پس از چاوز
امانوئل والرشتاین - ترجمه ی پرویز صداقت
•
در این سوسیالیسم قرن بیست و یکمی، چاوز تنها نبود. اما وی فریادی رسا بود. به نظر من، طی این بحران ساختاری سرمایهداریِ تاریخی و دوگانگی راهحلهای محتمل آشوب کنونی که سیستم جهانی به آن سقوط کرده، این تلاش بخشی از وظیفهی بزرگتری است که همهی ما با آن مواجهیم. لازم است بر سر ماهیت جهان بهتری که ما، یا بخشی از ما، در پی آن هستیم بحث کنیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۵ اسفند ۱٣۹۱ -
۱۵ مارس ۲۰۱٣
هوگو چاوز درگذشته است. رسانههای جهان و اینترنت سرشار از ارزیابی دستآوردهای اوست و دامنهی این ارزیابی از ستایش بیپایان تا نکوهش بیپایان را دربرمیگیرد. برخی افراد نیز با احتیاط بیشتر به ستایش یا نکوش وی میپردازند. تنها چیزی که به نظر میرسد همگان بر سر آن توافق دارند این است که هوگو چاوز رهبری کاریزماتیک بود.
رهبر کاریزماتیک چیست؟ کسی که شخصیتی بسیار نافذ، دیدگاه سیاسی کموبیش روشن و جوهرهای سرشار از انرژی و ایستادگی در دنبالکردن این دیدگاه دارد. رهبران کاریزماتیک، قبل از هر چیز در کشورشان، از پشتیبانی عظیمی برخوردار میشوند. در عین حال، همان ویژگیهای شخصیتی که جاذبهی پشتیبانی از آنها است مخالفت عمیقی نیز در برابر سیاستشان بسیج میکند. بدون تردید همهی اینها در مورد چاوز صادق است.
در تاریخ جهان فهرست رهبران کاریزماتیک چندان طولانی نیست. ناپلئون و دوگل در فرانسه، لینکلن و فرانکلین روزولت در ایالات متحد، پتر کبیر و لنین در روسیه، گاندی در هند، مائوتسه دون در چین، ماندلا در افریقای جنوبی و البته سیمون بولیوار در امریکای لاتین. وقتی به چنین فهرستی نگاه میکنیم، به چند چیز پی میبریم. اینان در طول زندگیشان همگی رهبرانی مناقشهبرانگیز بودند. ارزیابی شایستگیها و خطاهایشان در طی دوران تاریخی تغییر کرده است. هیچگاه از منظر تاریخی ناپدید نشدند و سرانجام آن که به هیچ عنوان سیاستهای یکسانی دنبال نمیکردهاند.
مرگ یک رهبر کاریزماتیک همواره خلائی از بیاطمینانی پدید میآورد که طی آن پشتیبانانش در تلاشند با نهادین کردن سیاستهای وی استمرار آن را تضمین کنند. ماکس وبر این را «عادیسازی کاریزما» نامید. اما هنگامی که این کاریزما عادی شد، سیاستهایی در راستاهایی پدید میآورد که همواره دشوار میتوان پیشبینی کرد. برای برآورد آنچه در آیندهی نزدیک رخ میدهد البته باید با تجلیل از دستارودهای چاوز آغاز کرد. اما علاوه بر آن باید توازن قوای داخلی و چارچوبهای جغرافیایی و فرهنگی بزرگتری که ونزوئلا و امریکای لاتین امروز خود را در آن مییابد ارزیابی کرد.
به نظر میرسد دستاوردهای چاوز روشن باشد. وی برای بهبود قابلتوجه شرایط زندگی فقیرترین لایههای مردم ونزوئلا و گسترش دسترسی آنان به تسهیلات بهداشتی و آموزشی از ثروت عظیم نفتی ونزوئلا بهره برد و بدین ترتیب کاهش شکاف فقرا و ثروتمندان کاملاً چشمگیر است. علاوه بر این، وی از ثروت عظیم نفتی برای یارانه دادن به صادرات نفت به شمار کثیری از کشورها بهویژه در منطقهی کاراییب استفاده کرد که حیات حداقلی این کشورها را امکانپذیر ساخت.
علاوه بر این، وی سهم مهمی در تشکیل نهادهای مستقل امریکای لاتین داشت ـ نه فقط آلبا (ائتلاف کشورهای بولیواری) بلکه اوناسور UNASUR (کنفدراسیون همهی دولتهای امریکای جنوبی)، سلاک ELAC (همهی دولتهای امریکایی به جز ایالات متحد و کانادا) و مرکوسور Mercosur (ساختار اقتصادی کنفدارلی که شامل برزیل و آرژانتین میشد و چاوز به آن پیوست داشت). وی در این تلاشها تنها نبود، اما نقش بسیار پویایی داشت. این نقشی بود که پرزیدنت لولا، رییسجمهور پیشین برزیل همواره آن را میستود. حضور انبوه روسای جمهور در مراسم چاوز (حدود ٣۴ نفر) بیشتر از امریکای لاتین، گواهی بر تجلیل آنها از وی است. البته وی در دنبال کردن پیریزی ساختارهای قدرتمند در امریکای لاتین، نقشی ضدامپریالیستی، اساساً نقشی ضدایالات متحد ایفا کرد، و از این روست که اصلاً در واشنگتن از وی تجلیل نشد.
باید بهویژه به ستایش رییسجمهور کشور همسایهی وی، کلمبیا، از چاوز توجه کرد. علت این امر نقش مهم و بسیار مثبتی بوده است که چاوز در میانجیگری بین دولت کلمبیا و دشمنش، جنبش قدیمی چریکی فارک، ایفا کرد. چاوز تنها میانجی ممکن بود که هر دو طرف میپذیرفتند و وی در پی راهحلی سیاسی برای پایان بخشیدن به جنگافروزی بود.
مخالفانش وی را متهم میکردند که رژیمی فاسد، رژیمی اقتدارگرا و رژیمی به لحاظ اقتصادی نالایق پدید آورد. تردیدی نیست که فساد وجود داشته است. همواره در هر رژیمی که پول فراوان هست فساد هست. اما وقتی به رسواییهای فسادآمیز نیمقرن گذشته در ایالات متحد یا آلمان یا فرانسه نگاه میکنیم که پول بیشتری در آنها هست، نمیتوانم این استدلال را خیلی جدی بگیرم.
آیا این رژیم اقتدارگرا بوده است؟ بدون هیچ تردید. این رژیمی است که با رهبری کاریزماتیک پدید میآید. اما بازهم، همچنان که میان رهبران کاریزماتیک رواج دارد، چاوز تاحد زیادی مهار شده بود. تصفیههای خونین یا اردوگاههای اجباری وجود نداشت. در مقابل، انتخاباتی وجود داشت که اغلب ناظران خارجی آنها را تأیید کردهاند (بار دیگر به ایالات متحد یا ایتالیا یا… فکر کنید) و چاوز ۱۴ مورد از ۱۵ انتخابات را برنده شد. نباید فراموش کرد که وی با تلاش جدی برای کودتایی روبرو شد که ایالات متحد از آن پشتیبانی کرد و وی بهدشواری آن را از سر گذراند. پشتیبانی مردمی و پشتیبانی در ارتش دلیل استمرار وی بود.
در خصوص بیکفایتی اقتصادی، بله او اشتباهاتی داشت. همچنین درست است که درآمد جاری دولت ونزوئلا کمتر از قبل است اما به خاطر داشته باشید که ما در رکود جهانی هستیم و تقریباً همهی دولتها با وضعیت دشوار مالی مواجهاند و به دنبال ریاضت هستند. اصلاً مشخص نیست که دولتی که در دستان نیروهای مخالفش میبود در زمینهی بهینهسازی درآمد اقتصادی بهتر عمل میکرد، اما تردیدی نیست که در بازتوزیع درآمد در کشور به نفع لایههای فقیرتر بدتر عمل میکرد.
تنها حوزهای که وی عملکرد مناسبی نداشت بهرهبرداری بیش از حد از منابع طبیعی، بیاعتنایی به اعتراضات مردم بومی در مورد مخاطرات زیستمحیطی و نیز حقوقشان در کنترل خودمختارانهی مکان زندگیشان بود. اما ناکامی وی در این زمینه در تمامی دولتهای امریکایی، از چپ تا راست مشترک است.
اکنون احتمالاً چه خواهد شد؟ در لحظهی کنونی، هم چاویستها و هم مخالفان، دستکم در مورد انتخابات ریاست جمهوری پیش رو، صفوف مشخصی در اختیار دارند. به نظر میرسد اغلب تحلیلگران توافق دارند که نیکلاس مادورو جانشین منتخب چاوز بر مخالفان پیروز خواهد شد. پرسش مهم این است که بعد از آن به خصوص در صفبندیهای داخلی چه تغییراتی رخ میدهد. هیچکدام از دو اردوگاه بدون اختلافات درونی نیست. به گمانم نوعی تغییر آرایش در هر دو اردوگاه رخ میدهد. طی دورهای چند ساله میتوانیم آرایش متفاوتی از نیروها داشته باشیم.
دیدگاه چاوز در مورد آنچه لازم است در ونزوئلا، در امریکای لاتین و در سرتاسر جهان دنبال کرد، یعنی «سوسیالیسم قرن بیست ویکم» چه خواهد شد؟ در این دیدگاه دو واژه وجود دارد. یکی «سوسیالیسم» است. چاوز تلاش کرد این اصطلاح را از دو رسوایی بعد از شکستهای متعدد کمونیسم واقعاً موجود و سوسیال دموکراسی پسامارکسی نجات دهد. اصطلاح دیگر «قرن بیستویکم» است. این اصطلاح انکار آشکار سوسیالیسم انترناسیونالهای دوم و سوم توسط چاوز و فراخوان وی برای بازاندیشی در راهبرد است.
در این دو کار، چاوز تنها نبود. اما وی فریادی رسا بود. به نظر من، طی این بحران ساختاری سرمایهداریِ تاریخی و دوگانگی راهحلهای محتمل آشوب کنونی که سیستم جهانی به آن سقوط کرده، این تلاش بخشی از وظیفهی بزرگتری است که همهی ما با آن مواجهیم. لازم است بر سر ماهیت جهان بهتری که ما، یا بخشی از ما، در پی آن هستیم بحث کنیم. اگر نتوانیم در مورد آنچه میخواهیم صراحت بیشتری داشته باشیم، بعید است برندهی نبرد کسانی باشند که در پی خلق سیستمی غیرسرمایهداریاند که بدترین ویژگیهای سرمایهداری، یعنی سلسلهمراتب، بهرهکشی و قطبیشدن را بازتولید می کند.
منبع: سایت اقتصاد سیاسی
© مالکیت معنوی این اثر متعلق به امانوئل والرشتاین و کلیهی حقوق برای ایشان محفوظ است. دانلود کردن، انتقال الکترونیکی به غیر یا پست الکترونیک این نوشته به دیگران و یا قرار دادن آن در پایگاههای اینترنتی غیر تجاری، مجاز اعلام شده مشروط براین که تمامی اثر به طور کامل منتشر و بخش مربوط به حق مالکیت معنوی نمایش داده شود. به منظور ترجمه یا انتشار این اثر به شکل چاپی و/ یا به هر شکل دیگر از جمله انتشار آن در پایگاههای تجاری روی اینترنت و یا نقل قول از بخشهایی از آن با نویسنده در آدرس immanuel.wallerstein@yale.edu یا شماره نمابر (۱-۲۰۳-۴۳۲-۶۹۷۶) تماس حاصل فرمایید.
|