پرتوافکنی (۲)
زندگینامهی محمد: واقعی یا ساختگی؟
ب. بی نیاز (داریوش)
•
یکی دیگر از موضوعات پرسشبرانگیز که جای اندیشیدن دارد، تولد و مرگ «پیامبر» اسلام، محمد، میباشد. ابتدا شاید لازم باشد ببینیم که تاریخنویسان و سیرهنویسان اسلامی دربارهی تولد و مرگ محمد چه میگویند و چگونه تاریخ تولد و مرگ او را استخراج کردهاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۱ فروردين ۱٣۹۲ -
٣۱ مارس ۲۰۱٣
در نوشتارِ پیشین [1] اندکی به موضوع آغاز تاریخ هجری پرداختم. طبق روایات اسلامی، محمد و عمر پایهگذارِ «تاریخ هجری» بودهاند. در صورتی که تازه پس از 200 سال، به تدریج تاریخ اسلامی به «هجری» تزئین میشود. این که چرا نزدیک دو سده طول کشید تا سرانجام «هجرت» به مبدأ تاریخ مسلمانان تبدیل شد و ماههای عربی در قالبِ این تقویم گنجانده شوند پرسشهای فراوانی را در ذهنِ خردگرای کنجکاو بوجود میآورد.
یکی دیگر از موضوعات پرسشبرانگیز که جای اندیشیدن دارد، تولد و مرگ «پیامبر» اسلام، محمد، میباشد. ابتدا شاید لازم باشد ببینیم که تاریخنویسان و سیرهنویسان اسلامی دربارهی تولد و مرگ محمد چه میگویند و چگونه تاریخ تولد و مرگ او را استخراج کردهاند.
در صفحهی 69 «سیره محمد» از ابن اسحاق که توسط گیلوم [Guillaume] به انگلیسی ترجمه شده، آمده است[2]:
The apostle was born on Monday, 12th Rabīu l-awwal, in the year of the elephant.
Auf der apologetischen islamischen Homepage mit dem Titel "Bismika Allahuma - Muslim Responses to anti-Islam polemics" wird die Bezeich¬nung des Jahres folgendermaßen erklärt:
Prophet Muhammad (peace and blessings of Allah be upon him) was born in Makkah on Monday the 12th of the month of "Rabi-ul-Aw¬wal", "The Year of the Elephant" ("A'am al-Feel" in Arabic) which corre¬sponds roughly to April 20, 571 A.D. The reason it was given this name was because it was the year when Abraha Al-Ashram, the lo¬cal governor of the Ethiopian protectorate of al-Yemen, mounted his elephant and lead his army in an attempt to storm Makkah and de¬stroy the Kaabah.
ابن هشام و طبری و سایر تکرارکنندگان این حدیث تا به امروز به همین نوشتهی ابن اسحاق اتکاء کرده و میکنند. هر چه باشد، ابن اسحاق نخستین کسی بود که دربارهی زندگینامهی محمد نوشت. البته ما از خود «ابن اسحاق» اطلاعاتی در دست نداریم.
طبقِ داستانِ ابن اسحاق، محمد در سال فیل (عامالفیل)، در 12 ربیعالاول [الف]، به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته مابقی روزهای تعیینکننده در زندگی پیامبر اسلام، همواره دوشنبه بوده است. در تاریخ طبری آمده است: « از ابن عباس روایت کردهاند که: پیامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت». [3]
حال این پرسش پیش میآید که ابن اسحاق طبق چه شواهد و قراینی به این نتیجه رسیده است که محمد در 12 ربیعالاول سال فیل متولد شده است؟
تمامی اتکاء ابن اسحاق [یا نویسندگانی که تحت نام «هیئت تحریره»ای به نام «ابن اسحاق» عمل کردهاند] به یک سوره از قرآن است که او را به چنین «نتیجهگیری» خلاقانهای رسانده است: سورهی فیل.
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿٤﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿٥﴾
«آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (1) آیا نقشههای شومشان را خنثی نکرد؟ (2) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (3) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (4) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند (5)»
این کلِ سورهی فیل است که ابن اسحاق تمامی بنای «سیرهی محمد» را بر آن نهاده است. در اینجا معلوم نیست که: 1- اصحاب فیل چه کسانی هستند، 2- به کجا حمله کردهاند و 3- در چه تاریخی رخ داده است.
علامه طباطبائی در «تفسیر المیزان» از سوره فیل مینویسد: « در مجمع البیان میگوید: تمامی راویان اخبار اتفاق دارند در اینکه پادشاه یمن که قصد ویران کردن کعبه را داشته شخصی بوده به نام ابرهه بن صباح اشرم. و بعضی از ایشان گفتهاند: کنیه او ابو یکسوم بود. و از واقدی نقل شده که گفته همین شخص جد نجاشی پادشاه یمن در عهد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بوده است» [4].
در همین «مجمع البیان» که علامه طباطبائی بدان متکی است آمده است: «در همان لحظهای که آفتاب داشت طلوع میکرد، طیور ابابیل نیز از کرانه افق نمودار شدند در حالی که سنگریزههایی با خود داشتند و شروع کردند آن سنگها را بر سر لشکریان ابرهه افکندن، و هر یک از آن مرغان یک سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش، همینکه آن یکی سنگهای خود را میانداخت و میرفت یکی دیگر میرسید و سنگ خود را میانداخت، و هیچ سنگی از آن سنگها نمیافتاد مگر آنکه هدف را سوراخ میکرد، به شکم کسی بر نخورد مگر آنکه پارهاش کرد، و به استخوانی بر نخورد مگر آنکه پوک و سستش کرد و از آن طرفش در آمد»
این «طیور ابابیل» [پرندگان ظریفی هستند مانند پرستو یا چلچله] که با سنگریزه با دقت نانومتری به هدف میزدند و مانند لیرز پیکر دشمن را سوراخ میکردند، از لحاظ فنی از پهپادهای [هواپیماهای بدون سرنشین] امروزی که با دهها جی پی اس هدایت میشوند دقیقتر عمل میکردند. البته تخیلات و فانتزی حدیثنویسان در همین مورد کوچک [سوره فیل] آنچنان بیکران است که پرداختن بدانها در عصر بیوقتی ناممکن است.
پیرامون سورهی بالا این داستان آفریده شد که ابرههی حبشی قصد نابود کردن کعبه را داشت. این روز هم 12 ربیعالاول و البته دوشنبه بوده و درست در همین روز پیامبر اسلام متولد میشود.
فیل در کویر؟
ظاهراً نویسندگان این حدیث [مانند بعضی از داستاننویسان مبتدی امروزی که بدون پژوهشِ پیشزمینهها دست به قلم میشوند] از فیل و کیفیات پیکری و اقلیمیاش اطلاعی نداشتند. میگویند ابرههی حبشی از یمن امروزی به مکه حمله کرد و آن هم با فیل. فاصلهی هوایی بین صنعا و مکه 820 کیلومتر است و دمای این منطقه در ماه صفر و رببعالاول چیزی بین 35 تا 40 درجه سانتیگراد است. فیل [به بستگی به نژادش دارد] روزانه باید بین 70 تا 150 لیتر آب بنوشد و این در صورتی است که آن فیل روزانه حداقل 150 کیلو علوفه خورده باشد. یعنی فیل بخش بزرگی از آب بدن خود را توسط علوفه تأمین میکند، در غیر این صورت به 300 لیتر آب نیاز دارد.
در بهترین حالت باید این «اصحاب فیل» حداقل 20 روز در راه باشند تا به مکه برسند. یعنی هر فیل - باز در بهترین حالت- روزانه به 150 لیتر نیازمند است. پس، هر فیل فقط برای رفتن به مکه حداقل 3000 لیتر آب نیاز دارد. و اگر حتی فقط ده فیل میبودند آنها به 30 هزار لیتر آب نیاز میداشتند. در صورتی که شتر برای دو هفته فقط 100 تا 150 لیتر آب نیاز دارد. احتمالاً نویسندگان حدیث گمان میکردند که تفاوت چندانی بین فیل و شتر [حداقل در مصرف آب] وجود ندارد که دست به اختراع چنین داستانی زدند. به هر رو، این که چگونه فیلها در آن صحرای بی آب و علف و برهوت هلاک نشدند، با عقل امروزی ما چندان سازگار نیست.
روز جادویی؟
همهی احادیث اسلامی بر این توافق دارند که: « پیامبرِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت» [5]
شش روز تعیینکننده در زندگی پیامبر اسلام، همگی بر هم منطبق هستند: دوشنبه. اگر در این میان از «قدرت خدا» صرفنظر کنیم و به قدرت عقل خود اتکاء کنیم، آنگاه از خود میپرسیم که آیا چنین چیزی امکانپذیر است؟ و اگر چنین «معجزهای» امکان پذیر است، حدیثنویسان طبق چه منابع تاریخی و چه محاسبات ریاضیِ به این یقین رسیدهاند که این شش روز تعیینکننده همگی در روز دوشنبه بوده است؟
اسطوره «اصالت»
آیا در جهانی که ما امروز میشناسیم، ایدهای وجود دارد که از اصالت برخوردار باشد؟ با قاطعت باید گفت: خیر!
در اینجا، ایدهها در حوزههای علوم نظری و کاربردی قابل بحث نیستند، زیرا روند زنجیرهای رشد این ایدهها بر همگان آشکار است. در حوزهی هنر و ادبیات داستانی این موضوع اندکی پیچیده میشود. ظاهراً بعضی از ایدهها، «بکر» یا به اصطلاح از «اصالت» برخوردارند. ولی زمانی که ما ایدهها را - که خود را به شکل نقاشی، مجسمهسازی، شعر و داستان بیان میکنند - زیر ذرهبین گسترده و فراگیر ایدههای گذشته تا حال قرار میدهیم، متوجه میشویم که هیچ ایدهای [با تأکید بر هیچ] قائمبه ذات نیست، بلکه با یا بیواسطه متأثر از واقعیت یا دیگر ایدههاست. تخیلیترین یا ساختگیترین ایدهها که از سوی یک هنرمند بیان میگردند، با هزاران رشته به این واقعیات (مادی و معنوی)، به شکل مرئی یا نامرئی، گره خورده است. همین اصل، در مورد قرآن و قصههای آن صدق میکند. آقای اشکوری در رابطه با قرآن مسئله را این گونه حل کرده است که به محض «نزول وحی»، وحی با زمان و مکان خود سازگار میگردد و از همین روست « که پیام دینی به اعتبار نزول و تنزیل در زبان و فرهنگ خاص تاریخی و بشری است و از این رو با تفسیر و تأویل و تعبیر آدمیزاد همراه است و از همین جا دین به اعتبار پیام و معنا از تاریخ دین به اعتبار زبان و بیان و نشانه شناسیها و دلالتهای انسانی و تاریخی و عینی در زمان و مکان خاص جدا میشود و این نخستین نقطهٴ تاریخی شدن دین است» [6]
به سخن دیگر، طبق ارزیابی آقای اشکوری، وحی به محض این که در «زمان و مکان» وارد شد یا نزول کرد، دیگر کیفیت «اصالت وحیانیِ» خود را از دست میدهد و هم سطح و همکیفیت دیگر ایدههای «زمینی» میشود.
حال این پرسش پیش میآید که نویسندگان احادیث اسلامی با اتکاء به چه ایدههایی [که میتوانند ریشه «وحیانی» داشته باشند؟]، چنین زندگینامهای را برای محمد آفریدهاند؟
بودیسم و اسلام؟
مارکوس گروس [Markus Groß] در نوشتاری تحت عنوانِ «تأثیرات بودیسم بر آغاز اسلام» [7] به این موضوع پرداخته است. نخستین پرسشی که در ذهن خواننده بوجود میآید این است: اسلام و بودیسم؟ این دو چه ربطی به هم دارند؟ زیرا از مرکز بودیسم در شرق، یعنی بلخ، تا مکه بیش از 3000 کیلومتر فاصلهی هوایی وجود دارد.
در کتاب «از بغداد تا مرو» از کارل - هاینتس اولیگ که ترجمهی آن در اختیار خوانندگان قرار دارد، بر این نکته تأکید شده است که یکی از مراکز شکلگیری جنبش قرآنی مسیحی که بعدها از دل آن دین اسلام بیرون آمد، در خراسان بزرگ به ویژه در مرو بوده است. بامیان در افغانستان امروز نیز جزو خراسان بزرگ محسوب میشده و بزرگترین مرکز بودیسم شرق بوده است. مرو همچنین مرکز عربهای سُریانی و عربزبانانی بوده که پادشاهان ساسانی آنها را به آنجا به اجبار کوچ داده بودند. این عربها که به عربهای ساسانی شهرت دارند، از لحاظ دینی مسیحی بودند. به سخن دیگر اینان چند سده در کنار بوداییها زندگی میکردند.
شاید لازم باشد که ارزیابی عبدالحسین زرینکوب را در اینجا بیان کنیم:
«آئین بودا حتی از اشکانیان در حدود بلخ انتشار یافته بود. بعدها، حتی در بین دعاه [موعظهگران] بودایی که برای نشر آیین بودا به چین رفتهاند، نام بعضی از شاهزادگان اشکانی نیز ذکر میشد. در دورهی ساسانی نیز آئین بودا در همین حدود انتشار داشت و از کتیبهی کرتیر در کعبهی زرتشت برمیآید که آن موبد شمنان بودایی را نیز بسختی تعقیب میکرده است. سکهیی از پیروز پسر اردشیر پاپکان که از جانب پدر فرمانروای خراسان بوده است و "کوشانشاه" خوانده میشده است در دست است که بموجب قرائت هرتسلفد، کوشانشاه در آن سکه خود را هم مزداپرست و هم بوداپرست خوانده است. با آنکه در صحت قرائت هرتسلفد تردید هست شک نیست که آیین بودا در قلمرو کوشانشاهان در آن زمان انتشار داشته است و از آثار عتیقهی بامیان هم برمیآید که سازندگان آنها ظاهراً اتباع بودایی یک پادشاه مزدایی بودهاند. بموجب روایتی چینی، انوشیروان یک دندان بودا را که از کابل بدست آورده بود همراه سفیری به دربار چین هدیه فرستاد. از روایت هوان تسانگ هم برمیآید که در فتح کابل کشکول بودا هم بدست انوشیروان افتاده بود. این هوان تسانگ که چند سالی بعد از سقوط مداین در نواحی مشرق ایران سفر کرده است مینویسد که در بلخ بیش از صد معبد بودایی وجود داشته است. البته نوبهار بلخ که در افسانههای خداینامک عزلتکدهی لهراسب شده است و خاندان "برمکیان" از قدیم متولیان آن بودهاند در آن روزگاران معبد مهم بودائیان بوده است. حکایت آن دو بُت بامیان هم که "خنگ بت و سرخ بت" نام داشتهاند و ابوریحان بیرونی به آنها اشارت کرده است از ادب بودائیان بوده است و آن حکایت را عنصری شاعر بلخی به فارسی در آورده است. چنانکه داستان مشهور "بوذاسف و بلوهر" نیز که صورتی از سرگذشت بودا است از ادب این طایفه است و در فرهنگ ایرانی شهرت و اهمیت خاص دارد. این که بعضی حتی به خود بودا هم کتابی به فارسی منسوب داشتهاند حاکی از وجود ارتباط دیرینهی بودائیان با بلاد و مردم فارسی زبانست. بهر حال، مقارن پایان عهد ساسانیان، آئین بودا در دو طرف رود آموی قوت و نفوذ تمام داشت و گزارش هوان تسانگ این دعوی را تأئید میکند» [دکتر عبدالحسین زرینکوب: «تاریخ ایران بعد از اسلام»، صص 168-169]
مارکوس گروس با اتکاء به منابع بالا و دیگر منابع، مانند زرینکوب، به این نتیجه میرسد که زندگی و افکار بودا برای ایرانیانی که در منطقهی خراسان بزرگ زندگی میکردند، آشنا و جا افتاده بود. گروس در همین باره مینویسد: «در کاتولگ مشهور "کتاب الفهرست" که در این هنگام جمعآوری شد، یک لیست از کتابهای بودایی وجود داشت، مثلاً "کتابِ بودا"، که در واقع یک نسخهی عربی از زندگی بودا میباشد» [8]
خلاصه این که مسیحیانِ جنبش قرآنی و ایرانیان زرتشتی، با زندگی بودا آشنا بودند. یعنی تولد، منور شدن بودا (پیامبریاش) و مرگش برای ایرانیان به ویژه کسانی که در منطقهی خراسان بزرگ زندگی میکردند، شناخته شده بود.
بودا و محمد
مارکوس گروس دربارهی زندگی بودا مینویسد: «دربارهی زندگینامهی بودا گزارش شده که روز تولد، روز "ترک خانه"، روز منور شدنش [پیامبریاش] و روز مرگش همگی در یک روز معین حادث میشوند. این روز در کشورهای بودایی تحت نام «روز وایساکا» [vesakha] جشن گرفته میشود [جشن بودا پورنیما/م] و این منطبق است با نخستین ماهِ کامل [ماه شب چهاردهم] ماهِ وایساکا که به ماههای آپریل یا می میافتد.» [9] اندکی عجیب به نظر میرسد که محمد هم مانند بودا در یک روز معین، متولد میشود، به پیامبری مبعوث میشود، و سرانجام در همان روز هم میمیرد! گروس بر این نظر است که زندگینامهی بودا و ساختارِ روایی آن، پیش از اسلام در میان مردم رواج داشته و نویسندگانِ سیره محمد به احتمال بسیار قوی تحت تأثیر زندگینامهی بودا، دست به نگارش زندگینامهی محمد زدهاند.
گروس در همین نوشتار به «الگوی ادبی» زندگی بودا، عیسی و محمد میپردازد و نقاط مشترک آنها را برمیشمرد: افسانهها در مورد زندگی این سه بسیار به هم نزدیک هستند؛ هر سه در خانوادههای بسیار «معمولی» متولد شدهاند، بودا به هنگام تولد، مادرش را از دست میدهد و توسط خواهرانش بزرگ میشود، محمد هم در کودکی (سه یا پنج سالگی) مادرش را دست میدهد و توسط عمویش بزرگ میشود و عیسی که فرزند خداست، توسط یوسف که «ناپدریاش» است، بزرگ میشود. هر سه وقتی کودک بودند، پیشگویان اعلام میکنند که در آینده پیامبر میشوند. طبق احادیث اسلامی، محمد هفت ساله بود که به همراه ابوطالب به شام میرود و بحیرای کشیش که میبیند همواره ابری بر بالای سر محمد در حرکت است، به ابوطالب میگوید که: «... او را به دیار خویش ببر و از یهودیان بر او بیمناک باش که به خدا اگر او را ببینند و آنچه من از او دانستم بدانند به او آسیب میرسانند که سرنوشتی بزرگ دارد، زودتر او را به دیار خویش ببر.» [10] برای مسیح این پیشگویی دو بار اتفاق میافتد، یکی توسط «ماگوسها» [زرتشتیها] از مشرق زمین [در انجیل متی، 2:1] به هنگام تولدش و نسخهی دیگری از این پیشگویی در انجیل لوقا (2:25) آمده است. طبقِ افسانههای بودایی، بودا نیز توسط آسیتا (به معنی «نه سفید») به عنوان پیامبر آینده تشخیص داده میشود.
مارکوس گروس در همین نوشتار به دو موضوع بسیار شبیه به هم در اسلام و بودیسم میپردازد: مسئله «نیت» که حتا یک بار هم در قرآن نیامده ولی در عبادت و نیایش مسلمانان نقشِ اساسی ایفاء میکند و شباهت باورنکردنی آن با نقشِ «نیت» در عبادتِ بوداییها که ستنه [Cetana] گفته میشود. و موضوع دوم، آئین حج است که با آئین پذیرش افراد به سلک روحانیت [Ordination] در بودیسم شباهتِ شگفتانگیزی دارد، البته با این تفاوت که پوشش به هنگام احرام (آغاز آئین حج) برخلافِ بوداییها نباید به رنگ زرد یا سرخ بلکه سفید باشد. برای پرهیز از طولانی شدن نوشتار، پرداختن بدانها را به مقالات دیگر موکول میکنم.
جمعبندی
سورهی پنج آیهای فیل در قرآن عملاً هیچ اطلاعی به ما نمیدهد. در واقع این «ابن اسحاق» یا هیئتتحریریهای به همین نام بوده که سنگِ نخستین این اسطوره را نهاد و دیگران بر همین سنگِ نخستین، بنای «سیرهی محمد» را بالا بردهاند. تاکنون هیچ کشف باستانشناختی یا منابع همعصری صحت «حملهی پیلداران به کعبه» را تأئید نکرده است. احسان یارشاطر در بارهی حملهی ابرههی حبشی مینویسد: «به گفتهی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال 531 میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستینیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دستنشاندهای را به جای او گمارد. اما این دستنشانده مجبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است - Abraha) جانشین او شد که به گفتهی پروکوپیوس اصلاً بردهی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبهای که یادگارِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا میکند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافتهاند. یوستینیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد. (Procopius, Persian Wars I.XX 13) اما به قبیلهی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجهگیری میکند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره 105 قرآن دربارهی حمله به مکه و وسیلهی "اصحاب الفیل" به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.» [11]
این که چرا اسلامشناسی سنتی تمام بنای خود را به اصطلاح متکلمان اسلامی بر «علوم نقلی» استوار ساخته و نه دلایل عقلی، حدیثی است که فولکر پوپ آن را در یک جمله خلاصه کرده است: «چون جوهر قلم ما - منظور اسلامشناسان و خاورشناسان غربی است- در رگهای محمد جاری است.» [12].
ولی کاوش در منابع و ایدههای پیشین نشان میدهد که نگارش چنین زندگینامههایی (سیرهها) خود یک سبک ادبی بسیار کهن بوده است و این الگو همواره مورد بهرهبرداری نویسندگان ادبیات دینی قرار میگرفت.
این که آیا پیامبر یا موعظهگری به نام محمد وجود داشته و اگر وجود داشته چه مشخصاتی داشته، هنوز به پژوهشهای بسیار گستردهتری نیاز است. ولی میتوان ادعا کرد که اگر هم موعظهگر یا «پیامبری» به نام محمد وجود داشته، این داستانها و احادیث بازگوکنندهی زندگی او نیستند.
پایان نوشتار
الف: اکثر مسلمانان در مراکش پسرانِ خردسال خود را در ماه ربیعالاول ختنه میکنند، زیرا طبق احادیث اسلامی بر این باور هستند که محمد ختنه به دنیا آمد. از آن جا که در قرآن هیچ جایی از ختنهی محمد سخن گفته نشده، حدیث نویسان اسلامی، بویژه واقدی یک داستان بسیار تخیلی سر هم بندی کرده که چگونه فرشتگان به هنگام تولد محمد، او را ختنه کردهاند. برای اطلاعات دقیقتر رجوع کنید به «زندگی پیامبر» از آیتالله بهبهانی در:
www.islamicecenter.com
منابع
1- تاریخ هجری مسلمانان از چه زمانی شکل گرفته است؟، اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
2- Markus Groß; Buddhistische Einflüsse im frühen Islam? IN: „Schlaglichter: Die beiden ersten islamischen Jahrhunderte“
3- متن پارسی زندگینامهی پیامبر از تاریخ طبری، سایت دکتر امیر حسین خنجی
irantarikh.com
4- تفسیر سورهی فیل از کتاب تفسیر المیزان، در: http://tafsiralm.persianblog.ir
5- متن پارسی زندگینامهی پیامبر از تاریخ طبری
6- حسن یوسفی اشکوری، «مبانی نظری تمایز بین دین و تاریخ آن» در:
www.radiozamaneh.com
7= Markus Groß; Buddhistische Einflüsse im frühen Islam? IN: „Schlaglichter: Die beiden ersten islamischen Jahrhunderte“
8- مارکوس گروس، همانجا
9- مارکوس گروس، همانجا (شماره دو)
10- متن پارسی زندگینامهی پیامبر از تاریخ طبری، سایت دکتر امیرحسین خنجی
11- حضور ایران در جهان اسلام، احسان یارشاطر، ترجمه فریدون مجلسی؛ ص 43
12- Volker Popp, „Von Ugarit nach Samarra“, in: Der frühe Islam (Hg: Karl-Heinz Ohlig)
www.biniaz.net
|