نیایشی از نیایشها - لوئی آراگون
فریبا عادل خواه
•
تو زلال خورشیدی که در آن
حیران می شود
عطر واقعی حمد و ثنای انسان
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۹ اسفند ۱٣۹۱ -
۹ مارس ۲۰۱٣
Cantique des Cantiques (le fous d’Elsa)
نیایشی از نیایشها - لوئی آراگون
و یا مناجات حضرت سلیمان (از دفتر مجنون الزا)
مترجم، فریبا عادل خواه
با اجازه دوستان ستون ادبیات اخبار روز توضیح کوتاهی را جهت انتخاب کلمه مجنون و ترجیح ان به لفظ دیوانه و نیز انتخاب دو عنوان برای برگردان سروده ای که تقدیمتان شده ضروری میدانم
در واقع دو دلیل در پشت نیاز به این توضیح نهفته است. در ابتدا و بر حسب وظیفه مدنی علاقمندم که شکوه های صمیمی دوستی فاضل را که هر از چند گاهی برای یافتن وزنی بهتر در ترجمه ها از او کمک می گیرم، و دغدغه اش جهان شمولی الفاظ است که شاید شکوه های بعضی علاقمندان این صفحه نیز باشد، بی پاسخ نگذارم. و دلیل دیگر اینکه نگرانم از اینکه چنین سلیقه هائی ( و یا شاید بد سلیقگی هائی !) از جنس انتخاب بعضی الفاظ که ریشه در زبان عربی دارند به حساب رویا روئی با تلاش دوستانی قلمداد شود که سعی در پاس داشتن زبان فارسی دارند که هر چند همیشه با نتایج ان دمخور نباشم اما آنرا دلبستگی مهم و قابل احترامی دانسته و به ان ارج می نهم.
در مورد شکوه های ان دوست فاضل که دیوانه رانسبت به مجنون جهان شمول تر میداند لازم به یاد اوری است که کلمه مجنون در لغتنامه دهخدا مترادف با دیوانه امده و اشاره ای مستقیم به شخصیت مورد نظر نظامی گنچوی شاعر قرن ششم هچری شمسی ندارد و دلیلی هم نیست که این لفظ را در محدوده زمانی خاص آن دوران زندانی بدانیم هرچند طبیعتا در نگاه خواننده فارسی زبان، این لفظ ان داستان را به ذهن متبادر سازد. اما در مورد چرائی اصرار بر حفظ لفظ مجنون به جای دیوانه وصرف نظر صد البته از بد سلیقگی راقم این ستور باید بگویم که از طرفی کار دل است و نتیجه وسوسه ای است که از هم قافیه بودن کاملا تصادفی دو نام الزا و لیلا که شاعر نیز به ان اشاره دارد ایجاد شد و از طرف دیگر اما اینکه شاعر نه تنها مجنون لیلی را می شناخته که در وصف او و هجرانی اش در عشق لیلا بسیار سروده و حتی در جائی چنان با مجنون یکجا می شود که از خود می پرسد، کیست می سراید!. اما در کنار این دلایل ، مگر نه اینست که ادبیات مثل تمام زد و بندهای فکری دیگر مرز ندارد و تلاشش ونیز امیدش نزدیکی انسانها ست به یکدیگر در گرو مرام و مسلکی که این حوزه می آفریند ؟. با فاصله زمانی حد اقل هشت قرن، اگرالبته فرض را هم عصری شعر نظلامی با عشق مجنون به لیلا بدانیم، که نیست!، استعاره گرفتن از مجنون لیلا برای برگردان مجنون الزا ادعائی اگر داشته باشد نیاز به اشاره به این نزدیکی و همجنسی اعجاب انگیز تلاطمات روحی است و نیز بیقرار دلهای عاشق که بی مرز و مکان است و نیز غریبه با تیک تاک شگفت انگیز زمان. و سرانجام و با تکرار هر آنچه همه میدانیم باید گفت که در وادی عشق و عرفان، دین و هرمان یا هیچ کس هیچ چیزی اختراع نکرده و یا همه در اختراع آن سهیم بوده ایم حال یکی دیرتر و دیگری زودتر ، یکی نزدیک دیگری دورتر اما همه مصمم در خلق حکایتی دیگر.
و اما در مورد جهانشمول بودن لفظ دیوانه و جهت یاد آوری باید بگویم که همانطور که زن، زن بودنش را در گرو شدن و در روندی طولانی دارد ، الفاظ و کلمات نیز به خودی خود وجود نداشته و خاصیت جهانشمولی بودنشان را از حرکتی می گیرند که انسان در روندی طولانی درا نها می آفریند. و رو به دوست فاضلم باید بپرسم که این چه جهانشمولی است که از گرد راه نرسیده چماق تکفیر به دست گرفته و بعضی را مطرود و منزوی میخواهد و بعضی دیگر را مشروع و منطقی!
و از شگفتی های زمان نیز بد نیست بدانیم که در میان دری زبانان افغانستان لفظ دیوانه استفاده نمیشود و مترادف ان ، یعنی همان مجنون رفع حاجت میکند در حالی که در زبان پشتو (یکی دیگر از دو زبان رسمی کشور عزیز همسایه ) مترادف اصطلاح مجنون بسیار نزدیک به لفظ دیوانه ای است که ادبیات فارسی رایج در ایران به ان شاره می کند ! اینرا گفتم که هواسمان باشد مبادا قافله جهانشمولی در راه و قبل از رسیدن به سر منزل مقصود تعدادی از فارسی زبانانش را از دست بدهد! و من اما برای چند لحظه با اجازه راننده جهانشمول اگر نگه دارد کمی بالاتر ایستگاه بعدی سر پیچ وارستگی، دست چپ، مقابل راسته بازار جامعه مدنی، برای خریدن چند سیر مشگل گشای گذشت و محبت، صفا و مروّت جهت خیرات و مبرات پیاده می شوم!!!
و اما در رابطه با دادن عنوان دومی، یعنی همان "مناجات حضرت سلیمان"، به سروده آراگون و جهت اطلاع دوستانی که شاید ندانند، سروده "ستایشی از ستایشها"، و عنوانی که شاعر برای شعرش برگزیده ، برگرفته از دعائی است در کتاب مقدس انجیل که منسوب است به حضرت سلیمان. در واقع با اضافه کردن عنوان دومی برای این شعر هدفم اما کشیدن لحاف ادبیات آراگونی بر سردین و مذهب نبوده بلکه می خواهم با ذکر ان در ترجمه فارسی و برای کسانی که با ادبیات مسیحی آشنا نبوده باشند، و نیز اکر چنانچه شاعر با انتخاب این عنوان اراده دیگری داشته باشد، در واقع حق مطلب را ادا کرده باشم.
فقط همین یا همان ، و نه چیز دیگری جز این یا جز آن!
Cantique des Cantiques (le fous d’Elsa)
نیایشی از نیایشها
و یا مناجات حضرت سلیمان (از دفتر مجنون الزا)
مترجم، فریبا عادل خواه
در آغوش توام سپری
شد نیمه دیگرم زندگی
*
کبوترقدسی هستی تو
که نایاب گویند
برای وصل تو
چه ژرف است
دریا
و در روز موعود
هرگز
نخواهند دانست
به جز نام تو
آنها
*
چه چیزی را بخوانم
ورای نام تو
که در نیندازد بی درنگ
خون عصیان
*
زان دم که در روز الست
درمیان دندانهای آدم نهاد
خدا
نام هر چیزی را،
در زیر زبان اوست
در انتظارمن
نام تو
که انتظار می کشد
همچو زمستان
میلاد گل محمّدی را
*
آسمان را نیست
بهر دیدنت
آنهمه چشمی که باید
آینه دیگری نیابم
که گیرم
به جانبت
مگر قلبم
که نگاه داشته
به تنهائی
از ان خود
سرّ سیمایت
*
دارد آیا علمی که باید
بهر پاهای تو بر ماسه
هیروگلیف محبوت
و همیشه رنگ باخته
*
تو زلال خورشیدی که در ان
حیران می شود
عطر واقعی حمد و ثنای انسان
*
تو تشنگی هستی و آب
شب و صبح
جسمی که همرنگ است
با حریفانش
*
همه انچیزهائی که ترجیح می دهد
کورکورانه
جهانی که از آن توست
تقلید معبود است به قیمت خالقی زنده
*
به زبان پرنده گان سخن می گویم اینجا
که می بیینیم در سفر
و ترسیم می کنند در هوا
خطوط قیچی ها را
بهر هرس کردن ابرها
در می نوردد پروازشان
آسمان را
بهر پاره کردن دامنش به نظر
به جانب سر زمینهائی که ناشناسند
به چشم ما
هدایتشان می کند هُدهُدی
که می رود و فریاد میزند
ملکه صبا را
زیبائیش و ثنایش را
تا سرزمینی آن دور دورا
که سُکنا گزیده اند ملائک انجا
سلطان سلیمان بزرگ نیستم من
که آن دم که به لرزه در میامد چنگش
می رقصیدند در زیر افتاب طلائی
قوس وقزح
به جای شال دورگردنش
هر چه سخت تر باشد عشق او
با خود می کشم داغش را
منی که میدانم
به قدر آن امیر
کلام وحی را
ملکه من
کز انِ من است
مجسمه نیست
یک زن مجازی
باید به بر کنم رنگ روحم را
جائی که در آن نیست چیزی
باید برسانم من
بالاتر از شما ای پرندگان
در میان میلیونها بال
تا جائی که پهن می شود شهر
تا نا کجا
آینه ای را که جز او نیست
پس
باز می کند دهان
کویرِ خدایگان
بسان لبهائی بهر بوسه
باشد که خداوندی باشم
که نباشدش جز او چشمانی
و یا لمسی
فقط
*
آه
ای پرستوئی ام ـ لب
*
با لمس زانوان تو
در شگفتند
خجل دستان من
از یافتن قلب کوچکی
که می تپد در آن
*
به سان کسی هستم
که به روی تپه ای رفته باشد
و از بختش کبکی را میان دستانش
گرفته باشد
ایستاده نمیداند که چه کند با اقبالش
چه لطیف است
آه
پرهایش
و این هراسی که می تپد
*
تمام زنان زندگی من
گل بنفشه های تو بودند
*
ان دم که ناله کرد لبهای من
حلقه بازوانت پهن کردند
به دور روح من
دشت شقایقهایشان را
*
از ایوانی به ایوانی
عشق زیبای من
آهسته میائی
پائین
با گامهای ماه
به شبهای من
*
ازدریا سخن مگو
برای من
که تمام زندگی
خوانده ام
برای تو
از مادرت سخن مگو
مرا
که حمل کرده ام
در تمام زندگی
ترا
*
در پشت دیوارها
در خیابان
چه شده
چه هیاهوئی است
چه کندو کاری
چه فریادی
چه اشکی
یا هیچی مگر زندگی است،
پوشاکی از جنس کتان
که خشک می شود به روی بند در باغ
شب است و بوی آویشن میدهد ان
خاموش می شود صدای چرخهای گاری
و کوک می شود در دور دست گیتاری
لالالالالاـ لالالا
لالالاـ لالالالالا
می دمد روز
طولانی
در شب
ابری و حلال ماهی
که در راه
سلام می گویدشان
درخت
ونمی شنود دل
به جز اورا
تکان مخور
آنچنان شکننده است
متزلزل و پر مخاطره
آنچنان
این ساعت گرگ و میش
برای ما هر دو
در سکوت شهر
لالالالاـ لالالالا
لالاـ لالاـ لالاـ لالا
*
شمایل تو در نقاب با یک چرخش
سیمای تو بر عکس
پاهای تو صدای تو
پنهان اند همه مرا
شکسته پیمان اند
همه
مرا
*
دستم بو
از عطر شانه های تو گرفته بود
*
میشنوی
که با تو سخن میگویم
زمانی که اینجا
نیستی
*
معمای دو گانه ایست
در میان معرفت های قالب
پیوسته می زایم همسرم را
در دنیائی که زائید مرا
*
|