جدال میان فمنیسم و ناسیونالیسم - شمال میرزا
نگاهی به کمپین ''زن بودن ابزار تحقیر و تنبیه هیچ کس نیست''
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٨ ارديبهشت ۱٣۹۲ -
۱٨ می ۲۰۱٣
کمپین''زن بودن ابزار تحقیر و تنبیه هیچ کس نیست'' علیرغم ابزاری بودن آن در کمک به شکستن تابوهای موجود در جامعه مرد سالار کوردستان و ایران و نیز کمک به توسعه برابری جنسیتی، میتوان آنر در نوع خود از برجسته ترین کار گروهی برای دفاع از ارزشهای زن در فضای مجازی در کوردستان به حساب آورد. اما چرا این کمپین علارغم اینکه ماهیت یک جنبش را داراست هنوز در فضا و دنیای مجازی سیر میکند، چرا اکترهای آن هنوز نتوانستهاند همانند سرخ پوشان مریوان اقدامی فراتر از کمپین انجام دهند یا اینکه قادر نبودند در جهت بسط و گسترش آن در وسعتی بزرگتر از حد یک کمپین آنرا در یک عمل متهورانه و ابتکاری به یک جنبش عمومی و حتی فرامرزی برسانند ؟.البته کمپین با جنبش تفاوتهای اساسی دارد؛ یک کمپین آغار و پایانی دارد در حالی که یک جنبش تا زمانی که روحیه وابستگی و باور به یک موضوع وجود داشته باشد ادامه دارد و همیشگی است. موضوع نابرابری جنسیتی ریشه در ذهنیتی دارد که محصول یک فرایند بلند تاریخی است و برای اصلاح آن نیاز به یک جنبش بادوام و پایدار است که بتواند ضمن برخورداری از پتانسل تاثیرگذاری بر افکار عمومی در رابطه با برابری جنسیتی، قادر به جلوگیری از بازتولید هژمونی جنسیتی در جامعه هم باشد؛ امری که کمپین در مدت زمان کوتاه از عمر خود قادر به انجام چنین کار خطیری نیست؛ به عبارت دیگر کمپینها ایستا و جنبشها پویا هستند. کمپیین بی روح و وابسته به احساسات زود گذر است در حالی که جنبش بنیادی و ریشه در شور و اشتیاق و استدلال دارد. کمپین به وسایل ارتباطی جمعی تکیه دارد در حالیکه جنبش به حضور بازیگران در صحنه تاکید میورزد، در کمپین، شما در مورد خود صحبت میکنید مادام اینکه در جنبش دیگران در مورد شما صحبت میکنند، کمپین یک حرکت کوتاه مدت هوشیارگرایانه است و جنبش انعکاسی است از اعتبار موضوع برای کنندگان. و از همه مهمتر در حالیکه اهدف کاری یک کمپین سطحی جلوه میکند جنبش حرکتی است در جهت تغییر ذهنیت جامعه نسبت به یک موضوع و آماج آن حمله به ریشههای یک پدیده اجتماعی است که نامطلوب تلقی میشود. با این تعریف چرا مادامیکه کمپینی به لحاظ کمی دارای خصوصیات یک جنبش است نتوانسته است در کیفیت به یک جنبش عمومی تبدیل شود و اینکه تقابلات فکری و ایدولوژیک دخیل در این امر چقدر در انفعالی بودن این موضوع نقش داشته است؟ اینها سوالاتی هستند که این مقاله با استناد به تئوری ابزاری ''جنبشهای اجتماعی جدید'' به دنبال پاسخ به آنها است.
نظریه جنبشهای اجتماعی جدید بر آمده از انتقاد بر عدم توانایی مارکسیسم سنتی در تعریف و تبیین اقدام جمعی است. دو علت عمدهای که مارکسیستها نتوانستند جنبشهای اجتماعی را در وسعت و حوزه فراتر از روابط طبقاتی تئوریزه کنند این بوده که اولآ از نقطه نظر مارکسیسم، جنبشهای اجتماعی برونداد منطق تولید اقتصاد کاپیتالیسمی هستند واینکه تمامی جنبشهای اجتماعی خارج از این چهار چوب را مقولههای با اعتبار ثانویه بر آورد میکرده است؛ دوم اینکه مارکسیستها معتقدند که برجسته ترین اکترهای اجتماعی با استفاده و به وسیله روابط طبقاتی که ریشه در پروسه تولید دارد تعریف میشوند و اینکه تمامی بازیگران اجتماعی دیگر با هر نوع هویتی, فرع هستند. چنین نگرشی به جنبشهای اجتماعی در واقع نادیده گرفتن کار جنبشهای غیر طبقاتی و یا محدود کردن کار آنان به مبارزه طبقاتی است. علاوه بر این، جنبشهای اجتماعی جدید واکنشی است انتقادی به جنبشهای اجتماعی دوران اقتصاد صنعتی که بیشتر توجه خود را به وضعیت معیشتی و مادی معطوف میکرد. جنبشهای اجتماعی جدید، علاوه بر استدلال مادی و طبقاتی به منطقهای دیگر رفتار و کنشهای غیر مادی در رابطه با اقدام جمعی نیز میپردازد و معتقد است که جنبشهای اجتماعی میتوانند ریشه در سیاست، ایدیولوژی و فرهنگ هم داشته باشد و اکترهای آن هم همچنین میتوانند هویتهای متفاوت اتنیکی (نژادی)، جنسیتی، جنسی و نوع دوستی داشته باشد؛ از این رو از بسیاری جهات میتوان این جنبشهای را جنبشهای پسا-ماتریالیسم به حساب آورد. با اینکه بانیاین کمپین «زن بودن ابزار تحقیر و تنبیه هیچ کس نیست» نگرشی فمنیستی و غیر ماترالیستی به موضوع دارند؛ در عین حال کمپین در بالاترین حد توسعه خود حاصل جمع فکری و ترکیبی از واکنشهای متفاوت، اتنیکی، فرهنگی، طبقاتی یا جنسیتی به یک پدیده خاص است که میتوان آنرا تعرض به ارکانهای اتنیکی، فرهنگی ، جنسیتی و در مفهم کلی آن انسانی تعریف کرد. با این توضیح که مثلآ برای یک فمنیسم، گرادندن متهمی با لباس زنانه تعرض به ارزشهای انسانی زن تلقی میشود و همین تعرض برای یک ناسیونالیسم اهانت به زن کرد و لباس و فرهنگ او قلمداد میشود. با اینکه هر دوی این نگرش دارای بار ارزشی هستند تفاوت آنها در این است که دیدگاه ناسیونالیستی نسبت به این قضیه محدود و لوکال و دیدگاه یک فمنیسم فراتر از محدودههای ملت، مرز، رنگ، زبان و غیره بوده است. بنابراین از آنجا که کمپین حامل مولفهها و فاکتورهای متفاوت میباشد، نمیتوان چنین حرکتی را محض فمنیستی، طبقاتی و یا اینکه ناسیونالیستی محسوب نمود بلکه کمپینی با چنین وسعت و ویژگیهای مشروط برتعدیدل فکری ناسیونالیستهای قوم مدار میتواند به عنوان یک جنبش اجتماعی که اکترهای با صفاتی متمایز از یکدیگر در آن شرکت دارند نام برده شود. بدون شک زن فاکتوری نیرومندی است که این دو طیف فکری را علاوه بر تضاد ایدیولوژی و نحوه نگرش به زن در این کمپین به هم نزدیک کرده است. روی همین اصل و با تکیه بر اینکه زن محور اصلی دفاع در این کمپین است نباید چنین استنباط شود که کمپین ''زن بودن ابزار تحقیر و تنبیه هیچ کس نیست'' یک عمل و رفتار صرفآ فمنیسمی است، نزدیک شدن بدین گونه به صورت مسئله به منزله معادل و مترادف کردن ''دفاع از زن'' با مفهوم ''فمنیسم'' به عنوان مضمون یکپارچه با یک تصور کلی است که غالبا مورد انتقاد فمنیستهای لیبرال است. یک ناسیونالیسم یا یک فمنیسم هر دو از زن دفاع میکنند ولی هر یک از منظر و دید خاص خود. در واقع میشود چنین استدلال کرد که چون از بارزترین مشخصههای این حرکت مشخص بودن حدود جغرافیایی آن و برخوردداری آن از سوژه و ابژه قابل تشخیص (در این مورد لباس زنانه به عنوان ابژه و کورد به عنوان سوژه) است بنابراین میتوان آنرا با استفاده از نظریه جنبشهای اجتماعی جدید مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. برای پرداختن به دو موضوع زن و کورد از مفاهیم تئوریزه شده و استدلالی جهت روشن شدن موضوع استفاده میکنیم. بنابراین اگر این دو موضوع را به صورت اصولی و قاعدهدار مورد باز خوانی قرار دهیم به طور اجتناب ناپذیری ما مقید به نوعی از لایهبندی در مقیاس بزرگتر هستیم که در آن باید به دو مفهوم عمده فمنیسم و ناسیونالیسم به صورت مجزا و در عین حال در رابطه با یکدیگر پرداخته شود. این دو طیف فکری همچنان که اشاره شد، علارغم اینکه نگرش متفاوت به زن و مسئله آن دارند به طور ناموزون و ناخواسته در کمپینی به تلاقی رسیدهاند. اما برای پاسخ دادن به اینکه چرا در این کمپین جدالی پنهان میان ناسیونالیسم و فمنیسم احساس میشود، و چرا این کمپین نتوانسته است به یک جنبش عمومی که هدفش تغییر ذهنیت جامعه باشد تبدیل شود؟ شاید پاسخ آن را بتوان به چیرگی و یا تسلط تفکر ناسیونالیستهای قوم مدار بر ناسیونالیستها مدنی و فمنیستها در این کمپین نسبت داد که در زیر به صورت اجمال به آن میپردازم.
همچنان که اشاره شد، موضوع حایز اهمیت در این کمپین جدالی نامحسوس میان دیدگاههای فمنیستی با ناسیونالیستها به مسئله زن است. جدالی که میتواند سرنوشت چنین حرکتی را در قالب یک کمپین لوکال و در حدود تصورات تنگ نظرانه ناسیونالیستی در نطفه عقیم و یا اینکه به جنبشی پویا و زنده ،خارج از محدوده تصورات کوته بینی ناسیونالیستی، تبدیل کند که در نهایت بتواند حتی برای ناسیونالیسم مدنی نیز جنبه باروری داشته باشد. از بارزترین و نمایانترین بعد اصطکاک بین ناسیونالیسم و فمنیسم به نگرش عامیانه آنها به زن برمیگردد. زن، جنسیت و جنس در فرهنگ فمنیستی مقولها ومفاهم ساختاری هستند که در بطن جامعه شکل گرفتهاند و این پروسه جنسیت سازی را مشتمل بر تمامی فعالیتهای میداند که زن را در مقابل مرد تعریف و یا به وسیله آن از ارزش و شخصیت زن کاسته و مرد را مکلف به پاسداری از وضع موجود مینمایاند. برای مثال فوکو با رد عقاید اصلیت گرایانه در مورد جنسیت و تن آنها را پدیدها و مفاهیمی میپندارد که محصول ساختارهای فرهنگی جامعه هستند؛ در واقع هنگامیکه فوکو از ساختاری بودن جنسیت و تن میگوید منظورش معنی بخشیدن به جنسیتها در دیسکورس و گفتمان است. حال اینکه در نگاه ناسیونالیسم فمنیسم نما، جایگاه اجتماعی زن در سلسله مراتب اجتماعی تعیین و اذلی پنداشته میشود و برای زن جایگاهی مجزا از مرد در جامعه قائل است. جایگاه اجتماعی زن در یک پروسه گفتمانی یا دیسکورسی با استفاده از نهادهای مذهبی، اجتماعی و دولتی سیستم مرد سالار تعیین میشود. این دستگاه در سیستم لایهبندی اجتماعی خود و در جهت تداوم هژمونی مرد، برای زن بنا برخواست اقددارگرایانه خود کدهای تعیین میکند و هر یک از کدها را نیز خود تعریف کرده و به عنوان حقیقتهای اجتماعی به خورد جامعه میدهد . مفهوم زن در ادبیات ناسیونالیستی معطوف است به قشری خاص از زن گاها بر اساس ''نژاد'' و رنگ، وبه عبارت دیگر تعریف آن را با پارامترهای ناسیونالیستی ممکن میسازد. اما دیدگاه فمنیستها به زن مفهومی است وسیع صرفنظر از حدود جغرافیایی، رنگ، نژاد و طبقه.
اما بخشی غیرقابل محسوس اصطکاکات بین ناسیونالیسم و فمنیسم وقتی نمایان میشود که این دو مفهوم را در جوامع کولونی و یا پسا-کولونیالیسم بررسی میکنیم. رابطه ناسیونالیسم با فمنیسم در کشورهای در حال توسعه و جوامع پسا-کلونیالیسم رابطهای پیچیده وتنگاه تنگ است. نه به این معنی که ناسیونالیسم در تولد و یا توسعه فمنیسم نقشی ایفا کرده باشد، بلکه به این معنی که ناسیونالیسم در راه رسیدن به استقلال ملی و فارغ شدن از کلونیالیسم با فمنیسم به تشریک مساعی میرسد. در این تشریک مساعی، ناسیونالیست مرد، دستور کار فمنیسم را به مرحله بعد از پیروزی مبارزات ملی موکول میکند و در نهایت مرد کولونی متاثر از نفوذ مخرب روانی-اجتماعی که کلونیالیسم بر روان او بجا گذاشته است به آرمانهای فمنیستی پشت میکند. جوهر این کشمکش و تضادها به موضع ناسیونالیستها در رابطه با مفهوم ملت برمیگردد. ناسیونالیست اتنیکی ماهیت ملت را نه یک پدیده بلکه آنر امری بدیهی با مختصات خانواده بایولوژی قلمداد میکنند و بر این اساس سلسله مراتب اجتماعی مردسالاری را امری طبیعی میپندارند. در این سلسله مراتب اجتماعی زنان و طیفهای اجتماعی تابع همدیگرند. هنگامی که از یک جنبش فمنیستی در کشورهای در حال توسعه (جهان سومی) یا محدوده جغرافیایی کولونی شده سخن به میان میاید، کشمکش حاد بین ناسیونالیسم و فمنیسم ناشی از تاثیرات راونشناسی کولونیالیسم بر مردان کولونی است به عبارتی دیگر، چنین ادراکی ناشی از آزمونی و تجربهای است که استعمارگر برای مرد کلونی در مستعمرات بجا گذاشته است چرا که کلونیالیسم تعرض به زنان کلونی را وسیله و ابزاری برای خوار کردن و اعمال سیاستهای نژادی در جهت استعمار بیشتر بکار برده است. هنگامیکه زن کولونی مورد تعرض جنسی قرار میگیرد این تعرض تنها به هویت او به مانند یک زن نیست بلکه این تعرض به هویت ملی او نیز قلمداد میشود. شاید بتوان تجاوزات سربازان خارجی ژاپن به زنان کره و ارتش سربها به زنان کوسوڤو که به زعم خودشان برای خوار کردن ملتهای مغلوب انجام دادند را در همین راستا تصور کرد. نگاه مرد ناسیونالیسم قومگرا انعکاسی است از چنین میراثی . زیرا همان طور که فرانس فانون اشاره میکند، زنان کلونی اولین کسانی هستند که در معرض تجاوز کلونیالیسم قرار داشتند. این روش تداعی نبرد میان کلونیالیسم و ناسیونالیسم بر سر کنترل زن میباشد و به این ترتیب زن جهان سومی برای کلونیالیسم به منبعی برای خوار کردن ملل تحت سلطه و برای مردان جهان سومی به منشآی برای اعتبار هویت ناسیونالیسم تبدیل شده است؛ تا جای که زن برای مرد کلونی اعتباری همانند سرزمین و قلمرو دارد. بدن زن برای ناسیونالیسم به سمبل ملت و شرف و در زمره کیان او قرار میگیرد، این مرز از نگاه ناسیونالیسم میبایست هماننند قلمرو توسط مردان در مقابل دشمن حفاظت شود. به این ترتیب زن در کشورهای جهان سوم و پسا-کلونیالیسم به ملک ملت تبدیل میشود.
|