بحثی پیرامون انتخابات ریاست جمهوری
مسئله این است: چگونه آمدن؟
بهزاد کریمی
•
باشد که بیشترین نیروی مجموعه اصلاح طلب- اصلاح گرا- تحول، یعنی کنشگران و حامیان جنبش "سبز"، در انتخابات پیش روی با تاکتیک "چهره شاخص – سیاست نافذ"! برآمد کنند. با چنین تاکتیکی است که می توان آینده گذر از ولایت فقیه و استقرار جمهوری مبتنی بر دمکراسی از طریق انتخابات آزاد را، به استقبال رفت و جشن گرفت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۶ فروردين ۱٣۹۲ -
۵ آوريل ۲۰۱٣
انتخابات ریاست جمهوری در کدام موقعیت تاریخی و با چه ویژگی سیاسی؟
فهم ماهیت تعاملات و "بازی"های سیاسی حول انتخابات ریاست جمهوری آتی در جمهوری اسلامی، از یکسو در گرو تبیین موقعیت تاریخیایی است که جمهوری اسلامی در آن قرار دارد و از دیگر سو نوع مواجهه گروهبندیهای مختلف با موضوع گرهی سیاست کنونی در ایران.
نظام مبتنی بر ولایت دینی، در سمت فروپاشی طی طریق می کند. مرحله ایی ناگزیر از حیات رو به مرگ در هر نظام سیاسی ایدئولوژیک. این نظام، صرفنظر از خود ویژگی های ناشی از تعلقاتش به تشیع اسلامی و محصولی از تاریخ ایران، در اساس همان قانونمندی ها را تجربه کرده و می کند که هر قدرت سیاسی مقهور و ممهور ایدئولوژی. آغاز جنبش گونه در حالت تعرضی وآرمانگرایانه با کادرهایی ارزشی و آرمانخواه، انحصار در امر قدرت سیاسی و سماجت بی وقفه در تسویه و تصفیه نیروهای "غیر خودی"، ساختن الگو و صدور آن، مواجهه تدریجی بن بستها، ناکامی در اصلاحات ناگزیر درون ساختاری، دچار آمدن به "از خود بیگانگی" در رابطه با تحولات جامعه، و سرانجام: انجماد بوروکراتیک، تشدید فساد، استبداد بیشتر، انزوای روز افزون و آغاز روند فروپاشی. فروپاشی و از هم گسیختگی، چونان مرحله پایانی و طبعاً نه یک نقطه اختتامی صرف. در این موقعیت تاریخی از حیات جمهوری اسلامی که این حکومت در چنبره آن گرفتار آمده است، منطقاً این تنها هسته اصلی قدرت در آنست – جبهه ولایی- که در حفاظت از وضع موجود میکوشد؛ یعنی ولی فقیه و گردآمدگان حول ولایت فقیه که مدافعان سرسخت وضع موجودند. راز سیاست "دشمن" پنداری همگان چه در درون کشور- و به شمول آنانی که جزو درون و حاشیه ساختارهستند - و چه بیرون از کشور در نظر رهبری این نظام را نیز، می باید در همین موقعیت تاریخی جستجو کرد. هم از اینرو، دعوای ماهوی در انتخابات جمهوری اسلامی عبارت است از اینکه، آیا موقعیت موجود می باید: پاسداری شود، دچار دگرگونی گردد و یا که رفرم هایی را تحمل کند؟ اصلی ترین صف بندی های سیاسی در رابطه با انتخابات پیش رو، ناظر بر همین پاسخ هاست.
و اما در عالم سیاست، موقعیت های تاریخی در هر مقطعی خود را در ویژگی های سیاسی معینی بازتاب می دهند و با چالش های سیاسی معینی گره می خورند. ویژگی کنونی اوضاع کشور، بحران چند وجهی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی است که خود این به مثابه یک چالش بزرگ، با موضوع خود ویژه بحران هسته ایی و به بیان دقیق تر، بحران حاد در مناسبات جمهوری اسلامی با غرب و امریکا شاخص است. اکنون دیگر به وضوح روشن است که کنترل حداقل انواع چالش های اجتماعی رو به رشد در کشور، در گرو توقف روند غرق شدن در باتلاق بحران حاد اقتصادی می باشد؛ و شرط لازم و حداقل برای این توقف، رفع تحریم هایی که نتیجه ناگزیر سیاست های جمهوری اسلامی است. اصل شکست جمهوری اسلامی در این زمینه، امری است پذیرفته شده ولو که قرار نباشد به آن اعتراف شود! بحث و رقابت در میان گروهبندیها اکنون عمدتاً، بر سر نحوه مواجهه با بحران و نوع مدیریت شکست های وارده از مسیر آنست و بس؛ باقی، بیشتر حواشی و تبلیغات است. کشاکش های سیاسی برمحورانتخابات ریاست جمهوری دور آتی را، همین خود ویژگی است که آرایش می دهد.
نقشه خامنه ایی ولی فقیه در انتخابات پیش رو چیست؟
مطلوب ولی فقیه، برخاسته از منطق حکومت ولایت فقیه، اساساً راحت شدن اوست از "شر" انتخاب رئیس جمهور توسط رای عمومی؛ رایی، ولو محصور در تحمیلات نظارت استصوابی شورای نگهبان و مهندسی شده توسط پاسداران این نظام. همانی که دو سال پیش، خامنه ایی با مرجح دانستن "سیستم پارلمانی" نسبت به "سیستم ریاستی"، عملاً لزوم سلطه مطلق و انحصاری ولی فقیه برهمه امور در جمهوری اسلامی کوشید آن را زمینه سازی کند. یعنی، تغییر وضع بگونه ایی که، تعیین و عزل رئیس قوه مجریه در جمهوری اسلامی بر عهده مجلسی باشد منقاد منویات ولایت تا که از اینطریق، دوگانگی ساختاری نظام ولایی در جهت مسخ و حذف جمهوریت، تا حدود زیادی تعدیل شود.
با اینهمه اما، او و جبهه ولایت که مقاومت ولو خاموش جامعه را دست کم گرفته بودند و حدت واگرایی ها در درون نظام را نیز کم تر از آنچیزی که هست، به ناچار بر این ارزیابی قرار گرفتند که تحقق کم هزینه دگر گونی ایی از ایندست در ساختار نظام و قانون اساسی آن، فقط به وساطت یک دور دیگر از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری میسر است. دوری که با آن، مقدمتاً فضای توافق از نوع ولایی بین مجلس منقاد و رئیس جمهورمطیع و خودی، حاکم و تامین شده باشد. اما گذر از چنین دروازهایی نیز، خود مستلزم بیشترین و حساب شده ترین مهندسی انتخابات ریاست جمهوری است. یعنی، آن نوع از مهندسی حداکثری که هم نتیجه اش رئیس جمهور شدن کسی از نزدیکان مقام ولایت باشد و هم در آن، حریفان و رقبا از طریق انتخابات پس رانده شوند تا که پس از انتخابات، ولی فقیه علاوه بر هموار سازی راه برای تغییرات ساختاری مد نظر خویش، در برابر رقبای داخلی و "دشمنان" خارجی اش نیز با دست بازتری عمل کند و "حماسه سیاسی" و " حماسه اقتصادی" در سال حساس پیش رو را فقط به نام خود تمام کند. "حماسه سیاسی" ایی که، چیزی نیست جزهمان شکسته شدن طلسم قطع رابطه با امریکا، و "حماسه اقتصادی" ایی که، مراد از آن لغو و حذف تحریم هایی است که مردم به جان رسیده از گرانی را به سوی مقابله با همین حکومت سبب آفرین این تحریم ها کشانده و می کشاند.
از اینرو، اصول گرایان مجتمع زیر قبای ولایت به سرکردگی خود خامنه ایی، تاکتیک دو هنگامه جلب آراء به سوی صندوق ها از یکسو و تقسیم آراء به ضرر حریفان و به سود خود از دیگر سو را برگزیده اند. و برای این منظور، احتراز از هم تک قطبی شدن انتخابات و هم دو قطبی شدن آن را! انتخاباتی سه قطبی برای به جان هم انداختن اصلاح طلبان و باند احمدی نژاد در دور اول و حتی المقدور با چهره های غیر اصلی هر دو گروهبندی. تا که بر زمینه جنگ مغلوبه بین آنها، فرد مطلوب ولایت و ولایت چی ها بتواند به دور دوم برسد و اگر هم میسر شد حتی "انتخاب" در همان دور اول، که چنین چیزی طبعاً، توسل به انواع مهندسی های "قانونی" و فرا قانونی و دست بردن غیر قانونی در آراء را لازم دارد. از نظر اینها و علیرغم اینکه خود طیف گسترده ایی هستند و در رقابت درون جبهه ایی با همدیگر، اما توافق و فرض مسلم اینست: اصلاح طلبان تحت هیچ شرایطی به باند احمدی نژاد رای نخواهند داد و این باند نیز، جز خود کسی را نمی پذیرد. به زعم اینها با چنین تدبیری، دو سود به جیب آنها واریز می شود: پیروزی در امر برگزاری یک انتخابات پررای، و پیروزی بخاطر بیرون آمدن نامی از جبهه خودشان از صندوق رای. تاریخ، تقارن های مشابه بسیاری را دیده است و تاریخ اخیر کشور ما نیز کم ندارد متشابه های سیاست را! از آن جمله است شباهت های همین تاکتیک اخیر به جان هم انداختن "غیرخودی" ها توسط آقای خامنهایی با تاکتیک شاه در سال چهل؛ که در آن او برای حذف دکتر امینی اصلاح طلب و تثبیت موقعیت فرمانروایی فردی خودش، از تقابل جبهه ملی دوم و نخست وزیر تحمیل شده بر خود با یکدیگر بهره برد!
با اینهمه، همه چیز به این سادگی ها نیست که "آقا" و بیت او در سر پرورانده اند. هسته اصلی قدرت – جبهه ولایت - در انتخابات پیش رو، در عین حال با حریفانی روبرو است نه چندان خام که در اصطکاکی نرم تا سخت با نقشه ولی فقیه قرار دارند. اینها نیز در برابر نقشه این جبهه مظهر سیاهی، یا با هویت قهوه ایی– جریان متهم به "انحراف" - و یا که از نوع زرد – اصلاح طلبان مطیع- تا سبزینه گی "سبز"– ائتلافی از اصلاح طلبان راستین و تحول طلبان- نقشه هایی در سر دارند!
در کیستی باند احمدی نژاد و نقشه های آن
پدیده احمدی نژاد، بیش از هر چیز، با رسیدن به قدرت و حفظ قدرت قابل تبیین است. این گروه بندی اگر در انتخابات سال ٨۴ توانست زیر چتر افراطی ترین جریان فقهی حکومت، با حمایت سازمان یافته ولایی- نظامی، از موضع اپوزیسیون هر سه دوره هشت ساله دولت های پیشین، رفتار ولایت مدارانه و داعیه تحقق برنامه "اصول گرایی" از نردبان قدرت بالا برود، ولی در پی انتخابات ٨٨ از جایگاه راس قوه اجرایی کشور، در برابر جریانات ولایی و در واقع علیه نظام موجود و موجودیت نظام رفتاری برگزید از جنس "اپوزیسیونی"! این گروهبندی، که پایگاه آن تماماً درون ساختاری همین نظام بود و خاستگاهش عمدتاً لایه های امنیتی- نظامی دهه خونین شصت جمهوری اسلامی، در جریان دولت داری هشت ساله اش اما، عمدتاً از طریق توزیع پول صدقه ایی بین فرودستان جامعه، به پایگاه خود جنبه برون ساختاری از نوع پوپولیستی داده است. در همان حال و از طرف دیگر، این جریان با تاکید بر ناسیونالیسم ایرانی در قالب اسلام ایرانی؛ با برافرازی علم "آخر الزمانی" به جای رفتار "امام زمانی" در متن حکومت شیعه - که اولی واسطه گری مراجع برای رسیدن به امام را منتفی می کند و دومی تنها در ارتباط با روحانیت است که مشروعیت می یابد- ؛ انگشت گذاشتن "سکولار مآبانه" بر این یا آن شکاف در مصاف بین گرایش سکولاریستی جامعه با حکومت فقهی از یکسو و گرفتن چهره حل بحران های سیاسی و اقتصادی به خود و مقصر معرفی کردن طرف مقابلش در حکومت به عنوان عامل همه خرابی ها و نارسایی ها از سوی دیگر، می کوشد که فروپاشی جمهوری اسلامی را به سود خویش مدیریت کند. فروپاشی ایی که، وقوع آن را بدرستی و هوشمندانه، امری ناگزیر ارزیابی کرده است. راز گستاخی های "تحسین بر انگیز" نماد این جریان- احمدی نژاد- در برابرمتحدان دیروزین اش را هم درست می باید در استنتاج صریح سیاسی همین باند قدرت از موقعیت و سرنوشت جمهوری اسلامی دانست تا که بتوان تصمیمات قاطع او را در متن همین باور به تفسیر نشست.
هدف این باند، ظهور دادن "امام زمان" است در جلد پدیدهایی "قهوهایی" رنگ تا که سلطه داری تمامیت خواه او بر ارکان و ارگان های قدرت تامین و تضمین شود! این اشتباه است که گمان برده شود همه هم و غم باند احمدی نژاد، همین انتخابات پیش رو است. رویکرد این باند را باید از جنس استراتژیک فهمید. آنها تنها در فکر فتح موضع انتخابات آتی نیستند؛ چنین فتحی برای آنها گرچه ابزاری است بسیار مهم و کلیدی، اما پایان کار نیست. برنامه آنها، اساساً تسخیر قدرت بر زمینه فرو پاشی سیستم است: چه بلاواسطه، و چه کمی دورتر بر بستر فعل و انفعالاتی غیر قابل پیش بینی. این باند بر این باور است که حراست از منافع رانت خواران پرورده شده در جمهوری اسلامی - چه در کسوت سرداران سپاه و چه در قامت "آقا زاده" های قدرت پناه یا که رندان و شیادانی چون خاوری ها و بابک زنجانی ها- در حکومت مانی اوست و نه که در ادامه یابی حکومت رو به پوسیدگی ولایت فقیه وهم از اینرو، شلتاق های لحظه ایی فرماندهان سپاه فرمانبردار ولی فقیه را گذرا تلقی می کند. اینها نه فقط گذشته خویش که آینده خود را نیز متعلق به سپاه پاسداران – این بزرگترین مجموعه انحصاری اقتصادی - می دانند. اینجا نیز با نوعی از تقارن و تشابه تاریخی مواجهیم ولو وارونه: همان بروز پدیده رضا خانی که اینبار دیگر نه بر بستر شکست انقلاب مشروطیت و برای عملی کردن یک جهت از این انقلاب (توسعه مدرن) به بهای تعطیلی جهت دیگر آن (آزادی و دمکراسی)، که بخاطر تداوم پوپولیسم انقلاب اسلامی در رفتاری تماماً توتالیتر و با داعیه ظهور "امام زمان" ایی سخت رانت خوار که متجسد است در دولت "اسلام ایرانی"! رویکرد "آخر الزمانی" این محصول های منطقی حکومت ولایت فقیهی را باید اساساً ترجمان حق حاکمیتی دانست که اینان، از پس همین حکومت ولایی آن را منحصراً و فقط برای خود قائلند. آنها در پی استحاله جمهوری اسلامی ولایی، به جمهوری اسلامی کمابیش از نوع ضیاء الحقی هستند.
این باند اما به راستی دولت "خدمتگزار" بوده است البته فقط و فقط در سرشاخ شدن اش با ولایت فقیه و نه هیچ عرصهایی دیگر. ایستادگی های احمدی نژاد در برابر منویات و احکام ولی فقیه را، یگانه خدمت عینی او و خدمتی بزرگ باید دانست به سود استراتژی تحول خواهی در ایران که لزوماً از درهم شکستن اقتدار ولایت فقیه می گذرد! اما نباید فراموش کرد که از نگاه اثباتی، نام زیبنده برای مجموعه مفاد پرونده حیات او فقط و فقط فلاکت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی همه سویه برای کشور بوده است و بس. برکنار نمودن های بی هیچ ملاحظه او در حق ملایم ترین منتقدان و کمترین ناهمخوانهای دم و دستگاهش از یکسو و در همان حال دفاع جانانهاش از وفاداران حلقه خویش – کسانی چون جلاد مطبوعات و قاتل زهرا کاظمی و کهریزک ها، یعنی سعید مرتضوی – از دیگر سو را اگر در نظر بگیریم، جوهره تمامیت خواهی این باند قدرت، بهتر به سنجش در خواهد آمد.
اما این گروهبندی، موقعیت کنونی خود در ساختار قدرت را یک فرصت طلایی می داند تا که به اتکای آن، بتواند مدیریت خود بر این چرخش ناگزیر و دوره گذار را از طریق کسب پیروزی در همین انتخابات، با کمترین هزینه و در اسرع وقت صورت دهد. نقشه این جریان در قبال انتخابات آتی، حضور و رقابتی است در صحنه به هر بها و مطلقاً هم فعالانه در آن؛ و با این باور که به اتکای اهرم اجرایی انتخابات، دستگاه بوروکراتیک، خرج پول و نیز نام و نشان شخص رئیس جمهور یارانه پرداز و "مستضعف پرور"، اوست برنده قطعی انتخابات. به همین دلیل هم، آنها دارند خونسردانه برنامه انتخاباتی خود را هر روز با هوا کردن یک فیل انتخاباتی برای جلب رای و نظر این یا آن گروه اجتماعی گام به گام پیش می برند، و همزمان با ارسال سیگنال ها به حریف خاطر نشان می کنند تا مبادا که بخواهد حریم ها را بشکند، "مهندس بازی" را یک طرفه پیش ببرد و از خاطر بدارد که این باند نه حاضر است به اخطارها از طرف شورای نگهبان و حتی تمایلات شخص خامنه ایی تمکین کند، و نه که از در افتادن مقطعی با "برادران قاچاقچی" خود در سپاه کمترین ابایی دارد. آنها بهمراه هشدارهای (تهدیدات) پیشاپیش به "رقیب قدر" خود، مبنی بر اینکه نه مجری هر انتخاباتی خواهند شد و نه که به هر نتیجه ایی تن خواهند داد، یک کوه پرونده را هم زیر بغل گرفته اند برای افشاگری های لازم نه که در روز مبادا که در همین امروز ضرور! آنها فعلاً بیشترین تمرکز را بر روی نماد "زنده باد بهار" گذاشته اند تا که در زمان مقتضی و با ارزیابی کامل وضع، فرد مناسب شان سر برآورد و بیاید و بگوید: منم طاووس علیین و صاحب همان آدرس "زنده باد بهار"ی که شنیده اید! آنها در حال حاضر بر ژست های "برنامه" ایی متمرکز هستند و در این میان، زیرکانه ترین شگرد شان جلب رای بدنه اجتماعی "سبز". باند احمدی نژاد، بهیچوجه نه حاضر به تحویل قدرت سیاسی است به هیچکس و نه حتی در خیال ائتلاف با مدیریت "سبز"؛ همین شخص که اکنون برای بدنه اجتماعی جنبش "سبز" چنین عشوه گری می کند، تا چندی پیش لقب دهنده "خس و خاشاک" بود به همان مردم معترض. او فقط رای جنبش شهروندی سبز را لازم دارد و نه که همدستی با سران آن را.
و اما "سبز" و اصلاح طلبان؟
اول اینکه، "سبز" اگرچه پدیده ایی بود هم پیوند با جریان "اصلاح طلبی"، اما دگر گشته این جریان شد در مسیری مبتنی بر پیوست – گسست؛ و لذا، نه همان است و نه که جا مانده در فترت اصلاح! در واقع، اگر "اصلاحات در جمهوری اسلامی" حمایت نیروی اجتماعی بزرگی را برانگیخت؛ اما "سبز"، عمدتاً خود همین نیرو شد با هدف نفوذ در درون نظام و برای شقه کردن آن به سود اصلاح رادیکال. "سبز"، ائتلاف دو نیروی تحول و اصلاح بود در پهنه اجتماعی و میدان سیاست عملی. به مجادله واژه شناسی کاری ندارم، اما برآنم که اصلاح طلب لزوماً اصلاح گرا نیست و بر عکس نیز. این دو را نباید یکی گرفت. اصلاح طلب، تنها در پی اصلاح سیستم است و همین را هم از هسته اصلی قدرت می طلبد و از اینرو، در کمین انتظار تغییر رفتار صاحبان قدرت می نشیند و طبعاً و منطقاً، خود نیز مستعد تغییر رفتار خویش است در جهت جلب اعتماد قدرت! اصلاح طلب، همیشه مواجه با خطر قربانی کردن مظروف است به پای حفظ ظرف، زیرا که از نگرانی برای شکسته شدن ظرف رنج می برد و درست از همین زاویه هم، از اصلاح طلبی به محافظه کاری در می غلتد. اصلاح گرا اما، هر اقدام اصلاحی خود را با هدف اصلاح تعریف می کند و برآمد می دهد. او در هدف و جوهر، انقلابی است ولو که مدام بر شیوه اصلاح تاکید بورزد. اصلاح گرا، با همه جدیت اش در حرکت مسالمت جویانه و ایستادگی پایدارش بر سیاست ورزی، اما خود را هرگز محبوس سیستم موجود نمی کند. او تغییر خواه واقعی است. اصلاح گرا روی هر امکان کوچک در درون سیستم حساب باز می کند، ولی جایگاه خود را به موضع حسابداری سیستم فرو نمی کاهد. بارز ترین چهره اصلاح گرایی در تاریخ معاصر ایران دکتر مصدق بود که میراث بسیار ارزشمندی از کارکرد اصلاح گرایی را از خود به یادگار گذاشت و در برابر او، قوام السلطنه را داریم که همه عمرش به "اطلاح طلبی محافظه کارانه" گذشت! اکنون هم آن مدعیان اصلاح که "سبز" را تندروی و یا حتی آلوده به تند روی ها بدانند، آنانکه موضع "سانتریسم" بین ولایت فقیه اصلاح شده و اصلاح را اشغال کنند، آنهایی که به "سبز" ها توصیه دارند تا که با پیشه کردن نرم خویی محبت ولی فقیه را جلب نمایند، مصادیق اصلاح طلبی محض هستند و اسیر محافظه کاری. اصلاح گرا در مختصات امروز اما، کسی است که از موضع عقب نشاندن ولی فقیه که دروازه هر اصلاح و تغییری است، پا پس نمی نهد. و همین هم بوده روح "سبز"، که نباید گذاشت به زردی گراید. "سبز"، نقطه عطفی بود در مناسبات جامعه و حکومت که مضمون آنرا باید فهمید و پاس داشت.
در واقع تا زمان ظهور "سبز"، مناسبات جامعه دینامیک با حکومت ایدئولوژیک بسته و "در خود"، بطور ناگزیر و اجتناب ناپذیر، مناسباتی بود از نوع واسطه ایی. در سه دهه گذشته، جامعه درغیاب فضای دمکراتیک و نبود نمایندگی های اصیل و بی واسطه گرایش های مطالباتی اجتماعی – که سهم شان در جمهوری اسلامی فقط سرکوب بوده است و هست!- نیازهای مرحله ایی خود را کمابیش در وجود گروهبندی های حکومتی باز تابانده و از این طریق نیز کوشیده که فعل و انفعال های حکومتی را بطور غیرمستقیم تحت تاثیر خود بگیرد. در دوره جنگ – نیمه نخست دهه شصت- اکثریت قاطع جامعه از موضع مقابله با متجاوز خارجی با دولت جنگی کنار آمد تا که در شرایط تنگناها، از طریق برخورداری از کمک های اقتصاد دولتی، فشار معیشتی کمتری را متحمل شود. "دوره سازندگی" هاشمی رفسنجانی، ضرورت بازه زمانی بازسازی پس از جنگ و رونق یابی اقتصاد ویران را انعکاس می داد و از همین رو، دولت او به شکل غیرمستقیم میدان عمل و نفوذ نیروی توسعه اقتصادی جامعه شد؛ که همان دوره مطلوب رشد سرمایه ها باشد. بن بست های اجتماعی این دوره را اما، جامعه تشنه توسعه سیاسی خواست بگشاید که در انتخابی ناگزیر، میدان عمل خود را باز در درون جمهوری اسلامی برگزید تا که خاتمی – نرم خویی از خود نظام را- بر کشد و او را در برابر اقتدار حکومتی ولایت و فاصله گیری از پراگماتیسم آمرانه – هاشمی رفسنجانی- بال و پر دهد. و احمدی نژاد، سخنگوی مجعول نیازی شد به نام عدالت اجتماعی که اکثریت نیروی تنگدست جامعه، فریاد آنرا در گلو داشتند. این نمایندگی وارونه، مختص ایران اسیر جمهوری اسلامی نیست؛ درهمه حکومت های ایدئولوژیک مبتنی بر حکومت "خودی" ها، این امری است قانونمند که بنا به آن، جامعه تمایلات طبقاتی و اجتماعی متنوع درونی خود را در شرایط محرومیت از نمایندگان بی واسطه و اصیل خود، لاجرم در محدوده تنگ این یا آن گروهبندی حکومتی و در شکلی مجازی و وارونه به نمایش می گذارد تا که از چنین طریقی، برای رسیدن به حداقل هایشان از درون خود حکومت، یارگیری ها کند. چنین است عملکرد جامعه، و هر جامعه، که نمی تواند ایستا بماند و لذا بطور طبیعی و هوشمندانه، در برابر حکومتی که مانع از ساز و کار طبیعی مناسبات گروه های اجتماعی در ظرف تعامل و رقابت دمکراتیک است، وارد یک چنین بازی می شود.
اما این بازی، بی پایان نیست. سمت عمومی حرکت در چنین دولت – ملت هایی، سرانجام به سوی تقابل و رودررویی است بین ملت با دولت (همانی که اکنون به طنز در جامعه گفته می شود: دولت به راه خود و ملت به راه خود!)، به سمت نمایشی است در سیمای رودررویی بیرون نظام بر ضد نظام، و نیز به سوی برآمد تعرض مستقیم جامعه مدنی علیه سیستم به جای نفوذ عموماً انفعالی تاکنونی آن در همین سیستم. یعنی، استقلال یابی جامعه در قالب جنبش اجتماعی و جنبش های اجتماعی فعال. ایران ما، از زمان "سبز" شدن خیابان های تهران تعیین کننده اش، ورود قطعی به چنین فاز تاریخی را اعلام کرده است. اما این تحول، نه خطی انجام می گیرد و نه بیکباره شروع و تمام می شود؛ این فراگرد، در تاثر از توازن قوا و حد آمادگی جامعه برای تعرض و نیز میزان انسجام برنامه ایی و سازمانی نیروی متعرض، چه بسا که با فراز و نشیب ها و پیش روی ها و عقب نشستن های ناگزیر متعدد همراه باشد. ایران ما، اکنون در دوره ایی است با خصوصیت اصلی تعرض اجتماعی به نظام رو به فرو پاشی ولایی- نظامی، اما در همانحال همراه با احساس تنفس مقطعی یک گام به پس برای برداشتن دو گام به پیش در موضوع مواجهه با ساختار قدرت! تا زمانی که شرایط برای تمرکز صرف بر تعرض اجتماعی به نظام بلوغ لازم را نیافته است، جامعه را از بازی در درون ساختار گریز نیست؛ اما با این هشدار به اپوزیسیون، که از فهم این واقعیت ها مبادا که به خو گیری با آن درغلتد که در چنین حالتی، شکست ناگزیر استراتژیک و استحاله موضع اپوزیسیونی در تمکین پوزیسیونی، سرنوشت ناگزیر اوست.
این بازی خود ویژه در این مقطع، با انتخابات ریاست جمهوری آتی گره می خورد و اجرای آن نیز بر دوش جبهه اصلاح طلبان – "سبز"ها قرار دارد که باید هم خود آنها و هم تحول خواهان خارج از آن، مسئولیت خود در وقوف به این موقعیت تاریخی را به روشنی دریابند. اجتناب غیرمشروط این جبهه از ورود به صحنه ایی که به دلیل جنگ مغلوبه بین متحدین سابق طیف "اصول گرایی" بار دیگر شرایط ورود به آن می تواند دوباره مهیا شود، طبعاً عین بی سیاستی خواهد بود. اگر هر دو طرف نزاع حکومتی برای رسیدن به تحقق نقشه خود، ولو که ناخواسته وضعیتی پدید آورند که انتخابات به جای دو ضلعی، سه ضلعی شود باید که این ضلع سوم را در دست گرفت تا سنگری شود برای پیشرفت ها و تعرض های سبز مدنی به هر دو نیروی ضدمدنی سیاه و قهوه ایی. از اینرو، موضوع این نیست که از این فرصت سیاسی باید بهره جست یا نه، سئوال گرهی و اصلی چگونگی استفاده از این فرجه است. نکته اصلی اینست که یک چنین بهره گیری سیاسی، می خواهد بر اساس نقشه مستقل، کنش گرایانه و تعرضی رخ دهد یا که مطابق برنامه حریفان: در دام رقبا و بگونه واکنشی و دفاعی؟
یک وضعیت بسیار بد این می تواند باشد که، ضلع سوم این انتخابات توسط اصلاح طلبان زرد "پر" شود! همانی که، دو ضلع دیگر نیت و نقشهاش را در سر دارند. در این حالت، اوضاع مسلماً بر همان محوری خواهد چرخید که خامنه ایی می خواهد و احمدی نژاد مترصد آنست. این، یعنی دمیده شدن شکست دیگری برای اصلاح طلبان در بوق و کرنا و از سوی حریفان. ظاهراً و البته خوشبختانه چنین به نظرمی رسد که چهره های اصلی اصلاح طلبان و به ویژه مدافعان "سبز" تاکنون در برابر چنین شگردی ایستاده اند؛ که خوب است. اما این خطر همچنان به جای خود باقی است که بخشی از اینها گول مکاران کارکشته ایی چون عسگر اولادی ها را بخورند و با گرفتار آمدن در ترفندهای بازیگرانی از ایندست که طی همه حیات جمهوری اسلامی نقش اصلی را در ایجاد، حفظ و تحکیم حکومت ولایی برعهده داشته اند، دچار زردی پائیزی شده و زمستان سیاسی خود را رقم بزنند. در حال حاضر، صداهایی و نوشته هایی در کار است که کلید و مفتاح قضیه را تشویق این جبهه به تعامل با خامنه ایی قرار داده، و دعوت دارد از این جبهه به تجدیدنظر در رفتارش به امید تغییر رفتار رهبر! پایه این گزینه سیاسی بر این استوار است که در دعوای دو گروهبندی اصلی قدرت، لبه تیز حمله را باید متوجه باند احمدی نژاد کرد و انتقاد از رهبری نظام بخاطر حمایت های یک طرفه "ناسنجیدهایی" که او از این باند کرد! این گزینه سیاسی، این واقعیت اصلی را که ظهور و بقای پدیده احمدی نژاد همانا از نتایج منطقی ساختار ولایی در کشور است، نادیده می گیرد و در واقع، اصل شر را دور می زند تا که مبادا اصلاح طلبی اش مورد نامهربانی هسته اصلی قدرت قرار گیرد. رویکردی از ایندست، زمینه سازی برای شکست بیشتر برای اصلاح طلبان است. این رویکرد، برخلاف "سبز" که نیروی اصلاح و تحول را بهم نزدیک کرد و آنها را در اتحاد عینی قرار داد و حاکمیت را دچار شکاف، مسلماً جبهه اعتراض – ائتلاف میدانی "سبز"- را شقه خواهد کرد و حریفان را برنده بازی.
و اما وضعیت مطلوب، تداوم "سبز" خواهد بود در این بحران همه جانبه جمهوری اسلامی در مسیر فروپاشی نظام ولایی؛ تداومی که در یکی از دو حالت انجام پذیر است: یا شرکت تعرضی و نیرومند در انتخابات و یا که عدم شرکتی مبتنی بر ایستادگی فعال و متحد در برابر هسته اصلی قدرت.
شرکت نیرومند و تعرضی، مشروط است هم به برآمد در چهره ایی قوی و هم به برنامه ایی نافذ؛ و بین این دو، آنچه آینده دارتر، همانا برنامه و نه که چهره. پرچم برنامه شفاف به دست چهره ایی ولو غبارآلود، بر زمین نمی ماند و سرانجام صاحب واقعی خود را می یابد؛ برنامه مبهم و بی رنگ اما به دست چهره ایی برا و قاطع، آخر الامر به رنگ همان چهره در میاید و در خدمت منویات او قرار می گیرد! در حال حاضر، برای شرکت نیرومند و تعرضی جبهه اصلاحات- تحول در انتخابات، مناسب ترین چهره – و حتی بی بدیل ترین آن- همانا خاتمی است که وجهه بین المللی، محبوبیت بالا در سطح جامعه و امکان اجماع حداکثری نیروی این جبهه نسبت به وی، موقعیتی خود ویژه برای این شخصیت را فراهم آورده است. با آنکه آقای خاتمی به عدم قاطعیت در میدان منازعات سیاسی معروفیت دارد، علیرغم آنکه بارها خلف وعده کرده و از قول و مواعید خود پس نشسته است، و در عین اینکه بسیار کمتر اصلاح گرایانه و بسیار بیشتر اصلاح طلبانه عمل کرده است، اما در غیاب کسی چون مهندس موسوی محصور هنوز هم بیشترین اعتماد در جبهه اصلاح طلبان – تحول از آن او می باشد. خاتمی چه به بهانه برنامه اش رد صلاحیت شود که برای حکومت چندان هم سهل و ساده نیست، چه "شکست" بخورد که بی رسوایی بزرگ در انجام تقلب عملی نیست، و چه انتخاب شود و در این حالت بهم خوردن نقشه جبهه ولایت را باعث گردد، در هر سه حالت مسیر به سود جنبش اصلاحگرا و تحول طلب در جامعه فرش خواهد شد. اگر اولی شود، صدای رسایی از ناقوس اعلام بی اعتباری مطلق و مرگ این نظام برخواهد خاست، صفوف جبهه "سبز" فشردگی بیشتری خواهد یافت و ثقل اصلاح گرایی در آن سنگین تر خواهد شد. اگر دومی باشد احتمال تقابل فعال جامعه خواهان تغییر در برابر حکومت در میان است و یا دستکم، تثبیت حقانیت ایستادگی چندین ساله جنبش "سبز" در اذهان بیشتری از جامعه و ایجاد پشتوانه بیشتری برای آن. و اگر سومی باشد – که منافع مافیای قدرت حاکم با این امکان اساساً ناهمخوان است و لذا متاسفانه تا حدود زیادی باید آنرا منتفی دانست، اگرچه برای تحقق همین امکان کم نمی باید که از فعالیت برای آن باز ماند- آنگاه روند مداخله فعال جامعه در تحولات ساختاری و سیاسی جمهوری اسلامی در فازی بمراتب بالا تر از قبل جریان خواهد یافت. در چنین حالت کم محتملی، جامعه به احتمال نزدیک به یقین با فرایندی روبرو خواهد شد که حاصل آن هر چه باشد به سود جبهه ولایی- نظامی نخواهد بود.
اما همه اینها با این نکته بنیادی گره خورده است که کدام خاتمی؛ یعنی، ایشان با کدام برنامه بیاید؟ رمز و راز موفقیت شرکت در انتخابات هم، اساساً در همینجاست: بازی در میدان خود برگزیده و نه تعیین شده توسط حریف. این برنامه، به اختصار و در سطح حداقل – نه حتی لغو ولایت و انتخابات آزاد واقعی- در هر حال اما باید که تجلی روح "سبز" در مختصات امروزین باشد؛ از جمله با این تصریحات پنجگانه:
- "رفع حصر- لغو حبس"، بمعنی رفع حصر از بانو رهنورد و آقایان موسوی و کروبی و آزادی زندانیان سیاسی، به عنوان اولویت اول؛
- اقدام صادقانه برای حل بحران هستهایی در خدمت لغو تحریم ها از موضع اعتماد سازی بین طرفین مناقشه هستهایی و رفع تشنج و تنش در مناسبات سیاسی با جهان خارج و مقدم بر همه، برقراری مناسبات رسمی با امریکا؛
- احیای سازمان برنامه و بودجه در جهت نظام بخشی به تدابیر اقتصادی و پایان دادن به هرج و مرج و رانت خواری ها و نیز اقدامات عاجل در راستای تعدیل فشار اقتصادی بر اقشار کم درآمد؛
- تقویت شان جمهوریت و رعایت حقوق شهروندان در راستای حقوق بشر و اقدام برای آزادی فعالیت مطبوعات و تشکل های ضدتبعیض، و تحقق امر تغییر در قانون اساسی موجود بمنظور تامین آزادی ها برای انتخاب کردن و شدن؛
- ماندن سپاه پاسداران در پادگان ها و سلب کارکرد اقتصادی از آن ومتوقف کردن فعالیت گروههای به اصطلاح خودسر.
چنین آمدنی را می توان استقبال کرد. اما برعکس، آمدنی که صرفاً تحویل به سابقه یا نام و اشتهار باشد و یا که بر اساس آدرس دهی با منشورهایی غیر مستقیم و مطول و گنگ، بی تردید سیاست بازی و بازی در میدان ولایت خواهد بود وبس. در این حالت، همان بهتر که آمدنی در بین نباشد تا که تفرقه در صفوف خود و به سود حریف پدید نیاید!
اصلاح طلبان نباید با چهره درجه دو رخ کنند که این، بدترین گزینه خواهد بود برای آنها و دقیقاً اجرای همان سناریوی دلخواسته ولی فقیه و آن یکی حریف. اما، آمدن به صحنه انتخابات بی برنامه پاسخگوی حداقل نیازهای امروز نیز، کمتر از آن یکی مهلک نخواهد بود. باشد که بیشترین نیروی مجموعه اصلاح طلب- اصلاح گرا- تحول، یعنی کنشگران و حامیان جنبش "سبز"، در انتخابات پیش روی با تاکتیک "چهره شاخص – سیاست نافذ"! برآمد کنند. با چنین تاکتیکی است که می توان آینده گذر از ولایت فقیه و استقرار جمهوری مبتنی بر دمکراسی از طریق انتخابات آزاد را، به استقبال رفت و جشن گرفت.
بهزاد کریمی
پانزدهم فروردین ماه ۱٣۹۲
|