حماقت ملت سازی
آمیتای اتسیونی - ترجمه: فرامرز منصور
•
در باره این مساله که آمریکا نمی تواند از عهده یک جنگ دیگر بر آید و یا حتی یک مداخله نظامی انساندوستانه گسترده را عملی کند، توافق نظر چشمگیری وجود دارد. اما در واقع مساله حاد هزینه خود جنگ نیست، بلکه هزینه های هنگفتی است که در پی بسیاری از جنگها صرف پدیده ای بنام ملت- سازی می شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۲ فروردين ۱٣۹۲ -
۱ آوريل ۲۰۱٣
در باره این مساله که آمریکا نمی تواند از عهده یک جنگ دیگر بر آید و یا حتی یک مداخله نظامی انساندوستانه گسترده را عملی کند، توافق نظر چشمگیری وجود دارد. اما در واقع مساله حاد هزینه خود جنگ نیست، بلکه هزینه های هنگفتی است که در پی بسیاری از جنگها صرف پدیده ای بنام ملت- سازی می شود.
هزینه جنگی که ما در افغانستان براه انداختهایم، برابر با مخارج 500 مداخله نظامی از نوعی است که آمریکا در لیبی در سال 2011 صورت داده است. طبق برآورد وزارت دفاع، جنگ در لیبی تقریباً یک میلیارد دلار برای ایالات متحده هزینه داشته است. و بنا به گزارش پروژه اولویتهای ملی، هزینه جنگ در افغانستان بیش از 500 میلیارد دلار بوده است.
اگر معیار سنجش هزینهها نه تنها پول، بلکه جان آدمی باشد، در آن صورت این تفاوت، چه در رابطه با هزینههای ما و چه هزینه های دیگرانی که درگیر آنند، بسیار ژرف تر خواهد بود. آنچه، بویژه در رابطه با پدیده ملت سازی اهمیت دارد این است که کمک های خارجی، دموکراسی وارداتی، طرح های مارشال و عملیات ضد شورش با شاخص عمده ملت سازی ، نه تنها بسیار پر هزینه اند، بلکه فرجامی جز ناکامی ندارند. از این رو بهترین گزینه، پرهیز از آن است.
مایکل ناندلباوم در مقاله «ابرقدرت صرفه جو» مینویسد که از زمان جنگ جهانی دوم همیشه در سیاست خارجی و نیز در سیاست اقتصادی آمریکا، شعار ما «بیش وبیشتر» بوده، این دوره دیگر بسرآمده است. در دهه دوم سده بیست و یکم و پس از این، شعار «کمتر»، واقعیت مسلم سیاست خارجی خواهد بود. چارلز کوهان نیز در مقاله «دموکراسی» این بحث را پیش میکشد که مشکلات اقتصادی آمریکا، بیتفاوتی فزاینده آمریکائیان را نسبت به الزامات بینالمللی کشور بهمراه داشته است. و این امر «ضرورت کاهش تعهدات بین المللی آمریکا را به سطحی معین و بشیوه ای تدریجی، ایجاب می کند.» جیمز ترآب و توماس فریدمن از نشریه نیویورک تایمز، نیز همانند بسیاری دیگر، در همین خصوص مطالبی نوشتهاند.
پیش از مداخله نظامی در لیبی، با توجه به هزینههای هنگفت جنگهای آمریکا در عراق و افغانستان، در مورد خطر تشدید کسری بودجه در خود آمریکا و در میان متحدان آن، هشدارهای جدی داده شد. انستیتوی واتسون برای مطالعات بینالمللی در دانشگاه براون، یک برآورد کلی از مجموع هزینههای جنگی، با احتساب مبالغی که به عملیات در عراق، افغانستان و پاکستان اختصاص یافته و نیز تعهدات آتی مربوط به حقوق جانبازان و هزینههای جاری جنگ، منتشر کرد. طبق این ارزیابی، هزینه این جنگها بین 2 / 3 تا 4 تریلیون دلار بوده است. مدتها پیش از جنگ در عراق و افغانستان، شماری از دانشجویان برجسته روابط بینالمللی چیزی را پیش کشیدند که باید آن را تئوری اسراف نامید، که بنا بر آن، امپراتوریها آنقدر فربه میشوند که نتوانند سنگینی پیکر خود را تحمل کنند و زیر فشار ناشی از بار سنگین«تعهدات» آنسوی دریاها از پای در میآیند. پل کندی در کتاب «طلوع و غروب قدرت های بزرگ» از این تزها، در رابطه با آمریکا بنحو چشمگیری بهره گرفته است. بسیار پیش تر از این نیز، نیل فرگوسن در کتاب «تمدن: غرب و باقی جهان»، بحث مشابهی را مطرح کرده بود.
این نوع تحلیل نمیتواند تمایز میان هزینههای ملتسازی و مداخله نظامی را ببیند. مداخله نظامی ایالات متحده در سال 1991 که به بیرون راندن صدام حسین از کویت انجامید، عراق را بخاطر نقض حق حاکمیت کشوری دیگر به پرداخت غرامتی سنگین واداشت. و این امر اعتبار آمریکا را که از زمان جنگ ویتنام کاهش یافته بود ، تقویت کرد. این حرکت اقدامی سریع بود، با تلفات انسانی محدود؛ کم تر از شمار قربانیان جنگ آمریکا و اسپانیا در چهار صد سال پیش، و با هزینهای کم (61 میلیارد دلار) که 90 درصد آن برعهده متحدان آمریکا بود.
همچنین حمله سال 2003 به عراق و برکناری رژیم صدام بسرعت و با تلفات کم هزینه اندک انجام گرفت. تنها 56 میلیارد دلار برای عملیات عراق اختصاص داده شد. هنگامی که پریزیدنت بوش، در اول ماه مه 2003 اعلام کرد : «ماموریت به انجام رسید» تلفا ت انسانی نیروهای ائتلاف 172 تن بود. اما در پی آن، فاز ملت سازی آغاز شد که داستانی دیگر بود. پس از ماه مه 2003، بیش از 4000 آمریکائی و دست کم 100 هزار عراقی کشته شدند و هزینه مستقیم عملیات ایالات متحده در این کشور از 650 میلیارد دلار گذشت.
همین طور مداخله نظامی ایالات متحده در کوسووو در سال 1999، بدون تلفات و با هزینه اندک انجام گرفت، اما مشکلات متعدد و هزینه های هنگفتی در اثر ملت سازی متعاقب آن پدید آمد (اگر چه در این مورد بیش از ایالات متحده، سازمان ملل عهده دار آن بود). همه اینها بیانگر آنست که این، «ملت سازی» است که بالاترین هزینهها و بیشترین تلفات را ببار می آورد.
آمریکا در سال 2001 در افغانستان، سرنگونی طالبان را بسرعت و با حداقل هزینهها و تلفات انسانی صورت داد. تنها 12 سرباز آمریکائی در سال 2001 در افغانستان کشته شدند. جنگ بطور گسترده توسط نیروهای محلی ائتلاف شمال به پیش برده میشد. بنا به گزارش دفتر مسئول دولتی (GAO) هزینه های مشترک جنگ در سال 2003-2002 برای « برقراری امنیت» تنها 535 میلیون دلار بوده است. بیشترین تلفات و هزینهها طی دوره بعد که «تقابل ضد تروریستی» (counterterrorism) جایش را به «عملیات ضد شورش» (counterinsurgency ) داد، پدید آمد.
ممکن است کسی بگوید که عملیات نظامی در افغانستان با شکست حکومت طالبان پایان نیافته بود. چون هدف، ریشه کن کردن القاعده بود و این کار تا تضعیف واقعی نیروهای آن چند سالی طول کشید. اما وقتی که هزینه های جنگ، به دو بخش تامین امنیت و ملت سازی تفکیک میشود (همچنان که در گزارش دفتر مسئول دولتی در آوریل 2009، در مورد بازبینی هزینه ها 2002 تا 2009 پیشنهاد شد)، تقریباً نصف بودجه صرف هدفهای غیر امنیتی مانند آموزش، بازسازی، دموکراسی و بنای حکومت شد. علاوه بر این، از آنجا که روند ملت سازی خدمت چندانی به تامین امنیت نکرد، اقدامات امنیتی برای پیشبرد طرح ملت سازی ضرورت پیدا کرد. از اینرو دست کم بخشی از هزینه های مربوط به تامین امنیت باید به حساب هزینه های ملت سازی نوشته شود.
چندان جای تردید نیست که اگر استراتژی مورد حمایت جو بایدن معاون رئیس جمهور، مبنی بر- مقابله با بقایای تروریست ها از خارج با استفاده از پهپادها، نیروهای ویژه و نیروهای محلی – تعقیب می شد، هزینه های مالی و جانی این مداخله بسیار کمتر می بود.
مهندسی اجتماعی از راه دور (LDSE ) که طبق آن، یک کشور در صدد توسعه، بازسازی، دموکراتیزه کردن و یا ساختن ملتی دیگر بر می آید، بهر حال اقدامی پر هزینه و معطوف به شکست است. قبول چنین مسئولینی تنها در شرایطی مساعد و متکی بر تعهدات مالی هنگفت ممکن است. اگر چه ضرورت محدود کردن انگیزه های مهندسی اجتماعی از راه دور در آنسوی دریاها، بیش از پیش درک میشود ، اما بنظر میرسد که ایالات متحده در مورد محاسن و مضار آن جداً مردد و حتی سردرگم است.
دربرآوردهای بودجه نظامی سال 2012 دولت اوباما برای ده سال آینده، سهم مهندسی اجتماعی از راه دور بسیار کم شده است. اما دولت هنوز در حال ادامه این روند در افغانستان است ویگانهای ضد شورش نیروی دریائی ایالات متحده، ملت سازی را یک بخش اساسی از استراتژی عملیات ضد شورش میدانند. بر رسیهای پی در پی بیانگر آنست که اقدام های مبتنی بر مهندسی اجتماعی از راه دور در نقاط متفاوتی چون عراق، هائیتی، صحرای سفلای افریقا و پاکستان، عموماً به شکست انجامیده است. هنوز وزارتخانه تحت مسئولیت هیلری کلینتون بعنوان یکی از دو مسئولیت عمده خود، سیاست توسعه را ادامه میدهد و شخصیتهای برجسته از اجرای طرح مارشال برای خاورمیانه صحبت میکنند. جرج بوش بهنگام نامزدی ریاست جمهوری نغمه ملتسازی را سرداد و بعد بعنوان رئیس جمهور دستور داد تلاشی همه جانبه برای ملتسازی درعراق صورت گیرد. محافظه کاران نو با این بحث شهرت بهم- زده اند که تحقق مهندسی اجتماعی در داخل آمریکا دشوار است، اما آنچه در نواحی فقیر نشین حومه واشنگتن "غیر قابل اجراست" انگار در شهرک صدر، شدنی است. بانک جهانی به سرمایه گذاری های چندین و چند میلیاردی برای توسعه طرحهائی ادامه میدهد که- حتی به استناد بررسی های خود بانک - بخش اعظم این وجوه حیف ومیل میشود و اختلاس و کلاهبرداری را گسترش می دهد.
مهندسی اجتماعی از راه دور، مهار پذیر نیست زیرا به پندارگرائی لیبرالی دامن می زند (نظیر این حکم که ما باید به ملت های دیگر برای رسیدن به «زندگی مناسب» ، بویژه دستیابی به حقوق بشر و حاکمیتی دموکراتیک کمک کنیم.) و این نیٌت لیبرالی درحالی باید برآورده شود که طبق قوانین ایالات متحده، توجه به منافع ویژه آمریکا ایجاب می کند که بخش مهمی از وجوهی که در آنسوی دریاها صرف می شود، مصروف خدمات وکالاهای سرمایه ای و مصرفی آمریکائی (ازجمله امور مستشاری) وتسلیحات آن گردد.
نگاه اجمالی زیر به شرایط دشواری که درآن ممکن است مهندسی اجتماعی از راه دور به جائی برسد، حاکی از آنست که بطور کلی باید از این گونه تلاشها پرهیز کرد. این نگاه معطوف به بررسی شرایطی است که در آن اجرای طرح مارشال موفقیت بزرگی تلقی می شد؛ اما اجرای طرح مارشال مستلزم وجود پیش شرطهائی بود. پیش شرط هائی چون دموکراتیزه کردن که در بسیاری نقاط، ازجمله در کشورهای سربرآورده عربی، ضعیف است و عملیات ضد شورش با دشواریهائی روبروست. دشواریهائی که پیامد مهندسی اجتماعی از راه دورند.
از چند سال پیش، بویژه از زمان خیزش سال گذشته دنیای عرب، درمیان کارشناسان و سیاستمداران برجسته، بازنگری به طرح مارشال بعنوان راهنمای کار امروزدر خاورمیانه عمومیت یافت، چنانکه هیلری کلینتون در ژوئن 2011 در سخنرانی اش گفت: امروز که بهارعربی در سراسر خاورمیانه و شمال افریقاگسترش می یابد، برخی از اصول طرح مارشال دیگربار بویژه در مصر و تونس موضوعیت می یابد. همچنان که مارشال درسال 1947 عمل کرد، ما باید این را درک کنیم که ریشه های انقلاب و مسائلی که انقلاب مطرح می کند نه تنها سیاسی بلکه عمیقاً اقتصادی نیز هستند.
ژنرال جیمز جونز مشاورپیشین امنیت ملی و رابرت گیتس وزیر دفاع پیشین آمریکا نیز مواضع مشابهی گرفته اند. علاوه براین، مونا یاکوبیان ازمرکز استیمسون، مستقیماً از «طرح مارشال خاورمیانه» سخن گفته است؛ طرحی برای «مهار نیروهای قدرتمندی که خواهان تغییر اوضاع وتضمین سمت یابی این منطقه در مسیر صلح ورفاه اند.»
چنین مدافعانی اغلب برتوفیق طرح اصلی مارشال انگشت می گذارند. همچنانکه ژنرال جونز شرح می دهد: «ما این درس را پس از جنگ جهانی دوم آموختیم، ما اروپا را باز سازی کردیم، ما ژاپن را بازسازی کردیم» اما تجارب در آلمان و ژاپن بیانگر شرایطی هستند که مستعد به ثمر رسیدن مهندسی اجتماعی از راه دورند. واین شرایط در خاورمیانه اساساً وجود ندارد.
مهمترین تفاوت در عرصه امنیت دیده می شود. آلمان و ژاپن پس از شکست در جنگ تسلیم شده بودند و مهندسی اجتماعی از راه دور، تنها پس از آنکه جنگ پایان یافت و امنیت داخلی چشمگیری تاًمین شد، به اجرا درآمد. در آنجا نه تروریستی بود و نه شورشی. دیگر آنکه آلمان و ژاپن در طول اجرای این طرح تحت اشغال بودند. مهندسی اجتماعی توسط آمریکا و متحدانش، اقدامی عملی وممکن بود. اجرای طرح مارشال برای لیبی، یمن، سومالی یا مصر، غیرعملی است. مردم این کشورها نمیخواهند نیروهای خارجی در سرزمین آنها باشند و هیچ قدرت خارجی ای نیز تمایل به گسیل نیرو به آنجا را ندارد.
از این گذشته، در ژاپن یا آلمان خطر جنگ داخلی، قومی و یا فرقه ای (آنچنانکه در افغانستان وعراق جریان دارد) وجود نداشت. هیچ کوششی صرف ایجاد یک اتحاد ملی نشد، چون آنها (ژاپن و آلمان) چنین تجربه ای را از سر گذرانده بودند و تغییرات مجاز نسبتاً آسان صورت گرفت. وجود کارمندان کارآمد حکومتی وسطح نازل فساد اداری نیز به این موفقیت کمک کرد. رابرت .ای. پاکنهام نوشته است : «کارشناسان فنی ومالی، احزاب سیاسی نهادینه شده نسبتاً رشد یافته، سیاستمداران کاردان وبصیر، مردم بافرهنگ ، وهویت ملی قوی» ، همه اینها، مهندسی اجتماعی از راه دور را ممکن کرد. ونیز وجود یک فرهنگ جاافتاده بردباری وخویشتنداری در هردوکشور.
هیچیک از اینها عجیب نیست. آلمان و ژاپن پیش از جنگ جهانی دوم دولت-ملت های نیرومندی بودند. همبستگی ملی تنگاتنگی میان شهروندان پدید آمده بود که در آنها روحیه از خود گذشتگی برای کشور را برمیانگیخت. برعکس، شاخص عمده در روحیه بسیاری از شهروندان کشورهای خاورمیانه احساس وفاداری آنها نسبت به اقوام و یا گروههای مذهبی شان نمود می یابد. علاوه بر این آلمان و ژاپن از شالوده های صنعتی نیرومند، زیربنای مادی مستحکم، جمعیت تحصیل کرده وحمایت موثر از فعالیت های علمی، فنی و تجاری برخوردار بودند. در مقابل، سیاری از کشورهای خاورمیانه فاقد این دستاوردها، نهادها و سنتها هستند. دربسیاری از این کشورها مساله بازسازی موضوعیت ندارد، زیرا پیش از این ساختارهای بنیادی شکل گرفته ای وجود نداشته است.
علوم اجتماعی می آموزد که ارزشهای فرهنگی نقش مهمی در تعیین چگونگی زیست مردم دارند، واینکه این ارزشها در برابر تغییر بسیار مقاوم اند. بعنوان مثال، ماکس وبر معتقد بود که پروتستانها بسیار بیشتر از کاتولیکها از فرهنگ سختکوشی و صرفهجوئی بهره ورند، که هر دوی اینها برای رشد سرمایه داری مدرن ارزشهائی اساسی اند. چنانکه کشورهای کاتولیک مذهب از نظر توسعه از کشورهای آنگلوساکسون پروتستان چندین دهه عقب افتادند. افزون براین وبر به تفاوت میان ارزشهای کنفوسیوسی و اسلامی نیز اشاره می کند، پیش بینیای که تحقق آنرا در تمایز چشمگیر میان سطح رشد بالای «ببرها»ی آسیائی (چین، هنگ کنگ، تایوان، سنگاپور وکره جنوبی) و سطح نازل رشد بسیاری از کشورهای اسلامی می توان دید. در حقیقت اندیشه های وبر طی دههها موضوع مجادله بوده است. ساشا بکر و لودگر ووسمان نوشتند که کاتولیکها و پروتستانها هر دو از نظر تسلط بر سطح آموزش یکسان بودند، اما سطح آموزش یک جامعه، تحت تاثیر ارزشهائی است که به آن پایبند است.
این واقعیت که مهندسی اجتماعی از راه دور تنها در برخی از کشورها موفق می شود و در دیگرکشورها به شکست می انجامد، در بررسی های مربوط به اعطای کمکهای خارجی، تحت عنوان «مداخله نرم» مورد تاکید قرار گرفته است. این نوع مداخله مستلزم اشغال، تحریم یا تحمیل نیست، بلکه بطور جدی خواهان کمک به دریافتکنندگان آن است. درحقیقت، این اقدام اغلب به ترکیبی از انگیزه ها مبتنی است و بندرت احساس حق شناسی دریافتکنندگان را برمیانگیزد و کمک چندانی نیز به آنها نمیکند.
ویلیام ایسترلی در سال 2006 در کتاب خود «مسئولیت سنگین سفیدها» نوشت که غرب، به رغم تریلیونها دلارکمک خارجی طی بیش از 50 سال، توفیق چندانی در کاهش بار فقر نداشته است. افزون بر این، درسال 2008 راگورام راجان و آرویند سابرامانیان تحقیق پردامنهای کردهاند که درآن رابطه میان کمک و رشد بربستر متغیرهای گوناگون ازجمله دورههای زمانی مختلف (میان مدت ودرازمدت) در سالهای 1960 تا 1990 ، منابع کمک (دوجانبه وچندجانبه)وانواع کمکها (اقتصادی، اجتماعی، غذائی وغیره) مورد ارزیابی قرار گرفت. آنها نتیجه گرفتند که «تشخیص اینکه کمک چه تاثیری بر روی رشد می گذارد، دشوار است». البته نویسندگان از همه متغیرهائی که مورد بررسی قرار دادند، نام نبردند. واما در تحلیلی که توسط هریستوس دوکولیاگوس ومارتین پالدام درسال2009 انجام گرفت، تاثیر کمک برروی سرمایهگذاری وپسانداز، رشد اقتصادی و چگونگی سیاست اقتصادی کشور، طی 97 پژوهش درفاصله زمانی 40 سال، بررسی شده است. در هیچیک از این سه نمونه نمیتوان برای اثبات اینکه کمک، نقش مثبت ومهمی داشته است، سندی یافت. موفقیت بزرگ «ببرها»ی آسیائی نشان می دهد که کمک برای رشد الزامی نیست. این کشورها عموماً درشرایطی به رشد بالای اقتصادی رسیدند که کمکهای خارجی دریافتیشان اندک بود.
تعهدات ایالات متحده برای بازسازی پس از جنگ جهانی دوم بطور چشمگیری بالاتر از تعهدات جاری این کشور در عرصه کمک های خارجی بود. در نخستین سال اجرای طرح مارشال در1948 ، کمک به 16 کشوراروپائی زیرپوشش این طرح، 13 درصد کل بودجه فدرال بود. ایالات متحده امروز کمتراز 1 در صد این بودجه را صرف کمک خارجی می کند، تازه تمام آن نیز به توسعه اقتصادی اختصاص ندارد.
بطورخلاصه مهندسی اجتماعی از راه دور تنها در کشورهائی موفق میشود که شرایط مساعدی داشته باشند و عمدهترین این شرایط در خاورمیانه بویژه در یمن و سومالی و لیبی فراهم نیست. این شرایط همچنین در مصر نیز کمیاب است. برخی شرایط ممکن است در کشورهائی چون لبنان و اردن فراهم باشند، اما حتی این کشورها در مقایسه با آلمان و ژاپن پس از جنگ جهانی دوم بسیار کمبود دارند. اگر طرحهای مارشال در رابطه با این کشورها تنظیم میشد، احتمالاً شکست میخورد. چنین چیزی درمورد تلاشهای مبرم و محدود متمرکز شده در مهندسی اجتماعی از راه دور، اعتبار ندارد. تاسیس پالایشگاه نفت در لیبی را که می توانست کار ایجاد کند نیز میتوان برشمرد، اما اینها استثنائاتی برقاعدهاند.
پیش از تلاشهائی که اخیراً برای دموکراتیزه کردن درعراق و افغانستان صورت گرفته است، کوششهای مشابه بسیاری از جانب کشورهای دیگر انجام شده بود. اما بیشتر آنها با شکست مواجه شد. اگرچه در مورد شرایط موفقیت توافق چندانی وجود ندارد اما در اینکه تسهیلات واقعی و عوامل ساختاری میتوانند نقش مثبتی بازی کنند، توافق نظر وجود دارد. بطور کلی هرچه دامنه این متغیرها گستردهتر باشد چشم اندازهای بیشتری برای دموکراسی پدید می آید. اگر دست کم برخی از عوامل این طیف گسترده مقوله ها موجود باشند، همچنانکه متغیرها یکدیگر را تقویت میکنند، ساختن دموکراسی نیز امکان پذیرتر میشود.
عوامل تسهیل کننده: شرایطی که شکل گیری دموکراسی را آسان میکند، ازجمله از این قرارند: الف) قانون، نظم وامنیت اولیه، ب) سواد، آموزش عمومی و آموزش مدنی، پ ) رشداقتصادی، جدائی قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی و تعدیل شکافهای اقتصادی، ت) طبقه متوسط نسبتاً بزرگ و رشدیافته، ث) حاکمیت قانون، استقلال قضات و احترام به مقامات مجری قانون، و ج) جامعه شهری، انجمن ها واجتماعات داوطلبانه.
عوامل ساختاری : ایجاد بلوکهای دموکراسی، ازجمله: الف) وجود احزاب غیروابسته برای رقابت، حمایت ویا شرکت در انتخابات، ب) تنظیم ضوابط لازم برای مشاغل دولتی، پ)تنظیم انتخابات منصفانه وآزاد، ت) تدوین ضوابط قانونی و حقوقی به منظور تضمین مشارکت و در عین حال تفکیک قوا که نقشی اساسی در کنترل و ایجاد توازن میان سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه دارد، ث) نازل بودن سطح فساد مالی و بالا بودن سطح شفافیت، ج) حمایت از حقوق اقلیت ها، چ) آزادی انجمنها، ح) آزادی مطبوعات، و خ) تصریح حقوق فردی افراد در برابر حکومت.
باید توجه کردکه انتخابات منصفانه و آزاد بخودی خود شرط کافی برای ایجاد دموکراسی نیست. بدون وجود شمار قابل توجهی از عوامل برشمرده فوق، نتیجه انتخابات احتمالاً چیزی شبیه انتخابات 2012 روسیه خواهد بود. در آنجا یک حزب مانع از رقابت دیگران شد، کنترل بخش اعظم رسانه ها را بدست گرفت، و مرتکب قتل روزنامهنگاران منتقد و فعالان حقوق بشر شد. گو اینکه انتخابات بنحو کنترل شدهای اجرا شد. فساد در انتخابات و مسخ آن به شکست دموکراسی میافزاید، اما این تنها عامل نیست.
وقتی که عرب ها در چند کشور در سا ل 2011 در اعتراض علیه سران حکومتهای خود به خیابانها آمدند، این رویداد خوش بینی گستردهای را پدید آورد. بسیاری پنداشتند که رژیمهایی دموکراتیک بر سر کار خواهند آمد و غرب به این تحول کمک خواهد کرد. در پس این خوش بینی این تصور وجود داشت که مردم آزادشده قطعاً در پی رهبرانشان به حکومتی لیبرال خواهند رسید. از این رو، مهندسان اجتماعی همٌ خود را مصروف زدودن آثار حکومتی که در حال رفتن بود، میکردند. بعنوان مثال، در کشورهای کمونیستی، که اشکال متعدد کنترل و نظارت دولتی برچیده شد و اموال عمومی مثل مزارع دولتی، صنایع ملی شده و ساختمانهای مسکونی دولتی، خصوصی شدند، این طور تصور میشد که روند رهائی مردم، کوتاه وسریع - یک تا دوسال – خواهد بود. اقتصاددانان برجستهغربی (مثل جفری ساکس) پیش بینی می کردند که گذار کشورهای کمونیستی سابق به سرمایه داری جهشوار خواهد بود. در واقع روند این گذار بسیار کند بود. در کشورهائی که زمینه مساعد داشتند (جمهوری چک و لهستان) این روند سریع تر و در کشورهائی که فاقد چنین زمینهای بودند (مجارستان، رومانی و بلغارستان) بسیار کند بود.
اینگونه در هم شکستن کنترل و نظارت دولتی را ما در جهان عرب شاهد نبودهایم. پیشرفت نامتوازن در آنجا این نکته را روشن کرد که دموکراتیزه شدن نیازمند دستاوردهائی بزرگتر در راستای شرائطی است، که فوقاً برشمردیم. تدارک این شرایط، بنوبه خود مستلزم صرف وقت و سرمایه گذاریهای هنگفت است. این کار البته با سراریز شدن نیروی قدرت های خارجی – آن گونه که در افغانستان و عراق می بینیم- نمیتواند عملی شود. حتی یک بررسی گذرا از شرایط نشان میدهد که روند توسعه آنها آنچنان کند و توانفرساست که هدایت آن توسط خارجیان تقریباً ناممکن است. برانگیختن حس احترام نسبت به حاکمیت قانون در جائی که بنیاد قانون سست است، و ایجاد یک طبقه متوسط قابل ملاحظه از هیچ، و یا کاستن از فساد افسارگسیخته، بسیار دشوار است. در بریتانیا چند سده ودر آمریکا چندین نسل طول کشید تا رژیم های لیبرال-دموکراتیک توسعه و تحکیم یافتند و شرایط آنها در این مدت اساساً مساعدتر از شرایط امروز خاورمیانه بود.
مینک سین پی و سارا کاسپر طی پژوهشی درسال 2003 ، اقدامات ایالات متحده را در دموکراتیزه کردناجباری و «هویت بخشی» 16 کشور- که از سال1900 بهاینسوعرصه «تلاش های ملت سازانه» آمریکا بوده اند – مورد بررسی قراردادند. تعبیر آنها از ملتسازی، عملیاتی است که نتیجهاش تغییر و یا تقویت رژیمهای در شرف زوال است. این عملیات شامل مستقر کردن شمار کثیری ازنیروهای ایالات متحده در آن کشورو بهره گیری از افراد نظامی وغیرنظامی آمریکائی برای کمک به زمامداران سیاسی است. طبق برآورد آنها، تنها 2 مورد از این 16 موردمداخله «کاملاً موفق» بوده است (ژاپن وآلمان غربی). آنها دو مورد موفق دیگر نیز ذکر کردهاند (گرانادا وپاناما) . اماتصریح می کنند که جمعیت کم این دو کشور موجب تسهیل روند ملتسازی در آنها شده است. 11 کشور باقیمانده (قطع نظر از افغانستان که اخیراً مطرح شده)، تجربهای جز شکست نداشته اند. به این ترتیب میزان موفقیت آمریکا در این طرح حدود 26 درصد بوده است. پی و کاسپر نوشتهاند که «ازنظرتاریخی ، مشخصه تلاش های معطوف به ملت سازی توسط نیروهای خارجی ، اساساً نه پیروزی ها بلکه تلخکامی هائی است که ببارآورده اند».
بررسی دیگری که درسال 2003 توسط یک گروه پژوهشی از موسسه راند (RAND) صورت گرفت، بیانگر نتایج مشابهی در مورد تلاشهای ملتسازانه آمریکاست. در این پژوهش از 7 مورد از موارد ملت سازی ( آلمان غربی، ژاپن، سومالی، هائیتی، بوسنی، کوسووو، وافغانستان) دو مورد بسیار موفق، دومورد ناموفق و سه مورد دیگر در وضعیتی بینابین ارزیابی شده اند ( نتیجه گیری در مورد افغانستان هنوز زود است). نویسندگان همچنین گرایش فزاینده مداخله از راه دور را مطرح کرده اند. آنها نوشته اند که«مداخله هائی که پس از جنگ سردبا سرکردگی آمریکا صورت گرفته عموماً از نظر دامنه واهداف آن، از مداخله های پیش از این دوره گسترده تر و جاه طلبانه تر بوده اند.»
همچنانکه توماس کاروترز نویسنده کتاب «کمک به دموکراسی در خارج» اظهار کرده است : «این اندیشه که در درون هر جامعه ای هسته دموکراسی وجود دارد که منتظر شرایط برای شکوفائی است، اساساً نادرست است.» و اف. گریگوری گاوس می نویسد که «اعتمادی که واشنگتن به قدرت پیش بینی خود وحتی به قابلیت خود در هدایت روندهای سیاسی کشورهای دیگر دارد، هم غیرمنصفانه است وهم مساله ساز.»
درآغاز، اصطلاح بهار عربی (در چنبره خوش بینی مفرط) تقریباً همه جا در مورد انقلابهای سال 2011 بکار برده میشد. درسال 2012 اصطلاح بیداری عربها بیشتر رایج شد، که بازتاب تردید بیشتر نسبت به انواع رژیمهائی بود که ثمره این خیزش ها بودند. باردیگر روشن شد که دولتها توانائی محدودی برای دگرگونی روند رویدادها وسرنوشت ملت های دیگر دارند.
عملیات ضد شورش درحقیقت، آمیزهایست از عملیات ضد تروریستی و ملت سازی. مدافعان آن برآنند که این عملیات درعراق، بویژه در خلال جوشش و بیداری سنٌیها، کامیاب بوده است، همچنانکه درافغانستان بود. آنها عموماً میپذیرند که مبارزه با تروریستها با مبارزه علیه شورشیان فرق دارد، اما استدلال میکنند که این تفاوتها تاثیری در اصل مساله مورد نزاع ندارد.
اگرچه عملیات ضد شورش، درگیری با گروههای محلی در کشورهای اشغال شده است، اما بسیاری از مشکلات مربوط به مهندسی اجتماعی از راه دور را با خود دارد. برای اینکه تصمیم گیری نهائی در ایالات متحده صورت میگیرد، منابع اختصاص یافته عمدتاً از واشنگتن تامین میشود و تعصبات فرهنگی سمت وسو دهنده این برنامهها نیز آمریکائی است.
ازاینرو عملیات ضدشورش، هرچند نه با کل مشکلات ، دست کم با بسیاری از مسا ئل مهندسی اجتماعی از راه دور دست به گریبان است. اما دراینجا مساله دیگری نیز روی مینماید: تشتت و درهم ریختگی هدفها. هدفهای مربوط به عملیات ضد شورش دربرگیرنده طیفی از آماجهای خرد و کلان است. اغلب روشن نیست که کدام هدف دارد دنبال میشود. همچنانکه خصلت هدفها در جریان اجرا تغییر مییابد، معیارهای ارزیابی موفقیتها نیز تغییر میکند.
هدفهای محدود شامل جلب حسن نظر مردم محل ازطریق برخورد احترام آمیز با سران آنها و توزیع شوکولات و شیرینی و توپ فوتبال درمیان بچههاست. و سپس تلاش برای«بازسازی» ، که شامل تعمیر خانه ها و روستاهائی است که در اثر حملات ما آسیب دیدهاند. این هدفها طیفی از اشکال مختلف بازسازی را – از تعمیر درهای شکسته گرفته تا ترمیم شبکه آبرسانی محل – شامل میشود.
هدف جاهطلبانهتر، تلاش برای کسب حمایت محلی جهت گردآوری اطلاعات لازم درباره شورشیان، و فراتر از آن، تشجیع مردم به امتناع از عرضه مایحتاج و ارائه خدمات به شورشیان و در صورت امکان، جلب همکاری آنها با نیروهای آمریکائی و متحدان آن در جنگ علیه شورشیان است. این هدف درگرو نوعی تطمیع است. ازجمله رشوه دادن بصورت جنسی ( غیرنقدی) و یا پرداخت مستقیم پول ( آنچنانکه آمریکا در جریان«بیداری سنٌی ها» پرداخت). یا اجرای طرح های محدودی چون حفر یک چاه برای تعاون روستا.
اهداف بمراتب جاه طلبانهتر آمریکا بر این تز مبتنی است که مبارزه با شورشیان به پیروزی نخواهد رسید مگر آنکه ایالات متحده به مردم محلی برای تقویت حکومتی کمک کند که این حکومت، باثبات، مسئول و بطور قابل ملاحظهای منسجم باشد و بتواند امنیت و رفاه اقتصادی را تضمین کند. این تز بنوبه خود با این استدلال تقویت میشود که تا وقتی که نیروهای خارجی از کشور، یا دست کم از مراکز اصلی جمعیت بیرون نرفته و جای آنها را نیروهای محلی نگرفته باشند، هیچ کس نمی تواند یاری و حمایت مردم را کسب کند. یک چنین استراتژی بطور جدی شیوههای نظامی را با ملتسازی در میآمیزد.
شکست استراتژی عملیات ضدشورش در افغانستان که درگزارش سال2010 گروه تحقیق افغانستان مورد تاکید قرار گرفت، مورد توافق بیش از 50 کارشناس خارجی از همه طیف های سیاسی بوده است.
در این گزارش آمده است که: جنگ افغانستانِ آمریکا بجای سرنگونی تروریستها، به کوششی جاه طلبانه و بیثمر برای ملت سازی بدل شده است. ما در باتلاق جنگی داخلی در افغانستان فرورفته ایم و در حا ل مبارزه برای تاسیس یک حکومت مرکزی کارآمد در کشوری هستیم که سالیان سا ل غیر متمرکز و پاره پاره بوده است.
مایکل کوهن در نشریه ملت (The Nation) نوشته است که موفقیت استراتژی عملیات ضد شورش مستلزم وجود حکومتی مشروع وکارآمد است. اما «فساد آنچنان وحشتناک است که طبق ارزیابی دفتر سازمان ملل درخصوص مواد مخدر وجنایت، مواد مخدر ورشوه خواری دو منبع اصلی درآمد درافغانستان است.»
سرهنگ دانیل دیویس در مقالهای در مجله نیروهای مسلح می نویسد: حاصل یک رشته گفتگوی طولانی طی یک سال با نظامیان درهمه سطوح ، وبا شهروندان افغان و ماموران امنیتی، بیانگر یک «عدم موفقیت واقعی در تمامی سطوح» است. همچنین، گزارشی از سرهنگ هیو. دی . بیر برای طرح تحقیق استراتژی کالج نظامی ایالات متحده، حاکی از آنست که استراتژی عملیات ضد شورش «بعید است که درافغانستان موفق شود.» بعلاوه «این کار، آسیب زد ن به نیروهای مسلح آمریکا وخزانه آمریکائیان است. و هنوز همه هزینههای مالی و جانی، برآورد نشده و عمق فاجعه روشن نیست».
برخی از ناظران حساس تاکید دارند که ایالات متحده باید مسائل داخلی خود را سامان دهد، قرض های روز افزون خود را بپردازد ووابستگی مالی وسطح تامین انرژی از کشورهای د یگر راکاهش دهد. آنها نتیجه می گیرند که آمریکا باید از دامنه عمل خود درآنسوی دریاها بکاهد. آری، ما ممکن است از عهده مداخله نظامی بشر دوستانه نظیر آنچه در کوسووو، و لیبی دیدیم و یا برقراری مجدد نظم در کویت برآئیم. اما درهر حال، حتی وقتی هم که ایالات متحده در وضعیتی فوقالعاده مناسب نیز باشد، چیزی که باید از آن پرهیز کرد، ملت سازی احمقانه و بی ثمر است.
عنوان اصلی مقاله: The Folly Of Nation Building
منبع: nationalinterest.org
برای دریافت مقاله در فرمت پی دی اف رجوع کنید به:
jahanemrooz.net
|