فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو
چوبینه
•
افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و ارسطو نمی خواهد با فرهنگ روز قطع رابطه بکند. افلاطون فقط به یک ایده معتقد است و ارسطو به ایده های متعدد. افلاطون متخصصان را در نظر دارد و ارسطو تمام شهروندان را. افلاطون در امر سیاست به فلسفه ماوراء طبیعی (متافزیک) اعتقاد دارد و ارسطو این باور را ندارد...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۶ شهريور ۱٣٨۵ -
۲٨ اوت ۲۰۰۶
اختلاف فلسفه سیاسی افلاطون از ارسطو را می توان بشرح زیر بیان کرد :
افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و ارسطو نمی خواهد با فرهنگ روز قطع رابطه بکند. افلاطون فقط به یک ایده معتقد است و ارسطو به ایده های متعدد. افلاطون متخصصان را در نظر دارد و ارسطو تمام شهروندان را. افلاطون در امر سیاست به فلسفه ماوراء طبیعی (متافزیک) اعتقاد دارد و ارسطو این باور را ندارد. افلاطون تئوری فلسفی خود و عمل کرد اجتماعی را ادغام می کند و برای ارسطو فلسفه عملی ( practical philosophy ) معتبر است .
فلسفه سیاسی غرب با سقراط آغاز می گردد. افلاطون برجسته ترین شاگرد فیلسوف بعد از اعدام سقراط ادعا کرد که آتن منصف و صادق ترین شهروند (سقراط) را به قتل رساند، افلاطون ادامه می دهد که در آتن دیگر امکان فعالیت سیاسی وجود ندارد. افلاطون از آتن خارج می شود و شهر خود را در بحث و تفکر می سازد، شهری که در آن حق و عدالت رعایت می شود. افلاطون با دموکراسی و تعلیم و تربیت آتنی قطع رابطه می کند. محققان یک نظر واحد در باره کتاب Politeia که افلاطون دولت مورد نظر خود را در آن تشریع کرده است ندارند: کتابی است رویائی ( utopia ) ، یک ایده آل، یک نمونه و یا اینکه واقعاً افلاطون به این دولت که در کتاب Politeia نشان داده است ایمان داشته که روزی واقعیت گردد. در هر حال دولت ایده آل افلاطون دولتی است که فیلسوف ها در آن حاکم می باشند، دولت پادهشاهان فیلسوف. این دولت افلاطون نقطه مقابل دموکراسی آتنی بود، در این دولت شاعران دیگر معلمان تعلیم و تربیت شهروندان نبودند. فیلسوفان نقش شاعران را به عهده می گیرند، چرا که به نظر فیلسوف شاعران دروغ گو هستند. موسیقی و اسطوره جای در شهر افلاطون ندارند. افلاطون یک انقلابی است و ارسطو یک فیلسوف. افلاطون خواستار یک انقلاب فرهنگی است و در صورتیکه ارسطو قصد قطع رابطه با فرهنگ غالب بر جامعه و سیاست موجود را ندارد. افلاطون نویسنده های تراژدی را از شهر ایده آل خود اخراج می کند و ارسطو نمی خواهد که با شاعران رقابت کند. ارسطو نمایش تراژدی را که شهروندان را وادار به تفکر می کند برای شهر (دولت) مثبت می داند. ارسطو شرائط موجود را قبول دارد، اما نه بدون انتقاد. ارسطو موارد و پدیده های مثبت را از منفی جدا می کند: آداب و رسوم مثبت و منفی، قانون اساسی مثبت و منفی. افلاطون یک کلیت منسجم (بسته) می خواهد: شهری (دولتی) با تشکلی منسجم ( centrallized state ) و یک ایده منسجم و واحد ( unity ). افلاطون تک ایده ای را خوب و گوناگونی و کثرت ایده ها ( Pluralism ) را نامناسب برای یک شهر ایده آل می داند. برای افلاطون شهر مانند یک جسم بسته است، مانند یک خانواده بزرگ. تساوی مابین زن و مرد که افلاطون خواستار آن است به معنی آزادی زنان نیست ( women`s liberty ). قصد افلاطون فسخ خانواده و جذب زنان در شهر ایده آل می باشد – این نظریه افلاطون در باره زنان نتیجه تک تفکری ( oneness- thought ) فیلسوف است. افلاطون همیشه به یک مقوله بسته و واحد می اندیشد و همین طرز تفکر در باره افراد نیز صدق می کند: هر فردی می بایست فقط یک کار را انجام بدهد و کسی که کار های مختلفی را انجام می دهد نمی تواند متخصص برجسته ای باشد. شهر ایده آل افلاطون شهر متخصصان و یک پارچه است. اما برای ارسطو شهر (دولت) یک تشکل بسته و یک پارچه نیست. شهر برای ارسطو تشکیل شده است از اجزاء ی متعدد و انسان های گوناگون ( multiplicity ). این تفاوت را نباید دولت از بین ببرد و همه شهروندان را همگون نماید. به عقیده ارسطو در امور سیاست نباید فقط متخصصان ابراز نظر کنند، شهروندان عادی نیز می تواند به مسائل سیاسی به پردازند. امر سیاست درست مانند منتقدان ادبیات است که با وجود اینکه این افراد خود نویسنده نیستند اما قادر به نقد آثار ادبی می باشند. ارسطو بر این عقیده است که اظهار نظر در باره یک خانه منحصر به ارشیتک نیست بلکه کسی که در خانه زندگی می کند نیز صاحب نظر است و بالاخره این آشپز نیست که تعیین می کند که آیا غذا خوش مزه است و یا نه، بلکه مهمان. ارسطو می گوید که هر شهروندی می تواند سیاست مدار شود و یک جامعه ای که فقط بدست متخصصان اداره شود نمی تواند اصول دموکراسی را رعایت کند. افلاطون بر این نظر است که فقط تعداد کمی متخصص سیاسی (نخبگان) باید امور دولت را بدست گیرند. در یک جامعه دموکراسی، ب ه عقیده ارسطو، هر فردی می تواند حرف خود را بزند و افلاطون این آزادی فردی را بدترین پدیده دموکراسی می داند. ساختار و مدل خانواده که برای افلاطون می بایست الگوی شهر باشد از نظر ارسطو مردود است. در خانواده پدر حکم فرمای ( پدر سالاری) میکند بر اعضای نابالغ و محروم از آزادی، در صورتیکه ساکنان شهر تشکیل شده اند از شهروندان بالغ و آزاد. اختلاف خانواده با شهر مانند اختلاف مابین دیکتاتوری پدر سالارانه و حکومت جمهوری است . Kant و Locke هر دو حکومت پدرسالاری را رد می کنند و Hannah Arendt به انتقاد ارسطو بر دولت یک پارچه افلاطون صحه می گذارد. سیاست با عقیده های گوناگون و نوع های مختلف زندگی شهروندان در رابطه است و از آن جائیکه هیج کدام از این عقید ها نمی تواند به تنهائی ادعا نمایند که بازگو کننده حقیقت است می بایست عقاید در مقابل یک دیگر قرار گیرند و در باره آن ها گفتگو شود. سیاست مدار نه پدر خانه است و نه پدر کشور. فلسفه سیاسی افلاطون نه تنها فلسفه ای ضد دموکراسی است، بلکه مقوله ای ماوراء طبیعی نیز می باشد ( Metaphysics ) . واژه الهیات ( Theologies ) را برای اولین بار افلاطون بزبان آورد و در کتاب Nomoi فیلسوف طرح یک نظم الهی را پایه گذاری نمود که در آن اجازه بیان هیچ گونه اختلاف نظری با این جهان بینی مذهبی وجود ندارد. سووال افلاطون هنوز باب روز است: کدام دولت بهتر و کدام نظام دادگر تر است. بعد از جنگ دوم حهانی فیلسوف انگلیسی Popper در کتاب “جامعه باز و دشمنانش” سعی نمود افلاطون را، در کنار هگل و مارکس، از تئوریسین های سیستم ها ی خود کامه معرفی نماید. این نظریه Popper درست نیست. افلاطون ضد دموکرات بود، اما خود کامه نبود. در دولت ایده آل افلاطون نه طبقات مختلفی وجود دارند و نه کسی استثمار می گردد. افلاطون ترور، ایدئو لوژی و احزاب توده ای را که سیستم های مستبد (هیتلر و استالین)را به وجود می آورند نمی شناخت. تا قرن ۱۲فلسفه افلاطون در اروپا مورد توجه مسیحیان بود و تمام امور سیاسی و اخلاقی با بینش مذهبی، ماوراء طبیعی مورد بررسی قرار می گرفتند. فلسفه افلاطون و مذهب مسیحیت تشابه زیادی با یک دیگر دارند: در فلسفه افلاطون ارتقاء ایده به آسمان و در دین مسیحیت روح، اعتقاد به دنیای دیگر افلاطون و جاودانی بودن روح در مسیحیت. ارسطو به روح جاودان و به خلقت دنیا از هیچ ایمان ندارد و به همین علت نیز ابن سینا و فیلسوف عرب ابن رشد ( Averroes ) نتوانستد فلسفه ارسطو را با قران وفق دهند. ارسطو اشاره می کند که چون اکثریت شهروندان از طبقات فقیر جامعه می باشند و تعداد ثروت مندان اندک است، پس می بایست دولت خواسته افراد بی چیز را برآورده کند. یونانیان فقط کاشف پدیده دموکرا سی نبودند، بلکه اصولا سیاست: سیاست برای شهروندان یونانی قرن ۵ و ۴ میلادی یعنی هنر تشریح مسائل اجتماعی و گفتگو در باره آن ها در یک فضای باز، آزاد و با شرکت همه طبقات و افراد. در دنیا قدیم فقط یونانیان نبودند که هنر سیاست را کشف کردند، بلکه با سیاست و حتی تا حد محدوی نیز با دموکرا سی ساکنان نواحی Mesopotamien نیز آشنا بودند. اما فقط سیاست و دموکرا سی یونانی بر تاریخ بشریت اثر گذاشت و نه ملت های دیگر. یونانیان نه فقط کاشف سیاست به معنی امروزی هستند ، بلکه آن ها مقوله سیاست را توسعه و تئوری آن را بتحریر در آوردند که امروزه در فلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو قابل مطالعه اند. در دوران روشنگری قرن ۱۸ و ۱۹ اروپا به این پدیده دموکراسی در یونان قدیم مراجعه کرد. درفلسفه سیاسی افلاطون و ارسطو، بر خلاف دروه مدرن ( Machiavelli ) ، سیاست و اخلاق از یک دیگر جدا نبودند و این خود نشان دهنده برتریت شرائط اجتماعی یونان قرن ۵ و ۴ قبل از میلاد از دوران مدرن امروزی است .
http://chubin.net
|