یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پس از مولانا، جلال الدین «بلخی»
جایگاه حکیم عمر خیام «نیشابوری» را به جهانیان بشناسانیم


هوشنگ معین زاد


• پژوهشگرانی که در آثار خیام مطالعه کرده اند، همگی معتقدند که از خیام جز تعداد معدودی رباعی که گوهر فکر و چکیده‍ی فلسفه‍ی اوست، چیز دیگر بجا نمانده است. با اینهمه محدثین و فقها و واعظان قشری، در همه دورانها به هزار و یک بهانه متوسل می شدند تا از انتشار افکار و اندیشه های او در قالب یک مکتب و یک سیستم فلسفی در میان مردم جلوگیری کنند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲ شهريور ۱٣٨۵ -  ۲۴ اوت ۲۰۰۶


 
        ● مقدمه :
 
در سال ۱٣۷۵ چند ماه قبل از انتشار کتاب«خیام و آن دروغ دلاویز!»بر مبنای مطالعات و پژوهش هایی که برای شناخت هر چه بیشتر«حکیم عمر خیام»انجام داده بودم،، رساله ای تهیه کردم با عنوان«نگاهی نو به افکار و اندیشه های خیام»، و آنرا به زنده یاد اسماعیل پور والی سپردم که در روزگار نو منتشر کند. هنوز این رساله به چاپ نرسیده بود که کتاب«خیام و آن دروغ دلاویز!»منتشر شد، واسماعیل پور والی این نوشته را با مقدمه‍ی کوتاهی در معرفی کتاب«خیام و آن دروغ دلاویز!»در شماره‍ی مسلسل ۱٨۵ روزگار نو چاپ کرد.
من در این رساله، ضمن بررسی اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زمان خیام و افکار و اندیشه های او، پیام کوتاهی نیز به شرح زیر به هم میهنانمان داده بودم: 
-« فکر می کنم زمان آن فرا رسیده است که پیران قوم و فرزانگان ایران با دیدی نو، افکار و اندیشه های خیام را باز بینی کنند، او را به گونه ای که بوده است، از نو بشناسند و به مردم ایران و جهان بشناسانند».
واقعیت اینست که من این پیام را زمانی به هم میهنانمان عرضه کردم که با شادی تمام شاهد تلاش های صمیمانه‍ی بسیاری از ایرانیان خارج از کشور برای شناساندن فرهنگ و ادب ایران به جهانیان بودم. فرزانگانی که می کوشیدند از یک طرف به گوش مردمان کشورهایی که میزبانشان بودند برسانند که آنان از بد حادثه به کشورهای دیگر پناه آورده اند. از سوی دیگر می خواستند به مردم جهان نشان دهند که آنها از سرزمینی آمده اند که چند هزار سال پیشینه‍ی فرهنگی دارد و پدرانشان از نخستین مشعلداران تمدن بشری بودند.
این فرزانگان جان به در برده از سیطره‍ی حکومت جهل و جنون قرون وسطایی (آخوندها)، هر یک گوشه هایی از پرده هایی که بر سیمای فرهنگ ایران کشیده شده است، بالا میزدند و چهره های تابناک سرفرازان سرزمین خود را به با غرور و سربلندی به جهانیان عرضه می کردند. تا این مردمان نپندارند که آنها نیز مانند بسیاری از مردمان ملل دیگر دل از سر زمین نیاکان خود بر کنده و به دنبال رفاه و آسایش و بهره مندی از مزایای تمدن و فرهنگ دیگران آمده اند..
از نمونه های بسیار ارزنده‍ی این تلاش ها، کوششی بود برای بهتر شناساندن «مولانا جلال الدین بلخی»که امروزه به همت همین هموطنان فرهیخته‍ی ما جایگاه ویژه ای در جهان پیدا کرده است. جایگاهی که به حق شایسته این عارف و شاعر نامدار ماست. 
قصد من از آن پیام، این بود که اینگونه تلاش های ارزنده را رها نکنیم و بکوشیم بزرگان دیگر سرزمینمان، مانند«حکیم عمر خیام»را نیز به جهانیان بشناسانیم، و این حکیم بی همتا را نیز در جایگاهی که در شأن و منزلت اوست بنشانیم. و سپس به دنبال شناساندن سایر مفاخر علمی و فرهنگی خود بپردازیم.
 اگر چه هم میهنانمان آنطور که برای عارف و شاعر بزرگ ما«مولانا»همت به خرج دادند، در باره‍ی حکیم عمر خیام، این دانشمند و اندیشمند بزرگوار چندان کار اساسی انجام ندادند، با این حال من به سهم خود و به قدر بضاعت اندکم، کوشیده ام و هنوز هم می کوشم تا در تاریکی های گذشته هر نکته‍ی تازه ای در باره‍ی این حکیم بلند پایه می یابم، به دست اهل نظر بسپارم. با این امید که شاید این تلاش های اندک، قدمی باشد برای شناخت بیشتر این حکیم گرانقدر و جایگاه رفیع او.
در راستای همین تلاشها، پس از کتاب«خیام و آن دروغ دلاویز!»که با تکیه‍ی بر زمینه های فلسفی رباعیات خیام تهیه دیده بودم، در کتاب«بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد»، نیز وقتی همراه با نماد عقل(شیطان)، گذرم در سرزمین روشنایی(آنسوی سراب) به مجلس این حکیم بزرگوار می افتد، از زبان او به نکاتی اشاره می کنم که تا کنون توجه چندانی بدانها نشده است. از جمله اینکه می گوید :
-«ما با همان رباعیات معدود، جوهر اندیشه های فلسفی خود را مطرح کرده ایم، و چنین بود که بعد از ما این رباعیات، مکتب خاص فلسفی خود را پیدا کرد، تا جایی که نسلهای بعد از ما بی آنکه حتی توجه داشته باشند که پا به عرصه‍ی فلسفه گذاشته اند،  این رباعیات را زیر بنای فکر و اندیشه‍ی خود قرار دادند...»
و اضافه می کند که :
- «اهمیت یک فیلسوف و ارزش دستگاه فلسفی او منوط به آنست که دیگران در باره اش بیاندیشند و حاصل اندیشه های خود را عرضه کنند. این همانست که قرنها با رباعیاتی که ما سروده ایم انجام می شود.... و، در پایان نیز می افزاید :
- « شاید پایگاه ما در حوزهٌ فلسفه به جایگاه استادمان شیخ الرئیس و دیگران نرسد، اما این نکته را نادیده نگیرید که ما فلسفه را بی آنکه نامی از آن برده باشیم در قالب شعر (رباعیات) به میان مردم برد ه ا یم. »
واقعیت اینست که خیام همانگونه که از زبان او گفته می شود، در حدود نه سده‍ی پیش با رندی خاص، اندیشه‍ی فلسفی خود را در قالب رباعیات تا پائین ترین قشرهای جامعه‍ی ما پراکنده و مردم را نسبت به مقولات نقلی حاکم بر جامعه به شک و تردید و تفکر فلسفی واداشته است. کار ارزشمندی که کمتر فیلسوفی به آن دست یازیده است.
سکوت مرموز و طولانی در باره‍ی اندیشه های فلسفی خیام تا یک قرن اخیر، خود نمایانگر ترس دکانداران دینی(شریعتمداران) از تأثیر مثبت افکار و اندیشه های خیام در میان قشرهای مختلف مردم بود.
اگر فیتز جرالد در غرب و بزرگانی مانند صادق هدایت و ذکاء الملک فروغی و علی دشتی در ایران، به زنده کردن نام خیام نمی پرداختند، چه بسا همین شهرتی که این حکیم پیدا کرده است نیز به دست نمی آمد. و او نیز تنها به عنوان یک ریاضیدان و منجم«عرب»و در بهترین شرایط«اسلامی»در گرد و خاک زمانه پنهان میماند.
در اینجا، من بار دیگر و این بار به جای نسل کهنسال ایرانی که بسیاری از آنها دانش و معرفت لازم و کافی برای بازبینی افکار و اندیشه های خیام را دارند، از جوانان پژوهشگر ایرانی می خواهم که با امکانات فراوانی که هم اکنون در عرصه‍ی تحقیق و پژوهش در دسترس جویندگان قرار دارد، بکوشند و این حکیم گرانقدرمان را چنانکه بوده بشناسند و به دیگران و بویژه به جهانیان بشناسانند.
به منظور آگاهی از تلاشهای اندکی که من برای شناخت و شناساندن خیام انجام         داده ام، رساله‍ی «نگاهی نو به افکار و اندیشه های خیام»و بخشی از کتاب«بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد»که اختصاص به مجلس خیام و سخنان او دارد، ارمغان دوستداران این حکیم فرزانه می دارم، تا سر آغازی باشد برای پژوهش پژوهشگران عزیز ایرانی و نقطه‍ی حرکتی برای شناساندن فرهنگ سالاران سر فراز ایرانی به جهانیان.
 
 پاریس اوت ۲۰۰۶ - هوشنگ معین زاده
  
         
● نگاهی نو به افکار و اندیشه های خیام   
 
نهصد سال پیش در اوج ترکتازی ترکان مسلمان و میدان داری ت وأ م با تعصب و خشونت بی حد محدثان و فقیهان، در یکی از مراکز عالِم پرور سر زمین ما بذر مکتب وفلسفه ای افشانده شد که با تمام گستردگی و کثرت پیروانش، هیچگاه به نام یک مکتب فلسف ی خاص خوانده نشد و در قالب هیچ یک از سیستم های شناخته شد ه‍ی فلسفی نیز ثبت نگردید . سخن از مکتب خیام است و فلسفه ای که او از پایه گذار ان آن بود.
  از آغاز نفوذ اسلام در ایران، مردم این سرزمین مبارزات دامنه دار خود را در ابعاد گوناگون و در زمینه های مختلف بر ضد اعراب و آئین تحمیلی آنان آغاز کردند . از جمله اینکه، از دل اسلام صدها فرقه و مکتب و مذهب بیرون کشیدند که تعدادی از آنها هنوز هم با سخت جانی ادام ه‍ی حیات می دهند . فرق و مکاتب و مذاهبی نظیر؛ خوارج، قدریه، معتزله، زیدیه، کیسانیه جبریه، اشعریه، مرجئه، ضراریه، کرامیه، باقریه، باطنیه، جعفریه، موسویه، شیطانیه، حازمیه، نظامیه، وهابیه، علویه، شعوبیه، اسماعیلیه، صوفیه، شیعی، سنی و...غیره ازآن جمله اند.
 در میان این فرق و مکاتب ، دو مکتب عمده اهل تقیه، یعنی اسماعیلیه (باطنیه) و تصوف از مکاتبی بودند که در باطن مخالف اسلام بودند ، اما در ظاهر با پذیرش احکام دینی آنان، خود را از زمره‍ی مسلمانان قلمداد می کردند تا با این تمهید بتوانند فضائی برای تنفس به دست آورند .
دو مکتب دیگر، زندقه (مانوی و مزدکی) و خیامی، گاهی به صورت علنی و زمانی به گونه‍ی پنهانی افکار و اندیشه های خود را عنوان می کردند.
از عجایب روزگار، اینکه، این چهار مکتب یاد شده دارای ویژگی های مشترکی نیز بودند. در مکتب تقیه، اسماعیلیه و تصوف، اولی به خشونت و مبارزه مسلحانه متوسل شد و در میدانهای نبرد به زور آزمائی پرداخت و سرانجام در برابر سیل خروشان و وحشیانه مغول تاب نیاورد و از صحنه بیرون رفت. در حالیکه دومی چون به ظاهر گوشه عزلت گرفته ، به خانقاه پناه برده و قناعت و زهد و بی نیازی و ...پیشه خود کرده بود، همچنان زنده و ماندگار ماند .
دو مکتب دیگر نیز، چنین بودند، اولی زندقه، به خشونت و جنگ و جدال افتاد و از میان رفت، اما پیروان مکتب خیام، رو به میخانه آوردند و در سای ه‍ی پیر مغان، به جام شراب و مجلس ساز و آواز و دست افشانی و پا کوبی پناه بردند و پایدار ماندند و بدین گونه زندقه مثل اسماعیلیه از میان رفت اما مکتب و اندیش ه‍ی خیامی همچون تصوف تا امروز زنده و برقرار مانده است.
ـ مکتب نخستین یعنی اسماعیلیه، در ابتدا با توسل به فاطمیون مصر (که خود آنها نیز پرداخته‍ی ایرانیان بودند)، به بهانه پیروی از مکتب هفت امامی (محمد پسر اسماعیل، پسر جعفر صادق) ، به تبلیغ خلفای فاطمی پرداختند. اما به محض اینکه قدرت یافتند، راه خود را از آنان جدا ساخته و « خود کردند، آنچه کردند » .
 پیروان این مکتب، اگر چه به ظاهر احکام اسلام را رعایت می کردند، ولی در باطن و در جمع احباب و اصحاب مومن خویش به هیچ یک از اصول اسلام پای بند نبودند. تا اینکه، « علی ذکره السلام » سومین پیشوای روشن ضمیر و حقیقت بین این مکتب با شجاعت و شهامت بی نظیری خود را امام زمان نام ی د و پرده ها را کنار زد و گفت :
- «به اقتضای عقل شریف مکلفم، اذعان کنم که عالم قدیم است و زمان نامتناهی، بهشت و دوزخ یک امر خیالی و موهوم است... امروز، من تکالیف شرعیه را در خصوص حقوق الله به طور کلی از گردن شما ساقط کردم. پس از این آزاد هستید و از اوامر و نواهی در خصوص حقوق الله بالمره فارغ بالید. علم تحصیل کنید و نیکوکار شوید و از نعمات دنیویه در حیات پنج روزه خود بهره یابید... به خیالات فاسد و عقاید ابلهانه خود را مقید مکنید.. جماعت طایفه اناث را در حبس و حجاب نگاه داشتن را ظلم توصیف کرد و زیاده از یک زن گرفتن را غدغن نمود». او بدین وسیله ماهیت واقعی مذهب اسماعیلیه را آشکار کرد .
 مکتب زندقه، چه خرم دینان و چه سپید جامگان، و چه سایر فرقه ها، تکلیفشان از اول معلوم بود. اینان پیروان ادیان ایران باستان، ب ه خصوص مکتب مانی و مزدک بودند و هدف شان بیرون راندن اعراب و آئین اسلام از سرزمین ایران بود . از اینرو ، گاهی بدون ترس و واهمه و زمانی به دستاویز تقیه ، کیش و آئین خود را آشکار می کردند، و نیز با تکیه بر افتخارات گذشته میهن خود در میدانهای نبرد به رویاروئی با غارتگران عرب می رفتند..
پیروان مکتب تصوف، با آویختن به فلسفه وحدت وجود، عملاً و علناً از اصول دین اسلام«توحید» بیرون رفتند ، و از جرگه‍ی مسلمانان خارج شده و از دید آنان لامذهب ب ه شمار آمدند . زیرا، هنگامی که مکتبی منکر یگانگی خدا و منکر صفات وی می شود، چنین مکتبی  در ردیف مکاتبی محسوب می شوند که از دین اسلام خارج اند.
راه تصوف، به عقیده همه آنهائیکه درک و بینش فلسفی دارند، از ادیان توحیدی جداست . هم ه‍ی آن حکایتهایی که متصوفه برای تبرئه‍ی خود عنوان میکنند، و شاخه ها و      شعبه های گوناگونی همچون تصوف اسلامی، تصوف شیعه و تصوف سنی و غیره که به وجود آورده اند ، همه بهانه هائی برای سرپوش نهادن بر ماهیت اصلی این مکتب و فلسفه است.
پایه گذاران تصوف به جهت حفظ و بقا ی مکتب خود تا آنجا در خدعه کردن و تقیه نمودن پیش رفت ند که بعضی فرقه های، سلسله خود را به پیغمبر اسلام و بعضی دیگر به عمر و ابوبکر و علی و غیره منتسب کردند . فرقه هایی نیز برای فریب شیعیان، به جعل یانی دست زدند که با هیچ معیاری قابل پذیرش نمی باشد. آنها بی توجه به واقعیت های مسلم، امام محمد باقر و امام جعفر صادق و اما رضا را از اقطاب دراویش به شمار آورده اند ، و به جعلیاتی از قبیل داستان اویس قرنی و خرقه گرفتن ش از علی، یا بایزید بسطامی و تلمذ او در محضر جعفر صادق و معروف کرخی و مسلمان شدن ش به دست علی ابن موسی ( رضا ) و غیره دست زده اند، تا فرقه های خود را گزند متشرعین نجات دهند.
حال اگر کسی از آنان بپرسد : درویش! مگر نه اینکه بنیاد تصوف، بر زهد و فقر و قناعت و ریاضت و امثال آن نهاده شده است ؟ پس امام جعفر صادق با آن زندگی پر تجمل، آن لباس ابریشمین و پالتو پوست گرانقیمت خز پوشیدن ، و آن هدایای بی حد و حساب و کنیزکان زیبارو که مکررا ًاز خلفای عباسی همچون سفاح و منصور دوانقی دریافت می کرد کجا ؟! و قطب و مرشد و پیر تصوف بودن ش کجا؟ !
 اگر جعفر بن محمد صادق، پیر و مرشد و قطب دراویش می بود، اولاً مسلمانی او مورد شک و تردید قرار می گرفت ، زیرا اصل بنیادی فلسفه تصوف بر وحدت وجود بنا نهاده شده و این مسئله از دید شریعت اسلام (توحید) کفر محض است. ثانیا در چنین صورتی معلوم می شود داستان آن فقر و قناعت و بی نیازی که اقطاب تصوف اینهمه به آن می نازیدند و فخر می فروختند، مانند داستان فقر و قناعت و بی نیازی جعفر ابن محمد صادق بوده است، و بدا به حال چنین تصوفی ! البته برای هر انسان هوشمندی روشن است، که این ترفندها صرفاً برای گریختن از چنگ متشرعین متعصب و قشری مسلک بوده است که همواره در پی آزار و اذیت پیروان تصوف بودند. وگرنه محمد باقر و جعفر صادق و علی ابن موس ی ، چه ربطی به تصوف دارند. به همین گونه گنجاندن شریعت در اصول اولیه سیر و سلوک را نیز باید جز ترفندهای این طایفه گذاشت . زیرا هیچ خردمندی نمی پذیرد که بتوان طریقت و شریعت را در یک قالب ریخت. برای اثبات این گفته، کافی است، فقط این بیت از مولانا را بیاد آوریم،آنجا که می گوید :
            ما ز قرآن مغز را برداشتیم        پوست را پیش خران بگذاشتیم
  مگر این گفته از دید اسلام کفر نیست؟ یعنی چ ه ؟کدام قسمت قرآن سهم تصوف و دراویش و اقطاب آنهاست و کدام قسمت آن سهم خران؟مگر قرآنی که مطابق گفته پیغمبر اسلام کلیه آیاتش از طرف خدا نازل گردیده است، یک قسمتش مغز بوده و مال آقایان دراویش بیکاره و بی مسئولیت؟ و قسمت دیگرش پوست بوده و مال مردمان خر؟ و یقیناً این مردمان خر کسانی هستند که به دنبال تصوف نرفته اند و به لباس درویشی در نیامده اند و مرید فلان قطب و بهمان پیر نشده اند.
 اگر بخواهیم از این گونه نمونه ها عنوان کنیم یا کلمات قصار بعضی از اقطاب آنان مثل،«سبحانی ما اعظم شأنی ِ » بایزید و« انا الحق ِ» حلاج  و جز این ها را تفسیر کنیم، خود حکایتی خواهد شد.      
                                            
● و اما مکتب خیام!

  این مکتب فلسفی، به دلیل ماهیت خاص خود، مدتها به صورت مخفی به حیات خود ادامه می داد، و از ترس ترکان متعصب و اهل حدیث و فقه، درقرن پنجم هجری، جز اصحاب خرد و احباب یکرنگ، کسی از وجود آن و بنیان گ ذ ارش اطلاعی نداشت. با نگاهی به اوضاع و احوال قرن پنجم هجری دلیل مخفی نگاه داشتن این مکتب روشن می گر دد.
 قرن پنجم هجری در تب دیانت مآبی غوطه می خورد و تفتیش عقاید جان مردمان، ب ه خصوص اهل خرد را به لب آورده بود . هر یک از اصحاب علم و دانش و حکمت از ترس محدثان و فقیهان قشری که رگ خواب ترکان مسلمان نما را در دست داشتند، از ورود به مقولات علمی و فلسفی که با معتقدات تعبدی قشریون ناسازگاری داشت، تبری می جستند.
 چنانچه اندکی بیشتر به اوضاع و احوال این قرن آشنائی پیدا کنیم به دلایل مخفی ماندن این مکتب پی خواهیم برد. زیرا این قرن یکی از تاریکترین و پر حادثه ترین قرون اسلامی به شمار می رود، و در عین حال ، دورانی ا ست که گروهی از پرآواز ه ترین مردان تاریخ ساز جهان اسلام در آن ب ه سر می بردند. اگر چه از اوایل قرن چهارم دگرگونی های عالم اسلام شروع شد، ولی بیشتر حوادث مهم در قرن پنجم رخ داد، و به قرن ششم کشیده شد. از جمله :
ـ در این قرن، بغداد مرکز خلافت اسلامی در محاصره دو قدرت قوی تر از خود قرار گرفته بود. در غرب فاطمیون مصر و در شرق ترکان سلجوقی. یعنی، ممالک اسلام به سه قسمت مجزا تقسیم شده بود، و اگر امویان اندلس را هم به آن اضافه کنیم، ضعف مرکز خلافت کاملاً آشکار خواهد شد:
      ـ فاطمیون مصر که با تمام نیرو در تضعیف قدرت خلفای بغداد می کوشیدند و ضربات سختی به پیکر فرسوده خاندان عباسی می زدند ، خود نیز می رفتند تا به دست صلاح الدین ایوبی کرد نژاد که می بایست با صلیبیون مسیحی دست و پنجه نرم کند، منقرض شود.
- حکومت مقتدر ترکان سلجوقی ایران را وزیر اعظمی(خواجه نظام الملک طوسی) اداره می کرد ،که تالی او را در هیچ یک از حکومت های مشابه، چه قبل و چه بعد از آن پیدا نمی کنیم. وزیر اعظمی که در جواب پیغام پادشاه مقتدری همچون ملک شاه سلجوقی که می گوید :
- «اگر می خواهی بفرمایم دوات از پیش  تو برگیرند.»
با گردنفرازی پاسخ می دهد :
- «دولت آن تاج به این دوات بسته است، هرگاه این دوات برداری آن تاج بردارند».
 وزیر اعظمی که دین و دولت هر دو را به دست کفایت خود دارد، و شوکتی به حکومت سلجوقیان بخشیده است که هیچ یک از حکومت های ترک تا آن زمان به چشم ندیده بودند.
      ـ در این هنگام است، که خداوند الموت(حسن صباح) بر صحنه ایران تاخت و تاز می کند و چنان روزگار را بر دشمنان خود سیاه می سازد که از ترس فدائیان او ، آ ب خوش از گلوی هیچ قدرتمندی حتی پادشاهان پائین نمی رود.
      مرد جسوری که یک روز در حضور فرستادهء ملک شاه که برای رساندن پیغام پادشاه خود نزد خداوند الموت آمده بود، با دو فرمانی که به دو فدائی می دهد«یکی از آنان با خنجر شکم خود را می درد و دیگری خود را از برج قلعه به زیر می افکند، و هر دو می میرند» . آنگاه به رسول ملک شاه می گوید، برگرد به پادشاهت بگو :
         - «من هفتاد و پنج هزار فدائی نظیر این دو دارم که در سرتاسر مُلک ملک شاه             پراکنده اند».
یک بار دیگر نیز خنجر زهر آلوده ای را هنگامی که سلطان سنجر جانشین ملک شاه، در خواب بود، درکنار بالش او همراه با این پیام، خداوند الموت بر زمین فرو می کنند :     
       ـ «آنکس که کارد را اینگونه بر زمین درشت فرو می کند، به سینه نرم سلطان هم تواند نشاند» . که معلوم است، چه اثری، در پی داشته و چه ترسی بر دل سنجر نشانده است.
         ـ در گیر و دار این کشمکش ها و زد و خوردهایی ا ست که به فرمان خواجه نظام الملک طوسی پایه‍ی نظامیه ها در نقاط مختلف عالم اسلام گذاشته می شود. در بغداد که مرکز خلافت اسلامی ا ست، بزرگترین مرکز فرهنگی اسلام«نظامیه بغداد» بر پا می شود، و اُعجوبه ای بنام « امام محمد حامد غزالی » بزرگترین و قویترین فقیه و متکلم، عالم اسلام، به مقام ریاست این نظامیه تکیه می زند .
امامی که با تکیه بر حمایت خواجه خود، نظام الملک، تیغ قلم را از نیام بر می کشد و گستاخانه به جنگ فلسفه و حکمت می رود، و کتاب « تهافت الفلاسفه » را در رد عقاید حکما و فلاسفه می نویسد، و اهل فلسفه را به خاطر اعتقاد آنان  نسبت به « قدیم بودن عالم » و «باور آنان به اینکه خدای تعالی به جزئیات حادث از سوی اشخاص احاطه‍ی علمی ندارد» و نیز «به گناه آنکه  معاد جسمانی را باور ندارند » ،  به تازیانهء شریعت می بندد و به اتهام  کفر می کوبد. فتوی صادر می کند و قتل آنان را واجب می شمرد، بی آنکه کسی را یاری آن باشد که پاسخی دهد یا به وی اعتراض کند.
اگر چه دهه ها بعد از م رگ غزالی و بر چیده شدن بساط حکمت و فلسفه در عالم اسلام،« ابن رشد » اندلسی به نجات فلسفه و حکمت می شتابد، و در رد « تهافت الفلاسفه » غزالی « تهافت التهافت » را می نویسد تا جان تازه ای به حکمت و فلسفه ب بخشد. اما تلاش او نیز بی نتیجه می ماند، زیرا  فلسفه و حکمت چنان از صحنه زندگی مسلمانان خارج و کفن و دفن شده بود که با دهها «تهافت التهافت» هم زنده شدنی و قابل بازگشت نبود.
         ـ قرن چهارم و پنجم و ششم ، قرونی هستند که سخت ترین نوع احتناق و تفتیش عقاید بر عالم اسلام حکمفرما بود، و حکما و فلاسفه شدیدترین آسیب ها و صدمات را از طرف اهل حدیث و فقه و متشرعین قشری تحمل می کردند. به عنوان نمونه، حدود یک قرن قبل از خیام، حسین بن منصور « حلاج » را به خاطر یک جذبه صوفیانه به دار کشیدند. چند دهه قبل از خیام ، ابن سینا از ترس محمود و پسرش مسعود غزنوی از این شهر به آن شهر فرار می کرد و می کوشید  تا جان خود را از شرّ این دو سلطان ترک غازی نجات دهد. نیم قرن بعد از خیام نیز دو تن از فاضلترین اندیشمندان و بزرگترین عارفان که یکی از آن دو ( شهاب الدین سهروردی ، شیخ اشراق ) به یقین در زمره افتخارات ایران و جهان است و  چنانچه دژخیمان جان او را در جوانی نگرفته بودند، بی شک از متفکران بی نظیر عالم بشریت می شد ، و دیگری( عین القضاه همدانی ) عارف بزرگ را به تحریک فقها و محدثین به طرز فجیع و ناسزاواری به قتل می رسانند تا پس از آن هیچکس جرات نیابد که برخلاف شربعت مطلبی بنویسد یا سخنی بگوید .
 با این اوصاف معلوم است که با وجود جلوه های پر جاذبه ای که مکتب خیام از آن برخوردار بود، چرا این مکتب در کلیت خود به صورت یک سیستم فلسفی در نیامد؟
         فلسفه خیام و سیستم فکری او را در کجا باید جستجو کرد؟ آیا به جزآنچه تا به امروز عنوان شده، یعنی غیر از رساله جبر و مقابله و رساله در باب مشکلات اقلیدس و میزان الحکمه  در ریاضیا ت ، و رسائل کوتاهی از نوع رساله کون و تکلیف در علم کلیات و تحقیق معنی وجود، یافت نمی شود؟ این نوشتجات بیشتر علمی و فقهی هستند ، تا ارائه کننده‍ی یک مکتب فلسفی. پس به خاطر کدام نوشت ه های فلسفی، خیام را حکیم و فیلسوف و ت أ لی پور سینا می دانستند ؟ ب ه خصوص اینکه در زمان حیاتش هنوز رباعیات او آشکار نشده بود . .
         آیا این فکر به ذهن انسان خطور نمی کند که شاید خیام نیز آثار فلسفی داشته است؟ آیا کتاب های فلسفی او نیز از میان برده نشده است ؟ همانند بسیاری کتاب های فلسفی دیگری که در طول تاریخ به آتش کشیده شده ، یا آنها را به آب شسته و یا زیر خاکها دفن و نابود کرده باشند ؟آیا نوشته های خیام نیر سرنوشتی نظیر کتاب (رد نبوت) امثال محمد بن زکریای رازی، پیدا ن کرده است؟
         جای هیچ شکی نیست که به صورت علنی مکتب خیام در کشورهای اسلامی هیچگاه بخت مطرح شدن را نداشته است. مکاتبی همچون اسماعیلیه و تصوف می توانستند مدتها در پناه تقیه با محدثین و فقیهان کجدار و مریز رفتار کنند و از این طریق زنده بمانند و نیز با وصل کردن مکتب خود به شریعت تداوم حیات خود را تضمین کنند، و در صورت لزوم همچون فرزندان شیخ صفی الدین اردبیلی، لباس تصوف را به لباس تشیع مبدل کنند، و به مراد خود برسند .
         اما مکتب خیام و مکتب زندقه دو مکتبی بودند، که علناً و عملاً با اسلام و مبادی بنیادی آن مخالف بودند ، و همانطور که می دانیم، در طول تسلط اعراب بر ایران و نیز در دوران حکومت مذهبی صفویه و پس از آن همواره تحت تعقیب و مورد آزار و شکنجه قرار می گرفتند یا با مرگ مواجه می شدند.
         پژوهشگرانی که در آثار خیام مطالعه کرده اند، همگی معتقدند که از خیام جز تعداد معدودی رباعی که گوهر فکر و چکیده‍ی فلسف ه‍ی اوست، چیز دیگر بجا نمانده است. با اینهمه محدثین و فقها و واعظان قشری، در همه دورانها به هزار و یک بهانه متوسل میشدند تا از انتشار افکار و اندیشه های او در قالب یک مکتب و یک سیستم فلسفی در میان مردم جلوگیری کنند. چرا ، برای اینکه خیام ب ر خلاف امثال پور سینا که با کنایه و راز و رمز گوشه هائی از حقایقی را آشکار می کردند ، که جز برای گروهی اندک (خواص) قابل درک و فهم نبود. ، دانش خود را به زبان ساده و صر یح، در شعر روانی چون رباعیات به جامعه ارمغان کرده است.
 چه کسی می تواند بگوید که باید حتماً عالم بود و حکیم بود و حکمت و فلسفه دانست  تا معنای این رباعی را فهمید؟ :
               گویند که فـردوس بـرین خواهد بود
                                              و آنجا می ناب و حور عین خواهد بود
                گر ما می و معشوق گـزیدیم چه باک 
                                                چـون عاقبت کـار چنین خواهد بود
           خیام فلسفه اش را به زبان ساده و قابل فهم و درک همگان ارائه کرده است به شکلی که حتی برای انسان های عامی و عادی نیز قابل درک است ، و این همان چیزی است که متشرعین کاسبکار و محدثین حدیث فروش و فقیهان ریائی را خوش نمی آمد. کتب امثال زکریای رازی را می شد به قیمت های گزافی خرید و سوزاند و از میان برد، ولی با رباعیات خیام چه می شد کرد؟
رباعیات؛ کتاب نیست! انسان نیست! معبد و نیایشگاه نیست! که بشود سوزاند یا به دار کشید یا آن را ویران ساخت. رباعیات اندیشه است، فلسفه و حکمت است، منطق و برهان است، ا یج اد کننده شک و بر انگیز ند ه‍ی تردید است، و مهمتر از اینها ، شعر است. نه شعری همچون غزل و قصیده و مثنوی که به خاطر سپردن آنها آسان نباشد ، بلکه، شعری کوتاه و روان در قالب رباعی است. یعنی ترانه ای که به حافظه سپردن آن با دو یا سه بار تکرار حتی برای یک انسان بی سواد عامی نیز کار ساده ایست و به راحتی می شود آن را به دیگران منتقل کرد. با شعری اینگونه کوتاه و روان و جذاب چه می باید کرد؟
         بیش از صد سال طول کشید تا بذری که خیام  افشانده بود به بار نشیند. یک رباعی بعد از نود سال در کتاب امام فخر رازی پیدا شد. دو رباعی درکتاب مرصاد العباد نجم الدین دایه یافتند . یک رباعی در جهانگشای جوینی و یک رباعی در تاریخ گزیده و یکی در فردوس التواریخ، تا برسیم به دویستمین سال پس از مرگ خیام که سرانجام در مونس الاحرار سیزده رباعی یک جا از خیام درج می گردد .
         اینکه اولین رباعی خیام بعد از نود سال در کتاب امام فخر رازی (التنبیه علی بعض اسرار المودعه فی القرآن العظیم)، ذکر شده، نشان دهنده اینست که در طول نود سال، رباعیات خیام در همه جا پخش بود ه، اما کسی جرأت و جسارت انتشار آنها را نیافته بود. بدین گونه که رباعیات خیام فقط ده ا ن به ده ا ن می گشت و همه جا خوانده می شد.
صد سال پس از مرگ خیام دیگر آن اوضاع و احوال پیشین دگرگون شده و وحشت از ف قها و واعظان فروکش کرده بود . دور ه‍ی ترکتازی و بگیر و ببند آنها نیز کمابیش به سر آمده بود.
 در دوران جدید هیبت و قساوت چنگیز، دیگر به متشرعین قشری مجال نمی داد تا درپی رباعیات خیام به این سو و آن سو ب روند و مثل دوره های پیش بازار تکفیر خود را رونق دهند و کسانی را که دم از فلسفه و حکمت می زدند به تهمت کفر و الحاد و زندقه مورد آزار قرار دهند ، به دار بکشند یا مثله کنند و یا به آتش بسپارند.  زیرا سرکردگان این قوم یا در لاک خود فرو رفته بودند ، یا مانند نجم الدین رازی زن و فرزندان خود را بی سرپرست و به امان خدا در میان ویرانگری های خانمانسوز مغول ها رها کرده بودند تا خود جان را به سلامت از این دربار به آن در بار برسانند .
  همی ن نجم الدین رازی است که از آستان خلیفه‍ی عباسی به درگاه ملک سلجوقی می رفت تا تنها کتاب خود(مرصاد العباد)را در آن واحد هم به خلیفه و هم به سلطان هدیه کند.
         در آن دوران بود که آرام آرام، آن دسته از رباعیا ت خیام که جان سالم از حوادث به در برده و سینه به سینه نقل شده و محفوظ مانده بودند ، بیشتراز پیش سر زبان ها افتادند و از همان زمان بود که روز به روز بر تعداد آنها افزوده شد.
 در مورد رباعیات خیام تحقیقات زیادی شده است و درآن میان چهار تحقیق محققانه وجود دارد که عبارت اند از پژوهش هایی که صادق هدایت ، ذکاء الملک فروغی ، علی دشتی و محمد علی بهرامی انجام داده اند. با توجه به این پژوهش ها تعداد رباعیات اصیل خیام را چنین می یابیم:
  صادق هدایت، یک صدو چهل و دو ( ۱۴۲ ) رباعی ، ذکاء الملک فروغی، یک صد و هفتاد و هشت ( ۱۷٨ ) رباعی، علی دشتی، هفتاد و چهار ( ۷۴ ) رباعی و محمد علی بهرامی یک صد و سی و هشت ( ۱٣٨ ) رباعی.
در حالیکه امروزه قریب دو هزار رباعی به نام خیام در کتب مختلف درج است که تعداد زیادی از آنان کاملاً به شیوه رباعیات خیام سروده شده و با رباعیات اصیل خیامی کوس برابری می زنند. ولی اکثر محققین معتقدند که بیش از شصت الی یک صد عدد از این رباعی ها از آن خیام نیستند. البته همین محققین منکر این هم نیستند که به احتمال قوی دهها و شاید هم صدها رباعی اصیل خیام نیر در طی قرون به دست دشمنان او یا به وسیله مردم نا آگاه و یا در اثر تصادف و اتفاق از میان رفته باشد . با اینحال، از نظر بحثی که ما آغاز کرده ایم، آنچه مهم است ، اینست که :
         - خیام نیز همچون هم ه‍ی فیلسوفان، فلسفه خاص خود را داشته، ولی شرایط زمانی و مکانی ، دوران مناسب ی برای نشر افکار واندیشه های فلسفی او نبود. لذا شرط بلاغ و مصلحت روزگار را در آن دیده بود که افکار و اندیشه های خود را در قالب شعر(رباعی) عرضه کند و آنها را به محارم و احباب و یاران مورد اعتماد خویش بسپارد تا در موقعیت مناسب ی، امکان انتشار آن ها  فراهم گردد.
این اصل مطلب است و تا آنجائی که قرائن و شواهد نشان می دهند، خیام جزو معدود فیلسوفان ایرانی ا ست که فلسفه خود را بی پرده ارائه داده است. امثال زکریای رازی که در قرن سوم هجری با شهامت و گستاخی افکار فلسفی خود را مطرح می کردند، در جو احتناق قرن چهارم و پنجم هجری پیدا نمی شدند و بخصوص در قرن پنجم هجری شرط عقل حکم می کرد که از ورود به آن بخش از مسائل فلسفی که مغایر با احکام شریعت بودند خو د داری گردد. در چنین اوضاع و احوال ی، خیام جز آنکه فلسفه خود را به دوستان نزدیک و محارم خاص خود  بسپارد چاره ای نداشت. اگر بعد از دویست سال می بینیم که افکار و اندیشه های او آرام آرام نمو می کنند و توسعه می یابند، به واسطهء خردمندی پیروان خیام است که مکتب او را در شرایط مناسبی که پیدا شد نشر داده اند.
         یکی از شگفتی های روزگار آن است که خیام تنها سراینده ای است که اینهمه رباعی به نام او جعل شده است . در میان صدها شاعر با نام و نشان ایرانی، از هیچکدام از آنها چنین استقبال بی نظیری صورت نگرفته است، آیا این امر نشان دهنده جاذبه مکتب فکری و فلسفی خیام نیست؟
افکار و اندیشه های خیام به عنوان یک مکتب و مشرب فلسفی مورد قبول و پذیرش مردم قرار گرفته است، بدون آن که در شکل و قالب یک سیستم فلسفی عرضه شده باشند.   وجود اینهمه رباعی که به خیام نسبت داده شده است، نشان می دهد که اندیشمندان بسیاری از مکتب او پیروی می کرده اند، و چنانچه آن گروه از شیفتگان وی را که ذوق سرودن شعر نداشتند و نیز کسانی را که اشعار مکتوب از آنان بر جای نمانده است در نظر آوریم، طرفداران او در دوران های متمادی شامل ملیون ها انسان خواهد بود.    
         ما در اینجا از شاعران نامداری همچون حافظ سخن نمی گوییم که در اشعارخود به استقبال ترانه های خیام رفته است، همچنانکه از سعدی و مولانا و امثال آنها نیز حرفی نمی زنیم. منظور ما کسانی هستند که به تأثیر از ترانه های خیام و اندیشه های وی   کوشیده اند تا همچون خیام ، افکار شان را در قالب شعر عرضه کنند.
 
 
         ● خیام کیست و چه می گوید؟

 اکثر کسانی که در افکار و اندیشه های او تحقیق کرده اند، خیام را دهری مذهب   دانسته اند. اگر مذهب دهری را مترادف با مسلک طبیعیون بگیریم و معادل با آراء کسانیکه به قدیم بودم عالم اعتقاد دارند، بنظر من دهری بودن خیام را می باید به گونه ای دیگر معنا کرد ، زیرا خیام در بنیاد، منکر وجود آن مدبری نیست که آفرینش کل هستی به او منسوب است.
خیام به صراحت می گوید که عقل او اجاز ه‍ی ورود به چنین مسائلی را به وی نمی دهد . به همین علت نیز هیچگاه ـ چه مستقیم و چه غیر مستقیم ـ منکر خدا نمی شود. مهمتر از همه اینکه اصولاً به چنین مسائلی توجه ندارد. چه بسا در این مورد خاص تحت تاثیر مکتب و فلسفه‍ی بودا قرار داشت. یعنی به همان گونه که بودا نیز کاری به کار خدا نداشت و تلاشش را برای بهبود زندگی انسان ها صرف می کرد، خیام نیز می کوشید تا نظر انسانها را به زندگی این دنیایی خود جلب کند وآنها را برای بهره بردن دو روزه‍ی عمر فرا بخواند..
         ماهیت فلسفه خیام جدال با خدا نیست. او با حرف و حدیث هایی که در باره‍ی خدا گفته و مشکلاتی که به نام خدا برای زندگی انسانها بوجود آورده اند، سر جدال دارد.
خیام می گوید، خدا یا هر عنصر و نیروی دیگری که مرا به وجود آورده است، هم و وسائل وابزاری را فراهم کرده است که می باید در زمان حیاتم از آنها بهره مند گردم. چنانچه در جای دیگری و در دنیای دیگری نیز چیزها ی ی برای من در نظر گرفته است، چه بهتر، دستش درد نکند، سپاسگزاراو نیزهستم ، ولی این وعده ها به امروز من ارتباطی ندارد. من همین دم کنونی را باید دریابم و از زندگیم لذت ببرم و از غم و غصه و درد و رنج و ... دوری گزینم.
         می بینیم که در چنین فلسفه ای نه از خدا سخنی در میان است و نه ایرادی بر او می گیرد . به زبان دیگر، اصولاً خدا طرف دعوای او نیست و کاری به کار خدا ندارد. از طرف دیگر مشکل او مشکل قدیم و حادث بودن عالم هم نیست. گرفتاری او اینست که گروهی، و آنهم گروهی نادان یا فریبکار مانع از آنند که انسانها به درستی و نیکی از امکاناتی که برای آنها در فراهم است بهره مند گردند . و همانها همواره می کوشند تا انسانها را وادارند که به امید های واهی دل خوش دارند و به وعده های نسیه خویشتن را از مزایای نقد و قابل دسترس زندگی محروم سازند.
         خیام با این گونه آدم ها و با این گونه برداشت ه ا سر ناسازگاری دارد، نه با خدا و نه با حکمتی که بنیاد هستی بر آن نهاده شده است. اگر هم گاهگاهی به صورت جسته و گریخته اشاراتی به چنین زمینه هایی دارد، قصدش تخطئه کردن افکار و اندیشه ها ی واهی است که در میان مردم را یج کرده و بدین وسیله انسان ها را به بند کشیده و به گمراهی افکنده اند.
         دهری بودن خیام را باید به این معنی پذیرفت که وی در مقام یک دانشمند علوم دقیقه ازهمان گونه بینشی برخوردار بود که صاحبان دانش امروزی دارند. بینشی که بودن یا نبودن خدا را از بیرون ازحوز ه‍ی دانش و مطالعات و پژوهش های علمی خود می بیند و کوشش های خود را یکسره درخدمت دانش خود و نتایج ملموسی که از آن حاصل می شود، قرار می دهد. خصوصاً این نکته برای ما روشن تر می شود، هنگامی که درنظر آوریم که خیام یکی از برجسته ترین دانشمندان عصر خود بوده و به ویژه یکی از بزرگترین ریاضی دانان تاریخ جهان است . دانشمندی نامدار و بزرگی که مراجع علمی غرب در همین سال های اخیر  قرن پنجم را به افتخار او قرن خیام نامگذاری کرده اند.
         در جهان امروز، حتی اگر دانشمندی اصل انواع را دقیقاً بدان گونه که داروین مطرح کرده نپذیرد ، با اینهمه خواهد پذیرفت که آفرنش جهان به شکلی که در تورات مطرح می شود قابل پذیرش نیست.  امروزه دیگر بر همه دانشمندان روشن است که برای پی بردن به اصل و نسب انسان، می باید به گذشته ها ی خیلی دور رفت و داستان تحول و تطور و تکامل حیات را از روزگارانی آغاز کرد که موجود تک سلولی حیات خود را آغاز کرده بود تا در مسیر تکاملی خود به انسانی که ما می شناسیم تحول یابد.
دانشمندی که ازچنین بینشی برخوردار باشد ، پیرو هر آئینی می تواند باشد، مسلمان، مسی ح ی، یهود ی ، زردشتی و... اصولاً وجود دین و مذهب برای بک دانشمند بیرون از حیط ه‍ی دانش ها و علومی ا ست که وی به آنها می پردازد . او به دنبال دانستن است و در پی آگاه شدن به اسرار هستی است و در پی آن است که نتیجه دانش و مطالعات و دریافت های علمی خود را به جامعه ارائه دهد.
 خیام، در زمان حیات خود توانست فلسفه ناب و استثنائی خود را آنهم در در دورانی که احتناق به شدت حکمروایی داشت از طریق رباعیات خویش به دست تنی چند از یاران یکرنگ و جمعی از اصحاب خرد و ارباب حکمت بسپارد. با این امید که آنان نیز به نوب ه‍ی خود بتوانند با بهره گیری از شرایط مناسب و موقعیت هایی که دست می دادند، از      شعله های این رباعیات چراغ ها و روشنائی های آینده را برافروزند و مردم را از شرّ موهومات و خرافات رهائی بخشند.
         تاریخ جهان نشان می دهد که در هیچ زمانی و در هیچ سر زمینی، حکیم و فیلسوفی چون خیام پا به عرص ه‍ی وجود نگذاشته است.
مطالعه در سرگذشت و آثار وی تمایز آشکار خیام را با دیگر اندیشمندان و فلاسفه پیش و پس از وی بر ما آشکار می کند. 
خیام، با مکتب و فلسف ه‍ی استثنائی و جهانشمولی ای که عرضه کرد، به یقین نه فقط به ایرانیان که به مردم سراسر جهان و به تمام دوران ها تعلق دارد. وی همان گونه و به همان اندازه که در ایران شهرت و پیرو دارد، در میان ملل و اقوام دیگر نیز دوستدار و پیرو دارد.
پیروانی که او را هم در مقام یک«پیام آور » علم ، و هم او را در جایگاه یک مرشد، پیر، قطب و یک راهنمای زندگی خویش می دانند و همچون انسانی بزرگ و استادی کامل به وی حرمت می گذارند.
مکتب خیام پناهگاه فکری همه کسانی است که در کار خود و در کار جهان و هرچه در آن هست سرگردانند. فلسفه خیام آرامبخش روان آنهایی است که پیچیدگی ها و گیر و گرههای هستی آنان را به خود مشغول می دارد ، اما در عین حال به پاسخ ها و توجیهاتی که برای آنان تدارک دیده و رایج کرده اند دل نمی سپارند و نمی توانند آنها را بپذیرند. از این رو به دنبال گریزگاهی هستند تا بدان وسیله خود را از چنگ موهومات و خرافات نجات دهند.
مکتب و فلسفه خیام همان روشنائی روحپروری است که در پرتو آن می توان از افکار  گذشتگان و تار و پودی که مکتب های بی محتوای ادیان به گرد ذهنیت آدمیان تنیده است نجات پیدا کرد. و همه قصه های موهوم و خیالات پوچ و بیهوده را به کناری نهاد.
 مکتب و فلسفه خیام  وسیله ای است که میشود با توسل بدان، پیچیدگی های ادیان و مذاهب  را به ذربین خِرد کاوید و احکام تعبدی و جبری و بی منطق آنان را بر ملا کرد و از آنها دوری جست.
 مکتب و فلسفه خیام دلنشین ترین پاسخ ها را به مسائل اساسی و وجودی انسانها ارائه میدهد. مسائلی همچون زندگی و مرگ ، بهشت و جهنم و خیر و شر و...یعنی کلی ه‍ی درگیریهای بنیادینی که ذهن بشر را همواره به خود مشغول داشته و مشغول خواهد داشت.
         کوتاه سخن آن که «فکر می کنم زمان آن فرا رسیده رسیده است که پیران قوم و فرزانگان جامع ه‍ی ما با دیدی نو ، افکار و اندیشه های خیام را بازبینی و بررسی کنند، او را از نو بشناسند و به مردم ایران و جهان بشناسانند.                 
   پاریس ۱٣۶۷- هوشنگ معین زاده
 
 
● مجلس خیام
در کتاب
«بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد»
 
        ........ پس از شنیدن سخنان ابن سینا و تنی چند از فیلسوفان مشائی، جمع آنها را ترک کردیم و به سیر و سیاحت خود ادامه دادیم تا اینکه در طی راه چشممان به جمع دیگری افتاد که خیام و ابوالعلاء معری صدر نشین این جمع بودند.
با دیدن این دو فرزانهٌ خردمند به شعف افتادم و از شیطان خواستم که توقفی نیز در جمع این دو فرزانهٌ نامدار داشته باشیم. شیطان با خشنودی پیشنهاد مرا پذیرفت و به نزد این فرزانگان رفتیم و در کنارشان نشستیم.
خیام بعد از ابراز خشنودی از حضور شیطان، رخصت خواست که صحبت های خود را برای دوستانش ادامه دهد.
شیطان با خوشحالی گفت : دوست ما مشتاق دیدار شما بود، چه بهتر که سخنانتان را نیز بشنود.
خیام گفت : یکی از دوستان پرسیده است که چرا ما بر خلاف فیلسوفان، آنطور که باید به فلسفه توجه نشان نداده و به آن نپرداخته ایم؟ 
در پاسخ این دوست باید به چند نکته اشاره کنم :
نخست اینکه بیشتر وقت ما صرف علوم ، بخصوص ریاضیات و نجوم می شد. در این میدان ما به قدر کافی نو آوری کرده ایم که در پیشرفت علوم و فنون سودمند بودند. دیگر اینکه در عرصه فلسفه پیشینیان ما، مانند فارابی و ابن سینا و دیگران به قدر کافی سخن گفته و نظریه پردازی کرده بودند. ضمن اینکه در عرصه فلسفه با محدویت هائی که متشرعین برآن تحمیل می کردند، امکان جولان دادن اندیشه نبود. سه دیگر اینکه ما با همان رباعیات معدود جوهر اندیشه های فلسفی خود را مطرح کرده ایم و چنین بود که بعد از ما همین رباعیات در قالب شعر، مکتب خاص فلسفی خود را پیدا کرد تا جائی که نسل های بعد از ما، بی آنکه حتی توجه داشته باشند که پا به عرصهٌ فلسفه می گذارند، این رباعیات را زیر بنای فکر و اندیشهٌ خود قرار دادند.
نگاهی به کثرت رباعیاتی که بنام ما منتشر شده و خمیر مایه آنها و روالی که گویندگان این رباعیات تعقیب کرده اند، نشان میدهدکه در حوزه اندیشه نیزکوشش ما بی ثمر نبوده است.
شاید پایگاه ما در حوزهٌ فلسفه به جایگاه استادمان شیخ الرئیس و دیگران نرسد، اما این نکته را نادیده نگیرید که ما فلسفه را بی آنکه نامی از آن برده باشیم در قالب شعر به میان مردم بردیم.
 اهمیت کار ما وقتی روشن تر می شود که می بینیم نه تنها خواص، بلکه عامه مردم از فلسفهٌ ما استقبال می کنند. نسل های بعد از ما تا مدت ها، آنقدر که به رباعیات ما توجه نشا ن می دادند، از اهمیت قدم هائی که ما در نجوم و ریاضیات برداشته بودیم بی خبر بودند.
ارزش و اهمیت راهی که ما در حوزه فلسفه پیش گرفته ایم و قدمهائی که استاد ما، ابوالعلاء معری در این راه برداشته اند، با استقبال شایان توجهی که مردم از این شیوه نشر افکار و اندیشه ها کرده و می کنند روشن می شود.
خیام در دنباله سخنان خود به این نکته نیز اشاره کرد که : هر یک از رباعیات او چه به صورت مجرد و چه در مجموع یک دستگاه فلسفی است. با این تفاوت که خواننده این رباعیات ب ه جای آموختن فلسفهٌ مدرسی، خود نیز به اندیشه می افتد و در افکار واندیشه هایش آنرا تعبیر و تفسیر و تجزیه و تحلیل میکند . کاری که برعهده فلسفه و مورد نظر هر فیلسوفی است.
 اهمیت یک فیلسوف و ارزش دستگاه فلسفی او منوط به آن است که دیگران درباره اش بیاندیشند و حاصل اندیشه های خود را عرضه کنند. این همان است که قرن ها با رباعیاتی که ما سروده ایم انجام می شود .... .
 
مجلس خیام را با تحسین و تمجید این دانشمند بزرگ و اندیشمند فرزانه ترک کردیم.
 
***                                                             
       
www.moinzadeh.com            
houshang@moinzadeh.com
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست