زبان قدرت و زبان استقلال و آزادی - پاسخ به پرسشهای ایرانیان - ابوالحسن بنی صدر
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۹ می ۲۰۱٣
نامه ای به آقای بنی صدر در مورد سایت انقلاب اسلامی
امیرحسین آمویی
جناب آقای بنی صدر،
با درود
بنده در حد توان خودم، هرجا که توانستهام از منویات پاک جنابعالی دفاع کردهام. معتقدم که رژیم خودکامهی ولایت فقیه با کودتایی نامشروع و غیرقانونی، نه تنها قدرت را از دست نخستین ریاست جمهوری ایران، جنابعالی، خارج و سرکار را وادار به عزیمت اجباری از ایران کرده بلکه تمام ایرانیان روشنفکر و ترقی خواه را ناگزیر از فرار یا سکوت کرده و یا در گوشهی زندانها محبوس و یا به چوبهها و جوخههای اعدام سپرده است. در این مورد در جایی نوشتهام که حتی اگر دکتر مصدق هم به جای شما میبود، همین کار را میکرد که جنابعالی کردید: به بیان دیگر، ظلمت رژیم ولایت، هزاران بار بیشتر و خوفناکتر از ستم رژیم شاهنشاهی است و در واقع فاشیزم مذهبی حاکم بعد از انقلاب ارتجاعی اسلامی کجا و روزگار شاید بتوان گفت "آزادی"(!) و سلطنت سیاه شاه کجا! بیهوده نیست که برخی از ایرانیان اکنون در هوا و هوس رژیم گذشته اند!
اکنون میل دارم دو نکته را با شما صادقانه در میان بگذارم:
ا- در مورد زبان و کلماتی که شما در تحلیلها و تفسیرهای خود به کار برده و میبرید: شما میکوشید از کلمات فرنگی اجتناب کنید و به جای مفاهیم نو از واژههای فارسی و عربی بهره بگیرید. اما اندیشهی نو و نظامهای سیاسی نو را تنها با واژگان نو و با مفاهیم نوساخته و نوظهور و مدرن میتوان تبیین و منتقل کرد. این اندیشهها، چه بخواهیم و چه نخواهیم، در غرب زاده شده و یا اگر حتی بعضیهاشان در جای دیگری تولد یافته باشند، در غرب گسترش و تحول و قوام و دوام یافته اند. این اندیشهها همان قدر برای بشریت مفید فایدهاند که تکنولوژی غربی. نمیتوان به خوب بودن دنیای مدرن اذعان کرد، ولی دستگاه سیاسی اجتماعی و مفاهیم و زبان حاوی اندیشههای محیط بر این نظامها را بد دانست یا از آن ها اجتناب کرد. نمیتوان سوار بنز و هواپیما شد و بر نظام علمی و پژوهشی دنیای مدرن خرده گرفت؛ نمیتوان از ماهواره سود جست، اما قوانین عربستان عصر عشیره را جاری کرد! چنین چیزها ناشدنی است و اگر به زور سرنیزه و تفنگ ساخت دست غربیان هم شدنی باشد، دشوار و عمرش مستعجل است.
به مفهومی مانند دموکراسی فکر کنید. این کلمه برای خودش تاریخ و شخصیت و ویژگیهایی دارد که، مثلاً، "ولایت جمهور مردم"ندارد. در واقع نمیتوان به کنترل سیاسی قدرت توسط جمهور مردم اندیشید و از کاربرد "مردمسالاری یا جمهوری دموکراتیک" پرهیز کرد. از سوی دیگر واژهی "ولایت" در مفهوم "ولایت جمهور مردم" چنان برچسب سیاهی خورده و بیآبرو شده که در ذهن تقریباً تمام ایرانیان تداعی کنندهی "ولایت فقیه" است. لذا بهتر آن است که برای ارائه مفاهیم نو از واژگان نو فارسی و یا واژگان عربی نوین و اصلاً در صورت بروز هرگونه ابهام از واژگان نوین غربی سود بجوییم. باید کلماتی را برگزید که صورت و سیرت شان به مفاهیم سیاه و ارتجاعی آلوده نشده است. همان طور که رادیو و و تلویزیون و هلیکوپتر و کامپیوتر و ماشین و تلفن و سایت و اینترنت و وبسایت و غیره! دنیای نوی را تداعی می کنند که دموکراسی و حقوق بشر را نیز به همراه خود دارند، کلمات جارچی و درشکه و اسب و قاطر و سلطنت و ولایت و دینسالاری و نظایر اینها نیز دنیای کهن و قدیمی را به ما نشان میدهند. بیهوده نبود که حضرت شان به سادگی گرد "جمهوری" را قلم گرفتند و مردمی هم که درک درستی از جمهوری و دموکراسی نداشتند با آن سابقهی عدم آگاهی سیاسی و روحیات عقب مانده ی دینی، و فقدان قوهی تمیز میان نظام نو و کهنه، به زودی در دام افتادند و آنچه که میبینیم اتفاق افتاد، یعنی "ولایت استبدادی فرد روحانی" که خود را عالم دهر هم میداند!
٢ - در باره ی اهداف سایت: پاراگراف اول از اهداف بسیار گنگ و آلوده به لغات قدیمی و عربی است و به مفاهیمی توسل جسته است که درک آنها برای "جمهور مردم" ایران ساده و فهمیدنی نیست. گفتن این که هدف ما "انقلاب در اسلام [است] بقصد بازگرداندن اسلام از خود بیگانه در بیان قدرت، به بیان آزادی" باعث میشود که بسیاری تصور کنند «سایت انقلاب اسلامی» در پی "یک انقلاب سیاسی- اجتماعی اسلامی" دوم است! و البته چنین تصوری میلیون ها ایرانی را از گرد سایت محترم و وزین شما میپراکند. درک عبارات و گزارههای پیچیدهای نظیر آنچه که آمد و نیز "تغییر بنیاد قدرت محور دین به بنیاد آزادی، از سوئی و بیان آزادی در سر، از سوی دیگر، انسان را از تابعیت کورکورانه بنیاد دین آزاد می کند..." نه تنها بسیار دشوار و سنگین است (فراموش نکنید که شما دارید سندی برای عموم ایرانیان مینویسید و با فهم متوسط این عموم روبرو هستید) بلکه اصلاً در صورت فهم شدن، ایرانیان امروز را در حسن نیت «سایت انقلاب اسلامی» دچار شک میکند، مخصوصاً که بلافاصله فرمودهاید: "این بنیاد [یعنی دین] را به تأسیسی در خدمت بیان آزادی بدل میگرداند." در این جا دیگر خوانندهی مارگزیدهای که از هر نوع ریسمان سیاه و سپید - چه رنگ اش اسلامی باشد و چه از لون مذاهب دیگر- میترسد، جای خوشبینی و امید باقی نمیماند و مأیوس و پکر روی "ضربدر قرمز" کلیک میکند!
حتی پس از جرح و تعدیل های فلسفی- منطقی بسیار پیچیده هم نمیتوان از اقوال مذکور به آسانی به این نتیجه رسید که «سایت انقلاب اسلامی» در پی "آزادی و مردمسالاری" است، و اگر هم باشد چنان که در بندهای بعد گفته شده است) باز "اسلام" را در زیر قبا دارد. و نیز کاملاً بعید است که ایرانیان اکنون در پی اولاً انقلاب دیگری باشند و ثانیاً، اگر باشند، آن انقلاب، بتواند انقلابی اسلامی باشد. انقلاب را تنها رژیم به مردمی که تمامی درهای اصلاح به رویشان بسته شده «تحمیل» می کند؛ همچنان که رژیم شاه کرد!
موارد دیگر اهداف سایت از روشنی نسبی و کافی برخوردارند؛ هرچند که جا دارد روشنتر هم نوشته شوند.
شاید بد نباشد و اصلا بهتر است که در مورد تصحیح زبان و کلیدواژههای سایت اقدام فوری به عمل آید و اصلاحات به عمل آمده چه به هنگام نوشتار و چه به موقع گفتار مورد توجه و استفاده قرار گیرند.
با درود فراوان.
نخست از توجه شما به ضرورت شفاف سازی سپاسگزارم و سپس عرض می کنم:
۱ - قدرتی در کف من نبود و من مرد قدرت نبودم تا با کودتا آن را از دستم بدر برند. کودتا برضد تجربه دموکراسی و به قصد متوقف کردن اجرای برنامه استقلال و آزادی و رشد بر میزان عدالت اجتماعی انجام گرفته است. می دانم که می دانید چرا آنها که هدفشان پذیرفته شدن توسط رﮊیم ولایت مطلقه فقیه است، می کوشند مهمترین رویداد تاریخ ایران – بدین خاطر مهمترین که استقرار جمهوری در ایران نخستین تجربه و شهروند شدن مردم ایران در مقام عضویت در جمهوری شهروندان باز نخستین تجربه بود – را در نزاع دو طرف بر سر قدرت ناچیز کنند. در تمامی موارد رویاروئی حق با قدرت، مبلغان در خدمت قدرت، با استفاده از منطق صوری، بر تقابل حق با قدرت، در بزنگاه تاریخ، پرده کشیده اند تا که تقابل حق با قدرت جای به تقابل بر سر قدرت بدهد. از این پس، بازنده کردن کس یا کسانی که بر سر حق ایستاده اند، آسان می شود. بنگرید به رویاروئی مصدق و شاه و کودتای ۲٨ مرداد و بنگرید به رویاروئی بنی صدر با خمینی و ملاتاریا و کودتای خرداد ۶۰ و بنگرید به تمامی موارد دیگری که، در طول تاریخ، حق با قدرت روبرو شده است.
در این مورد، ایستادن برحق، سبب شده است که، جز دروغ، نتوانند بسازند. از شهادت زمان غافلند اما زمان شهادت می دهد و پوشش های دروغ را بر می درد. و چون پوشش دروغهاشان، بر می درد، اهمیت رویدادی که پنهانش می کردند، آشکار تر می گردد. رها نکردن تجربه و ایستادن بر اصول راهنمای انقلاب ایران، همان کاری بود که باید می شد و همان کار است که باید بشود. وگرنه، راه حل دیگر، سپردن سرنوشت کشور یا به رﮊیم جبار و به ضرورت وابسته است و یا گذاشتن عنان اختیار خویش در دست قدرتهای خارجی و ایران را به ویرانگری وانهادن است.
۲ – در باب زبان، زبان مصرف یک زبان است و زبان تولید یک زبان دیگر است. تازه درآنچه به زبان مصرف مربوط می شود نیز، مردمی که بخواهند، از راه ابتکار و ابداع و خلق، فرهنگ خویش را غنی بخشند، می باید بجد به خلق کلمه بپردازند. با این حال، فرآورده هائی هستند که نامها جسته اند که در همه جای جهان بکار می روند و همه از آن، یک برداشت را دارند. مثل رادیو و تلویزیون و... در این موارد نیز زبان می باید توانائی یافتن کلمه های درخور را داشته باشد. با این حال، من بکار بردن این گونه کلمه ها را بر خود ممنوع نکرده ام. اما
۲/۱. زبان تولید یکسره دیگر است. لغت کهنه و نو نمی شناسد. کلمه ها می باید توانائی تبیین اثری که خلق می شود را داشته باشند. وقتی هم که مخترعی اختراعی می کند، به دنبال کلمه هائی می شود که اختراع او را تا ممکن است شفاف بیان کنند. پس زبان در گرو اثر است: هرگاه اثر را خود خلق کرده باشم، کلمه ها به آن اثر متعلق هستند و آن را توضیح می دهند. و اگر اندیشه دیگری را به قلم آورده باشم، کلمه ها به آن اندیشه تعلق دارند و می باید آن اندیشه را روشن بیان کنند. این همان رویه است که همواره بکار برده ام. در یافتن معادل فارسی، تا آنجا که ممکن است، کلمه هائی را سراغ می کنم که آن اندیشه را روشن بیان کنند. اگر نیافته ام، در بکار بردن کلمه فرانسوی و یا انگلیسی و یا عربی، همراه با توضیح، تردید نکرده ام.
۲.۲. وچون زبان تولید غیر از زبان مصرف است. ممکن نیست بتوان تولید را در زبان مصرف بیان کرد. مشکل این جا است که مصرف محوری، اعتیاد به مصرف اندیشه را نیز بوجود آورده و سبب شده است که اندیشه وقتی تولید است در زبان مصرف ترجمه شود. و این فاجعه از عوامل عمده فقر زبان تولید و گنگ شدن اندیشه های ترجمه شده به فارسی است. نامه شما فرصتی را فراهم می کند که توجه شما و همه ایرانیان را به این فاجعه جلب کنم. هرگاه شما خود زحمت مقایسه فکر تولید شده (برای مثال، نظری از ادگار مورن) را با ترجمه فارسی آن، مقایسه کنید، هشدار مرا به جا می یابید.
٣ - اما زبان قدرت بکار بیان قدرت می آید. بیان استقلال و آزادی را نمی توان با زبان قدرت، باز شناساند. از دید خود، طی نیم قرن کوشیده ام زبان آزادی را باز یابم و پیشنهاد کنم. برآنم که تا جامعه ایرانی و دیگر جامعه ها این زبان را پیدا نکنند، جمهوری شهروندان تحقق پیدا نمی کند. از خود بیگانه کردن زبان، از راه قدرت را بن مایه معانی کلمه ها کردن، در طول قرون، انجام گرفته است. کوشش برای بازیافتن زبان آزادی، کوششی است که هیچ از آن بازنایستاده ام. دشمنی با کلمه ها مشکل را حل نمی کند. چراکه حاصلش فقر زبان و پیدایش انواع زبانهای قدرت است که بکاربرندگانشان یکدیگر را اندر نمی یابند. زبان فارسی دارد به این روز می افتد. در کتاب ارکان دموکراسی که دارد آماده انتشار می شود، ویژگی های زبان استقلال و آزادی و نیز ویژگی های زبان قدرت را تشریح کرده ام. یکچند از آن ویژگی ها را در این جا می آورم بدان امید که بیشترین توجه را به ویژگی های این دو زبان جلب کنم:
٣/۱. منطقی که در زبان قدرت کاربرد دارد، منطق صوری است. رواج این منطق در سطح جامعه ها و نسلهایی که از پی یکدیگر می آیند، بخاطر آنست که اندیشه های راهنما بیان های قدرت هستند و زبانها نیز زبانهای قدرتند. این منطق کاربرد دارد زیرا معنائی که هر کلمه، در بیان قدرت دارد، تنها صورت را می نمایاند. برای مثال، وقتی تعریف آزادی اینست: «آزادی هرکس تا جائی است که آزادی دیگری از آنجا شروع می شود»، آزادی تعریف نمی شود بلکه تعریف شده فرض شده است. در تعریف، حد وجود دارد. بدیهی است تعریف کننده نمی گوید حد گذاری جز قدرت وجود ندارد. بنا بر این، در واقع، آنچه تعریف شده، اینست: «قدرت هر کس تا جائی است که قدرت دیگری از آنجا شروع می شود». اما مردمی که این تعریف را می پذیرند، آیا آزادی را قدرتی می دانند که یک فرد دارد؟ بسا یکسره غافل هستند که معنائی از آزادی که در سر دارند، همان معنائی است که قدرت دارد. از بسیار واقعیتهای دیگر نیز غافل می شوند که مهمترینشان اینست که قدرت زاده نابرابری و زاینده نابرابری است. بنا بر این، حدی که قدرت میان افراد ایجاد می کند، گویای نابرابری آنها در روابط قوا و افزایش مداوم این نابرابری است. بدین قرار، مردمی که جمهور شهروندان باشند، آن آزادی را می پذیرند که صورتی بیش نیست و محتوائی دارد که ضد این صورت است و اگر کلمه این محتوا را نیز به ذهن او نیاورد از خود بیگانگی او کامل است.
در برابر، آن روشی، در زبان استقلال و آزادی ، کاربرد دارد که، در معنی کردن کلمه، نمی تواند به صورت بسنده کند زیرا کاربرد ندارد. از این رو، هر معنی صورت و تمام محتوا را کامل و شفاف، در بر می گیرد. از آنجا که ویژگی های حق و ویژگی های بیان استقلال و آزادی، از پیش، تشخیص و در اختیار همگان نیز قرار داده شده اند، هر معنی و تعریف را می توان به محک ویژگی ها نقد کرد. توضیح این که معنی کلمه آزادی، در زبان آزادی، هم باید با همه ویژگی های حق و هم با ویژگی های بیان استقلال و آزادی خوانائی داشته باشد و ترجمان موازنه عدمی باشد. برای مثال، هرگاه، از جمله، استقلال را اینهمانی با هستی هوشمند و آزادی را نامحدود گشتن گزینش ها، تعریف کنیم، در این تعریف، از قدرت، ذره ای نیست و از توانائی تا بی نهایت هست. بدین قرار، این تعریف از استقلال و آزادی، محتوایی جز خود ندارد و ممکن نیست به جای آزادی، ضد آن را بکار برد. بکار برنده ای که اندیشه راهنمایش بیان استقلال و آزادی است، کلمه آزادی، در جا، استقلال و این دو کلمه رابطه با هستی محض و اینهمانی جستن با او در مقام خلق، بنا بر این، بی شمار بودن انتخاب ها را به ذهن او می آورد. اگر این تعریف از استقلال و آزادی پذیرش همگانی بیابد، رابطه ها در جامعه، رابطه های حق با حق می شوند و میزان عدالت مانع از آن می شود که رابطه ها در رابطه های قدرت و بیان استقلال و آزادی، در بیان قدرت از خود بیگانه گردند.
٣/۲. بدین قرار، کلمه ها وقتی بن مایه معانی شان قدرت است، ترجمان ثنویت می شوند. چنانکه تعریف آزادی در بیان قدرتی که لیبرالیسم است، بیانگر دو محور، خود و دیگری است که قدرت میانشان حد ایجاد می کند. در برابر، در بیان استقلال و آزادی، کلمه آزادی ترجمان موازنه عدمی است: اینهمانی با هستی، استقلال و آزادی را بی کران می کند.
این ویژگی را ویژگیهای دیگر، مشخص تر و ملموس تر می کنند:
٣.٣. هرگاه در مثال آزادی در دو بیان، یکی بیان قدرت و دیگری بیان استقلال و آزادی تأمل کنیم، تفاوت سوم و بسیار مهمی را در می یابیم: در بیان قدرت، کلمه آزادی تعریف نمی شود. بر معنائی ذی وجودی نیز دلالت نمی کند. هرگاه فرض کنیم اختیار معنی می دهد و جمله می گوید اختیار هرکس تاجائی است که اختیار دیگری از آنجا شروع می شود، اختیاری که به حدی محدود شود، فرآورده یک رابطه، رابطه قوا، است. اما می دانیم که هر رابطه ای رابطه قوا نیست و اختیار آدمی را محدود نمی کند. رابطه حق با حق اختیار آدمی را گسترش نیز می دهد. این که تعریف آزادی، رابطه حق با حق را نادیده می گیرد، یک امر است و محدوده ای را قلمرو اختیار خواندن که رابطه قوا ایجاد می کند، امری دیگر است. منطق صوری بسیارتر از بسیار انسانها را از این امر غافل نگاه می داد. باوجود این، محدوده حاصل از روابط قوا، را اختیار نمی توان خواند. بلکه، محدود شدن اختیار باید خواند. در این محدوده، آدمی اختیاری محدود دارد که بنا بر تغییر روابط قوا، کم یا بیش می شود. بدین سان، هنوز، آزادی در معنای اختیار - که ما به آن می دهیم – تعریف نمی شود.
حال آنکه در بیان استقلال و آزادی، آزادی هم با استقلال همراه است و هم بر وجود ذی وجودی دلالت می کند: استقلال و آزادی انسان است که با هستی که استقلال و آزادی مطلق است اینهمانی می جوید و این انسان است که بی نهایت انتخاب پیدا می کند. هریک از اینها ذی وجود هستند.
٣/۴. به ترتیبی که مشاهده کردیم، در تعریف اول، رابطه انسان با آزادی، رابطه با محدوده ایست که از رهگذر رابطه قوا با دیگری پدید می آید. غافل از این که اگر دیگری، خود انسان باشد، آن حدی که محدوده آزادی را معین می کند، حدی است که قدرت با خود انسان برقرار می کند. روشن بخواهیم، محدوده با صفر مساوی می شود. از این رو، وقتی آدمی خود را به قدرت (= زور) می سپارد، دیگر محدوده ای که، در آن، بتواند این یا آن کند، را نیز ندارد. حال این که در تعریف دوم، استقلال و آزادی بی کران هستند. بدین قرار، هر معنی که فضای کار عقل را محدود می کند، بن مایه ای از قدرت دارد و هر معنی که این فضا را باز می کند، ترجمان استقلال و آزادی است. و هنوز،
مدار قدرت بسته و مدار استقلال و آزادی باز است. پس معنی ها که به کلمه ها داده می شوند، بهمان نسبت که فضای عقل را می بندند، بن مایه قدرت بیشتری دارند. برای مثال، هرگاه ولایت را بسط ید یک تن بر همگان معنی کنیم، مدار اندیشه و عمل آن یک تن و همگان، مداربسته ایست که در آن، آزادی اطاعت معنی می یابد. فضای عقل پایبند به این معنی، یکسره بسته است زیرا بر عقل، دستوری حاکم است که از موضع قدرتمداری صادر می شود. باز اگر، عدالت را «قرارگرفتن هرچیز درجای خود» تعریف کنیم، از محدود کردن فضا، به بستن کامل مدار عقل رسیده ایم. روشن است که ناظمی که هرچیز را در جای خود نگاه می دارد، قدرت (= زور) است.
حال اینکه هرگاه ولایت را شرکت در رهبری بر وفق موازنه عدمی و حقوقی چون دوستی و بر میزان عدالت یا رابطه حق با حق تعریف کنیم، مدار اندیشه و عمل باز می شود. چرا که هر کس به استقلال و آزادی خویش بر گستره استقلال و آزادی دیگری می افزاید. و نیز،
٣/۵. در تعریف اول، آزادی در بیرون انسان، مدار بسته ای را بوجود می آورد که فضای درون انسان تابع آن می شود. چرا که این یا آن کنم در درون، تابع رابطه قوائی است که در بیرون برقرار می شود. اما در تعریف دوم، به یمن اتصال با هستی، بیرون تابع درون می شود. به سخن دیگر، رابطه ها رابطه های حق با حق می گردند. بدین قرار، بمیزانی که عقل آدمی از استقلال و آزادی برخوردار، به سخن دیگر، مدارش باز است، رابطه با دیگری را رابطه حق با حق می کند. بنا بر این، بر فراخنای استقلال و آزادی خویش می افزاید. حتی وقتی دیگری زور در کار می آورد، رابطه حق با قدرت (= زور)، بی کران استقلال و آزادی در درون را محدود نمی کند و این استقلال و آزادی، روش بازگرداندن رابطه حق با قدرت به رابطه حق با حق را در اختیار انسان می نهد. چرا که انسان فراوان انتخاب پیش رو دارد برای بازگرداندن آن رابطه به این رابطه.
٣/۶. اما مدار بسته ای که مدار رابطه قوا است، محدوده تناقض ها و تضادها است. در این مدار بسته، تضاد با یکدیگر، ترجمان تناقض و بسا تناقضهای هریک از شرکت کنندگان در رابطه قوا است. چرا که بدون وجود تناقض در درون، تضاد در بیرون، پدید آوردنی نیست. معانی کلمه ها وقتی بن مایه آنها قدرت است، این تناقض و تضاد را بازگو می کنند: به تعریف از آزادی، در بیان قدرت، باز گردیم، آزادی به قدرت تعریف شده بود و قدرت ناقض آزادی است. در همان حال، گزارشگر تضاد (رابطه قوا با یکدیگر) است. و باز، ولایت بمعنای بسط ید یکی بر جان و مال و ناموس دیگران، کلمه را قدرت مطلق معنی کردن و این معنی در تناقض مطلق است با معنی اصلی کلمه و گزارش می کند رابطه قدرت مطلق یکی را بر همگان (= تضاد). و این تضاد، آشکار می کند دروغ محض بودن معنی را که برای کلمه جعل شده است. دشمنی با کلمه، تنها کاری که می کند، اینست که جمهور مردم معنائی جز معنای قدرت بنیانی که به کلمه داده شده است را نشناسند و بسا به رابطه برده با «ولی امر» را مشروع گمان برند. تا وقتی معنای کلمه همان نشود که در زبان استقلال و آزادی دارد، برفرض تغییر رﮊیم، باز سازی استبداد انجام گرفتنی است.
بدین قرار، تناقض و تضاد به ما می گویند که معنی داده شده به کلمه، بن مایه ای از قدرت دارد. شدت و ضعف تناقض و تضاد، زیاد و کم این بن مایه را نیز بر ما معلوم می کنند. در برابر، وقتی معنی تناقض در برندارد و تضاد نیز پدید نمی آورد، زبان را زبان استقلال و آزادی و دیگر حقوق می کند.
٣/۷. ویژگی های بالا، یک به یک، با این ویژگی همراه هستند که ابهام است. توضیح این که وقتی بیان قدرت زبان را در زبان قدرت از خود بیگانه می کند، معانی که کلمه ها پیدا می کنند، شفاف نیستند، مبهم هستند. چنانکه «آزادی هرکس تا جائی است که آزادی دیگری از آنجا آغاز می گیرد»، پاسخ پرسش آزادی چیست نیست. پاسخ پرسش حد آزادی کجاست، است. اما این پرسش نیز وقتی می تواند در میان گذاشته شود که تعریف آزادی معلوم شده باشد و پرسش کننده دانسته باشد که بنا بر تعریف، آزادی حد دارد. وجود چند ابهام، بدین خاطر است که کلمه آزادی قدرت را نیک بپوشاند و انسانها، بی آنکه بدانند، آن معنی از آزادی را بپذیرند و بکار برند که بیان قدرت به آنها القاء می کند.
بدین قرار، معنی هر کلمه، در فرآیند از خود بیگانه شدن، شفافیت خود را از دست می دهد و مبهم می شود. در یک جمله، وقتی کلمه ها معانی را دارند که در زبان استقلال و آزادی، دارند، هرکلمه یک معنی دارد که خود را عریان نشان می دهد. اما جمله وقتی در بیان قدرت بکار می رود، مبهم می شود و کلمه ها می توانند معانی گوناگون پیدا کنند. چنانکه در قانون اساسی رﮊیم ولایت مطلقه فقیه، جمله ها یک معنی که شفاف اظهار شده باشد، را ندارند. از این رو، تفسیر پذیر هستند و تفسیر بر عهده «شورای نگهبان» است. برای مثال، کلمه های کلیدی چون استقلال و آزادی و عدالت و حق و ولایت و حاکمیت و قانون و...، تعریف نمی شوند. قیدها و شرطها فراوانی معانی را گزارش می کنند که، بنا بر روابط قوا میان حاکمان و مردم تحت حاکمیت، کلمه ها می توانند پیدا کنند. برای مثال، دو اصل ۵۶ و ۵۷ این قانون مقرر می کنند:
اصل ۵۶ ـ حاکمیت مطلق بر جهان و انسان ازآن خداست و هم او، انسان را بر سرنوشتاجتماعی خویش حاکم ساختهاست.هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلبکند یا درخدمتمنافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد میآید اعمال میکند.
اصل ۵۷ ـ قوای حاکم در جمهوری اسلامی ایران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجریه و قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امامت امت برطبق اصول آینده این قانون اعمال میگردند. این قوامستقل از یکدیگرند.
در اصل ۵۶، حاکمیت انسان بر سرنوشت اجتماعی خویش از حاکمیت مطلق خداوند نشأت می گیرد و در اصل ۵۷، توسط «ولایت مطلقه امر و امامت امت»، نقض می شود. هر دو اصل مبهم هستند. حاکمیت مطلق خداوند بر جهان، هیچ نه معلوم چگونه حاکمیتی است و خداوند چگونه انسان را بر سرنوشت خویش حاکم کرده است. اگر حاکمیت بر سرنوشت خود، حق خدادادی است و قابل سلب نیست، پس یک حق ذاتی است و چون حق ذاتی است، قابل انتقال نیز نیست. اگر قابل انتقال نیست، ولایت مطلقه فقیه باطل است. این اصل، در پیش نویس قانون اساسی، شفاف تر بود، چون خواسته اند آن را در بیان قدرتی که ولایت مطلقه فقیه است، باز نویسند، چنین مبهم گشته است.
منافع فرد و گروه خاص، بازهم مبهم تر است. هم به این لحاظ که در این اصل، رابطه حق حاکمیت با حقوق انسان و حقوق ملی ناگفته می ماند و هم به این خاطر که به «منافع» هر معنائی را می شود داد. در پیش نویس قانون اساسی، ولایت فقیه وجود ندارد، بنا بر این، اصلی ناقض اصل حق حاکمیت نمی شود. و مقایسه اصل ۵۶ قانون اساسی با اصل ۱۵پیش نویس قانون اساسی، تفاوت این دو را از لحاظ زبان قدرت، آشکار می کند:
اصل ۱۵- حق حاکمیت ملی از آن همه مردم است و باید به نفع عموم به کار رود و هیچ فرد یا گروهی نمیتواند این حق الهی همگانی را به خود اختصاص دهد یا در جهت منافع اختصاصی خود یا گروه معینی بکار برد.
ایراد وارد به این اصل اینست که گرچه کاربرد حق حاکمیت را معین و مقرر می کند که تنها «به نفع عموم» بکار رود، اما حاکمیت از قدرت مایه دارد و گویای تنظیم رابطه قوائی است که ملت تصدی می کند. حال آنکه کلمه ولایت گویای رهبری بر میزان رابطه حق با حق است. «منافع عموم» نیز مبهم است. هرگاه اصل مقرر می کرد ولایت جمهور مردم باید در تحقق حقوق ملی و حقوق انسان بکار رود که در اصول آینده این قانون، تبیین خواهند شد، زبان قانون به بیان استقلال و آزادی نزدیک تر می گشت.
٣/٨. وقتی معنای کلمه ای بن مایه ای از قدرت دارد، بکار بردن زور را ناگزیر می کند: اگر ولایت « بسط ید یک تن بر یک جمع »معنی می شود، جز برای مشروعیت بخشیدن بر بکار بردن زور در تمامی قلمروها کاربرد پیدا نمی کند. همین طور در «آزادی هرکس تا جائی است که آزادی دیگری از آنجا آغاز می گیرد»، این قدرت (= زور) است که بکار می رود تا حد میان هر عضو جامعه را با اعضای دیگر، معین کند. در برابر، معنی کلمه در بیان استقلال و آزادی، نه بن مایه ای از قدرت دارد و نه جواز بکاربردن زور است. کلمه ولایت بکار می رود برای این که قدرت (= زور) پدید نیاید و بکار نرود و شرکت در رهبری بر میزان دوستی و رابطه حق با حق، واقعیت پیدا کند.
۴- دموکراسی – امیدوارم کتاب ارکان دموکرسی که دارد آماده انتشار می شود در آینده نزدیک در دسترس شما و دیگر هموطنان گرامی قرار گیرد - اولا نه یک تعریف دارد و نه می توان آن را به جای «ولایت جمهور مردم» بکار برد. در آنچه به ولایت و حاکمیت مربوط می شود، کلمه ای که در فرانسه بکار می رود، populaire souveraineté است. هرگاه فرض کنیم کلمه بدین معنی است که هر عضو جامعه شهروندی است برخوردار از حقوق انسان ( حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی) و دارای علم و اطلاع ضرور و عارف بر کرامت خویش و توانا به برقرار کردن رابطه حق با حق با یکدیگر، در مدیریت جامعه خود شرکت می کند، معادل درخور، کلمه ولایت می شود. بدین خاطر که بن مایه معنی آن قدرت نیست. اما اگر فرض کنیم میانشان روابط قوا برقرار است، معادل درخور کلمه حاکمیت می گردد.
در جامعه های مختلف که بنگری، در هر دوره، کلمه ای بی اعتبار شده است: در جامعه فرانسوی، زمانی آزادی بی اعتبار شد. در افریقا نیز زمانی استقلال بی اعتبار شد. در بسیاری از جامعه ها، در این و آن دوره، دموکراسی، سوسیالیسم، و... بی اعتبار شده اند. اما آیا می خواهیم مردمی رشید باشیم و یا خویشتن را در بند ناتوانی دیرپا نگاه داریم و به جای استبداد و روابط استبدادی، کلمه ها را مجازات کنیم و بگذاریم استبداد و روابط استبدادی برجا بمانند؟ فکر نمی کنید خشونت زدائی از زبان و رها کردن منش و روش دشمنی، از جمله کارهای ضرور است که برای رها شدن از استبداد حاکم و ضد فرهنگ قدرت، باید کرد؟ افزون براین، از انقلاب مشروطیت بدین سو، «ولایت جمهور مردم» بیانگر اراده تغییر از جامعه رعیت ها و «اغنام الله» به جامعه شهروندان بوده است و یادآور عهدی است که آقای خمینی با مردم ایران، در حضور جهانیان کرد و عهد خود را شکست. چرا باید نفرت از «ولایت فقیه» ما را از تاریخ بس گرانقدر جنبشهای ایرانیان و هدف اصلی آن غافل کند؟ به جای نفرت از «ولایت فقیه»، بکار نقد آن باید پرداخت. وگرنه، نه کلمه ولایت از میان می رود و نه این خطر که قدرت شکل و نام دیگری به خود بگیرد و باز بکار رود، از میان بر می خیزد. افزون بر این، جامعه ای می شویم با چندین زبان فارسی و ناتوان از تفهیم و تفاهم با یکدیگر.
کاربایسته که در هرجامعه و هربار بکار رفته موفقیت آمیز بوده است، اینست که کلمه هائی که در جامعه رواج دارند و معانی سازگار با قدرت مداری بدانها داده شده اند، با معانی که در حقیقت داشته اند و یا حتی با معانی که سازگار باخود انگیختگی انسان هستند، جانشین شوند. یادآور می شود که پوپر در جامعه باز و دشمنانش، خاطر نشان می کند که افلاطون کلمه ها را نگاه می داشت و معانی آنها را تغییر می داد. در طول تاریخ، بکار رفتن این روش سبب می شود که جامعه بی آنکه متوجه شود، معنای سازگار با قدرتمداری را بپذیرد. چنانکه او عدالت را بر نابرابری یعنی به ضد خود معنی کرد و هنوز تعریف او مقبول بسیارتر از بسیار مردم دنیا است. او همین کار را با جمهوری کرده است.
من امیدوار بودم و هستم کوشش مداومی که برای رهاکردن زبان از قدرت مداری و قدرت باوری و بازسازی زبان استقلال و آزادی، می شود درک و ارج نهاده می شود. هنوز می کوشم و بازخواهم کوشید.
۵ - روا نیست کودتای ملاتاریا که از جمله نتیجه سازش پنهانی باقدرت خارجی است را به پای درک نکردن دموکراسی و جمهوری از سوی مردم ایران بگذاریم. تا مجلس خبرگان، مردم ایران، از زبان آقای خمینی، هرچه شنیدند، «ولایت باجمهور مردم است» و «میزان رأی مردم است» بود. پیش نویس قانون اساسی نیز بر اصل «ولایت با جمهور مردم است» تهیه و به تصویب او و دیگر مراجع رسید. پس پیش کشیدن ولایت فقیه، نقض عهد با مردم ایران بود. این کار زمانی ممکن شد که ستون پایه های قدرت (نهادهای انقلاب) ساخته شده و در اختیار آقای خمینی و ملاتاریا قرار گرفته و گروگانگیری و... شرائط را برای بازسازی استبداد فراهم کرده بودند. وگرنه ایرانیان نخستین مردم مسلمان در جهان اسلام بودند که به انقلاب مشروطیت دست زدند. هرگاه بخواهیم تقصیر را به پای مردم بنویسیم، کودتای رضاخانی و متوقف کردن تجربه انقلاب مشروطیت را بی تقصیر و بسا طلبکار کرده ایم. باز جنبش همگانی مردم ایران برای ملی کردن صنعت نفت را نه بی اطلاعی مردم ایران از استقلال، که کودتای ۲٨ مرداد متوقف کرد.
اما چه می شود و چرا کودتای بعد از انقلاب میسر می شود، موضوع کار دیگری است که قرار است انتشار بیابد.
۶ - هرگاه با بکار بردن ویژگی های زبان قدرت در ایراد خود به «بنیاد دین»، باز بنگرید، دلیل آن را بکار بردن زبان قدرت در معنی دادن به یکی از هدفهای مهم نشریه انقلاب اسلامی می یابید. توضیح این که
● هرگاه بنیاد را در زبان استقلال و آزادی تعریف کنیم، عبارت می شود از: جمعی که افرادی خود انگیخته و بر محور استقلال و آزادی و با هدف یا هدفهائی سازگار با این محور، تشکیل می دهند و زمانمند است. قواعدی که بکار می روند همه ترجمان حقوق هستند. مقایسه این تعریف با تعریفهای رایج از بنیاد ( institution) شما و همگان را از تفاوت دو زبان آگاه می کند. برای مثال، ماکس وبر، بنیانگذار نحله آلمانی جامعه شناسی، بنیاد را اینطور تعریف می کند:
«بنیاد، یک گروه بندی است که مقررات تعیین کننده منزلت اعضای آن، در درون منطقه عمل محدود کننده، با موفقیت نسبی، به همه کسانی اعطا شده اند که برابر ضوابط معین، عمل می کنند و عمل آنها قابل تعریف است. بنیاد، تنظیم کننده روابط اجتماعی است.»
در این تعریف، این بنیاد است که بر اعضای گروه تشکیل دهنده حاکم می شود. به سخن دیگر، بنیادها بر انسانها حاکم و تنظیم کننده روابط آنها در جامعه هستند:
● رابطه ای که میان انسان و نهاد و هدف بنا بر تعریف ماکس وبر بوجود می آید، چنین است
بنیاد ↔ انسان ↔ هدف. در این رابطه، هدف را بنیاد تعیین می کند و یا بعد از تشکیل، هدف سازگار با سلطه خود بر انسان را جانشین می کند. انسان وسیله است.
حال آنکه بنا بر تعریف بنیاد در زبان استقلال و آزادی، رابطه چنین می شود:
انسان ↔ بنیاد ↔ هدف. انسان همواره رهبری کننده و بنیاد همواره وسیله است و هدف را همواره اعضای تشکیل دهنده تعیین می کنند.
بدین قرار، ما خود را به جدائی دین و مرام از دولت قانع ندانسته ایم. برآن هستیم که بنیادهای جامعه قدرت محور، از جمله بنیاد دین، تغییر کنند و استقلال و آزادی محور بگردند و بعنوان وسیله و نه ارباب، در اختیار انسان قرار بگیرند و خدمتگزار او باشند.
|