۵ -  ۱۹ اوت ۲۰۰۶


 
پیشرفت، رفاه وآزادی های اجتماعی که درکشورهای اروپایی وجود دارد و برخی از ما به آن رشگ می بریم، برخی حسرت آن را می خوریم و شماری نیز آن را نمی پسندیم، زاییده ی نبوغ کسی نیست. بلکه از پس چند صد سال تلاش انسان هایی مانند ما( نه از نژادی برتر یا خونی رنگین تر) و دریک منطقه ی جغرافیایی همگون (  که در نزدیکی آن اقوام مهاجم وجود نداشت)، در سایه ی امنیت اقتصادی، اجتماعی وسیاسی ؛ انباشت سرمایه ، دانش و صنعت ، بتدریج رشد کرده است. ناگفته نماند که غارت کشورها وتمدن های قاره های دیگر ( آسیا ، افریقا ، بومیان استرالیا، نیوزلاند وآمریکا ) نیز در این انباشت سرمایه برخه ی بزرگی را می سازد. دراروپا ، مرکانتیلیست ها، بانک داران ، صاحبان صنایع، کارکنان بخش خدمات، کارمندان و دیگرشهروندان؛ مردم شهر و روستا، درپناه امنیت مرزها، درسازمان ها ، انجمن ها و دیگرنهادهای شهری یا مدنی متمرکز شدند و کم کم و گاهی ناگهانی، با قهر و انقلاب، حاکمان فئودال، اشراف، پاپ ها، کاردینال ها و نظامیان را از اریکه ی قدرت به زیر آورده و به موزه ها  سپردند. راز شکوفایی و پیشرفت اروپا عمدتاً امنیت بود و دستاورد آن، حقوق مساوی شهروندان ، حق تعیین سرنوشت مردم به وسیله ی مردم و در نتیجه میوه ی آن ؛ آزادی و رفاه اجتماعی نسبی است که کم و بیش در بیشتر کشورهای اروپایی به چشم می خورد.( از روی بزرگواری می توانیم از ایرادهایی که به چنین سیستمی وارد است چشم پوشی کنیم.)
         اما کشور ما از هزار وچهار صد سال پیش ، به دلیل قرار داشتن برسرراه شرق و غرب دنیا و نیز به واسطه ی امکانات و ثروت هایی که داشته و دارد،همیشه درمعرض هجوم بیگانگان بوده است. این هجوم ها ، پیشرفت و بافت اجتماعی ـ اقتصادی تمدن ایران را درهم ریخته و اجازه نداده است که رشد اقتصادی و قانونمندی های ویژه ی آن ، درایران تحقق پذیرد. در آغاز، اسلام، فرهنگ صحرانشینان ؛ احکام نجاست و طهارت، سنگسار زنان و محروم ساختن آنان از حضور فعال درجامعه، بریدن دست و دیگر احکام بدویت را با زور شمشیر و تازیانه به خورد مردم ما داد. غزنویان ، سلجوقیان و ایلخان های ریز و درشت ، کشتند و ویران کردند. چنگیز و جنگجویانش ، فرامین یاسای چنگیزی و رسوم بیابانگردی را به ارمغان آوردند و با شمشیر، تیر و کمان و آتش، شهرها و آبادی ها را ویران کردند، دانشمندان را به یوغ بستند و به کارگل واداشتند. درقرن شانزدهم میلادی همزمان با بسط و توسعه ی کمپانی هند شرقی انگلیس ها درشرق ایران ، به شیوخ صفوی ناگهان خواب نما شد که مذهب شیعه ی دوازده امامی را مذهب رسمی ایران اعلام کنند. سربازان امام زمان با آرزوی بهشت وبهانه ی جهاد، الله اکبرگویان، با باروت و توپ هایی که سرآنتونی شرلی و برادرش روبرت شرلی ازانگلیس  برایشان به ارمغان آورده بودند ، به جنگ برادران سنی خود و سلاطین عثمانی رفتند تا دروازه های اروپا را که در زیر سم اسبان سپاهیان عثمانی یکی پس از دیگری، فرو می ریخت، نجات دهند. در سایه ی توجهات استعمارگران و علمای شیعه خرافات آنچنان رونق گرفت که هنگام حمله افغان ها به اصفهان، طلبه های شیعه، نه تنها با دشمن نجنگیدند، بلکه بر سر اختلافات مربوط به نجاسات ، اجماع و جماع با نعلین آنقدر به سر و کول هم کوبیدند تا حکومت امام زمان سقوط کرد.
         هیچ کشوری درجهان با ویژگی این ایران ویران نمی توان یافت . ایران تنها کشوری است در جهان که در طول هزار و چهارصد سال ( جزحکومت کوتاه صفاریان در شرق و جنوب ایران ، سامانیان در خراسان و سلسله زندیه در فارس ) هرگزحکومتی ایرانی ؛ برخاسته از تبار و فرهنگ ایرانی نداشته است . اما زبان و فرهنگ ایرانی ، با اعوجاج همچنان رشد یافته است. نگاه کنید به ترمه ی رنگارنگ برجای مانده از فرهنگ ایران در پهنه ی این ویرانه از ماوراء النهر تا دامنه های کوه های قفقاز و کرانه های خلیج فارس ؛ به معماری ، به آبیاری ایران ، فرش ، صنایع مستظرفه ، شعر، ادبیات وهنرهای دیگر. در این چهارده قرن ، نه تنها مرزهای امن و انباشت سرمایه وجود نداشته ، حتا حیوانات ، معادن ، ساختمان ها ، آثارباستانی و سنگ نوشته ها نیز از حمله ی بیگانگان ، درامان نبوده اند. به هممین سی سال گذشته که خود شاهد آن بوده اید نگاه کنید. با تبعید ، تحقیر ، سنگسار ، شکنجه ، زندان و فشاردائم سعی کرده اند ما را به عقب بکشند. قوانین پیش از قرون وسطا را به مردم ما تحمیل کردند، اما طالبان و متحجرین وابسته نتوانستند ازایران افغانستان بسازند. در سرزمین ما به دلیل ویرانی ها و سیل دمادم مهاجمین ، انباشتی صورت نگرفته است ، اما انسان ها همچنان برای آبادی، آزادی و رهایی، صمیمانه تلاش و از خودگذشتگی می کنند، کشته می دهند و هنوز” این آسمان غم زده ، غرق ستاره هاست “!
         از حدود صد و پنجاه سال پیش رفت و آمد ایرانیان به روسیه، ترکیه و اروپا افزایش یافت. بازرگانان، محصلین، مأموران دولت، از کشورهای دیگر به ویژه اروپا، خبراز آزادی و حقوق مدنی آوردند. کم کم نسیم آزادی از شمال ایران وزیدن گرفت. بی لیاقتی شاهان و امرای قاجار، ستم گماشتگان حکومت  وایادی وحقوق بگیران دولت های خارجی به ویژه روس و انگلیس، همه را به ستوه آورد. مردم از ستم و بی عدالتی دست به اعتراض زدند و خواهان تأسیس عدالتخانه شدند. درنهایت فرمان مشروطیت درسال ۱۲۸۵ شمسی صادر شد. در آن زمان، برعکس اروپا، درایران نه شهرها گسترش واقعی یافته بودند و نه انباشت سرمایه، دانش، فن و صنعت صورت گرفته بود. نه نهادهای مدنی، انجمن ها، احزاب، سندیکاهای کارگری و سرمایه داری، اتحادیه های بانکداران و صاحبان صنایع و روزنامه های مستقل وجود داشت. علی رغم جهش های انجام شده تا به امروز، به دلیل دخالت های استعماری، این کیفیت عدم رشد در ایران، هنوزهمچنان عرض اندام می کند. این همه بیانگر رازعدم رشد جنبش ملی در ایران است . درزمان انقلاب مشروطه هفتاد و پنج درصد از جمعیت ایران در ایلات و دهات زندگی می کردند و شهرها نیز در مقایسه با شهرهای اروپا، به دهات پرجمعیت میمانست.
         مشروطیت که با همت روشنفکران ، بازرگانان و مردم آزاده ی ایرانی به وجود آمد، چون شرط های لازم برای تحقق و پیشرفت را نداشت ، از آغاز تا نابودی کامل ، ضمن به دست آوردن موفقیت هایی که برای رشد جامعه مفید بود، در تمام موارد، با موانع بزرگ روبرو شد. یک حکومت پارلمانی، با خواست شماری اندک از روشنفکران و مردمان میهن دوست و اصلاح طلب ، فقط در یک شرائط استثنایی و مساعد ممکن است تحقق یابد. چنین حکومت، تنها پس از رشد کامل شهرنشینی درتمام کشور و با تمام امکانات اقتصادی و صنعتی لازم و نیز رشد نهاد های مدنی و همچنین درک درست مردم از حقوق شهروندی ، امکان پذیر است. درک درست از حقوق شهروندی یعنی آن که شهروند، حقوق انسانی خود را بشناسد و حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را بر همه چیز، حتا به دین ومرجع تقلید خود ، مرجح و مقدم بداند. حقوق شهروندی به همه ی شهروندان ، حق زندگی ، حق آزادی بیان ، حق ایجاد حزب و اجتماعات ، حق اعتراض ، حق انتخاب یا عدم انتخاب عقیده ، محل زندگی ، کار، قوم ، خدا ، رییس جمهور و. . . و حقوق بسیار دیگری می دهد. بر اساس حق شهروندی همه ی ساکنان یک کشور، از طریق نمایندگان و کارشناسان نماینده ی خود ، قانون های زندگی شهروندی را تدوین و برای اجرا در اختیار دولت های منتخب خود می گذارند. طبیعی است که این دولت ها و مسئولان اجرایی نیز، دوره به دوره انتخاب می شوند و موروثی نیز نمی باشند. در اینگونه قانون ها، همه ی شهروندان با هم برابرند و قانون به کسی به دلیل خانوادگی ، ارثی ، قبیله ای ، دینی و حزبی امتیاز ویژه ای نمی دهد. البته اگر همه ی این شرط ها در کشوری ، فراهم باشد ، حتا در بالنده ترین وضعیت هم قرار داشته باشد ، مانند فرانسه ، پیش از حمله ی هیتلر، باز هم ممکن است ، مجلس و حکومت دمکراسی یک شبه برچیده شود. پس عامل خارجی یا استعمار می تواند حتا نظام پابرجایی را درهم بریزد و یا از رشد باز دارد. در میهن ما از آغازمشروطیت تا پایان و انقراض آن چنین بود. نه تنها شرط های لازم برای استقرار مشروطیت فراهم نبود ، بلکه دو قدرت خارجی بزرگ ، مانند انگلیس ، روس و کمی هم فرانسه ،  دائم در کار استقلال و دوام دمکراسی در ایران دخالت و توطئه می کردند. پس ازنخستین جنگ جهانی ، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی و پس از جنگ جهانی دوم آمریکا نیز به جمع صاحبان منافع در ایران افزوده شد.
         سرگذشت مشروطه درایران، دردرجه اول به دلیل نادانی، ناآگاهی و طمع پادشاهان، ازآغازتا پایان تأسف انگیز است. نبودن شرائط مادی مناسب؛ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داخلی، به علاوه دخالت خارجیان که هم پول داشتند و هم قدرتی بیش از همه ی امکانات داخلی ما ، سبب شده است که شماری از هم میهنان ما حتا امروزهم به حقوق شهروندی خود آگاهی نداشته باشند و همچنان به دنبال اصلاح شیخ و تعظیم شاه باشند یا چشم به الطاف بیگانگان بدوزند! این همان فاجعه ایست که نزدیک به دو قرن است که ما در دور باطل آن گرفتاریم. درآغازجنبش مشروطیت مردم از ستم شاه و درباریانش به علمای اسلام و سفارت خانه های بیگانگان پناه بردند. همین که فرمان مشروطه صادرشد، عمال بیگانگان و مرتجعین در مجلس رودرروی فرزندان دل سوز میهن ما قرارگرفتند. شمار مشروطه خواهان راستین ، چه در مجلس و چه در سطح کشور بسیاراندک بود و هرگز نیز به اکثریت نرسید. هنوز یک سال از مشروطه نگذشته بود که شیخ فضل الله نوری عَلم مشروعه و ولایت علمای دین را بر ضد مشروطه بلند کرد. سال بعد محمدعلی شاه در راستای قرارداد ۱۹۰۷ با تکیه به قدرت های بیگانه و با کمک کلنل لیاخوف روسی مجلس شورای ملی را به توپ بست. جمعی از رهبران مردم مانند میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، ملک المتکلمین، حاج میرزا ابراهیم آقا، شیخ احمدخراسانی و. . . را کشت و شماری دیگر مانند علامه علی اکبردهخدا، یحیا دولت آبادی، معاضد السلطنه و . . . را تبعید کرد.
با خارج شدن روسیه از صحنه ی رقابت استعماری درایران، از سال ۱۹۱۷ به بعد، انگلیس به فکرایجاد یک دولت مرکزی برای جلوگیری از خطر نفوذ بلشویسم افتاد. لرد کرزن و ژنرال آیرون ساید، رضاخان شصت تیری را برای این کار پیدا کردند و او با همکاری سید ضیاء کودتای نظامی ۱۲۹۹ شمسی ( ۱۹۲۰ میلادی ) را عملی ساخت. رضا خان که نه مدرسه رفته بود، نه کتاب خوانده بود، تشنه ی قدرت و سلطنت طلب بود. او به عنوان یک قزاق بی سواد، وارد صحنه ی سیاست شد و دست آوردهای انقلاب مشروطه را در زیر چکمه های خود پایمال کرد. او با زور نمایندگان مجلس را به زیرزمین خانه ی خود کشید و با تهدید از آن ها تعهد گرفت تا در مجلس به پادشاهی او رأی مثبت بدهند. ( درست کمی پیش از این تاریخ ، در ترکیه نیز مصطفی کمال پاشا نامی،  برای جلوگیری از خطر بلشویسم ، دولت مدرن مقتدر مرکزی به وجود آورد و خود را پدر ملت نامید!) رضا شاه پس از رسیدن به سلطنت نام فامیل پهلوی را دزدید و بر خویش نهاد او خود را پدر ملت نامید! ( پهلوی گویا نام خانوادگی پدر محمود محمود تاریخ نویس معاصر ایران بوده است.) رضا خان دانشگاه ساخت ، اما درس خوانده ها و دانشگاه رفته ها را زندانی کرد یا با آمپول هوا کشت. راه آهن و جاده ساخت لیکن زندان هایش در جهان بی مانند بود. به او و اربابانش، روزنامه ها تعطیل، روزنامه نگاران زندانی و یا ترور شدند.  نمایش سلطنت مطلقه و خیمه شب بازی، مجلس فرمایشی و انتصاب وزرای مطیع اوامر ملوکانه، تا سال ۱۳۲۰ که متفقین رضا شاه را به دلیل روابطی که با هیتلر برقرارکرده بود تبعید کردند، ادامه داشت.
پس از حذ ف ” قدر قدرت رضاشاه کبیر! “، در ایران خلاء قدرت پدید آمد. در زمینه ی داخلی، عامل اصلی اختناق ازمیان رفته بود. درپهنه ی خارجی نیز دولت های استعماری و نیزاتحاد جماهیر شوروی، با مشکلات جنگ جهانی دست به گریبان بودند. درچنین اوضاعی، مردم ایران از جمله مشروطه خواهان، فرصت یافتند تا با آزادی نسبتاً بیشتری در انتخابات مجلس چهاردهم شرکت کنند. اما همچنان حضور و نفوذ زمینداران وعوامل وابسته به استعمارگران دراین انتخابات هم به چشم گیر می خورد. درچنین فضایی دکترمصدق، از آزادیخواهان صدرمشروطیت، وکیل اول تهران در مجلس شورای ملی، با دوراندیشی، قانونی به مجلس پیشنهاد کرد که تصویب شد. براساس این قانون؛ نخست وزیر و هیچ یک از مقامات و کارمندان مجاز نبودند، بی اجازه ی مجلس، راجع به امتیازنفت با مقامات خارجی، مذاکره کنند و یا امتیازی بدهند. متخلفین ازاین قانون ” . . . به حبس مجرد ازسه سال تا هشت سال و انفصال دائمی از خدمات دولتی محکوم “ می شدند.
فراکسیون جنبش ملی،  بخوانیم ” مشروطه خواهان “، به رهبری دکترمحمد مصدق در اردیبهشت ماه ۱۳۳۰ دولت ملی ” مشروطه ی سلطنتی “ را به وجود آوردند. در تاریخ ایران، این دولت ( نه مجموعه ی حکومت ، چون شاه و نهاد های حکومتی، متعلق به سیستم زمینداری و وابسته به بیگانگان بودند.)، تنها دولت ملی بود که بر اساس قوانین مشروطه به وجود آمده بود. خدمات این دولت ملی، هنوزدرشرائط آزاد و دمکراتیک ، از لحاظ علمی دردانشگاه های ایران، مورد بررسی قرار نگرفته است. این دولت کوشید تا براساس قوانین مشروطه ، شاه را از دخالت درامور اجرایی باز دارد. اما شاه که حکومت استبدادی و بیگانه پرستی را از پدرش به ارث برده بود، در برابرخواست های قانونی دولت ایستادگی کرد. دکترمصدق، پس ازپیروزی برانگلستان در شورای امنیت و دیوان داوری لاهه، چون نتوانست فرماندهی نیروهای مسلح را از شاه مستبد پس گرفته و به دولت واگذارکند، در بیست و پنجم تیرماه ۱۳۳۱ از مقام نخست وزیری استعفا کرد و شاه نیز آن را پذیرفت. مردم در سراسر ایران دست به قیام های خونین زدند و سرانجام دکترمصدق را به نخست وزیری باز گرداندند و برای اولین بار درتاریخ مشروطیت ایران ، فرماندهی نیروهای مسلح به دولت واگذارشد. توطئه های مزدوران بیگانه و دولت های استعماری روزبروزعرصه را بر دولت قانونی مشروطه تنگ تر می کرد. شاه که فرزند دیکتاتوری به نام ” رضاشاه کبیر“ بود، حکومت سلطنت مشروطه، یعنی افزایش اقتدار مردم، از طریق افزایش حقوق شهروندی   را برنتابید. انگلیس ها که در ایران ، به تنهایی و به کمک عوامل خود نتوانسته بودند دولت ملی و مشروطه ی دکتر مصدق را شکست دهند، با همکاری انتلیجنت سرویس و سازمان سیا به سرپرستی کرمیت روزولت آمریکایی وارد عمل شدند. آن ها با تبانی شاه و دیگرسلطنت طلبان مانند فضل الله زاهدی ، آیت الله کاشانی ، آیت الله بهبهانی ، شمس قنات آبادی ، فدائیان اسلام، زمینداران، عوامل وابسته به سفارتخانه های خارجی و سایر اوباش و مزدوران، درروز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ دولت قانونی دکتر مصدق را ساقط کردند.
بدین سان، برای سومین و آخرین بار، مشروطه ی سلطنتی به وسیله آخرین سلطان مستبد در ایران از بین رفت. دکترمحمد مصدق نخست وزیر قانونی ایران را که برگزیده مردم ( در سی ام تیر) و نیز مجلس بود ، به جرم عدم اطاعت از دست خط ” جعلی “ شاه و نیز ستیز با بیگانگان، زندانی و محاکمه کردند.
سرهنگ جلیل بزرگمهر در جلد دوم کتاب ” مصدق در محکمه ی نظامی “ درصفحه ی ۵۰۷ عین سخنان دکتر مصدق را در جلسه ی بیست و یکم محکمه که روز چهارشنبه یازدهم آذرماه ۱۳۳۲ شمسی برگذارشد چنین نقل می کند:
 ” . . . اصول بسیاری از قانون اساسی راجع به عدم مسئولیت پادشاه و عدم مسئولیت وزرا در مقبل پادشاه و مسئولیت آنان درمقابل مجلسین هست که من لازم می دانم عیناّ در اینجا ذکر نمایم.
اصل ۴۴ متمم قانون اساسی می گوید: ” شخص پادشاه از مسئولیت مبرا است و وزرای دولت درهرگونه امور مسئول مجلسین هستند.“ این اصل ازاصل ۶۳ قانون اساسی بلژیک است.
اصل ۴۵ متمم : کلیه قوانین و دستخطهای پادشاه در امور مملکتی وقتی اجرا می شود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد؛  ومسئول صحت مدلول آن فرمان و دستخط همان وزیر است.
این اصل از اصل ۶۴ قانون اساسی بلژیک است که در این اصل مطرح است هیچ فرمان و دستخط شاه در امور مملکت قابل اجرا نیست مگراینکه به امضای وزیرمربوطه رسیده باشد.
. . .
و اصل ۶۷  متمم قانون اساسی بدین قرار است: در صورتی که مجلس شورای ملی یا مجلس سنا به اکثریت تامه عدم رضایت خود را از هیئت وزراء یا وزیری اظهار نماید، آن هیئت یا آن وزیر از مقام وزارت معزول می شود.
این اصول صاف و ساده و روشن مدلل می کند که عزل وزیران با شخص پادشاه نیست. والا می باید یک چنین اصلی هم در قانون اساسی در آن قسمت که راجع به حدود سلطنت مقرراتی وضع شده تدوین می شد.
این سوء تفاهمی که در دربار شاهنشاهی راجع به قانون حاصل شده بود ، مرا بر آن داشت که بعد از وقایع روز ۹  اسفند * تکلیف بعضی از اصول قانون اساسی را که مردم به آن معنای دیگری می دهند مجلس شورای ملی معلوم کند. مجلس شورای ملی هم روز ۱۴ اسفند ۳۱ هشت نفر از اعضای خود را انتخاب نمود که راجع به این اختلاف و رفع آن  نظریات خود را اظهار نماید. هیئت مزبور در۲۱ اسفند ۳۱ نظریات خود را بدین شرح اظهار نموده اند.
. . . نظربه اینکه موافق اصل ۳۵ متمم قانون اساسی سلطنت ودیعه ای است که به موهبت الهی ازطرف ملت به شخص شاه مفوّض شده و طبق اصل ۴۴ متمم شخص پادشاه از هرگونه مسئولیت مبراست و از طرفی طبق همین اصل و اصل ۴۵ متمم اداره ی امورمملکتی به عهده ی وزرا و هیئت دولت می باشد،  بدیهی است که اداره و مسئولیت امور مملکتی اعم از کشوری و لشکری از شئون مقام شامخ سلطنت نبوده و حقوق هیئت دولت و وزیران است که در اداره ی امور وزارتخانه های مربوط به نام اعلیحضرت همایونی سعی و کوشش در اجرای مقررات قانونیه نموده منفرداً و مشترکاً از عهده ی مسئولیت در مقابل مجلس شورای ملی برآیند. بنابراین برای اینکه این موضوع برای همیشه واضح و روشن باشد. استدعای تأیید این گزارش را از ساحت مقدس مجلس شورای ملی داریم.
. . . 
. . . فرق مشروطه و استبداد همین است که در استبداد پادشاه می توانست صدراعظم را عزل و نصب کند و دستور هرکاری را به او بدهد؛ ولی در مشروطه این کار نشدنی است. یک چنین مشروطه ای در هیچ کجای دنیا وجود ندارد.    
. . . یک مطلب را که باید به دادرسان محترم توضیح بدهم این است که آنچه بنده در صلاحیت عرض کردم ، این بود که من نخست وزیرم و نخست وزیر را دادگاه نظامی نمی تواند محاکمه کند. یکی از اعتراضات دیگر من این بود که هیئت منصفه باشد. دیگر این که این دادگاه مطابق لایحه ای که خود بنده تصویب کردم، تشکیل آن قانونی نیست. . . “
 
با فرمانی که گماشتگان بیگانگان پس از فرارشاه از ایران فراهم کرده بودند، کوشیدند تا دکتر مصدق را به طورغیرقانونی از نخست وزیری بر کنار کنند . همانگونه که دکترمصدق درمحکمه استدلال کرد، دست  نوشته ی شاه حتا ساختگی هم نباشد، بدون امضاء وزیر مسئولی که نمایندگی از مردم داشته باشد ، بی ارزش است. چون دکترمصدق به آن نوشته گردن ننهاد، با کمک بیگانگان، با زور به کودتا دست زدند. دولت قانونی مشروطه را بر کنار کردند و بساط حکومت سلطنتی وابسته به بیگانگان را گستردند. محکمه ی فرمایشی و بر خلاف عرف حقوقی و قانون بر پا کردند. زندان ها را از آزادگان انباشتند، خون های فراوان ریختند. امروز دیگر بر همه آشکار شده است که کودتای ۲۸ مرداد روزمرگ مشروطیت و آغاز دیکتاتوری سیاهی بود که به نابودی سلطنت انجامید. چون نیک نظرکرد پر خویش در آن دید! نه سلطان دست نشانده بیگانگان و نه سلطنت طلبان شرمی از کرده خود نکردند. باید به انصاف و بزرگواری وزیرخارجه پیشین آمریکا خانم اولبرایت آفرین گفت که دست کم از مردم ایران بابت کودتایی که کرده بودند ، پوزش خواست. شایسته بود که سلطنت طلبان هم از ارباب خود تبعیت می کردند و جانب انصاف را می گرفتند.  
دکترمحمد مصدق؛ نخست وزیر دولت مشروطه، در محکمه ی فرمایشی نظامی، جانانه از میراث ارزشمند انقلاب مشروطه دفاع کرد. جنازه او هنوز هم دراسارت انیران و بیگانه پرستان است. پیروان دکترمصدق یعنی مشروطه خواهان واقعی در آن روزگار، مانند همه ی مشروطه خواهان تاریخ ایران، با سلطنت مطلقه مخالف بودند. آن ها، از سال ۳۲ به بعد در فضای دیکتاتوری و اختناق حکومت سلطنتی و در زیرچنگال ساواک سلطنت خواه وابسته به بیگانگان، به تلاش های خود برای به دست آوردن حقوق شهروندی در احزاب گوناگون و نیز به شکل جبهه ی ملی دوم و سوم ادامه دادند، به زندان رفتند ، کشته دادند، محرومیت کشیدند و تبعید شدند. در بهمن ماه ۱۳۵۷ با اراده ی قهرآمیزمردم ایران ، بساط سلطنت مطلقه نیز برچیده شد. مشروطه خواهان که نزدیک به هشتاد سال با سلطنت مطلقه و سلطنت طلبان مبارزه کرده بودند ، همراه با بقیه ی هم میهنان خود در بهمن ماه پنجاه و هفت، هم مشروطه و هم سلطنت را به متولیان موزه های تاریخ سپردند. سلطنت طلبان و کسانی که شیفته ی جبروت پادشاهان هستند ، باید بدانند که سال هاست که فرصت مشروطه خواهی را از دست داده اند. در آبان سال ۵۷ ، شاه سلطنت طلبان و خانواده اش ، با ثروت هایی که از مردم ما به غارت برده بودند ، ایران را رها کردند.
 امید مردم ایران پس از فرار شاه ، آزادی، استقلال و حکومت مردم بر مردم بود. اما آقای خمینی رهبر فداییان اسلام ( شریک جرم کودتای ۲۸ مرداد ) که به کمک رادیوی بی بی سی و دیگررسانه های غربی،  بر موج سوار شده بود به کمک برنامه ریزان حکومتش ، از اعتماد مردم سوء استفاده کرده و به جای جمهوری ، با امداد غیبی ، جمهوری اسلامی را از صندوق بیرون آورد تا ما را به این بدبختی ها و نکبت دچار کند. مردم ما در سی سال گذشته با پوست و استخوان خود دریافته اند، آنچه که به ترفند آقای خمینی بوجودآمد، نه جمهوری بود و نه اسلامی . اگر اسلام و حکومت اسلامی نتوانسته مردم ایران را به ۱۴۰۰ سال پیش بازگرداند و حکومت الهی را به کشور ما تحمیل کند، طرفداران سلطنت مطلقه نیز مسلماّ نخواهند توانست مردم ما را به ۲۵۰۰ سال پیش بازگردانند. امروز دیگردوران سلطنتِ قبله ی عالم؛ ” ظل الله“ و نیز سلطنت ” الله“ که فقر، گرانی ، غارت مردم و ثروت های ملی ، ویرانی ، فحشا، فساد، بی نظمی ، ستم ، بی عدالتی ،‌ عدم امنیت و هزاران بدبختی دیگر برای مردم میهن ما به ارمغان آورده، به پایان رسیده است. حنای سلطنت طلبان زمینی و آسمانی دیگر پیش مردم ما رنگی ندارد. امروزایرانیان ، در پی حقوق شهروندی واستقرارحاکمیت مردم می باشند.
منوچهرتقوی بیات ـ  استکهلم
 
* روز نهم اسفند سال ۱۳۳۱ دکتر مصدق به دعوت شاه به دربار می رود ، شاه ارتشی ها و اوباش را به جلوی در دربار گرد می آورد تا هنگام خارج شدن دکتر مصدق به او حمله کرده و او را به کشند که دکتر مصدق با کمک یکی از مستخدمین دربار از در کوچکی در پشت کاخ، از مهلکه می گریزد.
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست