یار در عُزلت، به دردِ خود ستائی مُرده بود
کریم سهرابی
•
یار در عُزلت، به دردِ خود ستائی مُرده بود
با ، دلی نا مهربان، در خود نمائی مُرده بود
پُشت کرده بر نَیستان،در هبوطِ خویش، گم
اصلِ خود ،گم کرده ،با دردِ جدائی مرده بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٨ خرداد ۱٣۹۲ -
۲۹ می ۲۰۱٣
زخمِ کتفِ من التیام خواهد یافت
ام کلثوم اسطوره ی ملتی ست
تو را ،برکه شاید ،که بخوانی
---------------------------------------
یار در عُزلت، به دردِ خود ستائی مُرده بود
با ، دلی نا مهربان، در خود نمائی مُرده بود
پُشت کرده بر نَیستان،در هبوطِ خویش، گم
اصلِ خود ،گم کرده ،با دردِ جدائی مرده بود
بسکه در آئینه خود را دید و خود را می ستود
در تبِ خود بینی و در ژاژ خائی مرده بود
چشم ها را بسته ،با موی رها در دستِ باد
در فضاحت ،باهمان عکس کذائی مرده بود
بلبلی از فرطِ نخوَت، عشوه بر گُل می فروخت
یبنوا تنها شد و در بینوائی مرده بود
با صدای تیشه و فرهاد،می رقصید،کوه
بعد از این دو ، بیستون در بی صدائی مرده بود
" شمس" نزدِ کیمیا خاتون، شهیدِ عشق نیست
او همان آغاز ،با مرگِ خدائی مرده بود
ناروائی کرد دلبر ،با دلِ یاغی، ولی
خود نمی دانست،در این نا روائی مرده بود
|