•
مادر معینی در سوم خرداد ۹۲ چشم بر جهان فرو بست، او سهمی بزرگ در مبارزه علیه فراموشی قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ داست. اطلاعیه ی اتحاد فدائیان خلق ایران و نوشته هایی از جعفر بهکیش، علی کشتگر و پولاد همایونی را به یاد مادر در این مجموعه می خوانید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۵ خرداد ۱٣۹۲ -
۲۶ می ۲۰۱٣
مادر معینی درگذشت
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران
با اندوه بسیار مطلع شدیم مادر معینی، یکی از مادران پر تلاش و سخت کوش خاوران، روز جمعه سوم خرداد ماه ۱۳۹۲ در تهران چشم از جهان فروبست. بانو عفت مریدی که پس از جانباختن دو فرزندش، بهروز و هبت معینی، به مادر معینی شهره بود، متولد فروردین ۱۳۰۸ خرم آباد لرستان بود. به رغم محدودیت های فراوانی که در آن زمان برای تحصیل زنان در لرستان وجود داشت، مادر معینی به صورت آموزگار یکی از مدارس خرم آباد مشغول کار شد. او به مطالعه علاقه فراوانی داشت. و ساعاتی از روز را به مطالعه اجباری برای اعضای خانواده اش اختصاص می داد. ساعات مطالعه خصوصا در فصل تعطیلات به قدری جدی برگزار می شد که دوستان و آشنایانی که در این ساعات در منزل حضور داشتند، همگی مجبور به رعایت آن بودند. او مجلات و روزنامه های آندوره را به طور مرتب تهیه می کرد و کتابخانه ای در منزلش برای مطالعه ایجاد کرده بود. در چنین فضائی بود که پسر بزرگش، هبت معینی در فاصله سالهای ۴۵-۴۶ به فعالیت سیاسی روی آورد و دستگیر شد. پس از چند ماه آزاد و در سال ۱۳۵۱ دوباره دستگیر و تا سال ۱۳۵۷ در زندان ماند. فرزند دیگر او، بهروز معینی نیز در سال ۱۳۵۳ دستگیر و تا مقطع انقلاب در زندان بود. مادر معینی یکی از کسانی بود که اخبار مبارزه زندانیان زندانهای قصر و غزل قلعه و اوین و قزل حصار را در بیرون منتشر می کرد. پس از انقلاب چند سالی نگذاشت که دوباره مادر معینی آواره زندان های جمهوری اسلامی شد. بهروز در همان ابتدا در یک حادثه رانندگی که هنوز علت آن کاملا روشن نیست، جان باخت. مدتی بعد محمدرضا معینی فرزند دیگر او دستگیر و مدتی در زندان اوین بود. پس از آن در سال ۱۳۶۲ هبت چند باره دستگیر و به جرم آزاد اندیشی، در جریان کشتار زندانیان سیاسی در زندان به جوخه مرگ سپرده شد. فعالیت چشم گیر مادر معینی در واقع از این دوره آغاز شد. در زمانی که سایه وحشت بر جامعه نفس ها را در سینه ها حبس می کرد، در موقعیتی که وابستگی به خانواده جانباختگان نیز جرم محسوب می شد، در دوره ای که درز کوچکترین خبر از جانباختگان برای حکومتیان قابل تحمل نبود، مادر معینی به همراه تعداد معدودی از خانواده ها با تلاش و از خود گذشتگی فراوان نگذاشتند گرد فراموشی بر این جنایت هولناک بنشیند. آنها هر بار برای رسیدن به خاوران، از صف گزمه ها و چماقداران حکومت می گذشتند و به مناسبت های مختلف نهال ها را برمزار عزیزانشان می نشاندند و با آبیاری این نهال ها، خاوران را به گلزاری برای فرزندان این آب و خاک تبدیل کردند. به تدریج گلزار خاوران خار چشم جنایتکاران شد و آوازه آن به سراسر کشور رسید. امروز به همت مادر معینی ها هیچ حکومتمداری نیست که برای این کشتار زیر سئوال نرود. در هر مراسمی که حکومتیان نیاز به مراجعه به مردم را دارند پرسش چرائی به خاک افتادگان خاوران، نخستین پرسشی است که در مقابل آنها قرار می گیرد. مادر معینی به همراه تعدادی از مادران خاوران نسبت به سرنوشت زندانیان سیاسی در جمهوری اسلامی حساسیت زیادی نشان می داد. در جریان اعتصاب غذای زرفشان او به همراه مادر لطفی در بیرون زندان مبارزه زرافشان را تقویت می کرد. در حرکات و اعتراضات علیه سرکوبگری های حکومت مشارکت فعال داشت. در تحصن مقابل زندان اوین و در برابر دادگستری نقش زیادی ایفا نمود و به همین دلیل مورد ضرب و شتم پلیس قرار گرفت. مادر معینی تقریبا در تمامی مراسمی که برای بزرگداشت جانباختگان برگزار می شد حضور پیدا می کرد. او نسبت به سرنوشت خانواده زندانیان سیاسی نیز حساسیت داشت و برای حل مشکلات آنها به همراه تعداد دیگری از مادران خاوران تلاش می نمود. این اقدامات به سهم خود باعث تقویت همبستگی خانواده ها و افزایش روحیه آنان می شد.
کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران درگذشت مادر معینی یکی از مادران پر تلاش خاوران را به همه خانواده زندانیان سیاسی، به دوستان و خویشان خانواده بزرگ معینی و به ویژه به دخترش خاطره و پسرش محمدرضا معینی تسلیت می گوید و خود را در این اندوه شریک می داند.
مادر معینی آرزو داشت که دادخواهی او و سایر مادران زندانیان جانباخته به ثمر نشیند. هر چند او نتوانست به چشم خود اجرای عدالت را ببیند اما بدون شک مبارزه مادر معینی و مادر معینی ها به ثمر خواهد نشست و مانع تکرار چنین جنایاتی خواهد شد
هان، ای شرم؛ سرخی ات پیدا نیست!
به یاد مادر معینی و مادر سرحدی؛
جعفر بهکیش
بسیار دشوار است که از این راه دور برای کسانی بنویسی که سالها با آنان و با احترام و مهر فراوان به آنان زندگی کرده باشی. دشوار است که از انان بگوئی و از رنجی که آنان در زندگی خود تحمل کردند ننویسی. دشوار است که از آنان بنویسی و این نکته مهم را یادآور نشوی که مادرانی که در صحنه اجتماعی، گویا، در سایه فرزندان خود قرار داشتند، به شخصیتهای تاثیرگذار در جامعه تبدیل شدند.
ماه های اخیر همراه با خبرهای ناگواری بودند. چند ماه قبل، مادر پرتوئی ما را تنها گذاشت و سپس چند هفته پیش مادر سرحدی از میان ما رفت. و امروز خبر فوت مادر معینی مرا بیش از پیش در اندوهی جانکاه فرو برد. در سالهای اخیر که با مادران صحبت می کنم، هر بار صمیمانه آرزو می کنم که سایه آنان بر سر ما باقی باشد. اما دست روزگار آرزوهای ما را به هیچ می گیرد. مادرانمان، یک به یک ما را تنها می گذارند.
مادر معینی و مادر سرحدی سالها غریبانه به گورستان خاوران رفتند. عکس هبت و منوچهر را در آغوش گرفتند، برای انکه به ما یادآور شوند که جنایت بزرگی در ایران اتفاق افتاده است. برای انکه به ما مسئولیتهایمان را یادآور شوند. برای انکه با فراموشی مبارزه کنند. آنان صدای وجدان جامعه ای هستند که با جنایت خو گرفته است و آنرا تقدیس می کند.
مادر معینی و مادر سرحدی به همراه یاران خود، مادران خاوران، سالها برای حقیقت و عدالت تلاش کرده اند. آنان هر گاه که فرصتی پیش آمده است، به مسئولین و مقامات حکومتی و بین المللی مراجعه کرده اند تا اطلاعی از سرنوشت عزیزان خود بیابند. امسال بیست و پنج سال از جنایت هولناک تابستان ۶۷ گذشته است. اما مادر معینی و مادر سرحدی بدون آنکه بدانند چرا فرزندانشان به همراه حدود چهار هزار زندانی سیاسی دیگر قتل عام شدند، ما را ترک کردند. آنان شاهد بودند که چگونه حقیقت و عدالت در برابر مصلحتهای سیاسی قربانی شده است، بدون آنکه دستاوردی جدی از آن حاصل شده باشد.
صدای آنان برای حقیقت و عدالت در هیاهوی "سیاست واقع گرایانه" بسیاری از سیاست ورزان و فعالین مدنی و حقوق بشر ایرانی کمتر به گوش کسی رسیده است. چگونه میتوان انتظار داشت که صدای آنان شنیده شود، وقتی بسیاری از این سیاست ورزان، کسانی را که در شکل گیری سیاست خشونت نقشی تعیین کننده داشته اند، را تقدیس و تطهیر می کنند؟
ایا میتوان به اینده امیدی داشت در حالی که حتی بسیاری از منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی درخواست مادرانمان برای حقیقت و عدالت را، علیرغم آنکه در ادبیات حقوق بخش این تلاش ها بخشی جدائی ناپذیر از تلاش یک ملت برای توسعه حقوق بشر قلمداد می شود، کمک به تسلسل خشونت در ایران معرفی می کنند؟
ایا میتوان با سیاست ورزانی که از منظر آنان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی تنها از زمانی آغاز می شود که آنان از حکومت رانده شده اند و آنچه در پیش از آن اتفاق افتاده است همه منطبق با اصول دمکراسی و حقوق بشر بوده است، به بحثی جدی پرداخت؟
اگر امیدی به تغییر در نگرش ایرانیان و به ویژه سیاست ورزان به رویاروئی با گذشته وجود داشته باشد، مادران خاوران و همه بستگان قربانیان نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی در روشن نگاهداشتن این بارقه های امید نقشی مهم ایفا خواهند کرد.
مادر سرحدی و مادر معینی از میان ما رفتند، اما پژواک صدای آنان با ما باقی خواهد ماند.
به یاد بانو عفت مریدی (مادر همایون)
علی کشتگر
برای ما که همرزمان همایون بودیم، بانو عفت مریدی مادر همه ما و مادر همه جان باختگان فدائی بود.
وقتی در آن تابستان شوم قلب پرشور و مغز پرشعور همایون (هبت اله معینی چاغروند) به فرمان خدایان زشت روی جهل و جنایت از کار بازایستاد، بانو عفت مریدی برای همه لحظه های باقی مانده زندگی اش داغدار شد. پیش از جان باختن همایون، با وجود از دست دادن بهروز هنوز جوان بود و خنده ای برلب داشت. با مرگ همایون پیر و خمیده شد. رابطه اش با همایون عاشقانه بود. داغ همایون از این زن شجاع و پرتلاش یک رهرو خستگی ناپذیر راه همایون ساخت. بی گزافه، این مادر بزرگوار یکی از ستاره های درخشان کهکشان پرستاره مادران جان باختگان راه آزادی و عدالت بود.
وقتی نخستین بار پس از کشتار ۶۷ دیدارش دست داد و در آغوشش گرفتم زیر گوشم گفت: چطور می شود بعد از همایون زنده ماند؟ پاسخی جز گریستن نبود. هر دو آرام گریستیم و جمع کوچکی که ما را نظاره می کرد به همراه ما گریست. عفت خانم مریدی با وجود پیکر بیمار و رنجور تا به آخر در راه زنده نگه داشتن خاطره جان باختگان کشتار ۶۷ و دادخواهی پیگیر و استوار بود.
از دست رفتن او اندوه بزرگی بر قلب همه آنهائی که او را می شناسند می نشاند، بویژه مائی که دور از میهن هستیم و بخت شرکت در مراسم یادبود خرم آباد و تهران را نداریم.
به فرزندان، نوه ها، دوستان و جمع بزرگ خانواده جان باختگان راه آزادی تسلیت می گویم.
یادش گرامی و خاطره اش جاودان!
بزرگ زن کوچک هم رفت
پولاد همایونی
جثه ی کوچک او را که می دیدی نمی توانستی باور کنی که چه روح بزرگی در درون این تن زخم خورده پنهان است. تا یادم می آید نام او با زندان و زندانی عجین شده بود. چه در زمان شاه که زندان بانان را با اعتراض به تنگ می آورد و خواستار ملاقات با جگرگوشه هایش هیبت و بهروز می شد، چه در دوران پس از انقلاب که نامی نامدار بود در میان خانواده زندانیان سیاسی.
چگونه این جثه رنج کشیده می توانست این همه درد را بدوش بکشد و از پای ننشیند، خود حکایت انسان است و مرزهای بی مرزش. کمتر خانواده ی زندانی سیاسی است که عفت خانم را نشناسد. پای ثابت دفاع از زندانیان سیاسی بود. نخستین کسی بود که جلوی بولدزرهای سپاه می نشست تا نتوانند خاوران را با خاک یکسان کنند.
پس از انقلاب وقتی که هیبت و بهروز از زندان آزاد شده بودند سر از پای نمی شناخت. در خانه اش بر روی تمام آزادی خواهان گشوده بود. اما شادی او از آزادی عزیزانش دیرپا نبود. پس از تصادف مشکوک و مرگ بهروز (معینی) قلبش شکست. جسمش فرو نشست و خمیده شد. با این همه لبخندش برای هر کسی که او را می شناخت محو نشد. دلداریمان می داد. هشدارهای او در مورد آینده حکومت و سرکوب هایی که در راه بودند نشان از تجربه های بسیاری داشت که در طول سال ها اندوخته بود. می گفت: «روله حواستان جمع باشد. این ها از شاه هم بدترند». سرکوب ها آمدند و چشم چراغش هیبت (معینی) و دیگر بچه های فامیل را دستگیر، شکنجه و اعدام کردند. کوه درد شد.
زندانبانان اوین او را خوب می شناختند. می دانستند وقتی او می آید، ترسی از آنها ندارد و همه شان را به نفرین و لعنت می بندد. کاری نمی توانستند بکنند. در برابر این جثه کوچک خودشان را حقیر کوچک می پنداشتند. پای ثابت خاوران بود. گل می برد. نهال می کاشت. تصویر بچه ها را روی قبرها می گذاشت تا نماد دهشت و کشتارها از یاد نرود. داستان این رنج ها و دردها را باید از ژاله دخترش شنید که در همه این سال ها دوش به دوش مادر بوده و این سال های آخر که قلبش ذره ذره خاموش می شد بر بستر او بوتیمارش بود.
خاوران را که بستند عفت خانم هم فرو ریخت، درهم شکست و آن جثه ریز نقش در زیر کوه این غم مچاله شد. می گفت: «تا همه بچه هایم از چهارسوی جهان برنگردند و خواری و خفت شکنجه گران را نبینند، نمی میرم». دو سال تمام در برابر مرگ مقاومت می کرد تا در آخر تنش تسلیم آن شود.
اگر چه مرگ سایه زندگی است و ما را تا پایان دنبال می کند. اما یادی که از خود باقی می گذاریم نشانی از تاریخ زندگی ماست. یاد عفت خانم در ذهن و زبان نسلی که او را می شناخت به عنوان نمادی از مبارزه و استواری و ایستادگی بر جا خواهد ماند.
|