ما و ترجیع بند تنور و داغ کردن آن
جوان دل یزدی
•
نمی دانم که تا به حال دیده اید و یا شنیده اید که در مملکتی انتخابات برگزار کنند، حتی از نوع قلابی آن و مسئولین آن کشور به مردم بگویند در انتخابات شرکت نکنید. طبیعی است که در هر کشوری اگر انتخاباتی هر چقدر هم قلابی قرار باشد بر گزار شود، مسئولین باید از مردم بخواهند که شرکت کنند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۰ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
٣۰ آوريل ۲۰۱٣
ترجیع بند گرم کردن تنور انتخابات سالهاست که تکرار شده و این بار هم بار آخرآن نخواهد بود. بسیاری از مخالفین به صرف اینکه آقای خامنه ای و یا فلان مسول حکومتی از شرکت مردم در انتخابات گفته و آنها را به شرکت در انتخابات دعوت کرده اند مدعی هستند که پس نباید در انتخابات شرکت کرد و یا شرکت در کارزار انتخاباتی را داغ کردن تنورتفسیر می کنند. این تنوری اساسش بر این است که در این تنور داغ که ما باید از داغ کردن بیشتر آن پرهیز کنیم قرار است برای آقا نان پخته شود.
نمی دانم که تا به حال دیده اید و یا شنیده اید که در مملکتی انتخابات برگزار کنند، حتی از نوع قلابی آن و مسئولین آن کشور به مردم بگویند در انتخابات شرکت نکنید. طبیعی است که در هر کشوری با هر نظامی و هر ساختاری اگر انتخاباتی هر چقدر هم قلابی قرار باشد بر گزار شود، مسئولین باید از مردم بخواهند که شرکت کنند و غیر منطقی ترین حرف این است که آنها به مردم خود بگویند که شرکت نکنید.
نمی دانم چرا دوستان ما تصور می کنند که مسولین نظام اسلامی در ایران باید به مردم چیز دیگری بگویند و چون آنها از مردم برای شرکت در انتخابات دعوت به عمل می آورند و آنها را تشویق به شرکت در انتخابات قلابی خود می کنند، مخالفین پس باید علم بر داشته و به مردم هشدار دهند که مبادا که دراین انتخابات شرکت کنید و نکند که خدای ناکرده آتش بیار تنور آقا شده و در داغ کردن آن و پختن نان آقا سهم داشته باشید.
بد نیست نگاهی به چند انتخابات گذشته انداخته و ببینیم مسولین حکومت و مخالفین در دوره های پیش چه گفته اند. حوصله کردید به آرشیو مطبوعات حکومت و مخالفین مراجعه کنید و ببینید همین حرف ها و همین کلمات مشابه چقدر تا به حال تکرار شده است. حکومتی ها از مردم خواسته اند که در انتخابات شرکت کنند و مخالفین هم در هر دوره در ماههای پیش از برگزاری انتخابات همین بحث تنور و داغ کردن ان را هزاران بار تکرار کرده اند.
خیلی عقب نمی رویم، بر می گردیم به سالهایی که هنوز در خاطرمان مانده اند. انتخابات ۱۳۷۶ را می گویم ، تنور باز روشن شده بود و صحبت همه جا از داغ کردن تنور بود، همان تنوری که قرار بود نان آقا در آن پخته شود و از آن آقای ناطق نوری در آمده و سر سفره آقا بنشیند. اما دیدیم که خاتمی در آمد، همان کسی که خامنه ای و اطرافیان بیت او بعدا متهم اش کردند که به دنبال انقلاب مخملی بوده و از سر دسته های جریان فتنه اش می نامند و یکی از تماس او با جرج سورس می گوید و شریعتمدار کیهان نویس او را خائن و وطن فروش و مفسد فی الارض می خواند. عده ای هم که در این ور آب ها سالها جا خوش کرده بودند و در دوران خاتمی سر از تهران و مجلات و کتابفروشی هایش در آورده و در پناه او اسم و رسم پیدا کردند، او را بز دل و ترسو لقب می دهند.
صحبت از تنور انتخابات در سال ۱۳۷۶ است، انگار آقایان حواسشان نبود و تنورشان زیادی داغ شده بود، شعله ها گر گرفته بود، شاطر غفلت کرد و نان اش در تنور بد جوری برشته شد، برشته چه عرض کنم اصلا نانش سوخت و آقای ناطق که قرار بود بر سفره آقا بنشیند ، انگار دود شد و به هوا رفت.
چهار سال بعد در سال ۱۳۸۰ باز تنور روشن شد، اینبار هم باز آتش تنور زیادی داغ شد، نان آقا ذغال شد و کام ایشان تلخ.
احمد توکلی که این بار قرار بود بر سر سفره آقا بنشیند و اشتهای ایشان را باز کند آنچنان ذغال شد که حتی نانوا را به فکر بستن نانوایی انداخت. شاطر نانوا اینبار نه تنها آقا را از نان خوردن انداخت که احمد آقا را چنان سوزاند که بوی سوختگی اش همه محله را گرفت. در این دوره اما داغی تنور آنقدر زیاد شده بود که پس غذای های آقا هم قبل از اینکه به تنور بچسبند یکی پس از دیگری به درون آتش افتاده و خاکستر شدند، علی شمخانی ، فلاحیان و حسن آقا غفوری فرد از جمله همان سوخته گان تنور ۱۳۸۰ اند.
چهار سال دیگر گذشت، باز انتخابات نزدیک شده بود، انتخابات سال ۱۳۸۴ رسید. مثل سالهای پیش باز مخالفین از داغ کردن تنور حرف می زدند و آقا هم منتظر بود که از تنور نان او را در آورند. در بیت آقا صحبت و گفتگو فراوان بود ولی در آخرین روزها قرعه به نام احمدی نژاد افتاد و شهردار پایتخت را قرار شد برای آقا از تنور در آورند.
در خارج از بیت میان بزرگتر ها دعوا شده بود و هیچ کس دیگری را قبول نداشت و خلاصه اینکه چند دسته گی پیش آمد. یکی که او را اکبرشاه می گفتند باز هوس بازگشت به قدرت به سرش زده بود، کنار او طلبه ای از اهالی الیگودرز معروف به شیخ مهدی برای خودش آرزوی نشستن در جایگاه اکبر شاه را در سر می پروراند. او که در سالهای جنگ و پس از آن با سردارها و خانواده های شهدای آن زمانها، زیادی نشست و برخاست کرده بود، دل و جراتش زیاد شده بود و مثل سردار ها حرف می زد، اما هنوز عمامه بر سر داشت و عبا و لباده بر تن می کرد. و اما آن دکتر، آن دکتر با فرهنگ را می گویم، که پاک بود و معین اصلاح طلبان شده بود. او را در این میانه از هر سه طرف فشارش می دادند، بیت از یک طرف، اکبرشاه و شیخ الیگودرز از طرف دیگر چون دو سنگ آسیاب او را تحت فشار گذاشته تا له و لورده اش کنند، و در این میان سنگ سومی هم پیدا شده بود که از آن سوی آبها فشارش می داد. او و شیخ مهدی در این هنگامه تا که هنوز تنور داغ داغ نشده بود بیرون افتادند. شاید هم شانس آوردند که به بیرون پرتابشان کردند. شیخ مهدی جان سالم بدر برد ولی در کمین نشسته بود تا تنور را دوباره روشن کنند. گویا بوی نان تازه و گرم امانش را بریده بود و بدجوری منتظر فرصت دیگری بود تا خود را برای بار دیگر به تنور برساند. اما آن دکتر با فرهنگ تصمیم گرفت حالا که جان سالم بدر برده ، همان معین مردم باقی بماند و نانش را از راه درمان کودکان در آورد.
انتخابات این بار به دور دوم کشید، حالا مثل روز روشن بود که در مملکتی که ۲۰ سال پیش از آن بر علیه شاهان طغیان و انقلاب شده بود دیگر از تنورش برای کسی که به شاه می مانست و او را شاه لقب داده بودند، نانی پخته نخواهد شد، انهم در مقابل بچه آهنگری که مدعی خدمت به مردم بود. انتخابات تمام شد، آنچه نصیب آقا شد، لقمه دهن گیری نبود، ولی خب، نان بود و از تنور در آمده بود. حالا حداقل آقا دلش خوش بود که از تنورش نان در آمده ، نانی که گرچه زیادی برشته شده و خمیرش ترش است، اما سر سفره آقاست.
هم آقا جشن گرفته بود و هم طرفداران تئوری تنور و داغ کردن آن، هر دو خوشحال بودند. آقا خوشحال که تنورش نان داده بود، مخالفینش هم خوشحال، که تئوری تنور همان بود که آنها می گفتند.
گفتم که این داستان هر چهار سال یکبار تکرار می شود.
حالا در سال ۱۳۸۸ هستیم، چهار سال دیگر گذشت. چون دفعه پیش تنور برای آقا نان داده بود و آن نان بیخ دندان ایشان مزه کرده بود، اینبار آقا بیشتر از همیشه به کار نان و نانوایی و تنور و داغ کردن آن علاقمند شده بود. پس نانوا و شاطر قبلی را مرخص کرد، دستی بر سر و روی نانوایی و تنور کشید، شاطر و نانوای تازه ای به خدمت گرفت و همه آژان ها و گزمه هایش را به سمت تنور فرا خواند.
گرمای تنور و بوی نان همه فضای شهر را گرفته بود. مردم از سیر و گرسنه هوس نان به سرشان زده بود، دور نانوایی غلغله ای بود از مردم سبز پوش گرسنه نان و آزادی. شیخ مهدی که دفعه پیش جان سالم بدر برده بود، باز سر و کله اش دور نانوایی و نزدیک تنور پیدا شده و به مردم سبز پوش وعده حق امام می داد. مدعی بود که اگر از تنور نصیبی ببرد، چون خود حضرت علی با دست خودش ۵۰ هزار تومان را به در خانه های مردم خواهد برد.
سیدی که به میر حسین موسوی شهرت داشت و سالها به کار ساختمان حکومت دینی مشغول بود، حالا اما حاشیه نشینی اختیار کرده و به کار ساختمان و سازندگی برای خودش مشغول شده بود. اما برخی از آنچه در آن دوران ساخته بود هنوز بر جا مانده بود. قدیمی ها می گفتند که زمانی در آن دیار جنگی شده بود، خانه ها ویران شده و قحطی بوجود آمده بود و نان و گوشت را سهمیه بندی کرده بودند که به همه برسد. و می گفتند کار سهمیه بندی کار همین سید سبز پوش بوده. نزد قدیمی ها هنوز ارج و قربی داشت و احترامش می کردند. مردم که او را دیدند خوشحال او را سر شانه های خود گرفته و به طرف نانوایی رفتند. جمعیت سر از پا نمی شناخت، بوی نان همه را مست کرده بود و سید هم مست و مدهوش از دیدن سیل جمعیت به عزم تقسیم نان و آزادی، بار دیگر هوس میدان داری کرد. شیخ مهدی هم قدم به قدم و پا به پای سید راه می رفت. جمعیت به نانوایی رسیده بودند. برای تقسیم نان از همه سو صف کشیده شده بود. سر نان دعوا و جنگ شد. گزمه ها بدجوری به جان مردم افتادند. عده ای را کشتند و عده ای را بردند که هنوز خبری از آنها نیست. سید و شیخ مهدی را هم به حبس کشیدند.
در میانه این همه دعوا، استاد نانوا سخت حواسش پرت دعوا شد. نان را که از تنور بیرون کشید، نان آقا مثل آهن سفت شده بود. نان را با هزار سلام و صلوات به بیت آقا بردند. آقا در اولین گازی که به نانش زد دندانش شکست و هنوز از لب و لوچه اش آب و خون جاری است. انگار که آهنگری از ناحیه سمنان تراشه هایش را در خمیر نان آقا کرده بود.آقا اینبار نان اش نه آجر که پاره آهن شد.
حالا باز چهار سالی از آن سالها گذشته است.
گزمه ها که به خیال خودشان با زدن و بستن و کشتن مردم سبز پوش نان آقا را چرب می کردند، حالا با بچه آهنگری در افتاده اند که آنها را برادر خود، اما قاچاقچی می نامد.
برای داغ کردن تنور، حالا دیگر نه دل و دماغی برای آقا مانده است و نه برای گزمه ها. اما مردم گرسنه اند و بدنبال تنوری که از آن نانی سر سفره های خود ببرند.
گزمه ها خسته از بازی تنور و صف های طولانی و سر و صدای مردم و زد و خورد با آنها در فکر بستن نانوایی و تنورند. بچه آهنگر دست بر دار نیست. سفره آقا را که بهم زده هیچ، دندان آقا را که شکسته باز هم هیچ، تازگی فیل اش یاد دوران شکوه و جلال مملکت باستانی کرده و آقا را ضحاک و خود را کاوه آهنگر خیال کرده و در سرش هوای جنگ با ضحاک ماربدوش پیدا شده است.
مردم اما هنوز در انتظار نانی هستند.
آن سیدی که حرفه اش عمران و آبادانی و ساختمان سازی بود هنوز با عیالش در اسارت است. شیخ مهدی هم همچنان درحبس خانگی است.
اینبار سبز پوشان گرسنه آزادی و نان چشم امید به سید دیگری دارند که چند سال پیش با لبخندی بر لب به آنها وعده آزادی داده بود. قرارش این بود که هم نان به سفره آنها بیاورد و هم با باز کردن درها و پنجره ها رایحه ای از هوای آزاد.
عده ای نیز در فکر بازگرداندن اکبرشاهند به امیدی که او بر می گردد ومثل شاهان غدارانه دمار از روزگار آقا در آورده و گزمه هایش را نیز به اصطبل های شاهی بر می گرداند. ولی مردم گرسنه به او امیدی ندارند. اکبر شاه در دوران حکومتش که شاهانه هم حکومت می کرد تا آن جا که جا داشت پول در دهان گزمه ها تپاند، آنها دیگر نه گزمه که حالا همه کاره مملکت شده بودند. خانه ها را می ساختند و خراب می کردند، به اسم ساختن پل و جاده و کارخانه اموال بیت المال را در بالشتک های زیر سرشان تلنبار کرده و به اسم حج و زیارت در آن سوی آبها برای خود به اسامی رمز امام زمان دلارها را در بانک های خارجی گذاشته و به عشق حضرتش قمار و عیاشی می کردند. اکبرشاه هم مثل آقا ظالم بود و هنگامی که آن سحابی پیرمرد که چون ابری لطیف بود از این اوضاع و زمانه گله و گلایه ای کرد، اکبر شاه به بهانه این که پیر مرد در کار بزرگترها دخالت بی جا و پررویی کرده و باید ادب شود، برایش در سریال های عبرت نمایش تلویزیونی درست کرد.
آقا اما هنوز نان درست و حسابی از این تنور نصیبش نشده است. امسال باز او همه قالیبافان و باهنرها و ولایت مدار هایش را به اتفاق به طرف تنور روان کرده است، خیال دارد که به همت این قالیباف باهنر از تنور نانی برای ولایت پخته شود و سفره آقا را زینت بخشد.
روباه یزدی که سالهاست مشاور نیرنگی های آقاست و از همان بدو تولدش مخالف تنور و نان و نانوایی بوده و از صف مردم هم وحشتزده است چنان که جن از بسم الله می ترسد ، توصیه اش به گزمه ها بستن تنور و دکان نانوایی است.
اگر گزمه ها به توصیه روباه یزدی نانوایی را نبندند و تنور را تعطیل نکنند، شاید سید خندان بار دیگر نان و آزادی را چنان که سالها پیش وعده داده بود بر سر سفره ها بیاورد.
با اینهمه در آن دور دور ها ، آنطرف آب ها و دریا ها ، سالهای طولانی است که هنوز عده ای از جوانهای قدیمی یا همان پیرمردها و پیرزنهای به دل جوان مانده، داستان قدیمی تنور و نان و داغ کردن این و آن را برای خود و بچه هاشان بدون کلمه ای تغییر همچنان بازگو می کنند.
جوان دل یزدی
۲۵ آوریل ۲۰۱۳
از آن سوی آبها
|