توان شفابخشی شبکه اجتماعی
رالف شوارَترز - ترجمه: دکتر مسعود کریم نیا
•
زمانی که فرد در بحرانی قرار میگیرد، او به تنهایی از آن در رنج نیست. همسر و اطرافیان او هم کم و بیش تحت تاثیر آن قرار دارند. اعم از بیماری سخت و فوت و یا ضربات سرنوشتی دیگر- بحران نیازمند همکاری جمعی جهت غلبه بر آن است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۰ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۱۰ می ۲۰۱٣
پیشگفتار مترجم
آموخته ام .... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او،
وقلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام .... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
آموخته ام ..... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ..... که این عشق است که زخم ها را شفا می دهد نه زمان (چارلی چاپلین)
شاید برای برخی مباحثی منجمله موضوع مطروح در نوشتار زیرکم اهمیت تلقی شده و وشنفکرانی آن ها را دارای اهمیت درجه اول ندانند، چرا که به زعم آنان روشنفکر می بایست همواره توجه خود را به مسائل کلی و نظام اجتماعی و غور در مسائل تئوریک و فلسفی و انتقادی معطوف کند، لیکن خوب است به این امر هم توجه کنیم که نحوه زندگی شخصی و اجتماعی نا آگاهانه و غیر انتقادی همراه با سنت ها و باورهای ماقبل مدرنیسم ولی در عین حال بهره گیری از ره آوردهای صرفا مادی مدرنیسم بدون استفاده هم زمان از ره آوردهای نوین علمی و فرهنگی و هنری آن، ما رابه وضعیتی می رساتد که اینک در آن قرار داریم و بدون دگرگونی این تصورات و رفتارها و حتی در صورت تغییر نظام اجتماعی هم پیشرفت زیادی قابل تصور نخواهد بود. موضوع فواید شبکه های اجتماعی برای ما ایرانیان از آن رو حائز اهمیت دو چندان است، زیرا که با وجود خصلتهای بسیار ممتاز فردی ایرانیان از جمله توان انطباق سریع خود با فرهنگهای دیگرهنگام مهاجرت و موفقیت در امور مشاغل فردی، در مقابل، طبق تجربه فاقد توان کارهای جمعی هستیم. نگرش ما به یکدیگر ملغمه ای است از عشق و نفرت و با مخالف خود بیشتر تنفر. و این امر به مرور به نظر میرسد که ناشی از یک بیماری درون فرهنگی ای باشد که هنوز راه علاجی برای آن نیافته ایم و از قرار می بایست این کار را از سطوح پائین اغاز و تمرین کرد.
به هر حال پرداختن به این نوع مباحث مربوط به رفتار فردی از این نظر حائز اهمیت ویژه است، زیرا که در کنار همه اندیشه های خوب و والا، همه آن ها را در نهایت انسان می بایست تحقق بخشد، اما زمانی که فرد از پیش فرض های لازم برخوردار نباشد، هر ذهنیتی نتیجه لازم را در واقعیت در بر نخواهد داشت و در زندگی انسان هر روز بیشتر این نظر مورد تایید قرار می گیرد که راه خود هدف است.
نمونه های تاریخی این نظر را به وفور در تحقق بخشیدن افکار متعالی مکاتبی که سرانجامی فاجعه بار داشته اند مشاهده کرده و می کنیم. تجربه نشان می دهد که مهم ترین عارضه منفی توجه صرف به مسائل کلی و آرمانی و فلسفی و نظام اجتماعی - از آنجا که مباحث مطروح زندگی روزمره در نظام آموزشی ما تدریس نمی شوند- این است که حتی بسیار افراد روشنفکر نیز در زندگی خصوصی و رفتار اجتماعی با مشکلات گاه بسیار ساده زیادی درگیر شده و انسان از خود سئوال می کند که دلایل این تناقضات در رفتار و آن صحبت ها و آرمان های بزرگ چیستند؟
بد نیست به یک نمونه ساده ولی مهم در سطح عموم اشاره کنیم. غالب شهر نشینان از آخرین روش های درمان فیزیکی و جراحی و داروئی قرن بیست و یکم در غرب اطلاع دارند و از هزینه کردن برای آن پرهیز نمی کنند، لیکن به ندرت کسی اعتنا به پیشرفت ها و آثار منتشر شده علوم انسانی و روانشناختی و غیرو در امور زندگی روزمره امروزین غرب می کند. میزان مطالعه و تیراژ کتاب ها و مقالات ترجمه شده را در ایران مقایسه کنید با تعداد فروش تازه ترین کالای غربی تا ابعاد این پریشان فکری و پریشان رفتاری جوامع عقب افتاده روشن شود. توجه به زندگی ضد غرب ترین و اصول گرا ترین فرد نسبت به باورهای کهنه روشن می کند که غرب گرا و ضد غرب بودن عملی و ذهنی چیست و چگونه؟ آیا خود و خانواده این افراد حاضرند از کوچک ترین امکان رفاهی و کالاهای حتی تزئینی و لوکس محصولات غرب چشم پوشی کنند؟ آیا هنوزهم در این امر تردید داریم که محصولات مادی و فرهنگی هر جامعه ای بیانگر رشد فرهنگی آنجا است و می دانیم که زندگی روز مره امروز ما بدون محصولات آنها غیر ممکن ولی فرهنگ آنان منحط باشد؟ اما چنانچه قرار بر انتقاد از یک فرهنگ باشد، به درستی باید از مصرف محصولات آن بخش از فرهنگ نیز امتناع کرد و راه خویش در پیش گرفت. آیا نحوهٔ زندگی مخالفان غرب با ادعاهای آنان تطابق دارد؟ تجربه موید چنین نظری نیست!
به نظر نگارنده نشناختن این تمایز بسیار ساده و قابل فهم مابین تصورات ذهنی و واقعیت عینی نسبت به غرب بود که منجر به طرح عوامانه موضوع غرب زدگی در ایران شد و در نهایت ما را به وضعیت اسف بار کنونی رساند.
شرح بیشتر موضوع غربزدگی نیازمند فرصت دیگری است و در اینجا تنها به عنوان مثالی آورده شد تا نشان دهیم که چگونه یک ادراک اشتباه ذهنی - آن هم توسط کسانی که اساسا یا در غرب زندگی نکرده اند و یا به صرف اقامت کوتاهی در آنجا شناخت عمیقی از آن ندارند - از یک واقعیت ساده می تواند منجر به فاجعه ای شود که واقعیت ها را قربانی و جامعه ای را سالیانی دراز بی سامان کند. در زندگی شخصی نیز این امر صادق است. همه افراد می دانند که محبت چیز خوبی است ولی کمتر کسی به خوبی آگاه است که چه نوع محبت و تا چه حد و در کجا لازم است؟ نوع دوستی و محبت و حتی دشمنی ما بر اساس باورهای قدیمی استوارند. همه کم و بیش واقفند که محبت و خیرخواهی نابجا می تواند تا حدی مضر باشد که باعث بدبختی حمایت شونده شود. اینکه ما شرقی ها بامحبت هستیم و غربی ها سرد، یک ادعای کلی است و در بسیاری موارد فاقد اعتبار و در موارد بیشماری نیز قضیه بالعکس است. چه بسیارند فرزندانی که بر اثر محبت اشتباه والدین شرقی نگون بخت شده اند و مواردی که بینش ضد غربی و غیر علمی باعث نگون بختی فرد و جامعه شده است! در اینجا صحبت و قضاوت برسر رفتار و فرهنگ مردم این کشورها است و نه رفتار دولت های غربی در کشورهای دیگر.
در این شرایط چه باید کرد و چگونه می توان رویکرد صحیح را آموخت؟ مکاتب و ایدئولوژی ها در مورد مسائل روزمره ای که با آن درگیر هستیم یا فاقد توانند و یا افکاری را تبلیغ می کنند که نه مبنای علمی دارند و نه کارآمدی و در بسیاری از موارد کلی گوئئ و حتی گمراه کننده.
تنها روشی که تاکنون بشریت ابداع کرده، پژوهش و اثبات علمی است که با آموزش از آن و تغییر ساده رفتار و بدون صرف هزینه هم می توان زندگی را برای خود ساده تر و دلپذیر تر کرده و به دیگران نیز از این راه کمک کرد و هم به پیشرفت صلح درونی و بیرونی یاری رساند.
و اما واقعیت غیر قابل انکار از سوی دیگر نیز این است که مدرنیسم همپای افزابش بیش از حد جمعیت و صنعت گرائئ، در کنار رفاهی که ایجاد کرده، زندگی را - در شرق و غرب و هر یک به نوعی- به حدی پیچیده کرده که انسان ها جهت یابی خود را از دست داده و در این میان فی الواقع معنویت و فرهنگ را دچار بحرانی عمیق کرده و به این علت برخی به خطا به گذشته گرائی ای روی می آورند که مضرات آن به مراتب بیش از فوائد آن است. رفع نیازهای انسان در این شرایط تا جائئ به دست صنعت سپرده شده که انسان فقط با مصرف کالا می بایست قادر به ارضای (کاذب) خویش و کسب موقعیت اجتماعی باشد. و چون مصرف و هزینه کردن به عنوان فضیلت شمرده می شوند، هرانسانی به عنوان نمونه به سادگی در ایران می تواند مشاهده کند که چنانچه به فرد بیماری داروی جدیدی به هر قیمت و با هرعوارض جنبی منفی که داشته باشد، بدهید، بهتر پذیرا می شود تا زمانی که شما یک نوشتار علمی رایگان مبنی بر معاجه همان بیماری و بدون عوارض منفی در اختیار او قرار دهید! گاه حتی در این موارد نگاهی همانند عاقل اندر سفیه هم نثار می کنند. جالب تر آن که هنگام روی آوردن به روش های معالجه بدیل نیز، آن روشی را پذیرا می شوند که می بایست به صورت یک کالای فرهنگی باشد و بابت آن هزینه کنند، هرچند که آن روش ربطی هم به آن بیماری نداشته باشد! شما در این جریانات متاسفانه تفاوت اندکی مابین تحصیل کرده و نکرده و اصول گرا و اصلاح طلب و غیرو خواهید یافت.
اما درعوض هنوز بسیاری و حتی در خارج و در شرایطی که به وضوح حد اقل وضع کودکان دست فروش و بی خانمان را در خیابان ها و مستقیما کنار اتوموبیل لوکس ولی غیر ضروری خود مشاهده می کنند با چند جورغذا سفره نذری می اندازند و مابقی را هم دور می ریزند و مراسم سوگواری این قشر با دسته گل های چند متری و سالن های گران قیمت، بیشتر حس تنفر و انزجار و خشم انسان را تحریک کرده و انسان از خود سئوال می کند که آیا آن ها با چیزی بنام احساس انسانیت هم آشنا هستند؟ آیا امر به معروف و نهی از منکر شامل این مسائل نمی شوند و باز هم غربی ها منحرفند که غالبا از این هزینه ها پرهیز می کنند و در مقابل آنرا به سازمان های خیریه می پردازند؟ اگر مردم در این موارد اشتباه میکنند چرا درست مراکز مذهبی در قبال این اسراف گری بیهوده امر به معروف را فراموش میکنند و آن را مخرب مبانی اخلاق مذهبی تلقی نمیکنند؟
مشاهده می کنیم که در زندگی مدرن خانواده ها همواره بیشتر به سوی اغذیه آماده روی می آورند و برای معالجه کوچک ترین ناراحتی به دنبال داروئی می گردند که سریع مشکل را برطرف کرده و بسته بسته قرص های ویتامین - مضر- مد روز در آمریکا را مصرف می کنند ، اما وقت آزاد خود را ساعت ها به دیدن سریال ها و سیر در دنیاهای مجازی و موازی سپری کرده و سالمندان را به آسایشگاه ها منتقل می کنند. به این ترتیب همه امور زندگی را می بایست صنعت سامان بخشد - حتی زمانی که صنعت در کشور بی رونق باشد و همه کالاها وارداتی و بسیاری از آن ها غیر ضروری. در این شرایط انسان ها هر روز - حتی زمانی که در کنار یکدیگرند - بیشتر تنها شده و به ناچار می بایست به تنهائئ با مشکلات مادی و روحی خود کنار بیایند. طبیعی است که در این حال انتظار مطالعه کتاب بی معنا است، چون دیگر وقت آزادی در اختیار نیست.
البته چنانچه انسان ماشین و یا روبات بود اشکالی نداشت، لیکن او موجودی است اجتماعی و مشکلاتش هم صرفا بطور جمعی قابل برطرف شدن. این موضوع به عنوان نمونه ای ساده و بارز یکی از مصائب عمده مهاجرت در سنین بالا است، زیرا این افراد به علت ندانستن زبان و عدم آشنائئ با محیط و فقدان فعالیت شغلی که می تواند آن ها را به نوعی با جامعه در ارتباط قرار دهد، همواره در انزوائی به سر می برند که گاه حتی به بحران های روحی و خانوادگی منجر می شود.
به هر حال افزایش روز افزون بیماری های روانی - که معروف به عارضه های تمدنی شده اند - حکایت از گسترش فردگرائئ و بحران روابط گاه ساده اجتماعی کرده و برای مقابله با آن می بایست توجه را معطوف به مسائلی کرد که از یک حداقل تائید علمی برخوردار باشند و این کار مستلزم صرف وقت است (که ما نداریم). اما نحوه توجه غرب به حل مشکلاتش از راه پژوهش علمی انجام گرفته و ره آوردهای آن را بلافاصله در امور آموزشی مورد استفاده قرار می دهند. اشکال این روش چیست که مدام فریاد مخالفت با غرب به گوش می رسد و خود آن کار دیگر می کنند؟
این توضیحات صرفا جهت نشان دادن اهمیت مسائلی است که جوامع پست مدرن در کنار مسائل کلی و فلسفی با آن ها در زندگی روزانه روبر هستند و نحوه رویکرد آنها . مسائلی که خواهی نخواهی همراه کالای غربی ما را نیز دچار کرده و یا پس از مدت کوتاهی – گریبان ما را هم خواهد گرفت.
در پایان ضمن پوزش از خواننده گفته می شود که این بیان از اینشتین است:" من از روزی می ترسم که تکنولوژی از تعامل انسانی پیشی گیرد. در چنین روزی جهان نسلی از احمق ها خواهد داشت."
در زیر به عنوان نمونه ترجمه نوشتاری آورده شده که به دور از موعظه بر اساس پژوهش های علمی اهمیت شبکه های اجتماعی را توضیح داده و رهنمون هائی ارائه می کند که قابل اتکاء هستند. تذکر این نکته پیرامون نوشتار زیر حائز اهمیت باشد که هر چند موضوع بیشتر به نقش حمایتی بیماران اختصاص یافته تا از این طریق بتوان به نتایج قابل اثبات یک پژوهش علمی رسید، لیکن بحث اصلی آن شناخت کلی نقش حامی و حمایت شونده در همه امور است.
ترجمه متن نوشتار
زمانی که فرد در بحرانی قرار میگیرد، او به تنهایی از آن در رنج نیست. همسر و اطرافیان او هم کم و بیش تحت تاثیر آن قرار دارند. اعم از بیماری سخت و فوت و یا ضربات سرنوشتی دیگر- بحران نیازمند همکاری جمعی جهت غلبه بر آن است.
در زندگی روزمره ما غالباً متوجه نیستیم که تا چه حد نیازمند دیگران هستیم. این امر زمانی ناگهان روشن میشود که زندگی روزمره قطع شده و زمانی که بحران، تعامل بدون استهلاک را متوقف کرده و یا غلبه بر چالشها دشوار به نظر میرسند. در این شرایط توجه به شبکه اجتماعی مدنظر قرار میگیرد. ما این شبکه را به این صورت فعال میکنیم که آشکارا یا مخفیانه نیاز به حمایت را بیان میکنیم. جهت آزمایش تأثیر شبکه اجتماعی ما جریان شفای بیماران را پس از عمل جراحی مورد پژوهش قرار دادیم. در مورد بیماران قلبی ما نشان دادیم که شش ماه پس از عمل آنهایی که دارای همسر بوده و قبل از عمل احساس حمایت خوب داشتهاند، از زندگی کیفی بهتری برخوردار بودند. این موضوع مطابق نتایج پژوهشهای بسیار دیگری پیرامون حمایت اجتماعی است. این نظر مبتنی بر این تئوری است که افراد در مراحل دشوار از منابع خود، اعم از کمکهای درونی و بیرونی استفاده میکنند تا بتوانند بر بحران بهتر غلبه کنند.
آنچه روشن نیست این که آیا منابع اجتماعی نیز صرفنظر از منابع فردی - مانند خوش بینی و یا اعتماد به نفس- تأثیرگذارند؟ احتمالاً این کار زمانی عملی است که اساساً فرد در خود آمادگی دریافت کمک را احساس کند. به عنوان مثال این انتظار و اعتماد که در بحرانهای آتی میتوان از کمکهایی برخوردار شد: «در صورتی که من نیازمند حمایت باشم، کسی به من کمک خواهد کرد.» این انتظار دائمی از حمایت اجتماعی خود به تنهایی یک بعد خوشبینی در بردارد.
تا اینجا حمایت اجتماعی را میتوان به عنوان یک ویژگی فردی فهمید، زیرا اینکه فرد تا چه میزان کمک از دیگران دریافت کند، بسته به این است که او تا چه حد به این نوع حمایت خوشبین باشد.
ظاهراً حمایت اجتماعی پدیدهه ای چند لایه است ولی رابطه آماری ما بین عناصر گوناگون آن غالباً اندک است. یک پرسش مربوط میشود به اینکه آیا بیمار اساساً از این امر آگاه است که مورد حمایت قرار میگیرد؟ به همین ترتیب می توان پرسید که آیا طرفین میزان حمایت خود را میتوانند صحیح ارزیابی کنند؟ به عبارت دیگر رابطه بین کمک ارائه شده و احساس ذهنی دریافت کننده آن تا چه میزان است؟ ما هنگامی که از کمک کننده و کمک شونده سوال کنیم، جوابها به هیچ وجه انطباق زیادی با هم ندارند. ادراک ذهنی بین حامی و بیمار کاملاً متفاوت است، حتی زمانی که این ارزیابی برای مدت کوتاهی مثلاً یک هفته انجام شود. آنچه که بیماران فکر میکنند، بیش از آن چه که حامیان ارائه کردهاند بیشتر مربوط میشود به انتظارات خود آنها.
یک قضاوت عینی در این پژوهش به هر حال قابل دسترسی نیست، زیرا ما بین طرفین با ارزیابیهای ذهنی روبروئیم.
ویژگی رفتار همسران برای بهبودی بهتر چهها هستند؟ ما در مورد حمایت خانمهای بیماران قلبی به این نتیجه رسیدیم که میزان بهتر بودن حال همسران آنها بستگی به منابعی دارد که خود زنان دارند. زنان خوب کسانی بودند که به قدرت تأثیرگذاری خویش باورد داشته و احساس میکردند خودشان نیز به اندازه کافی حمایت می شوند. همسران این خانم ها شش ماه پس از عمل جراحی نسبت به کسانی که همسرانشان منابع درونی کمتری داشتند، حال بهتری داشتند. چنانچه زنان خود را ضعیف و عاجز احساس می کردند، برای همسران بیمار خود حامی خوبی نبودند.
این موضوع ما را به تحقیقات پیرامون غلبه بر ناملایمات راهبر میشود که هنوز موضوع پژوهشی بسیار جدیدی است. چنانچه فردی در بحرانی قرار دارد، او تنها از آن رنج نمیبرد، بلکه همه شبکه اجتماعی او نیز متاثر می شود. هنگامی که مردی در بیمارستان تحت عمل جراحی قرار گرفته، همسر او نه تنها نگران است، بلکه میبایست جهت از سرگذراندن مشکلاتش کارهای زیادی نیز انجام دهد. او به ملاقات همسرش رفته، او را امیدوار کرده و نوازش میکند، اما میبایست به خود جرأت بخشیده و رفتار سازندهای در قبال این بحران زندگی در پیش گیرد. او هم چنین میبایست کارهایی را هم که تا کنون همسرش انجام میداده بر عهده گرفته و در کنار وظایف روزمرهاش به آنها بپردازد. به عبارت دیگر: سختی بیماری تنها مربوط به فرد نشده، بلکه متوجه زوج نیز هست و این امر نیازمند مقابله مشترکی است که به آن ( Dyadic Coping ) گفته میشود. جیمز کوین (James koyne) روانشناس اهل پنسیلوانیا بیماران قلبی و زنان آنها را مورد پژوهش قرار داده و از جمله به این نتیجه رسیده است که حمایت بیش از اندازه زنان منجر به این میشد که همسرانشان هنگام تمرینات کمتر به خود اطمینان داشته و با بیمیلی به این کارها میپرداختند.
ما این پدیدهی Dyadic Coping را منجمله در یک پژوهش درازمدت روی 300 بیمار سرطانی که میانگین سن آنها 61 سال بوده انجام دادیم. در چهار زمان گوناگون قبل و بعد از عمل ما بررسی کردیم که آنها حمایت احساسی را چگونه ادراک کرده و چگونه شرایط زندگی آن زمان خود را سپری کرده بودند. ما از بستگان آنها نیز سوال کردیم - یک بار پیش از تاریخ عمل جراحی و یک بار پس از آن -، که تا چه حد فکر می کردند حمایت کرده و احساس خود آنها چگونه بوده.
دو ویژگی همسران مهم اثبات شدند: حمایت احساسی «او مرا تشویق میکرد که تسلیم نشوم» و رفتار خنثی سازی «من از هر چه که او را میتوانست ناراحت کند پرهیز کردم». ما تحت خنثی سازی تلاشی را مدنظر داریم که بیمار متوجه ناراحتی ما نشود. انسان اخبار ناخوشایند را به بیمار نگفته و از درگیری و فشار بیمورد پرهیز میکند. حال این سوال مطرح بود که آیا این رفتار همسر- پس از گذشت زمان- انعکاسی دارد؟ آیا حمایت منجر به این میشود که متعاقبا آنها بهتر بتوانند از استراتژیهای مقابله با ناراحتی بهره گیرند؟ جهت پاسخ به این سوال ها ما پنج نوع از این استراتژیها را بررسی کردیم: برنامهریزی، روحیه مقابله، مقایسه خود با دیگرانی که بیمارتر هستند، به دنبال یافتن معنا و مفهوم و شوخی کردن.
نتایج نشان میدهند: در آغاز بروز ناراحتی هیچ رابطهای بین ویژگی همسر بودن و بیمار بودن وجود ندارد. یک ماه پس از عمل جراحی، تازه تأثیر مثبت حمایت احساسی و خنثیسازی و دورنگاه داشتن او از جریانات ناخوشایند در رفتار بیمار احساس میشود: بیمارانی که به این نحو مورد حمایت قرار داشتهاند ششماه پس از عمل جراحی سخت، رفتار بارز سازنده و برنامه ریزی شده نشان میدادند «من درست فکر کردم که چه باید کرد.» آنها از روحیه مقابله بیشتر استفاده کرده «من تلاش کردم که بر بیماری چیره شوم.» و از مقایسه خود با دیگرانی که بیمارتر هستند بهره میگرفتند «من به این فکر میکردم که دیگرانی هستند که وضعشان از من بدتر است.» به دنبال معنا و مفهوم بودند « برای من روشن شد که واقعاً چه چیز در زندگی حائز اهمیت است.» این موضوع آخر اما زودتر خود را نشان میداد، یک هفته پس از عمل.
چیرگی از طریق شوخی «من سعی میکردم شوخ بودن خود را حفظ کنم.» این هم تأثیر دیگری بود. چنانچه بستگان فکر میکنند قبل از عمل جراحی حمایت احساسی کردهاند، این امر خود را در چیرگی بیشتر از طریق شوخی شش ماه بعد نشان میدهد. ما ضمناً مدت زیادی پرهیز میکردیم این نوع نظرات در لیست پرسشها وارد کنیم. ما میگفتیم در قبال چنین ضربه ای از شوخی چه بر میآید؟ اما آثار علمی نشان میدهند که بیماران سرطانی زیادی واقعاً حداقل تا حدودی سعی میکنند بیماری خود را سهل انگارند. سوال دیگری هم اما در مورد همسر فرد پیرامون چیرگی بیمار مطرح است: آیا باورها، احساسات و نحوه رفتار بستگان در اینکه بیمار چه رفتاری را در پیش گیرد، تأثیرگذار است؟ در این مورد ما جز این استثناء آمار دیگری در اختیار نداریم: برداشت احساس حمایت همسر یک ماه پس از رویداد بحرانی بستگی به آن دارد که تا چه میزان بیمار پیش از عمل جراحی قدرت مقابله و شوخ طبعی نشان دهد.
ظاهراً رابطه متقابلی بین ویژگیهای بیمار و وابستگان در دوران بحرانی وجود دارد.
پژوهشها پیرامون نقش حمایت تا کنون بیشتر یک طرفه بوده. یک قربانی در نظر گرفته میشد و میزان به اصطلاح کمک مورد ارزیابی قرار میگرفت.این روش را استفان هوبفول (Steven Hobfoll) روانشناس اهل اوهایو مدتهای زیادی است که مورد انتقاد قرار داده. به باور او موارد نادری را میتوان یافت که در آن صرفاً یک نفر در رنج باشد. عموماً در یک ضربه سرنوشتی کل شبکه اجتماعی متأثر شده و به این دلیل چیرگی را باید به عنوان فرآیندی اجتماعی فهمید که به آن Communal Coping گفته میشود. البته این بدان معنا نیست که هر فردی دراین شبکه الگو و استراتژی مشابهی را جهت چیرگی در پیش میگیرد. ما در تحقیقات خود پیرامون بیماران سرطانی هیچگونه تقارنی ما بین نحوه چیرگی بیمار و بستگان پیدا نکردیم.
ما صرفاً به این نتیجه رسیدیم که تمایلی در ویژگی پیدا کردن معنا و مقایسه فرد بیمار با کسانی که شرایط بدتری از او دارند وجود دارد.
بستگان این بیماران هم از این الگوها جهت چیرگی استفاده میکنند. در غیر این صورت - مانند موارد دیگر در زندگی- بین آنچه که در فکر زوجین می گذرد، فرسنگها فاصله است.
___________________________________
Ralt schwarzer * متولد 1943 و پروفسور روانشناسی در دانشگاه آزاد برلین آلمان و دانشگاه علوم اجتماعی ورشو در لهستان است.
نوشتار ترجمه شده مقاله ای است از نشریه آلمانی« روانشناختی امروز» (1391) تحت عنوان:
Die Kraft des sozialen Netzes
Psychologie Heute- Compact 2012
دکتر مسعود کریم نیا
drkarimnia@yahoo.de
|