مشی خمینی: بنیادگرایی یا پوپولیسم؟
مزدک دانشور
•
یرواند آبراهامیان تاریخ پژوه چپگرا در کتاب خمینیسم خود به تلاشی سترگ دست یازیده است تا ریشه های آگاهی ما را از زمانه ی خویش، با نور آشنا کند. مقدمه ی این کتاب تلنگری است بر ذهنیت خوابزده ی برخی دوستان و حتی دشمنان در رابطه با آنچه از آقای خمینی و مشی او می دانیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۷ بهمن ۱٣۹۱ -
۱۵ فوريه ۲۰۱٣
گویی صدای برشت از دل دهه ی سیاه فاشیسم دوباره، این بار واضحتر و روشنتر به گوش می رسد که "پیشانی بی چین نشان بیعاری است و آن کس که می خندد خبر فاجعه را نشنیده است". فاجعه ای که چند دهه است بر سپهر میهنمان چنبره زده است و هر روز صدایی و ندایی به کام خود می کشد. در این میانه و برای ادراک بهتر فاجعه لازم است که از پیش داوریها و قضاوتهای سطحی فاصله بگیریم و خرد راستینه را به کار بندیم. یرواند آبراهامیان تاریخ پژوه چپگرا در کتاب خمینیسم خود به تلاشی سترگ دست یازیده است تا ریشه های آگاهی ما را از زمانه ی خویش، با نور آشنا کند. مقدمه ی این کتاب تلنگری است بر ذهنیت خوابزده ی برخی دوستان و حتی دشمنان در رابطه با آنچه از آقای خمینی و مشی او می دانیم. پس حالا که ترجمه ی خمینیسم را به پایان برده ام این بخش را با خوانندگان به اشتراک می گذارم و یادی می کنم از رفیق دربندم یاشار دارلشفا که این ترجمه به او و مقاومتش تقدیم شده است...
اصطلاح نچسب «فوندامنتالیست» بسیار بیش از آنکه در خور خمینی باشد به او اطلاق شده است، تا آنجا که حتی پیروانش در ایران وقتی معادل مناسبی در فارسی یا عربی برای این اصطلاح نیافتند با ترجمه واژه به واژهی فوندامنتالیست (Foundation به معنای پایه و بنیاد و Ism به معنای گرا) با افتخار کلمهی «بنیادگرا» را جعل کردند. این برچسبگذاری از یکسو طنزآمیز نیز هست چرا که همین پیروان خمینی هرگز از متهم کردن مخالفانشان با برچسبهای التقاطی و غربزده دست برنداشته بودند [حال آنکه خود، چنین لغتی را از غرب به عاریت گرفته بودند]. علیرغم استفادهی گسترده از این برچسب، نگارنده بر این است که اطلاق اصطلاحی که برای فرقهای از پروتستانهای ابتدای قرن بیستم به کار میرفت، به یک جنبش سیاسی در خاورمیانهی امروز نه تنها نارسا و گمراهکننده، بلکه به دلایلی که در ذیل میآید مطلقاً نادرست است.
اوّل آنکه، اگر فوندامنتالیسم به معنای پذیرش این نکته است که نص قرآن به دور از خطای انسانی به دست مخاطبان رسیده است؛ در نتیجه همهی مسلمانان را میباید فوندامنتالیست به حساب آورد. چرا که یک اصل اساسی اسلام باور به این نکته است که قرآن سخنان بیخدشهی خداوند است. با این تعریف همهی سیاستمداران خاورمیانهای که به اسلام متوسل میشدند باید فوندامنتالیست فرض شوند. بالنتیجه سادات رئیس جمهور مصر، شاه حسن پادشاه مراکش، صدام حسین رئیس جمهور عراق، محمدرضا پهلوی پادشاه ایران فوندامنتالیست به حساب می آیند، چه برسد به اخوان المسلمین، وهابیون، مجاهدین خلق ایران و مجاهدین افغانی!
دوّم آنکه، اگر این اصطلاح برای مومنانی به کار رود که توانایی کسب معنای حقیقی دین را با مراجعه مستقیم به نص کتب آسمانی و با دور زدن علما و روحانیون دارند؛ فقط معدودی از علمای دینی مسلمان در این جرگه جای میگیرند که مسلمّاً خمینی در میان آنها نیست. در این میان او یکی از کسانی است که بر اهمیت سنت شیعه و اعلمیّت روحانیون تأکید میکرده است. به عنوان یکی از علمای طراز اوّل مکتب اصولی خمینی در مقابل اخباریون قرون گذشته قرار میگیرد. اخباریون این اصل را مطرح میکردند که مومنان میتوانند اسلام را با تکیه بر نص قرآن و سنّت امامان شیعه درک کنند. در برابر، خمینی و دیگر اصولیون بر این نکته پافشاری میکردند که قرآن به حدی پیچیده است که نه تنها اکثریت بالای جامعه که حتی جبرئیل امین- یعنی کسی که قرآن را به صورت وحی برای محمد آورده است- نیز ناتوان از درک معانی باطنی آن بوده است. خمینی مکرراً این نکته را مطرح میکرد که «لایههای باطنی» قرآن فقط بهوسیلهی کسانی اخذ میشود که آموزههای دوازده امام شیعه را بدانند، آثار علمای امروز و دیروز را خوانده باشد و مهمتر از همه از موهبت «عرفان» (۱) برخوردار باشد. فقط دانشآموختهترین روحانیون که به مقامات بالای عرفانی رسیده باشند، میتوانند جوهره حقیقی اسلام را درک کنند. خلاصه آنکه «حقیقت» برهمه کس بالاخص بر عوام الناس پدیدار نیست.
سوّم آنکه، اگر فوندامنتالیسم به معنای الهامگیری از عصر طلایی اسلام است، باید همهی مسلمانانِ معتقد را بنیادگرا دانست. اما اگر فوندامنتالیسم به معنای کوشش در راه بازآفرینی مجدد این عصر طلایی است خمینی به هیچوجه در این گروه جا نمیگیرد. البته این مسأله صحت دارد که خمینی در سالهای اولیه فعالیت، حکومت محمد بر [مدینه و] عربستان و خلافت علی را الگوهایی برای بازیابی میدانست. اما این نیز صادق است که در سالهای بعد او اذعان داشت که "رسول اکرم" و "حضرت علی" نیز نمیتوانستند بر تمامی دشواریهای مهیبی که بر امتشان وارد میآمد، فائق شوند. بیش از این، در دوران سرخوشی پیروزی انقلاب، خمینی مدعی شد که جمهوری اسلامی ایران از تمامی جوامع اسلامی بیش از خود حتی از خلافت حضرت رسول در جا انداختن اسلام راستین در تمامی ابعاد زندگی چه در تأمین مایحتاج و چه ابعاد معنوی برتر است. این سخن به این معنا است که، جمهوری اسلامی ایران جای خلافت حضرت رسول و حضرت علی را به عنوان دو الگوی عصر طلایی اسلام گرفته است، اظهارنظری که برق از چشمان «بنیادگرایان واقعی» میپراند!
چهارم اگر فوندامنتالیسم به معنای رد دولت-ملت مدرن و حدود و صغور دولتهای امروزی [و باور به امت اسلامی] باشد پس خمینی در این محدوده نیز نمیگنجد. اگرچه در مواقعی خمینی اذعان میکرد که امپریالیسم امت اسلامی را به دولت- ملتهای رقیب تقسیم کرده است، اما نباید فراموش کرد که او هم آشکارا و هم تلویحاً قلمروی امروزی دولت- ملتها را به رسمیت شناخته بود. او مکرراً از سرزمین پدری ایران، ملت ایران، ایرانیان میهنپرست، و ملت شریف ایران سخن میگفت.
او حتی یکی از پیروان وفادارش ]جلالالدین فارسی[ را از ورود به انتخابات ریاست جمهوری سال ۱٣۵٨ بازداشت چرا که ]براساس اسناد ثبت حال[ پدر او در افغانستان به دنیا آمده بود ]و طبق قانون اساسی رئیس جمهور باید ایرانیالاصل بود[. بیان ملیگرایانه همراه با استفاده از نمادهای خاص شیعه، یکی از عللی است که عدم موفقیت طرفداران آیتالله را در صدور انقلاب توضیح میدهد.
پنجم، اگر بنیادگرایی به معنای تصویب و بهکارگیری قواعد و مقررات سفت و سختی است که ریشه در آموزههای اولیهی اسلام دارد باز هم خمینی در این جرگه جای نمیگیرد. بسیاری از قوانین سختگیرانهی موجود، مثلاً قوانین مربوط به حجاب در قرآن یافت نمیشود بلکه ریشه در سنتهای پس از دوران پیامبر دارد که حتی برخی از آنان را نیز میتوان سنتهای عصر جاهلیت یافت. به همین ترتیب کلیت ساختار قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بیشتر از جمهوری پنجم دوگل الگو برداشته تا از خلفای راشدین. شاهد مثال آنکه وقتی برخی از نمایندگان مجلس در رابطه با برخی قوانین مالیاتی چون و چرای شرعی کردند، حجتالاسلام رفسنجانی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی (و رئیس جمهوری بعدی) که یکی از نزدیکترین یاران خمینی بود، خشمگینانه پاسخ داد: «در کجای تاریخ اسلام شما پارلمان، رئیس جمهوری، نخست وزیر و هیأت دولت میبینید؟ در حقیقت هشتاد درصد چیزی که ما داریم در تاریخ اسلام سابقه ندارد». گسست خمینی از سنت به خصوص در قلمرو قوانین اسلامی یعنی تعلق خاطر اصلی او، خود را نشان داد. پیش از انقلاب، خمینی قاطعاً بر این نکته اصرار میورزید که شریعت مطهر فقط وقتی میتواند به خوبی اجرا شود که فقها از هرگونه دخالت دولت به خصوص فرایند طاقتفرسای تجدیدنظر احکام رها باشند. بعد از انقلاب او «مصلحت» دید که ساختار فضایی متمرکز را همچنان حفظ کند؛ با آن که در این ساختار متمرکز، روند پیچیدهی تجدیدنظرخواهی نیز وجود داشت که تا حدی وحدت رویهی فضایی ایجاد کند و همچنین کنترل نهایی بر قضات محلی حفظ شود. در حقیقت، قانون اساسی جدید تضمین میکرد که «میزان رأی ملت است».
ششم آنکه اگر بنیادگرایی به معنای تعلق خاطر جزمی به سنت و نفی جامعه مدرن باشد باز هم خمینی اینگونه نبود. او هر از چندگاهی اظهار میداشت که مسلمانان نیاز دارند تا تکنولوژیهای ضروری، کارخانههای صنعتی و آنچه را او «تمدن جدید» میخواند، وارد کنند. یاران نزدیک او سنتگرایان را به خاطر کهنهپرستیشان به استهزاء میگرفتند. آنها سنتگرایان را متهم میکردند که بر سر رعایت مناسک و واجبات مته به خشخاش میگذارند، از فرستادن دخترانشان به مدرسه خودداری میکنند، اصرار دارند که حتی وقتی که مرد نامحرمی حضور ندارد دختران خردسال باید همواره محجبه باشند، تعلّقات روشنفکری چون هنر و موسیقی و بازی شطرنج را حرام میدانند و از همه بدتر تکنولوژی مدرن را چون روزنامه، برق، ماشین، هواپیما، تلفن، رادیو و تلویزیون و ]بلندگو[ طرد و نفی میکنند. به قول محمدجواد حجتی کرمانی، یکی دیگر از مریدان خمینی: «این سنتگرایان را باید به خاطر اینکه خواهان رجعت ما به عهد حمار هستند، ارتجاعی بخوانیم. آنچه ما لازم داریم نه تقدیس گذشته بلکه رنسانسی دیگر است». اینبیان و تفکر، بدون اینکه حتی اسمی بر آن بگذاریم، این اظهارنظر شرقشناسانه را به استهزاء میگیرد که "خمینی هم فقط یکی دیگر از عودهای مکرر سنتگرایی کهن است که اسلام را از ابتدای پیدایش خود آلوده کرده است".
هفتم اصطلاح بنیادگرایی بهخاطر ریشههایش در پروتستانسیم آمریکایی اوایل قرن بیستم، دلالت بر یک منش سیاسی محافظهکار دارد. این بنیادگرایان در واکنش به وعاظ انجیل اجتماعی “Social Gospel” پدیدار شدند و اظهار میکردند که هدف یک دین واقعی تغییر اجتماع نیست بلکه نجات روح انسانهاست آن هم با وفاداری به تفسیر [تحتاللفظی] انجیل: وفاداری به نص صریح انجیل به خصوص در موضوعات کلیدی چون آفرینش، روز قیامت و بارداری باکره ]منظور حضرت مریم است[.در مقابل، خمینی بدون اشارهی مستقیم به این موضوعات کلیدی، بیشتر و پیشتر به مسائل اجتماعی- سیاسی میپرداخت. ردپای این گرایش را در گفتمان خمینی در زمینهی انقلاب علیه نخبگان سلطنتی و اخراج امپریالیستهای غربی و تحرکبخشی به ستمدیدگان (که او مستضعفین مینامید) علیه ستمگران (اصطلاحاً مستبکران) میتوان رصد کرد. در حقیقت موفقیت خمینی در دستیابی به قدرت بیشتر مدیون این بود که در بیان عمومی با رندی از اشاره به موضوعات اساسی فقهی شانه خالی می کرد. به جای آن بیان خود را معطوف به کوباندن رژیم شاه در زمینههای سیاسی- اجتماعی و اقتصادی میکرد. مسایلی که رژیم بهطور مشهودی در تأمین آنها کوتاهی کرده بود.
و در آخر آنکه اصطلاح بنیادگرا در ذهن با تصویری از راست آیینیِ نامنعطف، چسبیدن سفت و سخت به سنتها، طرد و نفی بدعتهای روشنفکری (به خصوص انواع وارداتی آن) تداعی میگردد. در عرصه سیاست، خمینی علیرغم اینکه همواره منکر بود [و خود را سنتی جلوه می داد]، اما به شدت منعطف، به طرز مشهودی نوآور و گاه بیاعتنا به سنتهای مقدس بود. اهمیت خمینی در آنجاست که بسیاری از مفاهیم شیعه را کنار گذاشت و اندیشهها، کلمات و شعارهایی را از جهان غیرمسلمان جذب نمود.
در روند چنین کاری او یک تفسیر بکر و تازهی شیعی از دولت و جامعه را فرمولبندی کرد که محصول نهایی اش به پوپولیستها به خصوص پوپولیستهای آمریکای لاتین [چون پرون] نزدیکتر است تا بنیادگرایان متداول.
اصطلاح پوپولیسم نیاز به کمی بسط و گسترش دارد. منظور از استفاده از این اصطلاح جنبش طبقهی متوسط مرفه است که طبقات فرودست به خصوص تهیدستان شهری را تحرک میبخشد و از بیان رادیکال علیه امپریالیسم، سرمایهداری خارجی و همچنین قدرت مستقر سود میبرد. جنبش پوپولیستی در تحرک بخشی به مردم کوچه و بازار از نمادها، نقشها و تصاویر کاریزماتیک بهره میگیرد و همچنین از زبانی استفاده می کند که از ارزشهای نهفته در فرهنگ تودهی مردم رنگ گرفته است. جنبشهای پوپولیستی خود را متعهد به ارتقاء وضعیت زندگی مردم و ساختن کشوری مستقل و در امان از دخالت قدرتهای خارجی، نشان می دهد.
از آنچه ذکر شد مهمتر، جنبشهای پویولیستی در حملهشان به سرمایهداری عامدانه از تهدید خرده بورژوازی و اصل مالکیت خصوصی خودداری کرده، به همین خاطر هم بر اهمیت انقلاب اقتصادی- اجتماعی چندان پافشاری نمیکنند. حال آنکه بازسازی سیاسی، فرهنگی و ملی را اولویت میدانند.
۱. (Mystic Consciousness)
|