انتقام مارکس: چگونگی شکلگیری جهان با نبرد طبقاتی
مترجم: بامداد زندی
•
احتمال ترسناکی همچنان وجود دارد: مارکس نه تنها ایرادهای سرمایهداری را تشخیص داده بود بلکه پیامد آنها را نیز گفته بود. اگر سیاستگزاران روشهای جدیدی پیدا نکنند که فرصتهای اقتصادی منصفانه را تضمین کند کارگران جهان متحد خواهند شد. یعنی مارکس همچنان میتواند انتقام بگیرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱٣ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
٣ می ۲۰۱٣
گمان بر آن بود که کارل مارکس مرده است و به خاک سپرده شده است. با فروپاشی اتحاد شوروی و جهش بزرگ چین به سوی سرمایهداری، کمونیسم در پسزمینهی فیلمهای جیمزباند یا صحیفهی منحط کیم جونگ اون محو شد. انگار نبرد طبقاتی که به باور مارکس مسیر تاریخ را تعیین میکند در دوران شکوهمند تجارت آزاد و اقتصاد آزاد رنگ باخت. قدرت دامنهدار جهانی سازی با متصلسازی دورافتادهترین گوشههای جهان به همدیگر که از طریق پیوندهای جذاب مالی صورت گرفت و برونسپاری تولید "بدونمرز" برای همگان از سرآمدان فناوری در درهی سیلیکون گرفته تا دخترکان دهقان در چین فرصتهای فراوانی برای ثروتمند شدن فراهم کرد. شاید بتوان گفت که آسیا در دهههای آخر قرن بیستم چشمگیرترین حدنصاب فقرزدایی در تاریخ انسان را به چشم دید که همگی به لطف ابزارهای سرمایهداری یعنی تجارت، کارآفرینی و سرمایهگذاری خارجی بود. گویا سرمایهداری داشت به وعدههایاش وفا میکرد یعنی همگان را به فرازهای تازهای از ثروت و رفاه بر میکشید.
یا بهتر است بگوییم این گونه گمان میکردیم. اما با بحران ممتدی که گریبان اقتصاد جهان را گرفته است و بیکاری، بدهی و کمدرآمدیهایی که بر دوش کارگران سراسر جهان قرار گرفته است انتقاد گزندهی مارکس از سرمایهداری یعنی ناعادلانه بودن ذاتی و خودویرانگری این نظام را نمیتوان نادیده گرفت. طبق نظریهی مارکس نظام سرمایهداری به گونهای اجتنابناپذیر تودههای مردم را به فقر میکشاند زیرا ثروت جهان در دست اندکشماری افراد آزمند متمرکز میشود که سبب می شود بحرانهای اقتصادی پدید آید و همستیزی ثروتمندان و طبقهی کارگر تشدید شود. مارکس نوشته بود که: انباشت ثروت در یک قطب در عین حال به معنای انباشت بدبختی، فلاکت، بردگی، جهل، خشونت و افت معنوی در قطب مقابل است.
پروندهای رو به فزونی از شواهد نشان میدهد که ممکن است حق با مارکس بوده باشد. متاسفانه به آسانی میتوان آماری یافت که نشان میدهد ثروتمندان در حال ثروتمندتر شدن هستند اما طبقهی متوسط و فقرا چنین وضعیتی ندارند. طبق بررسی ماه سپتامبر موسسهی خطمشی اقتصادی (ای پی آی) در واشینگتن، در سال ۲۰۱۱ متوسط درآمد سالانهی کارگران تماموقت مرد در ایالات متحده ۴٨۲۰۲ دلار بود که از رقم سال ۱۹۷٣ کمتر است. طبق محاسبهی موسسهی ای پی آی در فاصلهی ۱۹٨٣ تا ۲۰۱۰ میلادی ۷۴ درصد افزایش ثروت در ایالات متحده نصیب ۵ درصد افراد جامعه شد که ثروتمندترین بودند در حالی که ۶۰ درصد افراد جامعه که فرودستان بودند دچار کاهش ثروت شدند. بنابراین تعجبی ندارد نظر برخی در مورد فیلسوف قرن ۱۹ آلمان عوض شده است. در چین، کشور مارکسیستی که به مارکس پشت کرد یو رونگیون با الهامگیری از رویدادهای جهان و بر اساس سرمایه، اثر کلاسیک مارکس، نمایشی موسیقیایی را به رشتهی تحریر در آورد. این نمایشنامهنویس میگوید: میتوان دریافت که واقعیت با آن چه در کتاب مارکس شرح داده شده است منطبق است.
نمیتوان گفت که سخنان مارکس به تمامی درست بود. نظریهی "دیکتاتوری پرولتاریای" مارکس درست از آب درنیامد اما پیامدهای این نابرابری دامنگستر همان چیزی است که مارکس پیشبینی کرده بود. یعنی نبرد طبقاتی دوباره سر برآورده است. خشم کارگران جهان رو به افزایش است و خواهان سهم منصفانهای از اقتصاد جهان هستند.
از صحن مجلس نمایندگان ایالات متحده و خیابانهای آتن گرفته تا خطوط تولید مونتاژ در جنوب چین، تنشهای فزاینده بین کار و سرمایه رویدادهای سیاسی و اقتصادی را شکل میدهد و این تنشها به میزانی رسیده است که از انقلابات کمونیستی قرن بیستم به بعد سابقه نداشته است. این نبرد چگونه بر رویکرد خطمشی اقتصاد جهان، آیندهی دولت رفاه، ثبات سیاسی در چین اثر خواهد گذاشت و حاکمیت از واشنگتن تا رم به دست چه کسانی خواهد افتاد؟ اگر مارکس امروز زنده بود چه میگفت؟ ریچارد ولف اقتصاددان مارکسیست دانشگاه نیواسکول در نیویورک میگوید: مارکس میگفت به نوعی همان که گفته بودم تحقق یافته است. اختلاف درآمد چنان تنشی دارد پدید میآورد که در دوران زندگی خودم ندیده بودم.
تنش بین طبقات اقتصادی در ایالات متحده به روشنی در حال افزایش است. جامعه دچار شکافی بین ۹۹ درصد مردم (مردم عادی که برای گذران زندگی تقلا میکنند) و ۱ درصد مردم (خرپولهای دمکلفت و خوشبختی که هر روز ثروتمندتر می شوند) شده است. طبق نظرسنجی کانون پژوهشی پیو که سال پیش انتشار یافت دوسوم نظردهندگان اعتقاد داشتند که ایالات متحده دچار تعارض "شدید" یا "بسیار شدید" بین فقرا و ثروتمندان است که به میزان چشمگیر ۱۹ درصد بیشتر از سال ۲۰۰۹ است و شکاف شماره ۱ جامعه است.
این تعارض شدید بر سیاست آمریکا نیز سیطره یافته است. نبرد شدید بر سر چگونگی رفع کسری بودجه در آمریکا تا حد زیادی، نبرد طبقاتی بوده است. هر وقت که باراک اوباما رییس جمهور آمریکا از افزایش مالیات ثروتمندترینهای آمریکا برای رفع کسری بودجه سخن به میان میآورد داد محافظهکاران بلند می شود که اوباما به "جنگ طبقاتی" علیه داراها دست زده است. بین خود جمهوریخواهان هم نوعی نبرد طبقاتی درگرفته است. در طرح این حزب برای سلامت مالی عملاً با کاهش خدمات تامین اجتماعی، بارها بر دوش طبقهی متوسط و طبقات اقتصادی فقیرتر قرار میگیرد. قسمت بزرگی از پیکار انتخاباتی اوباما برای انتخاب مجدد مبتنی بر بیاعتنا خواندن جمهوریخواهان به طبقات کارگر بود. اوباما همچنین میت رامنی نامزد جمهوریخواهان را متهم کرده بود که برنامهاش برای اقتصاد ایالات متحده فقط یک نکته دارد و آن هم تضمین آن است که بالانشینان از قواعد جداگانهای در بازی برخوردار باشند.
البته در این نبردهای لفظی میتوان علامتهایی را دید که نشان میدهند این طبقهگرایی جدید در آمریکا باعث شده است تا بحث بر سر خطمشی اقتصادی کشور دچار تغییر شود. نظریهی اقتصادی ثروت از بالا به پایین که تاکید دارد موفقیت ۱ درصد جامعه به نفع ۹۹ درصد جامعه خواهد بود تحت موشکافی شدید قرار گرفته است. به اعتقاد دیوید مدلند یکی از مدیران مرکز پیشرفت آمریکا که موسسهای تحقیقاتی در واشینگتن است مبارزات انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۲ بار دیگر بازسازی طبقهی متوسط و یافتن دستور کار اقتصادی دیگری برای رسیدن به چنین هدفی را در کانون توجه قرار داد. مدلند میگوید: کل مسیر تفکر اقتصادی واژگون شده است و احساس میکنم تغییری بنیادی در حال رخ دادن است.
در فرانسه شدت این مبارزهی طبقاتی جدید، نمایانتر است. ماه مه سال قبل با توجه به این که رنج ناشی از بحران اقتصادی و کاهشهای بودجه فاصلهی فقیر-غنی را برای بسیاری از شهروندان عادی چشمگیرتر کرده بود به فرانسوا اولاند از حزب سوسیالیست رای دادند که زمانی گفته بود "از ثروتمندان خوشم نمیآید" و ثابت کرده است که درست گفته بود. کلید پیروزی اولاند این قول در تبلیغات انتخاباتی بود که از ثروتمندان بیشتر بگیرد تا دولت رفاه فرانسه را حفظ کند. اولاند طوری برنامهریزی کرد که نرخ مالیات بر درآمد را به میزان سنگین ۷۵ درصد افزایش دهد تا مجبور نشود مانند سایر سیاستگذاران اروپا برای کاستن از کسریهای شدید بودجه به کاهش شدید مخارج تن دهد. شورای قانون اساسی فرانسه با چنین دیدگاهی مخالفت کرد اما اولاند در پی راههای دیگری برای همین کار است و در عین حال دولت را دوباره به سوی مردم عادی برگردانده است به طوری که تصمیم مردمناپسند رییس جمهور قبلی برای افزایش سن بازنشستگی را لغو کرد و سن بازنشستگی را برای برخی از کارگران دوباره به همان میزان قبلی یعنی ۶۰ سالگی برگرداند. بسیاری در فرانسه خواهان آن هستند که اولاند به اقدامات بیشتری دست بزند. شارلوت بولانژه یکی از مقامات توسعهی سازمانهای مردمنهاد میگوید: پیشنهاد مالیاتی اولاند باید گام نخست دولت برای اذعان به این نکته باشد که سرمایهداری در شکل کنونی به قدری ناکارآمد و غیرمنصفانه شده است که مخاطرهآفرین است و به اصلاحات عمیق نیاز دارد.
شاید بتوان گفت که فاصله فقرا و ثروتمندان در چین از همه جا شدیدتر است. شگفت آن که اوباما و شیجین پینگ رییس جدید حزب کمونیست چین با چالش مشابهی مواجهاند. تشدید نبرد طبقاتی، پدیدهای نیست که فقط مختص جهان صنعتی دست به گریبان با کندی رشد و بدهی باشد. حتی در بازارهای نوپدید که به سرعت رو به گسترش هستند تنش بین تهیدستان و ثروتمندان نگرانی اصلی سیاستگذاران است. برخلاف آن چه بسیاری از اروپاییان و آمریکاییهای ناراضی اعتقاد دارند چین بهشت کارگران نبوده است. خطمشی موسوم به "کاسهی آهنین برنج" در دوران مائو که به معنای تضمین داشتن شغل در تمام عمر برای کارگران بود همراه با مائوئیسم رنگ باخت و کارگران در دوران اصلاحات حق و حقوق اندکی داشتند. با آن که درآمد حاصل از دستمزد دارای رشد چشمگیری است فاصلهی بین فقرا و ثروتمندان خیلی زیاد است. طبق بررسی دیگر پیو، به نظر حدود نیمی از چینیهای مورد بررسی، فاصلهی فقرا و ثروتمندان معضل بسیار بزرگی است و ٨۰ درصدشان با این گزاره موافق بودند که در چین ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر میشوند.
نارضایتی در شهرهای کارخانهای چین در حال نزدیک شدن به حالت انفجار است. پنگ مینگ که در یکی از کارخانههای منطقهی صنعتی شنژن در جنوب چین کار میکند میگوید: "زندگی ما از دید خارجیها هیچ کمبودی ندارد اما واقعیت زندگی کارگران کارخانهها چیز دیگری است." کارگران با ساعات طولانی کار، افزایش هزینهها، مدیران بیاعتنا و دیرکرد در دریافت حقوق در اغلب موارد دست به گریبان هستند و رفته رفته در حال تبدیل به پرولتاریای واقعی هستند. گوان گوهائو یکی دیگر از کارگران کارخانه در شنژن هم میگوید: "بهرهکشی از کارگران روش پول درآوردن ثروتمندان است. بیصبرانه منتظر کمونیسم هستیم." میگویند کارگران هر چه بیشتر گرایش خواهند یافت که خودشان دست به کار شوند مگر آن که دولت برای بهکرد وضعیت رفاهی کارگران اقدامات بیشتری انجام دهد. پنگ پیشبینی میکند که کارگران سازمانیافتهتر خواهند شد و تمام کارگران باید متحد شوند.
در واقع این پیشبینی در حال رخ دادن است. ردگیری میزان ناآرامیهای کارگری در چین دشوار است اما به نظر کارشناسان ناآرامیها در حال افزایش بوده است. نسل جدید کارگران کارخانهها که به لطف اینترنت نسبت به والدینشان اطلاعات بهتری دارند با صراحت بیشتری تقاضای شرایط کاری بهتر و دستمزد بیشتر را مطرح میکنند. تاکنون واکنش حکومت متناقض بوده است. سیاستگذاران حداقل دستمزدها را افزایش دادهاند تا درآمدها افزایش یابد، قوانین کار را تقویت کردهاند تا کارگران از حفاظت بیشتری برخوردار باشند و در برخی موارد حتی اجازهی اعتصاب هم دادهاند. اما حکومت همچنان جلوی کنشهای کارگری مستقل را میگیرد و اغلب به زور متوسل میشود. چنین شیوههایی سبب بیاعتمادی پرولتاریای چین به دیکتاتوری پرولتاریا شده است. گوان میگوید: "حکومت به شرکتها اهمیت بیشتری میدهد تا به کارگران". اگر شی اقتصاد را طوری اصلاح نکند که مردم عادی چین از رشد اقتصادی منفعت بیشتری ببرند خطر آن وجود دارد که ناآرامیهای اجتماعی شعلهور شود.
مارکس هم درست همین پیامد را پیشبینی کرده بود. همین که پرولتاریا به روی منافع طبقاتی مشترکشان چشم بگشاید نظام ناعادلانهی سرمایهداری را سرنگون خواهد کرد و سرزمین عجایب جدید و سوسیالیستی را به جای آن خواهد نشاند. مارکس نوشته بود که کمونیستها" علناً اعلام میکنند که اهدافشان فقط با برافکندن قهرآمیز تمام شرایط اجتماعی موجود به دست میآید. پرولتاریا چیزی جز زنجیرهایاش برای از دست دادن ندارد". نشانهها حاکی از آن است که کاسهی صبر کارگران جهان بابت وضعیت ناخوشایندشان رو به لبریزی است. در شهرهایی چون مادرید و آتن، دهها هزار نفر در اعتراض به بیکاری فزاینده و اقدامات ریاضتی که اوضاع را بدتر هم میکند به خیابانها میریزند.
البته هنوز انقلاب مورد نظر مارکس تحقق نیفتاده است. کارگران مشکلات مشترکی دارند اما برای رفعشان متحد نشدهاند. مثلاً در ایالات متحده، در دوران بحران اقتصادی کاهش عضویت در اتحادیههای کارگری تداوم داشته است. این در حالی است که جنبش اشغال والاستریت هم فروکش کرد. ژاک رانسیر کارشناس مارکسیسم در دانشگاه پاریس میگوید هدف معترضان فقط اصلاح کردن سرمایهداری است نه سرنگون کردن آن و توضیح میدهد: "طبقات معترض برای سرنگونی یا نابود کردن نظامهای اجتماعی اقتصادی موجود فراخوان ندادهاند. نبرد طبقاتی امروز معطوف به اصلاحات است تا از طریق توزیع مجدد ثروتها، ثبات و کارایی درازمدت افزایش یابد".
البته خطمشی اقتصادی کنونی همچنان تنشهای طبقاتی را شعلهور میکند. در چین مقامات بلندپایه فقط دم از رفع شکاف درآمدی میزنند اما در عمل اصلاحات لازم (مبارزه با فساد، آزادسازی بخش مالی) را انجام نمیدهند. دولتهای اسیر بدهی اروپا نیز از برنامههای رفاه زدهاند در حالی که بیکاری افزایش یافته است و رشد متوقف شده است. در اکثر موارد راهکار انتخابی برای مرمت سرمایهداری نیز دامن زدن به سرمایهداری بوده است. سیاستگزاران در رم، مادرید و آتن تحت فشار صاحبان اوراق قرضه قرار دارند تا پوشش بیمهای کارگران را لغو کنند و مقرراتزدایی از بازارهای داخلی را افزایش دهند. آون جونز نویسندهی انگلیسی کتاب "اهریمننمایی طبقهی کارگر" این کار را "جنگ طبقاتی از بالا" نامیده است.
موانع هم اندکشمار است. پیدایش بازار جهانی کار سبب شده است تا اتحادیههای کارگری در سراسر جهان ضعیف شوند. چپ سیاسی هم که از هنگام حملهی بیامان بازار آزاد به رهبری مارگارت تاچر و رونالد ریگان به سوی راست گرایش یافت مسیر جانشین قابل قبولی ارائه نکرده است. رانسیر میگوید: در واقع تمام احزاب مترقی یا چپگرا در مقطعی به اوجگیری و تقویت بازارهای مالی و عقب نشستن نظامهای رفاه کمک کردند تا ثابت کنند قابلیت اصلاح را دارند. در همه جا چشماندازهای احزاب یا دولتهای کارگری یا سوسیالیستی برای آن که به گونهی چشمگیری نظامهای اقتصادی کنونی را از نو پیکربندی کنند خیلی ضعیف است، سرنگونسازی که جای خود دارد.
در نتیجه احتمال ترسناکی همچنان وجود دارد: مارکس نه تنها ایرادهای سرمایهداری را تشخیص داده بود بلکه پیامد آنها را نیز گفته بود. اگر سیاستگزاران روشهای جدیدی پیدا نکنند که فرصتهای اقتصادی منصفانه را تضمین کند کارگران جهان متحد خواهند شد. یعنی مارکس همچنان میتواند انتقام بگیرد.
business.time.com
|