سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ملاحظاتی در باره گفتگوی رضا علیجانی با "تلاش"*


پرویز دستمالچی


• شک و تردید نسبت به سخنان شما در آنجایی است که می گوئید"نواندیشان دینی" هیچکدام خواهان حکومت دینی نیستند و سپس از کسانی مثال می زنید که همگی خواهان حکومت دینی بوده اند، در نظر و درعمل. شریعتی که نظریه پرداز حکومت دینی است. بازرگان و سروش، از جمله نظریه پردازان و پیروان حکومت دینی و سروش از مبلغان و کارگزار همین حکومت دینی بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱٨ فروردين ۱٣۹۲ -  ۷ آوريل ۲۰۱٣


شاید بهتر باشد سخنان خود را با نظر دو تن از "دست اندرکاران" حکومت دینی درباره "روشفکران دینی" ( یا اسلامی) یا آنگونه که رضا علیجانی آنها را می نامد،" نو اندیشان دینی"، شروع کنم، یکی ابراهیم یزدی و دیگری صادق زیبا کلام:
"... انقلاب اسلامی ایران در عین حال که یک پیروزی برای حرکت اسلامی بود، در درون خود یک سلسله مسائلی را بوجود آورد. عمده ترین مسئله همکاری دو جریان اسلامی سنت گرایان با روشنفکران دینی است که این همکاری سبب پیروزی گردید. بدون همکاری این دو جریان، پیروزی حرکت انقلاب اسلامی امکان پذیر نبود... جریان اسلامی روشنفکری با توده های مردم تماس نداشت اما قدرت مهندسی انقلاب را داشت... در پیروزی انقلاب اسلامی ،... همکاری و هماهنگی دو جریان اصلی، یعنی روشنفکری دینی با روحانیان نقش کلیدی و اصلی را داشت... در انقلاب اسلامی ایران، دو جریان ریشه دار دینی نقش موثر و تعیین کننده داشتند. این دو جریان عبارتند از روشنفکران دینی و سنتگرایان یا روحانیان مبارز...(۱)".
"... من نسبت به نقشی که در جریان انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها داشته ام از خداوند طلب مغفرت می کنم و از هرکسی که در نتیجه بسته شدن دانشگاه ضرر و زیانی متوجهش شده است، حلالیت می طلبم و می خواهم که مرا ببخشد... بعدها بود که به بی حاصل بودن آن حرکت وضرر و زیانش برای مملکت پی بردم. امیدوارم حضرت حق از سر تقصیراتم بگذرد... در ایران خاستگاه انقلاب فرهنگی، جریان روشنفکری اسلامی بود! یعنی دانشجویان عضو انجمن اسلامی، دکتر سروش، دکترعلی شریعتمداری، بنده، آقای شمس آل احمد و دیگران و اصلا ربطی به حکومت نداشتیم و باید در تاریخ ثبت شود که هر کار درست یا نادرستی که به نظام اسلامی نسبت داده شود، انصافا انقلاب فرهنگی را نمی توان به حکومت منسوب کرد... شمس آل احمد اصلا حکومتی نبود ولی پیش آهنگ بزرگ انقلاب فرهنگی بود... ما به دنبال سرآب بودیم. چیزی به نام علوم سیاسی اسلامی وجود ندارد و به همان میزانی که چیزی به نام علوم تربیتی اسلامی وجود ندارد، چیزی به اسم جامعه شناسی اسلامی هم وجود ندارد. با همین قاطعیتی که من می گویم... بله، باید ۲- ۳ سال دانشگاه بسته می شد و لطمه به منافع ملی ما باید وارد می شد تا امثال مهندس زیبا کلام آن موقع می فهمید که چیزی به عنوان علوم انسانی اسلامی وجود ندارد... (۲)".

۱- آقای رضا علیجانی(ملی- مذهبی) در گفتگوی خود با تلاش می گوید " نواندیشی دینی... مانند هر اندیشه دیگری... باید در حوزه مدنی آزاد باشد که عقاید خودش را تبلیغ کند و نهاد و تشکل خاص خود را داشته باشد... اما وقتی می خواهد وارد دولت شود باید عقایدش را پشت در دولت بگذارد و تنها برنامه هایش را وارد دولت کند...". و بعد اضافه می کند که "در جهان صنعتی و دمکرات نیز وضع به همین منوال است... (و) این نظری است که دکتر بشیریه در دوران اصلاحات درمصاحبه با نشریه طرح نو مطرح کرد- مبنی بر رقابت ایدئولوژی ها در حوزه عمومی و مهندس سحابی نیز با همان مضمون و با این ادبیات مطرح کرد که دین در سیاست دخالت می کند اما نه در دولت...".
یکم، کاملن روشن است که "نواندیشان دینی"، یا هر نحله فکری دیگر، در یک جامعه باز و دمکراتیک، از حق آزادی اندیشه و بیان و نیز تشکل و تحزب، به عنوان حقوق به رسمیت شناخته شده بشر و حقوق اساسی بهرمندند. و باز روشن است که در جوامع دمکراتیک و باز نیز اینچنین عمل می شود و این امر اصولن موضوع اختلاف یا گفتگو نبوده است و نیست. مثلن در آلمان، اینکه کسی "نو" یا "کهنه" اندیش است (آزادی اندیشه وعقیده، دین و مذهب یا مرام ومسلک) موضع سیاست نیست، امری در حوزه فردی است. اما از آنجائیکه "روشنفکران دینی"(یا هر نام دیگری که بر آنها نهاده شود) دین خود را(با هر خوانش، قرائتی) تبدیل به ایدئولوژی حکومت کردند، موضوع از حوزه خصوصی- فردی وارد حوزه عمومی- حکومتی شد. اگر توافق بر سر یک حکومت دمکراتیک با ساختاری جدا از هرنوع دین و ایدئولوژی است(مانند تمام نظامهای دمکراتیک واقعن موجود)، در آنصورت تمام این سخنان اضافی است. بعلاوه، دین تنها زمانی در حکومت دخالت خواهد کرد و یا اصولن تمام حکومت خواهد شد که دینداران(با هر تفسیری) آن را ابزار دست یابی خود به قدرت نمایند، حکومت دینی درست کنند و معیارهای ارزشی خود را(امر خصوصی) تبدیل به معیارهایی برای اداره امورعمومی جامعه(حکومت) نمایند، که در ایران با مهندسی "روشنفکران دینی" انجام گرفت. دین خودش به خودی خود "چیزی" نیست، دینداران هستند که با ذهنیت های متفاوت خود به آن معنا می دهند. یعنی عده ا ی از آنها می گویند حکومت(بر دیگران) باید در دست ما و با "خوانش" ما باشد، چرا؟ زیرا گویا حقیت در جیب بغل کت آنها است. می پندارند که "بهترین" اند.
دوم، آقای بشیریه و سحابی در "دوران اصلاحات"، در درون یک نظام یا حکومت دینی و در چارچوب آن سخن گفته اند. یعنی حکومت دینی( با تعریف و تعابیر "دمکراتیک") باشد، اما احزابش و نواندیشان دینی اش، به جای تصورات و پندارهای واقعی یا غیر واقعی خود از اسلام اصیل، به کار سازندگی کشور بپردازند. این می شود وحدت اضداد و شدنی نیست، همین وضعیت سی و سه ساله خواهد بود که عمل نکرد و نخواهد کرد. "ستاد انقلاب فرهنگی اسلامی" نیز تنها برنامه های خود را(در چارچوب ارزشهای "اسلامی") به اجرا گزارد و فاجعه به بار آورد. اگر کسی فاشیست باشد، برنامه های اجرایی اش برای تحقق اهداف فاشیستی(در دراز مدت) خواهد بود. سوسیال- دمکراتها که بحث فلسفی به درون حکومت نمی برند، برنامه های خود را به اجرا می گزارند. اما ساختار حکومتی که آنها در چاچوب آن عمل می کنند بگونه ای طراحی شده است که اصولن"ایدئولوژی" پذیر نیست. ساختار حکومت و دین دو موضوع متفاوتند. دیندار و بی دین می توانند بر سر یک شکل ویژه از حکومت توافق کنند. وآن "شکل" دمکراسیهای پارلمانی متکی به حقوق بشر است، اشکال دیگر تمامن درهمین سده بیست شکست خورده اند.
سوم، اگر سخن بر سرسازماندهی ساختارحکومت همچون "جوامع صنعتی و دمکرات" است، در آنها ساختار حکومت از هرنوع ارزشهای دینی و غیر دینی جدا است و حکومت تضمین گر "حقوق" مساوی همه در برابر قانون است و به دینداری و بی دینی مردمان کاری ندارد. ارزشها، فردی وخصوصی اند. هر کس می خواهد"نوانیش دینی" باشد یا "کهنه اندیش دینی" به کسی ربطی ندارد. اگر شما ساختار دمکراسیهای مدرن را می پذیرید، تمام این سخنان اضافی است. اما، اگر می خواهید درهمین نظام دینی( یعنی یک حکومت با ایدئولوژی ویژه، با ارزشهایی حتا در تطابق با خوانش شما از اسلام) بمانید و آنرا "دمکراتیزه" کنید تا امکان شرکت دگراندیشان در دولت نیز رعایت شود، آب در هاونگ می کوبید. نگاه کنید به تجربه تاریخ در رابطه با تمام نظامهای دینی و غیر دینی تامگرا و فروپاشی آنها. اشاره شما به مقولات حکومت، دولت و سیاست نشان می دهد که شما تفاوت آنها را می دانید. یعنی می دانید که دولت، قوه اجرایی، یکی از سه قوای حکومت است، نمی توان حکومت ارزشی داشت و قوه اجرایی آن سیاستهای "غیرارزشی"(با هر تعبیری که باشد) انجام دهد. بعلاوه، تعیین کننده در دمکراسی نه دولت(قوه اجرایی) که مجلس( قوه قانونگزاری) است. در دمکراسیها، اساس کار دولت قوانین مصوب نمایندگان مردم است. اگر در نظامی قانونگزاری اش "الهی" شد، دولت در همان محدوده عمل خواهد کرد.
چهارم، اگر قوای حکومت ناشی از اراده ملت و با اتکاء و التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر است، پس نمایندگان منتخب ملت در قوه قانونگزاری، براساس دانش و وجدان خود، برای اداره امورعمومی جامعه تصمیم خواهند گرفت. و نمایندگان ملت می توانند از انواع و اقسام"نواندیشان دینی" یا کهنه اندیشان(شیعه) تا اهل سنت تا ... بهائیان و تا خداناباوران باشند. شما یا ساختار یک حکومت دمکراتیک را با تمام پیامدهایش می پذیرید یا نمی پذیرد. اگر می پذیرید، چنان حکومتی با ج.ا. واقعن موجود کنونی از اساس هیچ همخوانی و همسازی ندارد. شما از یکسو می گوئید حکومت دینی نمی خواهید و حقوق بشر را می پذیرید، اما از سوی دیگر(از جمله) شریعتی را به عنوان یک نمونه خوب "نو اندیش دینی" مثال می زنید. شریعتی نه دمکراسیهای مدرن را قبول داشت ونه حقوق بشر را، بل برعکس، یکی از اندیشه پردازان اصلی حکومت دینی تامگرا بوده است. شما او را "سوسیال- دمکرات"!؟ خطاب می کنید. شریعتی و سوسیال- دمکراسی همچون "جن و بسم الله" اند.
پنجم، اینکه چه چیزی ارزش دینی است و چه چیزی نیست، تعبیر فرد است و به تعداد افراد می تواند تفسیر وجود داشته باشد، که دارد. از آرایش مو تا سنگسار. نگاه کنید به بحثهای بیکران، بی پایان، بی حاصل و کسل کننده همین سه ده اخیر. اگر"عدالت" یک ارزش دینی مورد پذیرش "نواندیشان دینی" و در "نگاه شیعی یکی از اصول پایه ای دین هم هست"، پس توضیح دهید که اینهمه جنایت، قصاوت و وقاهت (که یکی از نمونه های برجسته تاریخ ایران و جهان است،) درهمین حکومت اسلامی شیعه از کجا می آید؟ مگر آنها به اندازه شما به ارزشهای دینی واقف نیستند؟ دلیل آن برداشتهای متفاوت از"عدالت" است. تصورات حکومتگران ج.ا. از"احترام به کرامت انسان"، همان بی عدالتی و بی کرامتی مطلق به همه چیز و همه کس بود که کردند. "برابری در دین و آفرینش" با تساوی حقوقی همه در برابر قانون دو مقوله کاملن متفاوت، دو فهم از "عدالت" است و دومی نتیجه خرد انسان و تکامل معرفت و اندیشه پس از "پیامبران" و از دست آوردهای جنبش روشنگری در اروپا برای رفع تبعیضها بوده است. تصورات و پندارهای دینداران و روشنفکران دینی که خواهان حکومت دینی بوده اند، از کرامت انسانی وعدل و...، همان نظامهای واقعن موجودی بوده است که ساختند، از ولایت فقیه تا طالبان، ازعربستان سعودی تا سودان. سنگسار، شلاق، تبعیض حقوقی برای زنان و نا مسلمانان، و حتا مسلمانان پیرو سایر مذاهب، و... همه عدل واقعی الهی تعریف شدند. چرا در جوامع باز و آزاد امروز که دین و هرنوع ایدئولوژی را ازحکومت جدا کرده اند، چنین بی عدالتی هایی صورت نمی گیرد، اما در جوامع ما با وجود نگاه شیعی، "نو اندیشانه دینی" و "روشنفکران دینی" رنگارنگ به امر عدالت، ما ناتوان از زدودن این بی عدالتی های بنیادین هستیم. آیا شما دین یا مذهبی را می شناسید که بگوید استثمار، استعمار، دروغگویی، بی عدالتی، زورگویی یا دزدی و فحشا خوب است؟ در نتیجه آن ارزشهای دینی که شما از آن به عنوان ارزشهای"نواندیشان" مسلمان سخن می گوئید، بیاناتی عام هستند و مربوط به شرایط ویژه هزار و سیسد سال پیش. اگر ما "عدالت" را در امامت و ادامه آن بفهمیم، راه دیگری خواهیم رفت تا اینکه گام اول عدالت را در تساوی حقوقی همه در برابر قانون تعریف کنیم.
افلاطون و ارسطو نظریه پردازان کلاسیک"عدالت" بودند. عدالت از نگاه آنها همان روابط مناسبات برده داری واقعن موجود بود، زیرا نظامی"طبیعی" یا "الهی" بود. وعدل ولایت فقیهیان، امامت و اجرای احکام وموازین شرع مقدس، عین عدالت الهی از نگاه پیروان آن است، که یکی از بدترین انواع و اقسام نظامهای تبعیض گرا است. عدل به عنوان فضیلت اخلاقی با عدل سیاسی- اجتماعی و اقتصادی دو مقوله جدا است. دمکراسی های مدرن نه بر روی عدل امام عادل بنا می شوند و نه بر روی عدل شاه عادل یا جمع انسانهای با فضیلتی که به نفع جمع از منافع فردی خود چشم پوشی می کنند، بل بر روی ساختار عادلانه نظام حکومت بنا می شوند. ابتدا در سده شانزده است که برای اولین بار "عدالت" موضوع جدی نقد روابط و مناسبات اجتماعی می شود و سپس ژان ژاک روسو آنرا گسترش می دهد. از نگاه اندیشمندان کلاسیک، اجرای"عدالت" بدون انسان کامل ممکن نبود، و جنبش روشنگری با این اندیشه می برد و "عدالت" را بر روی روابط و مناسبات سیاسی- اجتماعی- اقتصادی بنا می کند. داروینیستها عدالت را در حاکمیت "بهترین ها" بر پست تر ها، یعنی زورمندان بر ضعیفان می دانند، همچون قانون طبیعت. حتا اندیشمندی چون نیچه در سده نوزده مبلغ این برداشت از "عدالت" شد. یعنی "عدالت" در تاریخ فلسفه سیاسی دارای معنای متفاوت تا متضاد بوده است: عدالت به معنای تقدم نظم بر آزادی و حقوق بشر، به معنای نابرابری بر برابری، به معنای فضیلت فرد حاکم(شاه یا امام) و کردار عادلانه اش، به معنای تقدم منافع جمع بر فرد، به معنای هرکس باید همانی بماند که خدا یا طبیعت جا و مکانش را تعیین کرده است، و...، و هریک از این نظرات برای سیاست و ساختار حکومت پیامدهای دیگری خواهد داشت. و شما با طرح یک واژه احساسی-عاطفی "عدالت" دینی، پیش از هر نوع بحث متکی بر خرد، تنها به پندارهایی دامن می زنید که می تواند در نهایت به همانجایی ختم شود که در تمام حکومتهای دینی واقعن موجود ختم شد: عین بی عدالتی، آنهم در سده بیست و بیست و یک.
عدل از نگاه مارکس امر فردی نبود، مربوط به سیستم، به نظام می شد. یعنی، برای او تا هنگامیکه "ارزش اضافی" نه نصیب تولید کننده اش(کارگران)می شد، بل به صاحبان ابزار تولید(به سرمایه داران) می رسید، نمی توانست برقرار شود. به همین دلیل، او "عدالت" را تاریخی و مربوط به شیوه های تولیدی و روابط و مناسبات برآمده از آن می دید(دید کمونیستی به عدالت). سوسیال- دمکراسی برای دست یازیدن به "عدالت"، درچارچوب روابط و مناسبات واقعن موجود، خواهان محدود کردن سرمایه و گسترش قدرت کارگران و زحمتکشان شد: افزایش حقوق، تقویت سندیکاها و جوامع مدنی، تقسیم بهتر ثروت اجتماعی به نفع پائینیان. یعنی هرچند که مارکس "بی عدالتی" را طبقاتی، در سیستم می دید، یک شاخه از پیروان او عدالت فردی را به جای عدالت جمعی نشاندند، تمرکز از روی جمع به فرد منتقل شد. این امر دو پیامد کاملن متفاوت در پی داشت: انقلاب برای جامعه بی طبقه کمونیستی، یعنی سیستمی که در آن( بنا بر مارکس) "ارزش اضافی" به صاحب اصلی اش(طبقه کارگر) می رسید، و اصلاحات گام به گام به نفع پائینیان. این چند مثال را به این دلیل گفتم تا روشن کرده باشم که"عدالت" دارای تعاریف کاملن متفاوت تا متضاد است و میان عدل علی تا عدل دیگران تفاوت هزار و چند سد ساله وجود دارد. عدالت علی شریعتی چه نزدیکی با برداشت سوسیال- دمکراتها از عدالت دارد. عدالت شریعتی، "عدل" امام عادلی است که می خواهد همه را درچارچوب یک جامعه"امت- امامتی" زیر یک "ایدئولوژی" واحد اسلامی، با زور، یکسان کند، در همه چیز از اندیشه تا عمل.
ششم، اگر "هر انقلاب ضداستعماری و ضد استبدادی و ضد استثماری یک انقلاب اسلامی است"، آنگونه که شما به نقل از آیت الله طالقانی مدعی می شوید، دیگر مخالفت و دشمنی "روشنفکران دینی" با انقلاب استقلال آمریکا(برعلیه استعمار انگلیس)، با انقلاب فرانسه( برعلیه استبداد سلطنت) و با انقلاب روسیه و چین( بر علیه استثمار) در چیست و چرا منکر ارزشها و اهداف آنها شدید و در پی ارزشهایی هستید که سرانجام مشخص نسیتند که چه هستند و هر کس سازی می زند؟ اگر اینچنین است که شما می گوئید، بسیار خوب، ارزشهای انقلاب مشروطه ایران را بپذیرید! ارزشهای انقلاب فرانسه را بپذیرید. و آیا واقعن ارزشها و اهداف این انقلابها با ارزشهای انقلاب اسلامی شما یا آیت الله طالقانی یا خمینی یکی بوده است؟   

۲- پیش از انقلاب اسلامی، عده ای خود را "روشنفکران اسلامی" می نامیدند(بازرگان، شریعتی، مطهری، و..)، پس از انقلاب اسلامی بر روی خود نام "روشنفکران دینی" نهادند( سروش، کدیور، و...) و اکنون عده ای خود و آنها را "نواندیشان دینی" می نامند. سخن در اینجا بر سر نامها نیست، بر روی خود هر نامی می توان گزارد. نازیسم و فاشیسم، یا استالینیسم و خمینیسم، از نگاه پیروانش، عین عدالت بود و آزادی. گفتم که"عدالت" از نگاه بزرگی چون افلاطون عین همان نظام برده داری واقعن موجود بود، به عنوان وضعیتی طبیعی و الهی. از زمان او تا سده بیست بیش از دو هزار و چند سد سال لازم بود تا انسان گام به گام از چنین اندیشه هایی فاصله گیرد و با به رسمیت شناختن حقوق بشر، به عنوان حقوقی جهانشمول، برای"هرکس"، تنها به دلیل بیولوژیک، حقوقی یکسان در برابرقانون به رسمیت بشناسد و بپذیرد که جامعه وحکومت را انسان می سازد و"جبریتی" برفراز او نیست. انسان نه حیوان است که تنها غریزی(براساس طبیعتش)عمل کند و نه مخلوقی که سرنوشتش از روز"ازل" تعیین شده باشد. یعنی تصویر از انسان، عدالت، ارزشهای اخلاقی و... از بنیاد دگرگون می شود، و شدند. با شروع دوران مدرن، انسان به این نتیجه رسید که اگر "فیزیک" (علوم) بدون خدا ممکن است، چرا سیاست و اداره جامعه نباشد، زیرا در اینجا نیز رابطه علت و معلولی برقرار است و نه مشیت این و آن. پس سیاست را منتج از عقل و ضرورتها و رها از "امر مقدس"(با هر تفسیر)کرد.
سخن با آقای علیجانی درگفتگوی تلاش برسرساختار حکومت است، زیرا در یک نظام دمکراتیک، که حق آزادی اندیشه و بیان برای شهروند توسط حکومت تضمین شده باشد، دیگر نه به من ربطی دارد که ایشان در باره دین و تفسیر جدیدش چه می اندیشد و نه به ایشان که من برداشتم از دین یا یک مرام ومسلک چه هست. در یک جامعه باز توافق بر سر یک "قرارداد اجتماعی" است که در آن برای همه ( به عنوان انسان و شهروند، و نه مسلمان یا غیر) حقوقی یکسان در برابر قانون تضمین شده است. قرار داد اجتماعی که ملتزم به اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد تا حقوق "هرکس" تضمین ورعایت شود و "اقلیتها" مورد تبعیض و تعارض اکثریتها نشوند. یعنی اگر ایشان معتقدند که "نو اندیشان دینی هیچیک خواهان حکومت دینی... نیستند. آنها همگی به مشروعیت دمکراتیک و بشری و مردمی حکومت معتقدند..."، پس گفتگو می تواند تنها بر سر شکل و شمایل یک حکومت غیر دینی باشد. درحکومتهای غیر دینی واقعن موجود(تمام اتحادیه اروپا، آمریکا، کانادا، سوئیس، استرالیا،و...) برای اداره امورعمومی جامعه(حکومت)، نه خدا باور را با خدا ناباور کاری هست و نه مسیحی را با نامسیحی، توافق بر سر تساوی حقوقی همه در برابر قانون است و التزام به حقوق به رسمیت شناخته شده بشر برای تمام شهروندان. اینکه چه کسی، با کدام تفسیر، از کدام دین یا مذهب، یا مرام و مسلک، به نظام دمکراتیک می رسد و تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون را می پذیرد، تنها می تواند اهمیت علمی- آکادمیک داشته باشد. برای حکومت مهم پذیرش آن است و نه انگیزه ها و علل پذیرش. اگر "در تاریخ اسلام گرایشات فقهی- کلامی- فلسفی- عرفانی- ادبی و... در فهم و تفسیر دین و متن مقدس وجود داشته است" (که داشته است و دارد و خواهد داشت) یا نداشته است موضوع بحث و گفتگوی علاقمندان به آن مباحث است و ربطی به توافق بر سر یک ساختار دمکراتیک حکومت ندارد.
اگر سخنان شما را بپذیریم، پرسش این است: با در نظر گرفتن اینکه ج.ا.ا. یکی از بدترین انواع حکومت دینی است، مدل یا نمونه نظام دمکراتیک(بدیل) شما کدام است و طرح شما برای دست یازیدن به یک نظام دمکراتیک ملتزم به حقوق بشرچیست؟ فعلن موضوع شکل و راه وروش "گذار" را کنار بگزارید.
اما، شک و تردید نسبت به سخنان شما در آنجایی است که می گوئید"نواندیشان دینی"(یعنی همان روشنفکران اسلامی و دینی) هیچکدام خواهان حکومت دینی نیستند(که اصولن ناراستگویی است) و سپس از کسانی مثال می زنید که (برعکس) همگی خواهان حکومت دینی بوده اند، در نظر و درعمل. شریعتی که اصولن اندیشه پرداز یک حکومت دینی تامگرا با ایدئولوژی اسلامی، نظریه پرداز و مبلغ اصلی حکومت دینی"امت- امامتی" و زمینه سازهمین حکومت دینی واقعن موجود بوده است. بازرگان و سروش، از جمله نظریه پردازان و نیز پیروان حکومت دینی و از پایه گزاران همین حکومت ولایت فقیه بوده اند. سروش، علاوه بر "ارادت خاص" به شریعتی، سالها از مبلغان و کارگزار همین حکومت دینی بود و(از جمله) با فرمان امام خمینی، در ستاد انقلاب فرهنگی، ماموراسلامی کردن جامعه و دانشگاه شد، که نتیجه آن همانی بود که کوتاه از صادق زیبا کلام نقل شد. سروش در آخرین تزهای مدل حکومتی اش، "قلب و غالب مردم سالاری"(۲/۱۲/۲۰۱۱، ایران امروز) باز به تکرارهمان اندیشه های نادرست می پردازد(**). بازرگان، حداقل از اوایل سالهای چهل به بعد خواهان حکومت دینی بود(بعثت و ایدئولوژی) و سرانجام به همراه آیت الله خمینی حکومت اسلامی را پایه نهاد(هرچند حکومت فقها را نمی خواست) و عضو "شورای انقلاب اسلامی"اش بود. مگر می شود با حکومت دینی مخالف بود، اما آن را تبلیغ و پایه گزاری کرد و در خدمتش درآمد. مخالفان حکومت دینی دیگرانی بودند که مخالفت خود را بیان داشت، ایستادند و سرانجام به دست"سربازان گمنام امام زمان"( ماموران با نام ج.ا.ا.) قربانی حکومت اسلامی شد.
من در زیر، برای روشن شدن موضوع، تنها از دکتر شریعتی، گل سرسبد روشنفکران دینی(به قول ایشان "نواندیشان دینی") چند نمونه خواهم آورد، زیرا او "استاد بزرگ" برای تقریبن تمام "روشنفکران" دینی یا نو اندیشان دینی بود و هست. استادی که گویا سرچشمه فیضی است که نباید "آلوده" شود. سروش به او آنچنان علاقمند بود که خود شخصن به شستشوی جسدش رفت و او را معلم واستاد بزرگ خود می دانست و می داند. عکس شریعتی، با وجود تمام افکار تامگرایانه اش، هنوز زینت بخش سایت ملی- مذهبیان است که رضا علیجانی مدتها سر دبیری نشریه آن،"ایران فردا"، را به عهده داشت. کدام را باید پذیرفت: اندیشه های تامگرایانه شریعتی یا ادعای "لیبرالیسم" ملی- مذهبی" ها را؟

۳- علیجانی، شریعتی را یک سوسیال- دمکرات می نامد. برای ایشان، عضو گروه"پیشتازان" و نیز گروه "موحدین" که هر دو ملهم از اندیشه های شریعتی بوده اند، و برای موسس"دفتر پژوهشهای فرهنگی دکتر شریعتی" که شریعتی شناسی هم تدریس می کرده است، بیان اینکه او"سوسیال - دمکرات"بوده است، سخنانی بسیار عجیب می نماید. یا ایشان سوسیال- دمکراسی را نمی شناسد و یا شریعتی را درست مطالعه نکرده اند. به چند نمونه کوچک توجه کنید:
« ... امت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌ مذهب وهمراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند... افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت که پیشتر گفتیم، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند... حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد... اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایده‌آل است. امامت... لازمه تفکیک ناپذیر اُمت است... در اسلام، سیاست و دین، دنیا و آخرت، از یکدیگر جدا نیست، امامت ادامه رسالت اجتماعی پیغمبر برای تشکیل اُمت است... رسالتِ امامت، که انجام یافتن اُمت است، یعنی تحقق اجتماعی یک ایدئولوژی انقلابی، (که) در یک نسل تحقق پذیر نیست(۳).. انسانی که امام خود را نمی شناسد بمانند گوسفندی است که شبان خود را گم کرده باشد(۴)... دو نوع دمکراسی است: دمکراسی آزاد و دمکراسی متعهد یا هدایت شده. دمکراسی غیرمتعهد حکومت آزادی است که تنها با رأی مردم روی کار می آید و تعهدی جز آنچه که مردم با همین سنن و با همین خصوصیات می خواهند ندارد. (اما) دمکراسی متعهد حکومت گروهی است که می خواهد بر اساس یک برنامه انقلابی مترقی افراد را، بینش افراد را، زبان و فرهنگ مردم را، روابط اجتماعی و سطح زندگی مردم و شکل جامعه را دگرگون کند و به بهترین شکلش براند. برای این کار یک ایدئولوژی دارد، یک مکتب فکری مشخص دارد، یک برنامه ریزی دقیق دارد و هدفش این نیست که یکایک این مردم رأیشان و سلیقه شان متوجه او شود... این دمکراسی متعهد است، رهبری متعهد است، که جامعه را نه بر اساس سُنت های جامعه، بلکه بر اساس برنامه انقلابی خودش به طرف هدف نمایی فکری و اجتماعی مترقی براند. بی شک اسلام یک حکومت متعهد است، پیغمبر یک رهبر متعهد است... پیغمبر ما... پیغمبری نیست که کلمات وحی را اعلام کند و خاموش بماند... (او) برای تحقق این پیغامها... شمشیر می کشد و به همه حکومتهای این جهان هم اعلام می کند یا تسلیم این راه بشوید یا از سر راه من کنار بروید... و هر کس نرفت به رویش شمشیر می کشم. پیغمبر مسلح است چون پیغمبر متعهد است. کسی نیست که به مردم آنچنان که هستند بخواهد خوش بگذرد، یک مصلح، یک تغییر دهنده مردم و تغییر دهنده جامعه است. اگر رأی فاسد است رأی را ملاک انتخاب و تعیین عقیده و راه خودش نمی کند، بلکه عقیده و مسیر او متعهد است که این رأی را عوض کند... امروز حکومت یا گروه متعهدی سیاسی که در یک کشور رهبری را بدست می گیرد...- ولو مذهبی هم نباشند متعهدند- که سرنوشت انقلاب را به رأی های بی ارزش و خریداری شده و بازیچه جهل و خرافه و غرض وانگذارند... از نظر جامعه شناسی سیاسی، این گروه متکی به کسب رأی اکثریت افراد نیست، متعهد به تحقق ایده ها و عقاید و افکارش... بر اساس ایدئولوژی خویش است. بنابراین، رهبری سیاسی این گروه متعهد وقتی سرنوشت جامعه را بدست میگیرد، تمام هدفش آنست که جامعه را براساس مکتب انقلابی خویش بپروراند، نظام اجتماعی را آنچنان که ایدئولوژی اش اقتضا دارد تجدید بنا کند و فرهنگ و اخلاق و عقاید و آراء مردم را شکل انقلابی دهد، حتی علیرغم شماره آراء! چرا به دمکراسی دراین مرحله اعتنا نباید کرد بلکه باید به رهبری شایسته تر یا رهبری انقلابی تکیه نمود؟ برای اینکه هنوز آراء مردم نمی توانند شایسته ترین را انتخاب کنند و هنوز توده منحط، رهبری شایست را نمی تواند تشخیص بدهد. بنابراین سخن از یک جامعه منحط عقب مانده است و یک رژیم انقلابی و صاحب ایدئولووی(۵)... رژیم های انقلابی جدید، هرگز سرنوشت انقلاب را پس از پیروزی سیاسی که بسیار سطحی و مقدماتی است بدست لرزان دمکراسی نمی سپارند و به آراء اکثریتی که هنوز رای ندارد و اگر دارند ارتجاعی است تکیه نمی کنند... رهبری انقلاب و بنیانگذار مکتب... حق ندارد دچار وسوسه لیبرالیسم غربی شود و انقلاب را در چنین جامعه ای به "دمکراسی رای ها" بسپارد... و به جهل توده عوام مقلد و منحط و بنده واری که رایشان را به یک سواری خوردن یا یک شکم آبگوشت، به هر که بانی شود، اهدا می کنند و تازه اینها آراء آزادشان است و آراء اسیر گوسفندی را که صاحبشان معیین می کند و آنچه در مغزشان هست ارزش آن چیزی را که در شکمشان است فاقد است و غیراز آن آراء آبگوشتی و این آراء اسیر گوسفندی، نوع سوم آراء افسون شده ها و استحمار زده هاست...(۶) ».
این چند نمونه را از کتاب "علی"(جلد ۲۶) مثال آوردم و دهها نمونه دیگر از نوشته های ایشان میتوان ارائه کرد که شریعتی هم در پی حکومت دینی است، هم در پی حکومت دینی ایدئولوژیک، و هم در پی اسلام ناب محمدی به عنوان جهان بینی حکومت، بعلاوه اینکه او اصولن برای دمکراسی تره خورد نمی کند و تصوراتش از "عدالت" کودکانه و یکدست کردن ضربتی جامعه(امت) تحت رهبری یک امام است.
ایشان(از جمله) می گوید شریعتی "... اساس و پایه بحث اش را روی آزادی و رهایی انسان می گذارد و برای او حق ذاتی آزادی و حتی عصیان در برابر خدا نیز قائل است. از او این جمله مشهور است که انسان یعنی آزادی و شرافت و این دو را نمیتوان فدای چیزی کرد حتی فدای خدا". ایشان شریعتی شناس است، پس لطف نمایند و برای خوانندگان توضیح دهند که آزادی و رهایی انسان در یک جامعه "امت- امامتی" چگونه شدنی است. انسان یکدست- یک فکر- هم عقیده- همراه- هم مذهب-هم ایمان- با عمل مشترک- تحت یک رهبر واحد امام، که بدون او مانند گوسفند بی چوپان است وانسانی که برای یک ایدئولوژی واحد(اسلام شیعه) زندگی و مبارزه می کند، چگونه می خواهد آزاد باشد؟ شریعتی تصویر جامعه ایده آل خود از انسان، جامعه و حکومت را در"امت و امامت"(جلد ۲۶) و در"انتظار، مذهب اعتراض"(جلد ۱۹) ترسیم می کند. کجای آن تصاویر از انسان، جامعه و حکومت با اندیشه های سوسیال- دمکراسی یا ازادی انسان همخوانی دارد؟ کجای اندیشه های شریعتی در باره زن در "فاطمه، فاطمه است" با تصویر زن دراندیشه سوسیال- دمکراتها و نقش زنان در جوامع باز و دمکراتیک نزدیکی دارد؟ یا نقش و تصویر روشنفکر در اندیشه شریعتی در"چه باید کرد؟"(جلد ۲۰) با تعریف سوسیال- دمکراسی از روشنفکر کدامین نزدیکی را دارد؟ شریعتی اصولن خواهان یک جامعه بسته تامگرا است.
آزادی انسان در جوامع مدرن ، عرفان و تزکیه نفس نیست. عرفان و تزکیه نفس، امری شخصی- فردی است. دمکراسی بر روی انسانهای خوب ساخته نمی شود، بل خود را درساختار دمکراتیک حکومت بیان می کند. همچنان که آزادی در تعریف حقوق بشر، نه در رابطه عرفانی- فلسفی، که در رابطه فرد- حکومت تعریف می شود. شریعتی درک نکرده است که رابطه آزادی انسان همواره با حکومت تعریف می شود. حکومت است که از شهروندش سلب آزادی می کند و با به رسمیت شناختن حقوق او، همچون آزادی عقیده و بیان، آزادی انتخاب دین و مذهب یا مرام و مسلک، آزادی تحزب و تشکل، آزادی انتخاب پوشش و محل زندگی، و... به او امکان آزاد زیستن می دهد. به او امکان می دهد که اگر خواست به تزکیه نفس بپردازد. و حکومتی که بخواهد برای شهروندش در رابطه با همه چیز تعیین تکلیف نماید، تامگرا و از این راه دشمن آزادی می شود. اگر قراربراین باشد که گروهی "انقلابی" سرنوشت جامعه را بدست گیرد و آن را با زور حکومتی بسوی تصورات و پندارهای(مکتب و ایدئولوژی) واقعی یا غیر واقعی خود ببرد، در آن صورت نه تنها جا ومکانی برای آزادی باقی نخواهد ماند، بل اصولن هزاران گروه وجود دارند که چنین کنند و گروه دکتر شریعتی تنها یکی از آنها خواهد بود. شریعتی حقانیت خود را توجیه نقلی- عقلی- ایمانی می کند، دیگران می توانند استادانه تر از او عمل نمایند. جامعه "امت- امامتی" ایشان، یا حکومت دمکراسی "متعهد" (دیکتاتوری مطلق) درعمل عالی ترین و بالا ترین شکل ادغام فرد و جامعه درشکل حکومتهای تامگرا است، اسلامی یا غیر اسلامی.
شریعتی که همه جا بذر دشمنی و عدم مدارا می پاشاند متوجه نیست که در نهایت خشونت درو خواهد شد، با- یا بی او، اما مسئولیتش (از جمله) با او است: "... متاسفانه یک عده از روشنفکران مسلمان که می خواهند اسلام را با روح و زبان امروز بیان کنند، و به هرفکرو سلیقه ای که روح زمان ما می پسندد و مد می شود رو میکنند، امروز صلح جهانی، هم زیستی مسالمت آمیز، عدم تعصب، آزادی و احترام به همه افکار وعقاید مد شده است... آن وقت روشنفکران مسلمان ما یا مسلمانان تازه روشنفکر ما هم خود را برای لیبرالیست ها و دمکرات ها و اومانیست ها، لوس می کنند که اسلام از سلم است و سلم یعنی صلح و صلح هم یعنی همزیستی مسالمت آمیز و سازشکارانه میان طبقات و مذاهب و افکار و عقاید... عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیش ها و استعمارگران و شبه روشنفکران کاردستی آنها ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمی رود، حقیقت را باید آنچنان ک هست شناخت، نه آنچنانکه می پسندند. جهاد را نباید دفاع توجیه کرد. دفاع احکام دیگری دارد و جهاد احکام دیگری. اسلام جنگ حق و باطل است، از آدم تا انتهای تاریخ(آخرالزمان)است... این نکته نخست آموزنده و تامل آور است که از میان اصحاب پیغمبر اسلام حتی یک تن را نمی شناسیم که مجاهد مسلح و پیکار جوی واقعی و عملی نباشد، هرمسلمان بخودی خود در زندگی- نه در حالات و حوادث استثنائی- یک پاتیزان مسلح است. اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند واندرز نمی پردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر هم می کشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمه ای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر... (۷)".
اگر "روشنفکران دینی" دیروز در برخی از نظریات خود تجدید نظر کرده اند و امروز"نو اندیش دینی" شده اند، در صورت دست کشیدن از حکومت دینی یا حکومت دینی دمکراتیک، و پذیرش دمکراسیهای مدرن همراه با حقوق بشر، امری است بسیار خوب که حتمن باید مورد استقبال قرار گیرد، اما تاریخ را نباید وارونه جلوه داد.

۴- ایشان دراین گفتگو می گویند:«... در آینده ایران نیز نمی شود مذهبی ها را حذف کرد و مثلا گفت شما حق فعالیت سیاسی ندارید. متاسفانه ذهن و زبان روشنفکران- غیر مذهبی- ما در این رابطه بسیار "جمهوری اسلامی زده" است». چه کس یا جریان سیاسی تاکنون چنین گفته است که "مذهبی ها" حق فعالیت سیاسی نخواهند داشت؟ در یک جامعه باز اصولن امر مذهب نه موضوع حوزه عمومی ، بل خصوصی است. شرکت در سیاست حق هر"کس" است، بدون در نظر گرفتن دین و مذهب یا مرام ومسلک یا جنسیت. آنچه را دیگران می گویند جدایی دین و هرنوع ایدئولوژی از ساختار حکومت، به عنوان نهاد اداره کننده امرعمومی است تا از این راه حکومت در ارزشها "بی طرف" شود.
اگرایشان فراموش نکرده باشند، درحکومت دینی واقعن موجود که "نواندیشان دینی" معمم و مکلا از "مهندسان" آن بودند، و بسیاری از آنها هنوزخواهان فعالیت درچارچوب قانون اساسی اش هستند، دگراندیشان( دینی، مذهبی، سیاسی و...) قانونن، رسمن و علنن از حقوق اساسی اشان محروم شدند و هنوز می شوند و تقریبن تمام "نو اندیشان دینی"، تا همین چند سال پیش، بدون اعتراض به این نقض آشکار حقوق دیگران، با این حکومت همراهی و همکاری کرده اند. چرا اهل سنت(ده تا پانزده میلیون)، زنان، مردان غیرمذهبی، تمام اقلیتهای دینی- مذهبی و... نمی توانند رسمن و قانونن رئیس جمهور این کشور شوند؟ و سدها موارد دیگر؟ یعنی اگر کسی دیگری را از حقوقش محروم کرده است، "مذهبی" ها بوده اند که دگراندیشان را نه تنها از حقوق اجتماعی و سیاسی اشان محروم کرده اند، بل بسیاری از آنها را کشته، زندانی یا مجبور به ترک وطن کرده اند. در زندانهای ج.ا.ا. چه کسانی به دلیل غیر مسلمانی یا کفر یا سیاسی- عقیدتی یا دینی- مذهبی دسته جمعی اعدام شدند؟ به چه کسانی به دلایل دینی- مذهبی و از سوی چه کسانی تجاوز شد؟ چه کسانی کمر به قتل عام روشنفکران دگراندیش بستند؟ در تمام این موارد، چند درسد و چند نفر از "نواندیشان دینی" دست به اعتراض زدند. آنها عمدتن در آنجایی معترض شدند که در بازی قدرت، آنکه زورش بیشتر بود"معنای" اسلام واقعی را تعریف کرد و حتا یاران و همپیمانان دیروز خود را نیز کنار گزارد و به نقض آشکار حقوق آنها نیز پرداخت. گذشته هرکس همچون سایه همراه او خواهد بود، حتا اگر در سایه دیگران پناه جوید. شما خود در زندانهای حکومت دینی ج.ا. بوده اید و شاید بهتر بدانید که بر سر دگراندیشان چه آمد، از جمله حتا بر سردگراندیشانی که خواهان همین حکومت دینی، اما با خوانش دیگری بودند.

۵- اینکه ایشان( یا هرکس دیگر) کدام ارزش را "دینی" یا غیر دینی بداند، حق او است. نگاه ایشان به ارزشها این چنین یا آنچنان است که می تواند با هزاران "ارزش" واقعن موجود جامعه در تطابق یا تعارض باشد. این امر چه ربطی به ساختار دمکراتیک حکومت دارد؟ زیرا، در آنجا سخن بر سرحقوق شهروندان است و نه ارزشهای مورد پذیرش آنها. آزادی اندیشه و بیان، یا آزادی انتخاب دین و مذهب یا خروج از آن، حق مساوی تمام شهروندان در برابر قانون است. و شهروند می تواند همه"چیز" باشد، زن یا مرد، خدا باور یا ناباور، مسلمان یا نامسلمان، سنی یا شیعه، یا بهایی، بهمراه تصوراتشان از ارزشها. ایشان(یا هر"نواندیش دینی") یکی از آنها هستند، خوب یا بد. ارزش مورد پذیرش ایشان در حوزه خصوصی او است و حکومت ساختار لازم وضروری برای اداره امورعمومی جامعه است. این دو چه ربطی به هم دارند که ایشان در رابطه با ساختار حکومت مرتبن سخن از اسلام، تفسیرها و تعبیرهای متفاوت دینی، ارزش دینی، و... می کنند؟ اگر قرار بر این است که حکومت دمکراتیک سازماندهی شود، این بحث بی پایان و بی در و پیکر سد ساله در باره اینکه ارزشهای "دینی" کدامیک بهتر و برتر است، برای چه؟ مگر در باره اخلاق و علم اخلاق به بحث و گفتگو نشسته ایم؟ وظیفه سیاست حل مشکل واقعن موجود است و نه یافتن ارزش برتر. شما می توانید در یک نظام دمکراتیک "عضو آکادمی عالی اخلاق و اتیک"و مبلغ ارزشهای(برتر) خود شوید، و دیکران نیز ارزشهای خود را با شما به بحث بگزارند. تا آنجائیکه مسئله مربوط به حوزه فردی شما است، هر برداشتی که دلتان می خواهد از کتاب مقدس بکنید، چه ربطی به کسی دارد. شما می گوئید "متن مقدس دو صدایی" است، خوب باشد، دیگری آن را یکصدایی یا سد صدایی می داند. مگر در حوزه "علمیه" قم به بحث نشسته ایم؟ مگر در کشورهای دمکراتیک، هزاران هزار نفر مانند شما با برداشتهای بسیار"عالی" خود از دین وجود ندارد که اصولن در ساختار دمکراتیک حکومت بی تاثیر هستند. اگر شما با من بر سر ساختار دمکراتیک حکومت و حقوق بشر توافق دارید، دیگر به من چه ربطی دارد که انگیزه ها و دلایل شما و یا توجیه دینی شما برای پذیرش آنها کدام است. اینکه "بازرگان بیشتر از منظرعلمی و دکتر سروش از منظر عقلی و دکتر شریعتی از منظر وجودی (اگزیستاسیالیستی) به دین و درون مایه هایش می نگرد"، بسیار خوب، بنگرند، یکی دیگر هم از یک زاویه دیگر نگاه می کند، اینها چه ربطی به ساختار دمکراتیک حکومت دارد؟ البته در رابطه با "علمی و عقلی و وجودی" اندیشیدن این نامبردگان، سخن بسیار است که موضوع این نوشته نیست. به تاریخ بنگرید که در اروپا و سایر نقاط دنیا نیز، دمکراسی و حقوق بشر از درون دین بیرون نیامد، بل به عنوان اندیشه و معرفت انسان مدرن، از بیرون دین آمد و خود را به آنها تحمیل کرد و حکومتهای مدرن را بوجود آورد.
اگراندیشه های مارتین لوتر واتیکان را لرزاند، از جمله به آن دلیل بود که او بخشی از سلسله مراتب نهاد کلیسا بود و برای اولین بار در تاریخ مسیحیت کتاب مقدس را از لاتین به آلمانی ترجمه کرد تا هر فرد بتواند خود، بدون واسطه کلیسا، با خدایش رابطه برقرار کند. کلیسا هرگز تا پس از پایان جنگ دوم جهانی (حدود چهار سد سال پس از لوتر) نه دمکراسی را به رسمیت شناخت نه تساوی حقوقی انسانها در برابر قانون را و مخالف سد در سد انقلاب فرانسه و اهداف آن ومبلغ نظام فئودالی- سلطنتی (ازآگینوس به بعد) به عنوان تنها شکل الهی حکومت در زمین بود. آنچه واتیکان را مجبور به پذیرش دمکراسی و حقوق بشر(پس از جنگ دوم جهانی) کرد، واقعیت دمکراسیها و حکومتهای سکولار واقعن موجود بود. واتیکان می بایست میان شرق و غرب یکی را انتخاب می کرد، و سرانجام پس از دو سده مقاومت در برابر دمکراسی و حقوق انسانها، سرانجام آنها را در اثر فشار از بیرون پذیرفت.
بعلاوه، موقعیت شما در سلسله مراتب دینی اصولن در کجاست؟ موقعیت شما همچون آن ایرانی دیگر است که به مارکسیسم گرویده است، به هر دلیل. اصلاح در دین الزامن نوید بخش دمکراسی نیست، زیرا دین و ساختار حکومت دو پدیده کاملن متفاوت اند. اندیشه های خمینی، یا شریعتی، برای دین و حوزه انقلابی و ساختار شکن بودند، اما نه این و نه آن به دمکراسی و حقوق بشر نه منتهی شدند و نه می توانستند بشوند. آن پیش کسوتان جنبش مشروطه ایران(سد سال پیش) با الهام از انقلاب فرانسه، بدون آنکه روشنفکر دینی یا اسلامی یا نو اندیش دینی باشند، منشاء قوای حکومت را از شاه و شیخ گرفتند و در اختیار ملت گزاردند و ملت ایران برای اولین بار موضوع سیاسی و سیاست و صاحب واقعی (قانونی) قدرت شد، هرچند که در میان راه سلطنت به راه دیکتاتوری رفت و حق ملت را دوباره سلب کرد و زیر پا نهاد. با انقلاب اسلامی، و با کمک انواع و اقسام روشنفکران اسلامی- دینی- و نواندیش، سلطنت برچیده، اما از ملت نیز اینبار رسمن و قانونن سلب حق حاکمیت برسرنوشت خویش ومنشا قدرت الهی شد. به نام اسلام و با کمک "روشنفکران" دینی رنگارنگ، معمم یا مکلا.


زیرنویسها:
*- تلاش، دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱
۱- دکترابراهیم یزدی، ازرهبران نهضت آزادی ایران(ملی- مذهبی)، "روشنفکری دینی و چالش های جدید"، انتشارات کویر،۱۳۸۶، برگهای ۴۵، ۸۲ و ۱۳۲
۲-- نگاه کنید به سخنان دکترصادق زیباکلام، استاد دانشگاه تهران و یکی ازفعالان و پایه گزاران انقلاب فرهنگی اسلامی، در«گویا نیوز»، ۳۰ دی ۱۳۸۲، و نقش ؛روشنفکران دینی در تخریب فرهنگی جامعه
**- پرداختن به تک تک افراد و اندیشه های آنها دراین نوشته نمی گنجد، علاقمندان می توانند به سلسله مقالات و نقدهای من به "روشنفکران دینی"، از شریعتی تا سروش، در همین سایت اخبار روز نگاه کنند یات به کتابهای من" اندیشه های سترون"، "افسانه و سراب" و "انیشه های بدفرجام"، در نقد اندیشه های روشنفکراتن دینی رجوع کنند.
۳- دکتر علی شریعتی: علی(ع) ، مجموعه‍ی آثار ۲۶، از معلم شهید دکتر علی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، چاپ پژمان، یادداشت ناشر : برگهای ۵۰۴، ۵۰۵، ۵۰۶، ۵۲۰، ۶۳۰
۴- همانجا، برگ ۵۲۹
۵- همانجا، ۶۲۰- ۶۱۷
۶- همانجا، ۶۲۲، ۶۲۳، ۶۲۴
۷- مجموعه آثار ۵، ما و اقبال، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، برگهای ۵۴، ۵۵، ۱۰۷

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست