هیچستان گرایی در رسانه های فارسی زبان
اکبر کرمی
•
نقدهای حقوق بشری و دمکراسی خواهانه در سطح فراملی به امریکا و اسراییل در جای خود محفوظ اما ضدیت با مناسبات جهانی و پنهان شدن در سایه ی این دشمنی های غیرسیاسی، فراتاریخی و ایدیولوژیک برای استبداد ورزیدن، گم کردن منافع ملی، کم رنگ کردن کوتاهی های خود و دژخویی و دشمنی با ملت، امر دیگری است که همیشه فراموش می شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱٣ فروردين ۱٣۹۲ -
۲ آوريل ۲۰۱٣
تفکیک امر ملی از امور محلی و فراملی در جهان پخ شده و کوچک شده ی روزگار ما اگر نه بسیار دشوار، دست کم پر بغرنج و مناقشه انگیز است! با این همه برای گذار مناسب از تنگ نای سنت و رسومات و رسوبات آن در نظام دانایی مستولی بر جان و جهان ما به فراخنای توسعه و درانداختن یک جامعه ی باز، چنین تفکیکی الزام آور و راهبردی است. چه، بدون این تفکیک ها و تمایز ها در اجتماعی که به شدت از آمیزش اجتماعی ناتمام رنج می برد و کم و بیش دچار "امتناع گفت و گو" است، پیش کشیدن امور محلی و فراملی دست کم پیش از برپایی دمکراسی و ملی کردن قانون و قدرت به پرحاشیه شدن گفت و گو و ناکام ماندن آن ها می انجامد.
ناتوانی در تفکیک امور ملی از امور محلی و فراملی از "هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست"(1) حکایت دارد.
نمونه هایی از ناتوانی در تفکیک امر ملی از امر فراملی
یکم. طرح گاه و بی گاه یا حتا همواره ی بغرنج فلسطین/ اسراییل، مواردی از نقض حقوق بشر در دیگر مناطق جهان و مشکلات مسلمانان و شیعیان در خارج از ایران و حتا نقد و اتهام به برخی از قدرت های جهانی و نهادهای فراملی در نقض حقوق بشر در هنگامه ای که ایران در پیچ های تند تاریخی اش سرگرم رقم زدن سرنوشت تیره و تار خود است، اگر حتا از روی خوش طینتی و نیک خواهی باشد، به گفت و گوهای جاری در ایران کمک نمی رساند و به تکمیل فاجعه می انجامد.
این فاصله گذاری ها به هیچ روی به جنبه های انسانی ما باز نمی گردد؛ مساله، مدیریت رویاها و خواست های خودمان است که به وجهی از مدرن و معاصر بودن اشاره دارد. طرح این سرنام ها در گفتمان جاری دمکراسی خواهی و حقوق بشر ستایی، جدا از انگیزه های پس و پشت آن ها، دست کم به تحمیل شکاف های تازه ای به جبهه ی دمکراسی خواهی می انجامد و برایند نیروهای موجود را کاهش و کج می کند. هم سویی این صداها با جبهه ی سیاه استبداد در این موارد لودهنده و بسیار گویاست.
کنش گران برجسته ای هم چون اکبر گنجی (2) یا شیرین عبادی (3) اگر در پرداختن به این امور به اشل ها و استانداردهای جهانی توجه دارند (که در جای خود بسیار مهم و حیاتی است) باید بین رویاهای جهانی و برنامه های ملی خود تمایز بگذارند؛ دست کم به این دلیل ساده که بدون چنین تفکیک و تمایزی نیروهای آماج چنین رویاهایی از دست می روند و به حاشیه رانده می شوند. کدام عقل سیاسی سلیمی رضایت می دهد که در گرما گرم جنبش سبز و نقض گسترده ی حقوق بشر در ایران با ادعای دوری گزیدن از استانداردهای دوگانه، به طرح دعاوی نقض حقوق بشر در اسراییل یا آمریکا پرداخت؟ در حالی که آشکارا هم نظری در بین نیروهای سیاسی در این مورد (دست کم چپ ها و لیبرال ها) در دو سوی جنبش، بسیار معنادار و تعیین کننده است. اگر هدف این گفتارها و نوشتارها جامعه ی جهانی است، چرا این ادعاها و نقدها به زبان فارسی نوشته و گفته می شوند و تنها در رسانه های فارسی زبان بازتاب می یابند؟ و اگر اجتماع هدف، ایرانیان هستند، چه پی آمدهایی پالیده می شود؟
عدم تفکیک برنامه ها و مشکلات ملی از برنامه ها و مشکلات جهانی و بین المللی و خواندن همه ی آن ها در یک متن و با یک زبان، نه تنها از درک ناتمام این کنش گران از مسایل جهان جدید حکایت دارد، که گاهی می تواند نشان افتادن برخی از آنان در دام ها و تله های جمهوری اسلامی هم باشد.
نقض حقوق بشر، نقض حقوق بشر است، اما چه گونه می توان کنش گر سیاسی و حقوق بشری بود و نقض حقوق بشر در امریکا، اسراییل و ایران را یگانه و هم سان دید؟ این دست تخمین ها و تحلیل های ناصواب و سنجش گری های به ظاهر دادگرانه، هیچ مشکلی که نداشته باشد، دست کم با کش دادن مفهوم نقض حقوق بشر و هم سان انگاشتن سطوح مختلف آن، در عمل هم به بی اعتبار شدن اتهام های نقض حقوق بشر در افکار عمومی داخلی کمک می کند و هم دادگری را از معنای خود تهی می کند. هم سان انگاشتن نقض حقوق بشر در آمریکا (که حاکمیتی دمکراتیک و مردمی است، هرچند در سطح جهان درگیر جنگ است و انتقادهای بسیاری به آن وجود دارد.) با نقض حقوق بشر در اسراییل (که حکومتی دمکراتیک و در حال جنگ است، هر چند نقدهای بسیاری به آن وارد است) یا ایران (که حکومتی غیردمکراتیک و سرکوب گر است و...) اگر حتا به بی معنایی و بی رنگ شدن اتهام های نقض حقوق بشر نینجامد، می تواند به گسترش حاشیه ی امنیت برای حاکمیت تمامت خواه جمهوری اسلامی کمک برساند.
حاکمیت های غیر دمکراتیک گاهی با جهانی کردن مسایل ملی و گاهی با ملی کردن مسایل جهانی، تلاش می کنند ناکامی های خود را استتار کنند. کشورهای ناقض حقوق بشر همیشه با پرچم کردن نقض حقوق بشر در کشورهای دیگر، در جست و جوی سایه ی سیاهی هستند که بتوانند خود را پنهان کنند و برخی از کنش گران حقوق بشری با "درخشش های تیره"ی خود این امکان را به استبداد پیش کش می کنند. نقد نقض حقوق بشر در امریکا و اسراییل را باید برای شهروندان یا دست بالا برای افکار عمومی جهانی گذاشت، الویت ایرانیان و رسانه های فارسی زبان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی است. کشورهای غیردمکراتیک و مردمی که در سطح دمکراسی ملی وامانده اند، صلاحیت اخلاقی لازم برای داوری بر دیگران را ندارند. (4)
دوم. بغرنج مربوط به آزادی حمل و نگهداری سلاح گرم در آمریکا و برخی از پی آمدهای اجتماعی آن، نمونه مناسب دیگری است که ساده انگاری پردازنده گان به آن را در رسانه های فارسی زبان آشکارد.(5) نزدیک شدن بی پروا به این مساله، هم از آن رو که مساله ای ملی نیست، محل اشکال است و هم از آن رو که غالب تحلیل ها بر درک نادرستی از آزادی بنا شده اند، در دراز مدت آسیب آفرین هستند؛ چه، این روی کرد سبک سرانه و سطحی در مورد آزادی و حق خرید و فروش و حمل سلاح گرم به پاداندیشه ی آزادی خوب و آزادی بد، دامن می زند و اجتماع را از یکی از مهم ترین ارکان آزادی محروم می کند.
آمیزش اجتماعی و گذار از اجتماع و فرهنگ به جامعه، دست کم در جایی به گذار از انگاره های مدیریتی "محدودیت بنیاد" به انگاره های مدیریتی "آزادی بنیاد" می رسد. چنین گذاری تنها محدود به یک یا مجموعه ای از قوانین نیست و به راهبردی انسان شناختی و جهان شناختی نیز باز می گردد. چه، مدیریت های محدودیت بنیاد در اساس حامل پیش انگاره ای از انسان و انسانیت هستند که مدنیت را تنها برآمد اعمال سلطه و زور می دانند. در چنین پنداری، آزادی همیشه فرع و مدیریت آزادی بنیاد همواره استثنایی است که نمی تواند قدرت را تا نهایی ترین پویش ها و نهانی ترین پوشش ها بچالد، نقد کند و براندازد.
کیست که نمی داند درآمدن به جامعه ای باز تنها معطوف به اراده و خواست ما نیست و شوندها و بنارهای بسیاری می طلبد؟ کیست که نمی داند، جامعه ی باز در گرو تولید و تولد فضاهای خالی از قدرت (جامعه ی مدنی) است و بدون تضمین و نهادینه کردن آن ها، ملی کردن قانون و قدرت تنها یک رویا و شعار توخالی است؟ با این همه، هستند بسیاری که هنوز نمی دانند فضایی واقعی و خالی از قدرت درحالی که دولت ها (حتا دولت های دمکراتیک) حق انحصاری تولید، خرید، فروش و نگهداری سلاح را در کف خود نگاه داشته اند، نمی تواند متولد شود. هستند هنوز کسانی که به بهانه ی مشکلاتی که ممکن است آزادی (به ویژه آزادی تولید، خرید، فروش، حمل و نگهداری سلاح گرم) بار بیاورد ترجیح می دهند، عطای آزادی را به لقای آن ببخشند و پاسخ همه ی پرسش ها و مشکلات خود را در دامن زدن به هراس از آزادی می جویند. هنوز کسانی هستند که نمی توانند درک کنند برای مثال در برزیل با وجود آمار بالای جرم و جنایت مربوط به کاربرد سلاح گرم، چرا مردم برزیل در همه پرسی به ممنوعیت نگهداری و حمل سلاح گرم نه گفتند؟(5) و چرا در امریکا محدود کردن این حق، این همه پرمساله و چالش زاست؟
مدیریت مبتنی بر محدودیت، ریشه در انگاره ی بی بته و بیمار برادر بزرگ تر دارد. مدیریت محدودیت برآمد یک بدخیمی شناختی است. ترسیدن از آزادی "دیگری"، چهره ای از "دیگرهراسی" است. سطحی از همین دیگر هراسی است که به زندان بان اعظم امکان می دهد بتواند در روز روشن جوانان ایران را به اتهام اوباش بودن و بی حجابی تحقیر و تهدید کند. پرداختن به قانون آزادی خرید و فروش سلاح گرم در امریکا و دامن زدن به برخی از پی آمدهای اجتناب ناپذیر و قابل کنترل آن، چه می تواند باشد، مگر عادی سازی فساد و ناامنی گسترده در ایران؟
چه گونه می توان از ارج شناسی جدید، شناخت شناسی شناور و دمکراتیک، پهنه ی خصوصی و حق داوری همه گان در امور همه گانی گفت و گو کرد، اگر پیش تر جامعه را حتا به بهانه امنیت بیش تر، در برابر نهاد بدخیم قدرت، خلع سلاح کرده باشیم؟ بدون توزیع حق و آزادی تولید، خرید، فروش، و نگهداری و حمل سلاح گرم، آزادی و دمکراسی امری ناتمام است.
سوم. نقد مدرنیته از گفتمان های پرشگون و بایسته ی جهانی است، اما توشه گیری از این انبان پر انگبین برای بالا بردن دیوارهای سنت و افزودن بر تیره گی های موجود در ایران، همان پسامدرنیته ی پس گرا است که هر چه هست از جنس زمانه نیست و به کار ملی ما نمی آید.
پست مدرنیته در ایران، سنگر تازه ای است که سنت گرایان برای مقابله با جهان جدید یافتند، در حالی که پست مدرنیته در جهان جدید، ورای مدرنیته و ادامه مدرنیته است. پست مدرنیته در ایران، پوششی است برای پنهان کردن انحطاط فرهنگی و نازایی تاریخی که برآمدی از فقر اندیشه در ایران معاصر است. پست مدرنیته در ایران، همانند مارکسیسم، لیبرالیسم و ناسیونالیسم ایرانی بازتاب ناکامی های ملتی است که تشنه ترقی است، اما سودای معاصر بودن ندارد و توان ایستادن در جهان جدید را از کف داده است.
نمونه هایی از ناتوانی در تفکیک امر ملی از امر محلی
یکم. مقایسه ی نقش کردستان، بلوچستان و آذربایجان در جنبش سبز و پیش درآمدهای آن، حکایتی است که می تواند نشان دهد چه گونه چنین تفکیکی می تواند در پیش برد مبارزات ملی از یک طرف و جنبش های منطقه ای و محلی از طرف دیگر کارگر باشد. کردها و بلوچ های ایران با آن که دهه ها در سایه سرکوب، سانسور و سکوت اند و فراتر و واقعی تر از تبعیض های زبانی و قومی از نابرابری های دینی آشکاری رنج می برند، اما به درستی تشخیص داده اند که گشایش در سطح ملی می تواند به گشایش های محلی هم بینجامد؛ در نتیجه حضور آنان در انتخابات های سرنوشت ساز از جمله دوم خرداد 76 و 22 خرداد 88 بسیار با معنا و تاثیرگذار بوده است، در حالی که پاره ای از آذری ها به واسطه ی برخی از بدفهمی ها و دل خوری های محلی با جنبش سبز و تکاپوهای ملی بیگانه مانده اند و آب به آسیاب استبداد ریخته اند.(7)
دوم. ایران کشوری توسعه نایافته، غیردمکراتیک و لبریز از تبعیض و نابرابری است؛ با این همه، بالا کشیدن برخی از این تبعیض ها، کلانیدن برخی از نابرابری ها و پرچم کردن آن ها هم چون نمادی از ستیز قومی، زبانی و فرهنگی با برخی از اقوام موازییک ایران، اگر نه فراورده ی دخالت های بیگانه گان، دست کم نمودگار ناتوانی در تفکیک مسایل محلی از ملی است.
قومیت در ایران، جدا از جارو جنجال های گاه و بی گاهی که برخی از قوم گراها به راه می اندازند، از تبار تاریخی تهی است؛ قومیت دست کم در ابعادی که با «حق تعین سرنوشت ملل تحت ستم» پرچم می شود، اختراع سیاست کاران چپ سنتی است که هر دو را باید به آرامش موزه های تاریخی سپرد.
آسیب شناسی ناتوانی در تفکیک امر محلی، ملی و فراملی
اول. دامن زدن به بغرنج های محلی و ملی و تبدیل آن ها به مسایل ملی یا فراملی و نیز به طور وارونه ناتوانی در تفکیک بغرنج های جهانی از مسایل ملی و منطقه ای، همیشه می تواند بسیار خطرناک و پرهزینه باشد. به عنوان نمونه در مورد ایران، منافع ملی ما، دست کم در بسیاری از برآوردهای منطقه ای و جغرافیای سیاسی و تاریخی در هم سویی و هم کاری با کشورهایی هم چون امریکا و اسراییل ارزیابی می شود؛ این درحالی است که ایرانیان برای هم کاری با این دو کشور از یک طرف به علت داوری های فراملی جریان های چپ و دشمنی تاریخی آنان با آمریکا و از سوی دیگر به علت داوری های دینی و ایدیولوژیک اسلام گراها و دشمنی راهبردی آنان با اسراییل به شکافی غیرقابل عبور گرفتار آمده و به دشمنی ابدی با این دو کشور انجامیده است. در چنین پهنه ی تیره و تاری از سیاست ورزی، آن چه قربانی می شود دست کم منافع ملی است.
نقدهای حقوق بشری و دمکراسی خواهانه در سطح فراملی به امریکا و اسراییل در جای خود محفوظ اما ضدیت با مناسبات جهانی و پنهان شدن در سایه ی این دشمنی های غیرسیاسی، فراتاریخی و ایدیولوژیک برای استبداد ورزیدن، گم کردن منافع ملی، کم رنگ کردن کوتاهی های خود و دژخویی و دشمنی با ملت، امر دیگری است که همیشه فراموش می شود.
دوم. اسلام گرایی و اسلام ستیزی در جهان معاصر هر چند حالا دیگر امری جهانی است و ابعاد بسیار کش داری در گوشه و کنار جهان یافته است، اما این پدیده در جان خود امری محلی است و تظاهرات جهانی و ملی این آسیب شاید با اندکی هوشیاری می توانست کنترل و مدیریت شود.
کشاندن گفت و گوهای مذهبی به سطح عمومی و دامن زدن به اسلام هراسی و شیعه ستیزی، نمونه ای از بغرنج های محلی است که در سطح ملی دست کم برای ایران با جمعیت فراوان مسلمان و شیعه می تواند بسیار خطرناک باشد و گذار ایرانیان به جهان جدید را با دشواری همراه کند.(6) نوشتارها و گفتارهای اسلام ستیزانه جدا از چند و چون استدلال های همراه خود، با دامن زدن به اسلام هراسی، هیچ خطری که نداشته باشند، دست کم با جا به جا کردن مشکل یا آسیب شناسی ناتمامی که حمل می کنند، برخورد مناسب و به هنگام و به جا با توسعه نایافته گی را پس می زنند، معلول ها را به جای علت می نشانند و شکاف هایی نالازم را به جامعه و اجتماع تحمیل می کنند. کیست که نمی داند اسلام ستیزی دست کم در اجتماعی هم چون ایران با جمعیت فراوان مسلمان و شیعه (به لحاظ شناسنامه ای) می تواند به توسعه هراسی و هراس از آزادی بینجامد و راه استبداد را هموارتر کند؟
اسلام گراها با کشاندن نا به جای دین و مذهب ( که مساله ای شخصی، یا دست بالا مساله ی گروهی از مردم است) به پهنه ی عمومی و ملی، مشروعیت ناداشته ی خود را پنهان می کنند. از این رو هرچند کج پنداری و ناراست اندیشی آنان قابل کتمان نیست، رفتار ریاکارانه ی آن ها قابل درک است؛ اسلام ستیزان اما با بازی در زمین اسلام گراها همان راهی را می روند که رقیب طراحی کرده است! (چنین گافی دست کم برای سکولارها حتا قابل درک هم نیست.)
ایستاده گی در برابر اسلام گرایی (که در اساس امری محلی است و به پاره ای از دینداران مربوط می گردد) نیازمند اسلام ستیزی نیست؛ ادیان و مذاهب جدا از چند و چون موافقان و مخالفان در مورد آن ها، باید از پهنه عمومی بیرون رانده شوند و چه دلیلی مهم تر و محکم تر از این که ادیان و مذاهب مساله ای همه گانی نیستند و به همین شوند ساده باید بیرون از فضایی عمومی و ملی بایستند. حکومت و جامعه امری همه گانی است و نمی تواند دینی یا مذهبی شود؛ نه به این خاطر که مذاهب و ادیان کارکرد خود را (احتمالن و به باور بسیاری از شهروندان سکولار یا خداناباور) از دست داده اند و در جهان جدید با مشکلات بسیاری رو به روی هستند، بلکه به این شوند ساده که همه افراد جامعه دیندار و مذهبی نیستند.
در این چشم انداز، ناتوانی در تفکیک نیازها و گفت و گوهای ملی از بگو مگوهای محلی و فراملی هیچ ایرادی که نداشته باشد، دست کم این ایراد بزرگ را دارد که با دامن زدن به گفت و گوهای بی پایان بسیار و پرشاخ و برگ، امید به گفت و گو، هم نظری و ختم دمکراتیک آن ها را به گاه ضرورت و مصلحت از میان برمی دارند، به هیچستان گرایی در پهنه ی سیاست دامن می زند و اجتماع را با دست های بسته برای ترک تازی برادر بزرگ تر به زانو در می آورند. برای رسیدن به آمیزش اجتماعی پایدار، تا اطلاع ثانوی و تا استقرار دمکراسی در ایران از باز کردن هر کلاف تازه ای باید پرهیخت.
پانویس ها
1. www.akhbar-rooz.com
2. اکبر گنجی در نوشتارها و گفتارهای بسیاری هرگاه فرصت می کند به بغرنج فلسطین و اسراییل اشاره دارد و هسته ی سخت تحلیل او تاکید بر نقض حقوق بشر و دمکراسی در اسراییل است. « محل نزاع نقض سیستماتیک حقوق انسان هاست. ستم گری محل نزاع است، نه مذهب و قومیت. سرزمین انسان هایی اشغال شده، آنها را آواره کرده و از حقوق اساسی شان محروم کرده اند. تعلق ما به مسأله ی اسرائیل و فلسطین، تعلق انسانی و از منظر حقوق بشر و دموکراسی است.»
چنین تحلیل هایی جدا از گفت و گوهای حاشیه ای فراوانی که به راه می اندازد، در مقابله با نقض حقوق بشر و استقرار دمکراسی در ایران چه قدر به کار می آید؟ دامن زدن به این بغرنج های جهانی در سطح افکار عمومی ایرانیان تا چه حد به کار کنش گران سیاسی در کف هرم اجتماعی می آید؟ و حتا می توان پرسید چنین رفتاری تا چه پایه در حل بغرنج موجود موثر است؟ چنین پرگویی هایی دست کم در رسانه های فارسی زبان آیا نمایش گر سطحی از بی مسوولیتی ملی نیست که می تواند دست کم گاهی به کار استبداد هم بیاید؟
پیوست های زیر تنها چند نمونه از نوشتارهای انبوه اکبر گنجی را در بغرنج فلسطین و اسراییل نشان می دهد.
news.gooya.com
news.gooya.com
radiozamaneh.com
3. شیرین عبادی بارها ایران و امریکا را به عنوان ناقضان حقوق بشر در کنار هم قرار داده است؛ چنین رفتاری دست کم در رسانه های فارسی زبان نوعی نقض قرض است و به استقرار حقوق بشر در ایران کمک نمی کند.
4. ادعای تلاش برای پرهیز از استانداردهای دوگانه هر چند در ظاهر بسیار موجه و دادگرانه به نظر می رسد، اما در اساس مبتنی بر پیش فرض برابری کشورها در پهنه جهانی است که موضوعی مشکوک یا دست کم مناقشه انگیز است. بر خلاف باور و داوری منتقدان آتشین استانداردهای دوگانه یا چندگانه در جهان، اخلاق، عدالت، انصاف و دادگری در جهان معاصر مفاهیمی پیشینی نیستند، در نتیجه در نبود توافق های عام جهانی و بیرون از معاهدات و تعهدات بین المللی پیش کشیدن چنین مفاهیمی نه تنها به حل و فصل مسایل جهانی کمک نمی رساند، که به پیچیده تر شدن مسایل می انجامد.
5.
6. news.gooya.com
7. www.farsnews.com
8. نوشتارها و گفتارهایی هم چون پیوست زیر که به اسلام هراسی دامن می زنند، هیچ خطری که نداشته باشند، دست کم برخی از مسلمانان و شیعیان را به خیل سپاه سیاه استبداد هل می دهند.
news.gooya.com
9. نگاهی به آمار، نرخ مشارکت شهروندان در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری
|