مردسالارهای خاورمیانه متحد شوید!
پاسخی به آقای عباس معروفی
فرزانه عرب راویزی
•
می خواهم بگویم آقای هنرمند عزیز لطفا زن را همچون شیئی بازیچه ی دست خودتان مردها قلمداد نکنید زن را موجودی منفعل و فریبنده و بدون عقل و مرام تصویر نکنید. این زن فکر دارد جسم و جان دارد اندیشه دارد در مبارزات کارگری فعال بوده است پس او را موجودی منفعل و بازیچه ی دست مرد مهمان تصویر نکنید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۲ اسفند ۱٣۹۱ -
۲ مارس ۲۰۱٣
بحث پیرامون فعال کارگری و زن کارگری که همراه او از ایران خارج شد هنوز هم بحث می آفریند. یکی از موارد جالبی که در این باره دیدم نوشته ای از عباس معروفی به نام یک سونات و سه مهتاب است که روی تریبون زمانه هم منتشر شده است. (1) عباس معروفی "هنرمند و رمان نویس" در این باره چنین می نویسد: "چهره ی مشهور کارگری وقتی از زندان بیرون می آید تصمیم می گیرد ایران را ترک کند. رفیق و همکارش وقتی سرگردانی او را می بیند بهش می گوید: «بیا خونه ی من عزیزم. خونه ی خودته.» و خودش، این کارگر بیچاره صبح می رفته سر کار، شب با نان و گوشت و میوه و سبزی و شیرینی و لبخند می آمده خانه تا از رفیقش پذیرایی کند.
چهره ی مشهور کارگری قبل از فرار به ترکیه حدود چهل روزی در خانه ی رفیق جان جانی اش بوده. و از آنجا برای فرار از ایران اقدام کرده. به مسئولان سازمان ملل گفته با زنی که همکارش است و دچار مشکل شده دارد کشور را ترک می کند، اما وقتی به ترکیه می رسد در بهت و ناباوری معلوم می شود که آن زن کسی نیست جز همسر رفیق و همکار پناه دهنده اش!
برای من اصلاً مهم نیست که آن زن با داشتن شوهر و دو فرزند چرا این کار را کرده. شاید خارج رفتن مهمترین انگیزه اش بوده، شاید خانه ای در حومه برایش مهم بوده، یا هر چیزی. مرام و معرفت نداشته. مثل شهاب سوخته و از چرخه افتاده بیرون. شده اختری با شرکای سوخته. مهم نیست. حتا این هم که شوهرش خانه را به اسم او خریده بوده و حالا نمی داند چه خاکی به سرش بریزد مهم نیست.
من می گویم: بیش از سه و نیم میلیارد زن توی این دنیا هست، آنوقت تو به عنوان چهره ی کارگری زندانی کشیده باید صاف می رفتی عاشق زن رفیقت می شدی که به تو پناه داده و تو را به خانه اش برده و نان و نمکش را با تو قسمت کرده؟ خجالت نکشیدی از خودت؟ چرا با رفیقت این کار را کردی آقای چهره ی کارگری زندانی کشیده مشهور؟".
اگر برای این هنرمند ایرانی اصلا مهم نیست که چرا زن این انتخاب را کرده و همراه مرد دیگری رفته است پس برای چه به حدس و گمان پیرامون انگیزه های احتمالی زن می-پردازد که شاید برایش داشتن خانه ای در حومه و یا خارج رفتن مهم بوده است؟ و یا چرا به کندوکاو در شخصیت او می پردازد که مثلا شاید مرام نداشته یا شهابی سوخته است و نظایر آن؟ معلوم است که دل هنرمند ما غنچ می زند برای فهمیدن انگیزه ی ترک همسر قانونی از سوی این زن و همراهی اش با مرد مهمان. هنرمند ما پس از این حدس های انگیزه شناسانه البته رو به سوی چهره ی شناخته شده ی کارگری می کند و "بی مرامی" او را هم البته سرزنش می کند که چندین میلیارد زن روی این کره ی خاکی است چرا باید صاف می رفتی عاشق زن رفیق ات می شدی؟ خجالت نکشیدی؟
راست می گویند که پوست هر مرد ایرانی را خراش بدهی زیرش یک ملا ظاهر می شود. دوست ما چنان در باره ی این زن حرف می زند که انگار شیئی است که مردها بر سرش دعوا می کنند. از این زن همچون موجودی حرف زده می شود که انگار احساس و غریزه و اراده و میل و تصمیمی از آن خویش ندارد. انگار حتما باید مرد مهمان دست روی او گذاشته باشد و او را از راه به در کرده باشد و در تصور او نمی گنجد که شاید زن، مرد مهمان را فریفته ی خویش ساخته است. اصلا در تصورش نمی گنجد که اگر کسی را دوست داریم فقط او را – دست کم تا مدتی- دوست داریم (شاید هم همچون نویسنده-ی بزرگ آمریکایی همینگوی بتوان سر به سوی آسمان بالا برد و آهی از ته دل کشید و گفت خدایا چرا نمی شود هم زمان دو نفر یا حتی بیشتر را دوست داشت؟) و نمی-توانیم به سه میلیارد آدم دیگر بیندیشیم که شاید قابلیتی برای برانگیختن حس دلدادگی ما داشته باشند. انگار داریم شلوار یا پیراهن انتخاب می کنیم. خب این یکی هزینه اش زیاد می شود بهتر است یکی دیگر را بردارم که ارزان تر است. خب فرقی نمی کند رنگ آبی بپوشم یا رنگ قرمز هر دو شلوارند یک کارکرد دارند مرا گرم نگه می-دارند. زن هم از نظر آقای معروفی همین کارکرد را دارد بالاخره زن زن است قرار است با آن "رفع حاجت" کنی فرقی نمی کند این نشد یکی دیگر. قدیم ترها پیرزن های دنیادیده ی بینوای ایرانی که از فرودستی ابدی جنسیت خود خبر داشتند آن را درونی هم کرده بودند و به نسل های بعدی هم انتقال می دادند برای این که توی سر عروس-هایشان بزنند می گفتند دخترم چه فکر کردی مثل تو زیاد پیدا می شود! زیر هر سنگ هزار تا زن است کافی است پسرم دست ببرد و یکی را بر حسب قرعه بیرون بکشد. حالا دوست هنرمند ما می گوید آقای کارگر سرشناس، دنیا پر از زن است حالا چرا همین یکی که شوهر دارد و تازه دو تا هم بچه ی ترگل و ورگل هم روی دستش است؟ چرا کانون خانواده ی رفیقت را به هم ریختی؟ چرا زن او را از دستش درآوردی؟ چرا او را دزدیدی؟ زن بیچاره! موجودی منفعل بی مرام و بی رحم و احتمالا نادان است که حتی قدرشناس مهربانی و گذشت همسرش نیست همان که حتی خانه را هم به نام او کرده بوده است. از این جا، از این دست قضاوت ها، تا فضاوت های ملایان چقدر راه است؟ حقیقتا نمی دانم.
چندین دهه پیش کتاب ژان کریستف به ترجمه ی شیوا و زیبای به آذین از سرنوشت تراژیک کریستف برایمان می گفت که وقتی درهم کوفته و شکسته و پریشان بود پزشک مهربانی او را در خانه ی خود پناه داد، نگهش داشت، و زنش آنا را به پرستاری او تشویق کرد. این دو اندکی بعد دلباخته ی یکدیگر شدند و به این ترتیب به اعتماد مرد "خیانت" کردند. درد و رنجی که این دو دلباخته در اثر این حادثه دستخوش آن شدند و لذت غریبی که از گناه هولناکشان می بردند تناقضی است که به سادگی در ذهن خواننده (آن هم خواننده ی بینوای ایرانی) حل شدنی نبود. آنا پیشنهاد خودکشی به کریستف می دهد تا با هم در عشق شان بمیرند و کریستف پس از آزمودن ناموفق این دیوانگی راه حل نهایی را در فرار می بیند. او می گریزد و زن با پشتی خمیده از بار گناه کبیره و روحی مرده تا پایان عمر بین کلیسا و خانه ی شوهر سرگردان می رود و می آید. نویسنده ی این رمان بزرگ کسی را محکوم نمی کند قضایا را بیش اخلاقی نمی کند بلکه آنچه انسانی است را به همان نحو انسانی توصیف می کند و زندگی انسان ها را با تجویز حکم های مذهبی و اخلاقی از ریخت نمی اندازد.
قصد من دفاع از راه حلی نیست که این دو انسان برگزیدند و در ضمن اصلا از فرایند این ماجرا خبر ندارم و اتفاقا بر خلاف آقای معروفی حدس و گمان هم نمی زنم که چرا این دو انسان چنین راه حلی را برای مشکلی که با آن روبرو بودند، برگزیدند. احساسات همسر زخم خورده ی این زن را هم می توانم تا حدودی درک کنم ولی آنچه درک نمی-کنم این است که این مرد در وبلاگ خود به نام "زخمی" (اگر واقعا وبلاگ او باشد) هر چه از دهانش درآمده نثار زن و خانواده ی او کرده است و زن را هم بنا به قانون "شرع" حاکم بر این سرزمین نفرین شده به اعدام غیابی محکوم کرده است. به نظر می رسد زیر پوست این مرد کارگر و عضو سندیکا نه یک مرد روشن اندیش و عقلانی بلکه دقیقا یک ملا پنهان است. با این خشونت کلام و این تعرض خطرناک در گفتار گمان نمی کنم زن می توانسته است بدون ترس از مجازات و تنبیه شدید جسمانی و روحی با او روبرو شود.
در پایان می خواهم بگویم آقای هنرمند عزیز لطفا زن را همچون شیئی بازیچه ی دست خودتان مردها قلمداد نکنید زن را موجودی منفعل و فریبنده و بدون عقل و مرام تصویر نکنید. این زن فکر دارد جسم و جان دارد اندیشه دارد در مبارزات کارگری فعال بوده است پس او را موجودی منفعل و بازیچه ی دست مرد مهمان تصویر نکنید.
1. https://tribunezamaneh.com/archives/15837
|