سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

محمود صفریان و کتاب هایش


اسماعیل معزّی


• اگر ادبیات داستانی ما را به زعم بعضی ها به ادبیات در هجرت یا تبعید، و ادبیات درون کشور دسته بندی کنیم و این تقسیم بندی نه بر پایه زیستگاه نویسنده بلکه بر اساس محتوا و گذران داستان در خارج و در داخل بدانیم ، محمود صفریان داستان هائی از هر دو جنس دارد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۰ فروردين ۱٣۹۲ -  ۹ آوريل ۲۰۱٣


 مقصودم کتاب هائی است که به چاپ رسانده است.
روز های آفتابی
روزی که گلابتون رفت
رمان شام با کارولین
دوکتاب اول مجموعه داستان هستند و شام با کارولین همانطور که اشاره کردم رمان است، رمانی در هفت فصل و حدود ٨۲ صفحه، با روی جلدی بسیار زیبا.
محمود صفریان نویسنده ای است که سال هاست می نویسد. قبلن فکر می کردم که او یک روزنامه نگار است
" هر چند رسانه ماهانه گذرگاه سامانه ای الکترو نیک است و خب بهمین علت هم در سطح جهانی توزیع! می شود هم رقم شمارگان آن مثل روزنامه یا هفته و ماهنامه های چاپی مشخص و محدود نیست. و او بعنوان سردبیر حدود دوازده سال است که در آن قلم می زند و در همه ژانر ها " ولی آنگاه که دیدم کتاب های متعدد داستان را بصورت پی دی اف منتشر کرد و در کتابخانه ی گذرگاه قرار داد دریافتم که نویسنده ای است با سبکی خاص. و در اینجا می خواهم او را از پنجره کتاب هائی که نام بردم نگاه کنم.

من صفریان را یک نویسنده ایرانی می دانم، ونویسنده ای خوب هم می دانم.
اگر ادبیات داستانی ما را به زعم بعضی ها به ادبیات در هجرت یا تبعید، و ادبیات درون کشور دسته بندی کنیم
و این تقسیم بندی نه بر پایه زیستگاه نویسنده بلکه بر اساس محتوا و گذران داستان در خارج و در داخل بدانیم ، محمود صفریان داستان هائی از هر دو جنس دارد. منظورم داستان های کوتاه اوست. چون کتاب اخیرش یعنی
رمان شام با کارولین، تمامن در خارج از کشور رخداده است و دقیقن در دسته ادبیات خارج از کشور قرار می گیرد. شخصیت های این کتاب بجز یکنفر تمامن خارجی هستند.
نمی توان قاطع نظر داد که رمان شام با کارولین، زائیده ذهن وگستردگی احساس اواست، و یا بدانگونه که خود در " آشنائی با امیر " نوشته است، ماجرائی است که برایش تعریف شده است. ولی هر چه هست
رمانی است خواندنی با نثری روان و زیبا.
کتاب با یک آشنائی اگر نه تصادفی ولی بدون سابقه و بدون برنامه ریزی آغاز می شود با این منظور که
" کارولین " بتواند با کسی که فکر می کند می تواند شنونده مناسبی باشد از " جان " که مُهری بر جسم و روان او زده است بگوید.
او سر مهماندار یک خط هوائی بوده و حالا به دنبال پشت وپناهی می گردد.
" امیر " ی که قرار است سنگ صبور او بشود در یکی از دانشگاه ها استاد تدریس زبان فارسی است. در نتیجه هم انگلیسی را خوب می داند و هم روشنفکری است که اگر جور بشود می تواند جانشین مناسب " جان " برای
" کارولین " باشد.

" امیر را قبلن نمی شناختم، روزی که در کتابخانه دانشگاه مطلبی را جستجو می کردم، برای اولین بار دیدمش، با آنکه نمی دانستم ایرانی است علاقمند شدم که با او آشنا شوم، آرام و جدی بنظر می رسید.
و چنین شروع شد...."       از آشنائی با امیر

"... من این چند ماهه که مشتری های زیادی را زیر نظر داشتم، تو تنها کسی بودی که توی این سروصدا کتاب می خواندی، و گاه چیزهائی هم می نوشتی، بخصوص که می دیدم از راست به چپ قلم را میرانی. گوشه هائی را که می نشستی، نوع غذائی را که سفارش میدادی، کتاب جیبی که همیشه همراه داشتی، همه اش برایم جالب بود. گاه آنقدر به کارهای تو توجه می کردم، که یکی دو بار پدرم مانع شد، و گفت:
( مشتری آزرده می شود ).
خیلی دلم می خواست، فرصتی پیش بیاید تا با تو صحبت کنم، و امشب جورشد . قبل از اینکه حرفی بزنی، خواهش میکنم اجازه بدهی که امشب مهمان من باشی، و حتا اجازه بدهی نوع غذا را هم من سفارش بدهم. "
   
" انگلیسی را خوب حرف میزنی، هرچند با کمی لهجه، ولی شیرین و صحیح. کجا یاد گرفته ای؟ "

" ... با آن چشمان زیبا مرا چه رنگی! می دید؟ مشکوک بودم، به بازی گرفته شده ام، یا تصادفن، بلیطم شماره هایش جوردرآمده است؟
- از این همه آدم چرا من؟
نگاهش را مات و بی حالت به صورتم دوخت و با تعجب گفت:
" چرا تو؟ نمی دانم منظورت چیست؟ مگر کاری کرده ام؟ "

داستان پردازی، جفت وجوری واژه ها، وشخصیت سازی محمود صفریان دراین رمان خواننده را در کوچه پس کوچه های کتاب همراهی می کند و روانی نثر اجازه می دهید که خواننده آن ها را بخوبی درک کند و احساس مشترکی با هریک، بنحوی داشته باشد.
فصل های کتاب ارتباط ملموس و صحیحی با هم دارند. حتا نامگذاری آن ها شوق ادامه خواندن را در خواننده بالنده نگهمیدارد.
در رمان شام با کارولین آنجائی که عشق می رور بر بال رویائی خود سوارشود دره ای دهان باز می کند و پیچی تُند راه را از همواری می اندازد.
گمان من بر این است که رمان شام با کارولین یکی از کار های زیبای محمود صفریان است و البته می توانست بیش از آنچه که هست ادامه بیابد، تا خواننده بیشتر ارضا شود. ولی می دانم که نظر او در مورد رمان این است که نباید زیاده گوئی داشته باشد.
با نظر جامع خانم ناظر زاده در مورد این کتاب که آن را بسیار پسندیدم، و نظری کوتاه هم هست، صحبتم را در مورد این کتاب پایان می دهم :

" گاه بازی های زندگی تکه هائی از سرنوشت اند که ناگهان پیدایشان می شود تا معمای سر در گمی را شکل بدهند.
بیشتر ناروا و نا خوشایند اند، و در زمانی که انتظارشان را نداریم سر زده می آیند، روال متعارف را بر هم می زنند، از رونق می اندازند و همه چیز را به راهی دیگر می کشانند. و ما چه درمانده و نا توانیم درمصاف با آن ها.

ما گاه با همه ی ادعا چه عاجزانه تسلیم می شویم، چون در حقیقت از اختیارمان خارج است. این بازی ها جبرند.
اگر چنین نبود این رمان بایستی نوع دیگری می شد.
من دست نویس آن را که خواندم گمانی دیگر داشتم و سر خوشانه پایان دیگری بر آن متصور بودم. بازی ها را فراموش کرده بودم. ولی رمان راه خودش را رفت. کاریش هم نمی شد کرد. "
من از خواندنش راضی هستم.

صفریان در داستان های کوتاهش نیز نویسنده ای است که شاخصه های مورد قبول و پسندی دارد. من کمترین تقلید یا الکوئی در آن ها نمی بینم. بنظر من هر داستان همانگونه که در ذهن و روان و احساس او جاری شده است روی کاغذ آمده، و هر کدام حال و هوای خاصی دارد، و در بیان، سبک وروش خودش را می نمایاند.
همانطور که خودش اشاره دارد هر داستان کوتاه او با کمی بسط ، می تواند جامه رمان بپوشد.
وقتی هر کتاب مجموعه داستان کوتاه او را به دست می گیری مثل این است که پشت دستگاه " شهرفرنگی " نشسته ای و بجای مناظر مختلف داری گوشه هائی از وقایع زندگی مردم را تماشا می کنی.
با خواندن داستان های: لفط الله – جاسم – پیوک در کتاب روز های آفتابی ما را با مسائل نقاط مختلب مردم کشورمان آشنا می کند. او بی هیچگونه شعاری، مشکلات را چنان خواندنی و ظریف مطرح می کند که تلخی آن ها را در دهان خود حس می کنی. داستان های: یک شاخه شب بو - اوهام - چنین که شد ماندگار شدم - احضار- نازنین - نمونه هائی از این دست هستند.

" ... این برنامه اسد پسر شماست. من نظرم را در این مورد قبلن به مادرم گفته‏ام. بی خود برای پسر جوان وآرام و درس‏خوان مردم پرونده سازی نکنید..."       از داستان نازنین

" مغبون ، راهروی منتهی به پله های کمیسیون پزشکی را گرفت و سرازیر شد.
بعضی ها، همه چیزشان را داده‏اند. شاید سهم من این دو چشم باشد. چاره‏ای نیست، باید پرداخت....همه مان بدهکاریم!!      از داستان یک شاخه شب بو

" ...
رادیو را بستند. اتوبوس از نفس افتاد. دو نفر آمدند بالا. یکی مسلح و با لباس فرم که کنار راننده ایستاد. دومی یک قدم جلو تر آمد. بیشتر ِ مسافر ها مثل شاگردان مدرسه ای که درسشان را بلد نباشند نگاهشان را دزدیدند. سر ها را پائین گرفتند.
سکوت متوجه اش کرد. صورتش را از شیشه بر گرفت. راست و مرتب نشست. از من کمی کوتاهتر بنطر می رسید. مثل کسی که از بچگی باد سرخک در حنجره اش مانده باشد صدایش بم و گرفته و خش دار بود.
از دستمال پارچه ای استفاده می کرد. در آورد و به دور دهانش کشید.
" او که چیزی نخورده بود! "
بنظر می رسید از خواب برخاسته باشد. آرام چشمانش را مالید. نگاهی را از روی هردو وارد گذراند و زمزمه کرد:
" مامورند؟ "
به من نگاه کرد، تائید می خواست. بی جواب نگذاشتمش:
" گمان می کنم "
" بالاخره آمدند. اما خیلی دیر. همین دو ساعت تاخیر، ما را به اولین شهر رسانده بود "
                                                                                                از داستان چنین که شد ماندگار شدم

مجموعه کارهای صفریان، چه داستان های کوتاهش وچه کتاب اخیرش که یک داستان است لذت خواندن را از خواننده دریغ نمی کند.   





 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست