انقلاب بولیواری ونزوئلا
سباستیان ویل - برگردان : م .ت برومند (ب . کیوان)
•
آزمون سیاسی ونزوئلا پس از کوبا، آزمون بسیار موفق در ارایه آلترناتیوهای سیاسی برای نو لیبرالیسم است و رادیکال شدن دایمی از به قدرت رسیدن چاوز در ۱۹۹۸ را نشان می دهد. این آزمون با هیچ نمونه مارکسیسم و آزمون های قرن بیستم مطابقت ندارد... این آزمون باید توسط نیروهای چپ ضد سرمایه داری پشتیبانی شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ فروردين ۱٣۹۲ -
۵ آوريل ۲۰۱٣
اشاره کوتاه
«درگذشت هوگو چاوز رییس جمهورو رهبر انقلاب بولیواری ونزوئلا توجه جهانیان را پیرامون سرنوشت این انقلاب در نبود او برانگیخته است. رسانه های نو لیبرالی در سراسر جهان فرصت را غنیمت شمرده و با گشودن توپخانه تبلیغاتی خود این کشور را زیر مهمیز انواع تهمت ها و سم پاشی ها قرار داده اند. گویی این مدافعان دروغین بشر دوستی دغدغه «نقض حقوق بشر و دموکراسی» آزرده خاطرشان کرده که چنین کارزاری را بر انگیزند. کیست که نداند، آن چه که این غوغا گران حرفه ای را رنج می دهد، آزادی و دموکراسی و سرنوشت مردم ونزوئلا نیست، بلکه ضربه کاری است که انقلاب بولیواری بر گرده استعمارگران نو وکهنه کار فرود آورده، دست آنان را از غارت دیرینه سال صنعت نفت و دیگر منابع زرخیز این کشور توسط شرکت های آمریکایی و انگلیسی و شریکان شان کوتاه کرده و این کشور را در شاهراه رهایی از قید و بندهای استعمار و استثمار داخلی و خارجی قرار داده است. پیش از این انقلاب ، ونزوئلا مانند دیگر کشورهای آمریکای جنوبی در شمار حیاط خلوت ایالات متحد قرار داشت. توده های مردم در غل و زنجیر چپاولگران داخلی و خارجی بودند و در بدبختی و اسارت به سر می بردند. با این همه این به اصطلاح «دل سوختگان حقوق بشر» هیچ گله و شکایتی از این وضع نداشتند و با خونسردی شرم آور به غارت و بریدن نفس مردم از راه تحمیل فرمانروایان نظامی و تقویت آن ها ادامه می دادند.
به هر رو، مرور اوضاع اجتماعی وسیاسی و بررسی زندگی تاریخی مردم این سامان روشنگر واقعیت های انقلاب در این کشور است و خواننده را از بسی دشواری ها و تضادهای درونی این جنبش ها و نقص های نگرش رهبری آن ها در مسئله های داخلی و خارجی می آگاهاند. در این میان سخنگویان نولیبرال کشور ما نیز از نقص جدی نگرش ها و رفتارهای رهبری ونزوئلا در سیاست خارجی نسبت به کشور ما در مخدوش کردن جنبش انقلابی ونزوئلا به نفع خود بهره برداری کرده اند و افکار عمومی را علیه آن بر انگیخته اند. بدیهی است که این نوع رابطه های ضد دموکراتیک به هیچ روی توجیه پذیر و پذیرفتنی نیست. نقد چنین رابطه های نا هنجار جای تردید باقی نمی گذارد. البته، اگر این نقد به دقت و کنکاشگرانه انجام نگیرد، همبستگی جهانی مردم آزادی خواه دو کشور در مبارزه مشترک در راه آزادی و دموکراسی در معرض خطر قرار می گیرد»
ب. کیوان
آزمون سیاسی ونزوئلا پرسش ها ، بحث ها و جدل های زیادی را بر می انگیزد. این آزمون پس از کوبا، آزمون بسیار موفق در پژوهش های آلترناتیوهای سیاسی برای نو لیبرالیسم است و رادیکال شدن دایمی از به قدرت رسیدن چاوز در ۱۹۹٨ را نشان می دهد. این آزمون با هیچ نمونه مارکسیسم و آزمون های قرن بیستم مطابقت ندارد. زیرا ناگهان در کشوری مشهور به خاطر ادعای «ثبات دموکراتیک» از ۱۹۵٨ پدیدار شده است؛ به خاطر این که مشارکت عظیم توده مردم ونزوئلا را فرا می خواندو سرانجام، به خاطر این که هدف های انترناسیونالیستی را اعلام می دارد. این آزمون باید توسط نیروهای چپ ضد سرمایه داری پشتیبانی شود. این کار برای بهتر درک کردن آن جنبه اساسی دارد. این مقدمه پی بنای درک و پشتیبانی از «انقلاب بولیواری» را فراهم می آورد.
چپ ونزوئلا در پیش از چاوز
ونزوئلا در آغاز قرن بیستم، با جمعیت کم، در نتیجه کشف نفت به یک کشور تخیلی آمریکای جنوبی (الدورادو) تبدیل شد که صدها هزار مهاجر را با مزدهای چشمگیر برای استخراج طلای سیاه زیر زمین ونزوئلا جذب کرد. این مهاجرها کارگرهای عمده فنی انگلوساکسن ها را تشکیل می دادند. فرمانروایی آن ها در ۱۹۷۴با ملی شدن مجموع منابع زیر زمین پایان یافت. ونزوئلا به اعتبار طلای سیاه در صف مقدم اقتصادی منطقه قرار دارد. اما مدل اقتصادی آن صادر کردنی نیست. پژوهش های تازه امروز آن را در جای نخست کشورهای دارنده منابع نفتی قرار می دهد. در واقع، اگر ونزوئلا روزانه «فقط» سه میلیون بشکه (در برابرنه میلیون بشکه عربستان صعودی)صادر کند، ذخیره های نفتی غیر رسمی بسیار زیادش در آن چه که آن را «شکاف اوره نوک» (۱) می نامند، اجازه می دهد تصور شود که از اکنون تا ۴۰ سال ونزوئلا آخرین کشور در داشتن ذخیره های نفتی . . . در مقابل ایالات متحد است. بنابر این، تا به قدرت رسیدن چاوز،ایالات متحد توانست روی پشتیبانی ابدی ونزوئلا در زمینه فراهم کردن نفت مرغوب و ارزان حساب کند.
در ۱۹۹٨، رویدادی ناگهانی به وقوع پیوست. دو حزب سنتی که فرمانروای کشور از ۱۹۵٨ بودند، با پیروزی مسلم انتخاباتی سرهنگ دوم چاوز از صحنه بیرون رفتند. اما، چگونه چاوز، این شورشگر سابق به وسیله صندوق های رأی به قدرت رسید؟
۲٣ ژانویه، دیکتاتور مارکوزپرز جیمنس سرنگون شد، از یک سو با شورش بخشی ازارتش به رهبری دریاسالار ولفگانگ آرراساباله و از سوی دیگر، با شورش توده ای به رهبری شورای میهن دوستی به رهبری فابریسیو اوجه دا روزنامه نگار مارکسیست عضو حزب دریاسالار به نام «اتحاد جمهوری دموکراتیک» و«شورای میهن دوستی» همه حزب های ممنوع توسط دیکتاتور را گرد هم آورد؛ آن ها عبارتند از: کنش دموکراتیک (که به بخش انترناسیونال سوسیالیست تبدیل شد)، کمیته سازماندهی سیاسی انتخاباتی مستقل (سوسیال- مسیحی) به رهبری عضوهای بورژوازی ونزوئلا مخالف دیکتاتور و وابسته به کلیسا، «اتحاد جمهوری دموکراتیک» (حزب ناسیونالیستی چپ که به شتاب از میان برخاست) و سرانجام حزب کمونیست ونزوئلا. حزب کمونیست ونزوئلا حزب بسیار مهم ائتلاف بود. زیرا مبارزان آن نتوانستند راه جلای وطن را در پیش گیرند، برعکس به شمار مبارزان حزب های دیگر پیوستند. به علاوه، از ۱۹۵۵ این حزب استراتژی جذب افسران ارتش را گسترش داد. دوگلاس براوو که مسئولیت امور نظامی حزب کمونیست ونزوئلا را بر عهده داشت، مدعی بود که در ۱۹۵٨ دویست افسر بلند پایه عضو حزب هستند.
پس از سقوط دیکتاتوری ، تیپ «شورای میهن دوستی» با معرفی سه نامزد انتخابات ریاست جمهوری ۱۹۵٨ پا به صحنه نهاد. رومولوبتانکو، نامزد «کنش دموکراتیک» در مدت کوتاه در برابر لارازابا که از جانب حزب کمونیست ونزوئلا پشتیبانی می شد، به پیروزی رسید. با شتاب زیاد، لشکرها به رویارویی میان دولت به رهبری «کنش دموکراتیک»، که اندیشناک حفظ کردن منافع بورژوازی ونزوئلا و متحد ایالات متحد بود،و چپی که خواستار قانونیت برنامه «شورای دموکراتیک» که از دیدگاه اش توسط دولت به آن خیانت شده بود، و استوار بر پیروزی انقلاب اول ژانویه ۱۹۵۹ بود، گرایش یافتند.
چپ با تظاهر های خیابانی سرکوبی شده ، قتل های سیاسی هدفمند، ناگزیر شد راه مبارزه مسلحانه را برای مقاومت در برابر رژیم که پشت به منافع ونزوئلایی ها کرده بود، در پیش گیرد. در برابر حزب کمونیست ونزوئلا ، حزب های دیگر تصمیم گرفتند پیمان پونتوفیجو را امضا کنند که همکاری میان حزب ها را برای تقسیم کردن قدرت مشخص می کند. این پیمان با انتخاب چاوز در ۱۹۹٨ پایان می یابد.
در ۱۹۶۲، بخش های نظامی حزب کمونیست ونزوئلا کوشیدند بر ضد رژیم دو ضربه کوبنده بنابر نمونه شورش ۱۹۵٨ علیه دیکتاتوری وارد آورند، آن چه که هوگوچاوز ٣۰ سال بعد آن را تکرار کرد. در ۱۹۶۵ حزب کمونیست ونزوئلا که از جانب مسکو حمایت می شد به مبارزه قانونی سیاسی باز می گردد.کوبا آن چه را که به عنوان کاپیتولاسیون تلقی می کند و تکیه کردن روی استراتژی دوگلاس براوو استراتژی نیروهای مسلح آزادی ملی را بر می گزیندکه به حزب انقلاب ونزوئلایی تبدیل شد، رد می کند. البته، این استراتژی به تدریج چپ انقلابی را که به دلبستگی به شکل های دموکراتیک در قاره که توسط دیکتاتوری های نظامی و مقاومت جنگ های چریکی به تباهی کشیده شده بود، کم بها می داد، منزوی می کند. در ۱۹۶۹، ناکامی سیاسی و نظامی تقریباً کلی است و حزب انقلابی ونزوئلا سمت گیری در باره ایدئولوژیک و استراتژیک را آغاز می کند. در سطح ایدئولوژیک، اصول مارکسیستی- لنینیستی و گِواریستی رنگ اندیشه «بولیواریستی و زیست بومی» درون زادی پیدا می کند. در اصطلاح استراتژیکی، دوگلاس براوو بازگشت به کار هدایت شده در راستای ارتش ونزوئلا را بر می انگیزد. اندیشه عبارت از در پیش گرفتن یگانه استراتزی پیروزمند، اندیشه سرنگونی نظام بنابر شورش مدنی و نظامی ۱۹۶٨ با جلب افسران ارتش است.
در این وضعیت است که هوگوچاوز فرزند یک خانواده آموزگار که سرگرم آموزش در ارتش بود، از طریق برادرش آدان با سازمان دوگلاس بروو تماس گرفت. او که از فقر در روستاها و رفتار ناشایست ارتش در مبارزه با کانون های جنگ های چریکی برآشفته بود و عمیقاً دلبسته منش سیمون بولیوار در عرصه نظامی بود، به سازماندهی «ارتش انقلابی بولیواری» مخفی در کانون نهاد نظامی پرداخت . طرح او سازمان دادن شورش جدید نظامی علیه «دموکراسی آدمکش» پونتو فیجو بود. پروژه که در آغاز مه ۱۹٨۰ پذیرفته شده بود. به دلیل کشمکش های سیاسی درونی و مسئله های لوژیستیک متوقف شد. طرح در لحظه شورش گرسنگان در فوریه ۱۹٨۹ که بنام کارا کازو شهرت یافت، مطابق با اوضاع، جنبه فعلیت پیدا می کند.
در فاصله ۱۹۵٨ و ۱۹٨۹ دو حزب «کنش دموکراتیک» و «کمیته سازماندهی سیاسی مستقل انتخاباتی» با نظم و ترتیب شگفتی انگیزی به قدرت رسیدند. در ۱۹۷۴ دولت «کنش دموکراتیک» (که به بخش ونزوئلایی انترنا سیونال سوسیالیستی) تبدیل شد، به رهبری کارلوس آندرس پرز نفت را در گرماگرم رونق یافتن، ملی اعلام کرد. در آمدهای توزیع شده به شیوه پوپولیستی و فریفتارانه بالا رفتن چشمگیر سطح زندگی ونزوئلایی ها وابسته به طبقه های متوسط و بالا را ممکن ساخت. این نوع فریفتاری بسیاری از تهیدستان روستا ها را به ساختن حلبی آبادها پیرامون شهرهای بزرگ کشاند؛ اما هنگامی که ارزش نفت پایین آمد، کشور در بحران شدید اقتصادی، اجتماعی و سیاسی غوطه ور شد.
در پایان دهه ۱۹٨۰، نابرابری های (٨۰% تهیدستان در کشوری با درآمدهای عظیم نفتی) بسیار بالا و بحران اقتصادی بنابر وضعیت سیاسی بین المللی بسیار شدید است. ایالات متحد فاتح بزرگ جنگ سرد، استراتژی اقتصادی نو لیبرالی را گسترش داد و سرمایه داری را چنان که امروز گواه آنیم ، به جهانی شدن رهنمون شد.
کارلوس آندرس پرز به موهبت خاطره بالا رفتن سطح زندگی در نخستین دوره ریاست جمهوری اش در سال ۱۹٨۹ دوباره انتخاب شد. اما وضعیت اقتصادی درست نقطه مقابل ۱۹۷۴ بود. سه هفته پس از به قدرت رسیدن دوباره، او تصمیم اش را در باره پیوستن به طرح بزرگ تعدیل ساختاری صندوق بین المللی پول اعلام داشت. از فردای آن بهای فرآورده های ضروری نخستینی دوبرابر شد. واکنش توده ای فوری بود. از ۲۷ تا ۲۹ ژانویه، شهرهای عمده کشور با یورش های ساکنان حلبی آبادها روبرو شد. آن ها دست به غارت فرآورده های ضروری نخستینی و وسیله های برقی خانگی زدند. دولت ارتش را به دخالت فرا خواند، در پی آن پیکر ٣۰۰۰ نفر به خاک و خون کشیده شد؛ پس از چندی جسدهای قربانیان که سر از گورهای دسته جمعی که رفته رفته کشف می شد، در آورد.
هوگوچاوز در این هنگام چه واکنشی نشان داد؟ او در آن وقت در مرخصی دوره بیماری بود و در این کشتار جمعی شرکت نداشت. او شبکه های ارتش انقلابی بولیواری را به پشتیبانی نیروهای عمده چپ بر پایه شورش مدنی و نظامی جان بخشید و در ۴ فوریه ۱۹۹۲ به فعالیت واداشت. او به این مناسبت جمله ای را بیان کرد که در وجدان توده مردم باقی ماند: «شوربختانه، در این لحظه ما به هدف های مان دست نیافتیم. اما فرصت های دیگر فرا خواهد رسید». در چنین موقعیت دولت به این امیدکودتاگر ۱۹۹۴ را آزاد کرد تا از محبوبیت او بهره برداری کند. چاوز پس از آزادی از زندان کارزار سیاسی پیرامون شورش مدنی و نظامی را که جنبه محوری پیدا کرده بود، از سر گرفت. در ۱۹۹۶، او آن چه را که در نفس خود چرخش تاکتیکی به سمت انتخابات ، می نامید، به اجرا در آورد. از ۱۹۹۴ ،چاوز از پشتیبانی سیاسی فیدل کاسترو که از او در رأس دولت در هاوانا پذیرایی کرد، برخوردار شد. در ۱۹۹٨ پس از کارزار انتخاباتی که پرده از چهره اتحاد همه هواداران رژیم پونتو فیجو برداشت، چاوز با ۷/٣ میلیون رأی انتخاب شد. با به قدرت رسیدن چاوز، مرحله فرمانروایی انقلاب بولیواری آغاز گردید.
محورهای سیاسی دهه چاوز
هنگامی که چاوز در ۱۹۹٨ انتخاب شد، پروژه او استوار بر رد مضمون و محتوی نظام سیاسی بود که ٨۰% مردم را به فقر وفلاکت سوق داد. او در لحظه کوشش اش برای کودتا از محبوبیت بسیار زیاد برخوردار بود. از این رو تصمیم گرفت از آن در چارچوب کارزار انتخاباتی استفاده کند. او هم زمان به فاش کردن فساد، اتحاد با ایالات متحد و خلع قدرت نخبگانی پرداخت که در حزب های عمده گرد آمده بودند و اکنون با بحران فرو پاشی رانت نفتی (که از ۱۹۹٨ هر بشکه تا ٨ دلار معامله می شد) روبرو بودند. پروژه او هم چنین مبهم و متحد کننده بود. جمهوری می بایست پیرامون اصول پدران سه گانه بنیان گذار تاریخ ونزوئلا پایه ریزی شود: یکی بولیوار که ونزوئلا و بخشی از قاره امپراتوری استعماری اسپانیا را آزاد کرد و به فرمانروایی اولیگارشی سفید پوستان پایان داد، دیگری ازه کیل زامورا بود که به مبارزه بولیوار در رأس ارتش دهقانی قرن ۱۹ ادامه داد؛ سومی سیمون رودریگز معلم خصوصی بولیوار، به عنوان نماد ضرورت آموزش و پرورش همه در خدمت رهایی است.
نخستین مرحله این جمهوری جدید نگارش قانون اساسی جدید است که به رغم قانون اساسی قدیم که نتیجه پیمان میان نخبگان است، پا می گیرد. هر مرحله بنابر مشورت مردم (قانون برای عضو موسسان، انتخاب عضو موسسان، رأی قانون اساسی، انتخاب دو باره قدرت های محصول قانون جدید برتر...) اعتبار می یابد؛ و در هر مرحله، اکثریت مردم ونزوئلا پشتیبانی خود را ابراز می دارند. به موهبت بحث عمومی سازمان یافته در هر زمینه، مردم وارد بحث می شوند و نتیجه آن را در متن خواست های شمارمند توده ای می گنجانند که یکی از قانون های اساسی بسیار مترقی و دموکراتیک تاریخ قاره را از آن می آفرینند. چگونه می تواند موضوع به گونه ای دیگر باشد، هنگامی که از مردم سئوال می شود، برتری های سیاسی و اجتماعی که آرزومندند آن را در قانون اساسی ببینند، کدام ها هستند؟ مردم از مزد های مناسب، مسکن ها، حقوق دموکراتیک جدید صحبت می کنند و از اندیشه خود مدیریت و حقوق اقلیت های بومی، از حفظ سنت های سیاسی در باره سرزمین های نیاکان شان دفاع می کنند. ٣۵۰ ماده قانون اساسی بولیواری نوعی کتاب جیبی برای مبارزه های اجتماعی کشور است که اغلب آن را به عنوان پرچم کاربرد متن برتر در اختیار خواهند داشت.از این روست که ماهیگیران ، دهقانان ، کارگران، زنان، دانشجویان مبارزه های شان را به عنوان هدف بنابر رأی فرمان های کاربرد مطابقت دادن واقعیت ها با قانون سازمان خواهند داد.
با این همه بخش های محافظه کاری که به اعتلاف چاوز چسبیده بودند، در این سودا بودند که او را در موضع های مطابق با منافع طبقه های فرمانروا در ونزوئلا نگهدارند، اختیارهایی را در قانون اساسی گنجاندند که مانع رادیکال شدن برانگیخته مردم در این زمینه ها شوند: احترام به مالکیت خصوصی، استقلال بانک مرکزی، حفظ پلیس های زیر رهبری استاندارها یا شهردار ها- پلیس های واقعی لباس شخصی در خدمت منافع آن ها- و نیز فرمولبندی مبهم در زمینه ملی شدن نفت که خصوصی سازی شعبه های اش را ممکن می سازد. همان اندازه اقدام هایی که بنابر آن ها دولت در حال اصلاح کردن است.
انتخابات بعدی اکثریت دوسوم مجلس را در اختیار هواداران چاوز گذاشت. به نظر می رسد همه چیز برای رهبری کردن اصلاح های مهم در کشور آماده است. پایان سال ۲۰۰۰ و سال ۲۰۰۱ زمان تردید را نشان می دهند. البته، در زمینه بین المللی چاوز اوپک را به تحرک واداشت (هر بشکه نفت خام از ٨ دلار به ۲۰ دلار رسید)، هم آوا با کوبا جنگ در افغانستان را افشا کرد، اما در زمینه داخلی ، اصلاح ها خوب انجام نگرفت. مجلس ملی اختیار توده مردم را به کرسی ننشاند.
این رکود برای چه بود؟ چاوز، چهره ای مردمی، اما منفرد بود. او طی سال های مقاومت، یک نیروی سیاسی به قدر کافی توانا برای تحرک لازم جهت دگرگونی های کشور نیافرید. برخی از خرده بارون های محلی و چند ده کادر قدیمی که رژیم محصول ۱۹۵٨ را در حال فرو ریختن می دیدند، ترجیح دادند در باره به قدرت رسیدن چاوز شرط بندی کنند. بخشی از بورژوازی ونزوئلا و یکی از دو روزنامه کشور که کارزار چاوز را طرح ریزی کردند، امیدوار بودند، بتوانند با او همان عملی را انجام دهند که با دیگر کاندیداها انجام می دادند: تصور می کردند وقتی او انتخاب شد، سرگیجه قدرت او را سرمست می کند و ترجیح می دهد در اندیشه منافع شخصی اش و منافع بورژوازی بیش از وفادار ماندن به فرمان های اش باشد. این برداشت بدون حساب کردن روی شخصیت چاوز بود که ذره ای از پروژه اش را وانگذاشت : جمهوری را برای برگرداندن قدرت به مردم و به اکثریت دگرگون کرد.
او در سال ۲۰۰۱ در برابر درگیری نهادی به نفع اختیار های کامل رأی داد و در مورد ۴۹ قانون فرمان صادر کرد: از جمله قانون ها در باره اصلاح ارضی، اصلاح صید ماهی، روشن کردن وضعیت عمومی نفت، تقویت کنترل بخش بانکی... این نقطه عزیمت رویارویی آشکار از یک سو، بین راست ونزوئلا، ایالات متحدو بورژوازی ملی و از سوی دیگر، نیروهای چپ و اکثریت توده مردم ونزوئلا بود.
پس از هفته ها اعتصاب کارفرمایان در دسامبر ۲۰۰۱ علیه فرمان ها- قانون ها، اپوزیسیون همه هواداران اش را به موهبت رسانه ها که جانشین حزب های رنگ باخته سیاسی شده بودند، بسیج کرد. این بسیج راه کودتای ۱۲ آوریل ۲۰۰۲ را هموار کرد. چاوز طی ۴٨ ساعت از قدرت کنار زده شد و پدرو کارمونو، رییس جمهور سازمان کارفرمایان جانشین او شد. این رییس جمهور از جانب راست ها (از جمله کلیسا، ایالات متحد . . . ) و نیز از جانب بخش محافظه کار ائتلاف چاوستی مورد حمایت قرار گرفت. سمت گیری سیاسی که کودتا گران آرزو می کردند گسترش دهند شکی به وجود نیاورد.
چاوز با تکیه بر میلیون ها ونزوئلایی و بخش صادق ارتش در ۱٣ آوریل پست ریاست جمهوری را دوباره باز یافت. نخستین مرحله انقلاب بولیواری به زودی پایان می یافت. از این پس ، نه نهادها، بلکه توده های مردم اند که باید به آن ها تکیه کرد. برنده شدن در انتخابات کافی نیست. باید توانست قدرت را از چنگ کسانی که آن را در اختیار دارند، بیرون آورد. در ونزوئلا این به معنی پس گرفتن کنترل منابع نفتی و کاستن قدرت دستگاه دولتی است. هر استراتژی شورشی در این لحظه خلع ید کردن «سازمان دولت های آمریکا» و در معرض خطر قرار دادن آن با اقدام های سرکوبگرانه از جانب ایالات متحد است.
پس از تأمین پشتیبانی ارتش در جریان تعطیل موسسه های نفتی از جانب کارفرمایان از زمستان ۲۰۰٣ – ۲۰۰۲ دولت کنترل صنعت نفت را از طریق اشغال تأسیسات آن توسط ارتش و راه انداختن این صنعت به همت کارگران و اخراج ۲۰۰۰۰ کادر آن در دست گرفت و با درآمدهای نفتی وظیفه های عظیم اجتماعی را به انجام رساند. البته، دولت تکیه کردن روی وزارت خانه ها و دستگاه های دولتی و همدستی با اپوزیسیون و سازمان دهندگان فساد را رد کرد. به جای آن توده های مردم سازمان یافته در کمیته های خاص وظیفه اجرای مأموریت های بزرگی چون آموزش و پرورش ، فرهنگ، بهداشت، مسکن را بر عهده گرفتند. ازاین رو، خانه های ونزوئلایی ها تبدیل به دفترهای کار پزشکی، سالن های کلاس، کمیته آمارگیری مسکن ها شد. به تدریج این مأموریت ها تکمیل می شوند. در زمینه بهداشت، کوبا با اعزام ۲۰۰۰۰ پزشک و شماری مدد کار در زمینه های دیگر به ونزوئلا کمک کرد.
فراسوی موفقیت های مشخص (مانند پایان بی سوادی در ونزوئلا که از جانب یونسکو مورد تقدیر قرار گرفت، نیمی از مردم به این یا آن شکل در مجموعه های آموزشی پرورش یافته و از پزشکی مجانی در کانون حلبی آباد ها بهره من می شوند...) چیزی که جالب به نظر می رسد این شکلواره سیاسی است که این وظیفه ها را به سامان می رساند. دولت بیش از پیش روی شکل های جدید سازماندهی اجتماعی که مستقیم توسط کمیته های آفریده توده های مردم و در محیط بی میانجی شان اداره می شوند، شرط بندی می کند. دیگر از دیدن یک مرکز اینترنتی مجانی ، یک فروشگاه ارزان قیمت، درمانگاه یک پزشک در دورترین قسمت حلبی آبادها در شگفت نمی مانیم.
چاوز، هنگام کارزار انتخاباتی ۲۰۰۵ که تصویب فرمانش با بیش از ۶ میلیون ونزوئلایی در مقایسه با رفرندوم ۲۰۰۴ (۷/ ٣ میلیون در ۱۹۹٨) را در پی داشت، نه تنها به بسیج توده مردم پرداخت، بلکه هم چنین برای مقابله کردن با بی تحرکی استاندارها، شهردارها یا وزیران چاوستی، بسیج طبقه کارگر و ابزار جدید سندیکایی اش، «اتحاد ملی کارگران» را فرا خواند. شگفتی رییس جمهوری است که آن ها را به کمک مالی به قدرت سیاسی اش دعوت کرد. به تدریج در کشور این باور رواج می یابدکه برای برآورده کردن فرمان قانون اساسی دیگر نمی توان به نهادها اعتماد کرد. و بنابر این، به قدرت مالکان بزرگ صنعتی و ارضی یورش برد و دولت را از راه تقویت سازماندهی توده ای در پایه تغییر شکل داد. البته، چاوز به گرفتن بخشی از قدرت ضبط شده توسط نخبگان تأکید دارد.
آن چه در آزمون ونزوئلا جذاب است، روشی است که از خواست اصلاح های دموکراتیک در خدمت به اکثریت توده مردم، رویا رو با کژ خلقی های راست و امپریالیسم که آشکارا مخالف با منافع اکثریت است، عزیمت می کند. دولت و جنبش های اجتماعی به تدریج گفتمان و کنش های اجتماعی شان را که بافت جدید جنبش های اجتماعی را به وجود می آورند، رادیکال کرده اند. تنها نقص آن به استثنای «فدراسیون دهقانان ازه کیل زامورا» و «اتحادملی کارگران» بی کنشی تمرکز آن ها است. با این که ونزوئلا نهاد های جدید، گروه های نو سیاسی و دیگر گروه های مدافع توده های مردم را به صحنه آورد، تنها مرکز های جدید سندیکایی، «اتحاد ملی زحمتکشان» و «فدراسیون دهقانان اِزه کیل زامورا» سازماندهی ملی را آغازیده اند.
می توان پنداشت که «انقلاب» در حال حل مسئله های مهم زندگی روزانه ونزوئلایی ها است. با این همه، کافی است در برج و باروهای چاوز گشت بزنیم تا تأیید کنیم که این تنها یک آغاز به کلی کوچک است ، مزدها بسیار ناچیزند، نیمی از کارگران به اقتصاد بازمانده ناصوری وابسته اند. مسکن ها با تأخیر به صاحب های جدید داده می شود. مالکان بزرگ ارضی به یاری گروه های شبه نظامی شخصی و در آمدهای ارضی که به حساب کادرهای معین نهادهای اصلاح های ارضی واریز می کنند، به وضع قانون ادامه می دهند. تورم که قدرت خرید تعاونی های کارگری و دهقانی را زیر فشار قرار می دهد، به رها شدن آن ها از قیمومت دولت آسیب می رساند. گوش فرادان به گفتمان مبارزان برای درک کردن این واقعیت است که اکنونیت«انقلاب» زیر فرمانروایی مبارزه علیه دیوان سالاری و فساد و علیه بینش سیاسی ای است که در بخشی از بخش های سیاسی در مجلس ملی (با ۱۰۰% هواداران چاوز از زمان تحریم توسط مخالفان انتخابات قوه قانون گذاری ۲۰۰۵) یا در میان حزب های ائتلاف اکثریت، دایمی می شود. یک بی اعتمادی فزاینده توده مردم نسبت به کادرهای بینا بینی وجود دارد که از راه خود داری فزاینده از دادن رأی هنگام انتخابات محلی نمودار شد. موج بعدی رفراندوم عزل کننده به رغم این نهاد ها در معرض خطر براندازی بسیاری از انتخاب شدگان چاوز توسط هواداران او دارد: تنها چاوز از پشتیبانی فزاینده توده ای بهره مند شد. چاوز که در سال ۱۹٨٨ با ۷/٣ میلیون رأی انتخاب شده بود، با نزدیک به ۷ میلیون رأی در ۲۰۰۶ انتخاب شد! چاوز آگاه از نقص گویای اصلاح های ساختاری و روبرو شدن با بی حرکتی دستگاه دولت در دسامبر ۲۰۰۶ بنابر پیشنهاد های اش در باره ساختمان سوسیالیسم قرن ۲۱ انتخاب شد.
«سوسیالیسم قرن ۲۱»
در حقیقت توضیح دادن این نکته که چگونه چاوز سوسیالیسم را به عنوان پرچم در فوروم اجتماعی ۲۰۰۶ به کارگرفت، دشوار به نظر می رسد. می دانیم که او چندین گفتگو با نمایندگان بخش های ضد سرمایه داری داشته است که از ۱۹۹٨ توسط حزب کمونیست ونزوئلا پشتیبانی شده است. که البته در اندیشه مارکسیستی برپایه خوانش بسیاری اثرها تولید حساسیت کرده است. به ویژه مراجعه کردن به خوانش تروتسکی در ونزوئلا که در اندیشه این رهبر روس ضرورت راه حل بین المللی تصریح شده، تازه آغاز شده بود. او هوادار انقلاب پیاپی بود، تزی که فرض می کند که برای خوب رهبری کردن اصلاح های دموکراتیک و یا ناسیونالیستی در کشورهای زیر فرمانروایی باید به سیستم سرمایه داری یورش برد و مالکیت اجتماعی بر وسیله های تولیدرا برقرار کرد. در هر حال، مسئله انقلاب در ونزوئلا تا این جا موسوم به «انقلاب بولیواری» مرحله ظریفی است که می تواند راه ساختمان سوسیالیسم دموکراتیک و انترناسیونالیستی یا شکست انقلاب بولیواری را بگشاید: آن چه در ونزوئلا می گذرد، توجه سراسر چپ جهانی را به خود جلب می کند.
رویارو با خشونت بورژوازی و امپریالیسم، پس از هشت سال قدرت، مسئله ای که به یقین در ونزوئلا توسط چاوز و نیروهای سر زنده این آزمون سیاسی مطرح شده، مسئله وسیله های به کارگیری برای انجام دادن فرمان توده ای محصول چندین انتخابات است برای از میان برداشتن نابرابری، مزدبران نامعقول، بزرگ مالکان و قدرت کارفرمایان باید به مسئله مرکزی قدرت و کسانی که آن را به کار می بندند، اعتبار بخشید.
من که این جا فقط می توانم بخش کاملاً کوچکی از بحث هایی که در ونزوئلا مطرح شده، بررسی کنم، تصمیم گرفته ام خوانندگان را در زمینه رویارویی های مورد عمل در عرصه قدرت به منظور درک کردن آن چه که «انقلاب در انقلاب» در تصور سیاسی ونزوئلا معنی می دهد، روشن کنم.
دولت به رغم هشت سال جنبش توده ای با دامنه ای استثنایی، برای گسترش دادن مجموع سیاست اش در زحمت است. دستگاه دولت (از جمله در درجه های محلی) که برای سایر منافع، جز منافع توده های مردم ساخته شده بود، پاسخ گوی انگیزه های چاوز نبودند. این دستگاه لانه فساد و فریبکاری، مشخصه چهل سال«دموکراسی» هوادار نیروی دو گانه تا زمان حاضر باقی ماندند. از این رو، لازم است که دستگاه دولت برای ساختن سیستم جدید سازمان دهی اجتماعی ویران گردد. البته، این عقیده همه نیست. بخش های معین ائتلاف چاوز گرفتار اندیشه های رژیم سابق بوده اند. جاه طلب ها یا سودجویان زیادی هستند که در شیار انقلاب بولیواری لانه کرده اند. فساد و حقه بازی، با وجود کاهش یافتن نسبت به رژیم گذشته، در حال حاضر هم چنان در ونزوئلا باقی مانده اند.
در«انقلاب بولیواری» ساختن نخستین دستگاه دولت که بتواند بدیل برای دولت کنونی باشد، تصور نشده است. مشارکت توده ای به عنوان دومین قدرت، رقیب دستگاه دولت، به وجود نیامده است. امروز ترک کردن پشتیبان های بوروکراتیکی که چاوز در اختیار دارد، ناپدید شدن اندک سازماندهی را که در سطح مرکزی وجود دارد، تضمین می کند. با گشوده شدن بحران جدید سیاسی و اجتماعی شخص می تواند مطمئن گردد که در چپ از آن سود می برد. بنابر این نخستین وظیفه ای که در برابر انقلابی ها است، ساختن ابزار، جنبش، حزبی است که بتواند با نیروهایی که مانع رادیکال شدن است، مقابله کند که از پیش در ارتباط با سازماندهی سابقه درازی دارند. درواقع، ابزاری که بتواند سر فرود آوردن در برابر فرمانروایی توده ای و اجرای اصلاح های ساختاری لازم را به نیروهای محافظه کار تحمیل کند و کوتاه سخن، از سرمایه داران و قدرت شان با جدیت انتقاد کند.
چنین است ، مفهوم نخستین فرمان های چاوز از فردای انتخاب شدن اش: ملی شدن برق، تلفن و موسسه های مختلط (با سرمایه عمومی کم مایه آمیخته با سرمایه های چند ملیتی ها) در زمینه کاوش نفت، هم چنین، فراخوان به ایجاد حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا.
تاکنون انقلاب بولیواری در رابطه های نهادی با یک رشته حزب های سیاسی «احاطه شده» است. نادرند کسانی که بتوانند برگزاری کنگره و وجود یک زندگی واقعی حزب را ثابت کنند. در مثل «جنبش برای پنجمین جمهوری» حزب چاوز هرگز کنگره ای برگزار نکرد و رهبری آن هرگز از راه انتخاب قانونیت نیافته است. این رهبری خود خوانده «جنبش برای پنجمین جمهوری» را در خدمت رهبران اش قرار داده است. برای ساختن لوحی از این گذشته ، چاوز اندیشه حزبی را دنبال کرده است که همه آن چه را که کشور پشتیبانان انقلاب به حساب می آورد، هم چنین عضوهای حزب های ائتلاف و هزاران مبارز محصول مبارزه های اجتماعی بی بهره از ابزار سیاسی را گرد آورد. بحث در ونزوئلا پیرامون این مسئله بیداد می کند. نخستین کسانی که اندیشه چاوز را پذیرفتند، رهبران حزب او هستند که کاملاً پی به این واقعیت بردند که کنترل کردن بی میانجی روند برای دایمی شدن قدرت شان ضرورت دارد. در چپِ «انقلاب بولیواری» عقیده ها معتدل شده اند.
در لحظه تصمیم گیری در باره شرکت کردن در ساختن این حزب یا پرهیز از آن، باید در نظر گرفت که مرکز ثقل آن کدام خواهد بود و کدام راه در خور دفاع کردن است. با این همه، بررسی کردن این راه، رویهم رفته باید در داخل باشد. بنابر این، وارد شدن در کانون این دستگاه بزرگ بدون تضمین دموکراتیک، خطر نابود کردن آن چه که انقلاب بهتر از همه، مقاومت ها و جنبش های اجتماعی مستقل را که تضمین های شدت روند هستند، به وجود آورده، در پی دارد. برای چاوز مسئله روشن به نظر می رسد : او نیاز به در اختیار داشتن ابزار متمرکز برای از بین بردن قدرت های بارون ها با وجود چندین حزب دارد. وانگهی او اعلام داشته است که فقط با حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا رفتار خواهد کرد.
در وضعیت کنونی گفتگوها، خطر واقعی این است که حزب سوسیالیست متحد توسط همان کسانی کنترل شود که «جنبش انقلابی ونزوئلا» و دیگر حزب ها را کنترل کرده اند. در زمان پی ریزی «جنبش انقلابی ونزوئلا» مسئله عبارت از بحث ها، انتخابات، تضمین های دموکراتیک بود. با این همه ، چنین چیزی رخ نداد کسانی که اکنون «جنبش انقلابی ونزوئلا» را کنترل می کنند، مدافعان وقفه در این روند هستند. این ها کسانی هستند که سیاست های ضد کارگری را چنان که در دولت آراگوآ یا کارا بوبو زیر پوشش بولیواری پنهان بود، رهبری می کنند. برای تضمین کردن این امر که حزب سوسیالیست متحد، ابزاری در خدمت انقلاب بودند در خدمت کادرهای نهادی، لازم بود که مرکز ثقل آن پیرامون آزمون های بسیار پویای ونزوئلا :جنبش دهقانی که برای ژرفش اصلاح های ارضی (کاملاً واقعی، اما هنوز اصلاح پذیر) مبارزه می کند، جنبش کارگری که برای افزایش کنترل کارگری یا گسترش تعاونی ها در شرایط رقابت بازار مبارزه می کند، جنبش فمنیستی که به رزمیدن برای حق سقط جنین ادامه می دهد، و جنبش توده ای حلبی آبادها که نطفه سیستم آلترناتیو را در دولت قرار داد، چرخش یابد.
یک مورد رمز آمیز مورد «اتحاد ملی کارگران» است. جریان رسمی اکثریت مطلق که بیانگر استقلال جنبش اجتماعی نسبت به دولت است، بارها وارد شدن در گفتگوها در باره ساخت حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا را درخواست کرده بود، مارکسیست های انقلابی که آن را رهبری می کنند، دلبستگی نخستین شان را به برآورده کردن خواست های پایه ای توده مردم (مزد، مسکن، تورم و غیره) پنهان نکرده اند. البته، آن ها در نهاد های دولتی به دلیل استقلال اندیشه شان مورد توجه قرار نگرفتند. رهبران حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا تا کنون ترجیح داده اند، جریان های سندیکایی گوش به فرمان را بپذیرند، تا شاهد نا پدید شدن خود در میان هزاران کادر سندیکایی رزمنده نباشند که می تواند به نیروی اپوزیسیون در برابر سیاست های ضد کارگری که در بخش های عمومی رسوخ کرده تبدیل شود.
بغرنجی این بحث و این ساخت این جا کاملاً کوتاه در بیان آمده است. اگر هم زیستی حساسیت های گوناگون درون یک حزب سوسیالیستی ممکن باشد، در عوض حفظ کردن مجموع مدافعان سیاست های مخالف در دنیای کار و کسانی که در برابر این سیاست ها مقاومت می کنند، ناممکن است. تنها یکی از این دو خط می تواند برتری یابد. یگانه راه حل، سازمان دادن گفتکوی شفاف زیر نظر ونزوئلایی ها و بدین ترتیب امکان دادن به گزینش سمت گیری است، که به این حزب می دهند. تا زمانی که این گفتگوها رخ نداده است، روند ساخت حزب سوسیالیست متحد هیچ چیز مطلوبی را نشان نمی دهد.
موضوع های دو جریان مهم چپ «انقلاب بولیواری» را بررسی کنیم : پرویکتو نوسترا آمریکا و پارتیدو رولوسیون ای سوسیالیسمو متحد در یک ائتلاف در خدمت مبارزه های موسوم به «برای همه مبارزه های ما» که هم زمان جریان رسمی اکثریت «اتحاد ملی زحمتکشان»، موسوم به «جریان کلاسیست متحد انقلابی و مستقل» ( (C_ CURA را رهبری می کند. گروه نخست تصمیم گرفت در روند ساخت «حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا» شرکت نکند؛ با این توضیح که این حزب به ماشین نهادی تبدیل می گردد که بر سرنوشت های دولت هنوز سرمایه داری در مقیاسی که خصلت پلی کلاسیست حزب سوسیالیست متحد ونزوئلا که به طور کلی مورد نقد قرار نگرفته، فرمانروا خواهد بود. این تضاد رفع ناپذیر گور طرح سوسیالیستی خواهد بود. می گویند باید از بحث کردن در باره وسیله های ویران کردن دولت که نخستین شرط بقای سوسیالیسم قرن ۲۱ است آغاز کرد،
موضع حزب سوسیالیست انقلابی کم تر محسوس بوده است. بخش مهمی از کادرهای اش که در مبارزه های سندیکایی حضور داشته اند، عقیده دارند که زمان شرکت کردن در ساختن یک حزب بزرگ انقلابی توده ای برای بهتر رهبری کردن پروژه «انقلاب در انقلاب» فرا رسیده است. فرا خوان چاوز در حزب سوسیالیست متحد توجه هزاران کادر بینابینی درستکار و صادق را که می پندارند واپس نشاندن گروه های رهبری فریفتار و فاسد ممکن است، برانگیخته است. آن ها عقیده دارند که دل کندن از این کادرها و واگذاشتن آن ها به ناپدید شدن در حزب سوسیالیست متحد، نا ممکن است. استراتژی ورود جمعی برای فشار آوردن روی جریان های حزب و جدل کردن برسر هژمونی با بخش های بسیار محافظه کار ضروری است. بااین همه، آن ها ضمن رد کردن خصلت پلی کلاسیستی حزب سوسیالیست متحدونزوئلا، خواستار سازماندهی دموکراتیک اند که گفتگوی آزاد و پشتیبانی صریح را برای همه ابتکارهای توده ای مستقل که در راستای رادیکال شدن روند پیش می روند، ممکن می سازد.
آیا ونزوئلا در تقاطع راه ها قرار دارد؟ فرمول از پیش نشان می دهد که نا بهنگام برای این کشور به کار رفته است. با این همه سال هایی که در پی می آید برای آینده روند سیاسی که توانسته است آرزوی میلیون ها افراد در زمینه گفتگو در باره مضمون پروژه سیاسی آلترناتیو سرمایه داری باشد، جنبه اساسی دارد. ونزوئلا به پشتیبانی آشکار ما نیاز دارد. چپ باید در طرح ریزی این پروژه جدید سوسیالیستی که باید دور از آزمون استالینی و سوسیال دموکراسی باشد که به منافع توده های مردم پشت کرده اند، شرکت جوید.
برگردان فروردین ماه ۹۲
منبع: «آمریکای لاتین در مبارزه دیروز و امروز» : آکتوئل مارکس شماره ۴۲ سال ۲۰۰۷
یادداشت
۱ - orénoque نام شط ونزوئلا که به وسیله دلتای وسیع به اقیانوس اطلس می ریزد.
|