سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«فراسوی تپه ها»ی از خودبیگانگی


سعید حسن زاده


• فیلم سینمایی «فراسوی تپه ها» به نویسندگی و کارگردانی «کریستین مانجیو»، محصول مشترک رومانی، فرانسه و بلژیک ، در ژانر درام ساخته شده است. این فیلم که در جشنواره کن ۲۰۱۲ برنده بهترین فیلمنامه و بازیگر نقش اول زن شد، برگرفته از رمانی بر مبنای واقعیت است به نام «اعترافات روزانه». ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۱۹ می ۲۰۱٣


 
 فیلم سینمایی «فراسوی تپه ها» به نویسندگی و کارگردانی «کریستین مانجیو»، محصول مشترک رومانی، فرانسه و بلژیک ، در ژانر درام ساخته شده است. این فیلم که در جشنواره کن ۲۰۱۲ برنده بهترین فیلمنامه و بازیگر نقش اول زن شد، برگرفته از رمانی بر مبنای واقعیت است به نام «اعترافات روزانه». داستان فیلم مربوط به سال ۲۰۰٣ و مقطعی از تاریخ اروپای شرقی ست که کشور رومانی بحران اقتصادی فلاکت باری را تجربه می کرد. جایی که دو دختر جوان به نامهای «وویچتا» و «آلینا» سعی دارند هر یک به شیوه ای، خود را از مخمصه اقتصادی و عاطفی که دچارش هستند رهایی بخشند.
شخصیت های حاضر در فیلم هر یک به نوعی با فقر دست و پنجه نرم می کنند و همین عامل باعث شده آن ها درگیر روابط استثماری شوند. یکی در کلیسا، و دیگری در صنعت پورنوگرافی. در این فیلم مخاطب با دو پدیده ی به ظاهر متفاوت مذهب و استثمار جنسی روبرو می شود که در نگاه اول با یکدیگر در تضادند. اما در ادامه ی داستان با پلان های متعددِ استثمار زنان صومعه توسط پدر روحانی مواجه می شویم. وویچتا دختری است مانند سایر زنان حاضر در صومعه که به صورت منفعلانه به عبادت و کار طاقت فرسامی پردازند. چنین رفتار ابژه واری که ریشه در آموزه های سنت مسیحیت نیز دارد در فرازی از نامه پولس به مسیحیان قرنتس به خوبی نمایان است.                                                            
«هر زن باید از شوهر خود اطاعت کند و شوهر هم از مسیح. مسیح هم از خدا. به همین دلیل اگر در مجلسی مردی با سری پوشیده دعا یا نبوت کند، به مسیح بی احترامی کرده است زیرا این پوشش یا کلاه نشانه اطاعت از انسان ها است. همچنین اگر زنی در مجلسی با سر برهنه دعا یا نبوت کند به شوهرش بی احترامی کرده است زیرا زن با پوشاندن سر خود اطاعت خود از شوهرش را نشان می دهد. اگر زن نمی خواهد سر خود را بپوشاند باید موی سرش را بتراشد اگر از این عمل خجالت میکشد، پس باید سر خود را بپوشاند. اما مرد نباید سر خود را بپوشاند و یا کلاهی بر سر داشته باشد. مرد جلال و شکوه خداست و به شکل او آفریده شده. زن نیز جلال و شکوه مرد میباشد. نخستین مرد از زن به وجود نیامده بلکه اولین زن از مرد به وجود آمد. در ضمن نخستین مرد که «آدم» بود، برای «حوا» آفریده نشد بلکه حوا برای آدم آفریده شد. پس زن باید سر خود را بپوشاند تا نشان دهد که مطیع شوهرش می باشد».
از نظر نگارنده، مطلب بالا موید آن است که زنان در شریعت مسیحیت دارای مرتبه انسانی پایین تری از مردان هستند و تنها در صورتی به رسمیت شناخته میشوند که مردی به عنوان عنصر میانجی بین آن ها و مسیح قرار بگیرد. زنان باید اطاعت و فرمانبرداری خویش را از طریق پوشاندن موهایشان به اثبات برسانند. اما چرا با آنکه امروزه این نگاه در غالب پیروان مسیحیت به شکلی عمومیت یافته وجود ندارد، این اثر، آن را به این اندازه پررنگ جلوه می دهد. در اینجا لازم می دانم به توصیف شخصیت آلینا، دیگر دختر حاضر در فیلم بپردازم.
او نماینده ی نسلی در اروپا است که مقید به قوانین خشک کلیسای ارتدوکس نیست و فقط هر از چندگاهی به کلیسا می رود. هیچ گاه اعتراف نکرده است و در سراسر فیلم هیچ نشانه ای مبنی بر احساس گناه از ارتباط با هم جنس، در وجود او دیده نمی شود. از داستان فیلم چنین استباط می شود که قبل از ورود وویچتا به صومعه، آن دو با یکدیگر رابطه جنسی داشته و تصمیم گرفته اند که با کسب در آمد از راه کار بر روی کشتی زندگی مشترکی داشته باشند.
اما چرخش ناگهانی وویچتا به سمت مذهب و کلیسا، آلینا را شوک زده می کند. دنبال کردن مسیر رویدادها در فیلم، مذهب را به عنوان عنصری مطلقاً بازدارنده و ناقض حقوق انسانی در ذهن بیننده ترسیم می کند. اما نکته اینجاست که کارگردان فیلم سعی دارد تنها مذهب را به عنوان دلیل عدم رهایی دو شخصیت اصلی فیلم معرفی نماید و ضمن غیر مهم جلوه دادن فقر آلینا، استثمار جنسی او در دنیای آزاد بیرون از کلیسا را حاشیه ای و انتخاب خود او تلقی و القا کند. بدین ترتیب حس مشمئزکننده ای صرفاً نسبت به آموزه های مذهبی ذر بیننده القا می شود تا مخاطب با خود بیاندیشد که اگر وویچتا کلیسا را رها کند به یک پایان خوش دست خواهد یافت. چه این پایان، آنچنانچه به نظر می رسد این دو قبلا با یکدیگر قرار گذاشته اند، با ارتزاق از راه کار روی یک کشتی باشد و چه با کسب درآمد از برهنه شدن جلوی دوربین یک عکاس!
کارگردان در این فیلم تلاش کرده از تمامی ظرفیت های موجود اعم از نورپردازی، میزانسن، دکور صحنه، تدوین، دیالوگ ها و ... بهره جوید تا جهنم کلیسا و بهشت تفکرات انتزاعی آلینا را برای مخاطب ترسیم کند. در پایان با مرگ آلینا ما را به این نتیجه می رساند که راه سومی هم هست؛ مرگ. بدیلی که برای رهایی از وضعیت موجود ارائه می شود نیستی انسان است.
در این اثر از خود بیگانگی انسان از دو منظر قابل بحث است: عینی و ذهنی. در قسمتی از نامه پولس که پیش تر به آن اشاره شد شاهد تشکیل زنجیره ای مکانیکی هستیم که هویت مستقل انسانی را به طرز اسف باری از بین می برد. اتصال زن به مرد، مرد به مسیح و مسیح به خدا، با ایجاد سلسله مراتبی خاص، انسان ر ا به چرخ دنده هایی تبدیل می کند که تنها در صورت تماس با هم قابلیت حرکت می یابند.
در اینجا فرایندی را شاهدیم که خود انسان نقش خودمختاری در شکل گیری آن ندارد. همه ما درباره حکومت بی رحمانه و غیرانسانی کلیسا در قرون گذشته آگاهی داریم، به گونه ای که حتی پرداختن به مسائل عملی نیز منوط به صدور مجوز از طرف پاپ بود. این شیوه باعث به وجود آمدن نوعی از خودبیگانگی در ضمیر انسان ها شده بود. به طوری که این ساز و کار فکری، قرن ها در ساختارهای اجتماعی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. انسان عصر حاضر نیز به شیوه سنتی این امانت تاریخی را به دوش می کشد و در هنگام بروز مشکلات پناه بردن به این مأمن را بدیلی برای رهایی می یابد. حال آن که به بنایی سست اعتماد کرده و هر لحظه خطر ریزشی مهیب وی را تهدید می کند.
در این فیلم ذهن وویچتا بارها تا مرز فروریختن این بنا وسوسه می شود (از طریق وسوسه شدن برای پذیرش رابطه جنسی با آلینا) اما هر بار ترمیمی ناقص ریزش این پناهگاه را به تعویق می اندازد. این خودفریبی در پایان فیلم با ورود پلیس در هیبتی فرشته وار و دستگیری پدر روحانی به پایان می رسد. در سویی دیگر، ما نوعی ازخودبیگانگی را شاهدیم که در قالب عینی و از طریق منزوی کردن آلینا خودنمایی می کند. انسان عصر جدید به سوی اتمیزه شدن هر چه بیشتر حرکت می کند. کارل مارکس در اثار اولیه اش مانند «درباره مسئله یهود» و «خانواده مقدس» جزئیات این فرایند را توصیف کرده است. در این حوزه مارکس تفکرات خود را بر روی نظریه آدام اسمیت که جامعه ی انسانی را شرکتی تجاری می داند و هر فرد را تاجری که در پی سود شخصی خویش است، متمرکز کرده است. مارکس اگر چه نظر آدام اسمیت را نمی پذیرد اما به آن به عنوان مانیفست سرمایه داری می نگرد و نگاه تمسخر آمیزی را که در این طرز فکر نسبت به اجتماع حقیقی انسانی جاری است افشا می کند.
آلینا در این فیلم تبدیل به مهره ای از خود بیگانه شده که تمامی خوشبختی را در گرو کار روی کشتی و زندگی در کنار وویچتا می بیند. همانطور که در سطرهای بالا اشاره شد شکاف عمیقی بین منِ واقعی و منِ اجتماعی اش به وجود آمده و در سراسر فیلم او را فردی می یابیم که به یک «شهروند» و «عضوی تنها» از جامعه بدل شده است. از خودبیگانگی عینی موجود در شخصیتهای این اثر در قالب از خودبیگانگی عاطفی امثال آلینا اتفاق افتاده چرا که نوع عشق ورزیدنش از نگاه دیگران دیوانگی تلقی می شود و سیستم های اجتماعی حاضر در فیلم از هر طرف او را به انزوا می راند.
حتی در بخشی از فیلم، او نیز تمام دارایی اندک خود را به کلیسا می بخشد و آن گاه کشیش وی را به عنوان فردی عضو کلیسا می پذیرد. گرچه مسیر زندگی او به شکل دیگری متفاونی رقم می خورد، در اینجا، جمله مارکس در کتاب دستنوشته های اقتصادی و فلسفی ۱٨۴۴ به ذهن متبادر می شود: «این واقعیت وضعیتی است که در آن انسان به هم نوع خود به عنوان وسیله می نگرد و با فروسایی و تنزل خود در حد یک وسیله تبدیل به بازیچه ای در دست نیروهای بیگانه می شود». بدین سان است که به نقش مذهب در مناسبات دنیای سرمایه داری نیز می توان پی برد چرا که با ساز و کارهای خود، فرد را به سمت استثمار شدن و پذیرش این استثمار به عنوان امری عادی هدایت می کند.







اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست