"بهخاطر آوردنِ آن، که گُم شده است" و دو سروده دیگر
محمود داوودی
•
ایوان سُرخ شده از جلدِ کتاب
کودک
با ماه خُفته است
زن به بام رفته
تا ماهِ نو ببیند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۵ شهريور ۱٣٨۵ -
۲۷ اوت ۲۰۰۶
این غُربت است
این پلکانِ شن که میلغزد
بهسویِ دریاچهی تاریک
این کاجها
در مسیرِ هر روزهیِ باران
این نیمکتِ سنگی
این دلتنگی
که مینشاندت
کنارِ پرندهای لرزان
غُربت است.
بهخاطر آوردنِ آن، که گُم شده است
دارد جلدِ کتابها را پاره میکند
قرارهایش را بههم میزند
تا در ایوان بنشیند
لیوانی عرقِ دستساز
با ذرّاتِ خاطره مزه کند
کودک کنارِ حوض
خیره به ماهیهاست
زن
مویِ سیاه به آب میزند
کجا بود آن سُرود
که نخستبار شنیدم
دستهگُلی به دستم بود
دادم به اولین بشری که دیدم
شکست در جَبینِ شما خوانده میشد
اما من
زیباترین پرندهی سال را من
با چشمهایِ خودم دیدم
نشسته بود
رویِ درختِ سَرو
و مردی آندستِ خیابان
بهجاییکه ندیدم
اشاره کرد و رفت
کودکان
بعد آمدند
دست در دستِ مادران
انگار چیزی دیده بودند
دستهایشان مثلِ پرنده بود
در اولین وَزش گُم میشد
مادران
دسته دسته
موی کندند
پارچهی سبز
بر درختِ بیپرنده میبستند
و در وِردی که میخواندند
غروب چادری سیاه شد
بر پارکها و قهوهخانهها
کودک رویِ پنجهی پا میایستد
تا دهانِ ماهی ببوسد
زن
ماه به دهان دارد
آب پرتاب میکند به آب
گُلهایِ یاس مُچاله میکند
لعنت بر شما
که نمیگذارید حتی در مَلَکوت آرام بنشینم
جلدِ کتاب
بالِ پرنده است
با عطفِ نُقرهی مهتاب
که در ظُلمات هم دیده میشود
لعنت بر شما
که نمیگذارید حتی در اینجا آرام بنشینم
چند گفتم
چنین مکن با یاس
تو که ماه به دهان داری
تو که سیاهمویی
چنین مکن
با پرنده
تو که دوست داری
دستها سایبانِ چشم کنی
چنین مکن
با من که خواندن نمیتوانم
چند سال
چند صد سال
به انتظارِ عروجِ آدم بنشینم
آدمِ معروض به چند کوچه و بقالی
زمستان سخت بود امسال
حوض تَرَک برداشت
از کنارِ درِ بزرگِ سبز
با قامتِ شکسته میگذرد
ترس را چون پالتویی بلند
به خود میپیچد
حرف نمیزند
سکوت نمیکند
زمزمه میکند
هرچه بهیاد میآرَد
اطعمه و اَشربهی بسیار
بر سُفره نهاده بودند
شمعها در روزِ آفتابی میسوخت
لیوانهایِ تمیز
پیشخدمتی که با زبانی غریب
سخن میگوید
و مذهبِ غریبتری دارد
دیروقتِ شب به خانه میآید
پالتویِ خود را بر درختِ سَرو میآویزد
شعر میگوید
کتابی کُهن را یکبند و یکنفس میخوانَد
کجا بود آن سُرود
که نخستبار شنیده شد
شب شد، چهکار کنیم؟
ایوان سُرخ شده از جلدِ کتاب
کودک
با ماه خُفته است
زن به بام رفته
تا ماهِ نو ببیند
آنگاه ماهی که بود خاموش شد
آسمان چون طبقی واژگون شد
چاهی شد
که طنابی تاریک
تا انتهایش میرفت.
***
چه خوب که هستم و در گفتوگویِ بیپایانِ مرگ و زندگی سراسر میدرخشم مثلِ ستارهای که حالا در جایی میدرخشد و راهنمایِ من است و تو را بهیادم میآوَرَد در گرمایِ تَفکردهی کوچهی بیپایانی که از مرگ تصویری دور داشتیم و فکر میکردیم که جهان روزی درهایش را بهرویِ ما میگُشاید تا ما با راستی زندگی را با صداقتی طاقتفرسا ادامه دهیم و دروغ نباشیم تا دَمِ مرگ مثلِ ستارهای که حالا در جایی خاموش به خاک افتاده است.
این سه شعر ازاین کتاب انتخاب شده است:
چند صحنه
(مجموعه پنجاه شعر)
شعرهای ۱۳۸۲ / ۱۳۷۰
محمود داوودی
طرحِ روی جلد: فرشته فاضلی
ناشر: آرویج
چاپِ اول، ۱۳۸۳، تهران
تیراژ: هزار نسخه
قطعِ رُقعی، ۹۰ صفحه
|