سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تریلوژی، شعر تازه ای از علی عبدالرضایی


علی عبدالرضایی


• سالها از دلم انداخته بودمت بیرون
سالها پشتِ در بودی
زنگ می زدی
که آهسته واردِ شعرم شوی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ ارديبهشت ۱٣۹۲ -  ۱۹ می ۲۰۱٣


 
 
« سودا »

سالها از دلم انداخته بودمت بیرون
سالها پشتِ در بودی
زنگ می زدی
که آهسته واردِ شعرم شوی
خوش آمدی به ششدانگِ این دل که مالِ توست
آنجا نه
آن تکه در اجاره ی نیناست
اینجا نه
این دانگِ دل را داده ام رویا بخوابد
فعلن دَمی روی همین سطری که خالی شد پریروز
بنشین
که هر دو ضلعِ زندانم جز تو زنی پُر نمی کند
توی این چاهی که کنده اند برام
هنوز کلمه ای زیبایی
گیر کرده در متنِ لجن
باید دَرت بیاورم از آب
پاک ات کنم
و پیش از آنکه آفتابم برود
برق ات بیندازم
تو ماه ... پشتِ حصارِ رنگین کمان
و من پلنگی زخمی
که هر چه چشم دارد
در محاصره ی تاول هاست
من کور می شوم
تو کوهی که از آن پرت شدم در سیدنی
حاشا نکن که نمی بینی
هنوز همانی و من همینم
نرفته بودم که خدات برم گرداند
تو را نمی دیدم که ببینم
برای چشم درشتِ تو دیگر کوچکم
مرا به حال خودت بگذار تا بزرگ شوم
ویکی جولیا ملودی
لیلا تو بودی
آنّا آنیتا رودی
دریا تو بودی
مریم سیما سارا تو بودی
صحرا تو بودی
تینا مینا عایشه اینها همه زیبا بودند



« عاشق »

زمان می گذرد
زمین از کنار جهان می گذرد
همه اینجا می گذارند که بگذرند
تو اما از تقصیر کوچکی که منم
نه می گذری
نه می گذاری که بگذرم
من حبسیِ ابدم
همیشه جز زندانی تازه نبودی برام
که دیوارهاش مدام
از شهر دیگری بالا رفت
تو اول لاله بودی
تا آمدم صدایت کنم شدی لیلا
دیگر مرا نمی دیدی
چشمهایت عوض شد
موهایت بلند
تا آمدم طنابش کنم دورِ گردنم
دار برکنار و توی فاطی فرار کرد
من هم قاطیِ نسرین و ناز شدم که ارزان نبود
تو اول ناز بودی
ولی ساناز خرابم کرد
شدم بازیگری عوضی
که فقط اسمش عوض نمی شد
در پارتی رقص بودم
در کارخانه مهندس
و شبها شاعری که نمی دانست شما یک نفرید
تو گاهی ارکیده ، گاهی رُز
وقتی نسیم و وقتی راز
و مریم که بعدها فقط مجدلیه شد
علیه عیسا اعلامِ جنگ جهانی کرد
زن ها زیاد بودند
به هر سمتی درآمدند
به هر سمتی که خواستند مرا فرستادند
شدم لشکری که یورش برد
به روسپی خانه های پاریس
برلین
استکهلم
خودم را به هر شهری مالیدم
که جهان جنده خانه شود
فرانکفورت زیبا
تو اول زیبا بودی
چه شد که چشمانت ناگهان شهلا شد
پستانت که نصفِ اصفهانند نازنین
و من چنین به زنهایی که زندانند ... هنوز ظنین؟
وزنم زیاد شده
قافیه را باخته ام
تو اما هنوز ردیف نشدی
پیِ زندانی بزرگ می گردم
زنی به نام سان فرانسیسکو
هوس آلکاتراس کرده ام
تو باید بیایی
دوباره عاشقم کنی
وگرنه آزاد نمی شوم
مگر که زندانی تازه پیدا کنم


« خیانت »

خلافی نمی نشیند در کاری    مگر به خواست
ماییم که خواستگار زیباترین گناهیم
وگرنه هیچکس
استخوانِ لاغرش نمی کند هیزم
تا قد به آتشی بدهد
که دلسوزترین ساراست
حتی باد که آواره ی برهنه ای در صحراست
لشکر نمی فرستد
که عاشق دوباره برگردد
دل بردن از رباب
کاری یک نفره ست
نی باشی و سکوت کنی در ازدحامِ ساز!؟
در این ارکستر که دریا کرده بازسازی
باز نمانده دیگر نهنگی
خودکشی کرده اند همه
و من که عاصی ترین شاعرِ امروزم
هنوز گیتار می زنم
تا لااقل کوسه ها بمانند
دلفین ها بخوانند
هیچ بختی باخته نیست
مار که می افتد به جانِ خانه
از هیچکس کاری ساخته نیست
همه آستین کوتاهند
به پوستی که جا گذاشته برگشته مار
پشتِ این سطرها
سنگر ندارد شادی
بیخود برای چه می گردید؟
حتی آفتاب
که نقاشِ سایه هاست
سیاه می کشد
من هم که خو کرده ام به خودکارِ سیاهم
جز برای گذشتن از درگاه      سرخم نمی کنم
جز برای باد
که براندازم کند سرِ گذر    نمی پوشم
شاعر کسی ست
که سرانجامش بی کسی ست
و آنکه می کند کلامش کالا    بی شک نیست
تیغی تراش داده جانِ نی
که می نالد اینگونه زخمی
هی نگویید غم مخور
کم بخور
به یک میهمانی آمده ایم
که زودی تمام می شود
وقتی که آمدم
عشق بر میزِ شام نشسته بود
من انتظار نداشتم
که در رختخوابم
تنفری منتظر باشد


...
لینک تریلوژی در یوتیوب
www.youtube.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست