همایون و اخلاق سیاسی!
علی کشتگر
•
می گفت: فلسفه پیدایش سازمان نه مشی چریکی بود، نه صرفا پاسخ به بی عملی حزب توده و ضرورت مبارزه فعال با رژیم. مساله اصلی و گوهری که تولد سازمان و ادامه حیات آن را تبیین می کند ضرورت حضور چپ مستقل و قائم به ذات است. چپی که بتواند در شرایط مشخص ایران و با شناخت ویژگیهای ملی ایران با خلاقیت پرچم سوسیالیسم را بلند کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٨ خرداد ۱٣۹۲ -
۲۹ می ۲۰۱٣
ویژه ی اخبار روز
تصویر شاد و خندان همایون در دست مادر معینی، فریاد بلند دادخواهی بود. این مادر شجاع با نشان دادن چهره نجیب و خنده روی فرزندی که به گناه عشق در مسلخ خدای نفرت قربانی شده بود، هشدارمان می داد که دریغا اگر جانباختگان فراموش شوند! دریغا که در ظلمت و سیاهی های استبداد دینی مرعوب و مسخ شویم. همایون یکی از نمادهای عشق به آزادی و برابری بود. حالا که مادر معینی پس از سالها تلاش سرفرازانه و خستگی ناپذیر به حکم طبیعت این تصویر را بر زمین می گذارد، ما آن را محکم تر از همیشه به دست می گیریم. پس به احترام آن مادر بزرگوار و این فرزند برومند، در این یادداشت گوشه ای از افکار و شخصیت رفیق همایون را آن گونه که می شناسم باز می گویم. و اگر به ناچار به رویدادهای تلخ گذشته مراجعه می شود، قصدم صرفا برای شناخت بیشتر همایون است و پیشاپیش از آنان که می رنجند پوزش می خواهم.
نخستین بار او را در اسفند ۵۷ در اجلاسی که عمدتا برای سازماندهی امور تشکیلات در استان های مختلف کشور برگزار شده بود دیدم. دورادور به خاطر مقاومت درخشان وی در زندانهای رژیم پیشین به نام می شناختمش. در دیدارهای بعدی متوجه شدم که اهل فکر و مطالعه است و از اظهار نظراتی که از سر بی اطلاعی ابراز می شود به شدت رنجیده خاطر می شود، اما به جای آن که عصبانی شود رنجیدگی خود را با طنزهای شیرین و دلنشین به مخاطبانش حالی می کند. او را فردی ژرف بین، فروتن و صمیمی یافتم. مصاحبت با وی بسیار دلچسب و آموزنده بود. هبت در تشکیلات خوزستان بود و در نتیجه تا اواخر ۵۹ شاید فقط ٣ یا ۴ بار بخت دیدار و مصاحبت با او را پیدا کردم. اما همین چند مراوده به یک دوستی عمیق میان ما انجامید. انگار سالها بود همدیگر را می شناختیم.
از اواخر سال ۵۹ تب توده ای شدن در کمیته مرکزی به سرعت اکثریت اعضا را فرا گرفت. با شناختی که از همایون داشتم مطمئن بودم در برابر این موج جدید حرف هایی برای گفتن دارد.
آقای فرخ نگهدار از اواسط سال ۵۹ به این فکر رسیده بود که سازمان سری کوچک و بدنی بزرگ دارد و برعکس حزب توده سری بزرگ و تنی کوچک و ما باید با حزب وحدت کنیم تا هر دو مکمل هم باشیم. البته برای این پرسش که چگونه آن سر کوچک توانسته است پیکری بزرگ به هم بزند اما آن سر بزرگ نتوانسته، پاسخی نداشت.
او و دوستان دیگر حاضر نبودند نظرات خود را به صراحت و شفافیت با تشکیلات سازمان در میان گذارند. می دانستند که در صورت نظرخواهی از اعضای سازمان، پروژه ادغام سازمان در حزب توده با مخالفت اعضاء سازمان مواجه می شود. شاید به همین دلیل نیز بود که کمیته مرکزی طرح جا انداختن تدریجی نظرات خود را در بدنه سازمان دنبال می کرد.
برخی از رفقای کمیته مرکزی بطور منظم با رهبران حزب توده ایران جلسه داشتند و برای پیشبرد پروژه خود در سازمان از آنان رهنمود می گرفتند. آقای نگهدار و سایر رفقای هم نظر او در کمیته مرکزی به این نتیجه رسیده بودند که اساسا مرزبندی در جنبش کمونیستی و جدا کردن حساب احزاب کمونیست کشورهای مختلف از یکدیگر و بویژه از حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تفکری انحرافی و غیرکمونیستی است که ریشه در گرایش های ناسیونالیستی خرده بورژوایی دارد. به این فکر رسیده بودند که ترجیح منافع و مصالح ملی به منافع و مصالح جنبش جهانی کمونیستی امری انحرافی است. نتیجه سیاسی اندیشه ای که ایشان تبلیغ می کرد و البته اندیشه جدیدی هم نبود تسلیم به حزب کمونیست اتحاد شوروی و گردن گذاشتن به توصیه این حزب یعنی ادغام سازمان در حزب توده بود. ما مخالفان این نگرش برآن بودیم که چپ در ایران زمانی مورد اعتماد قرار می گیرد که از قدرت های خارجی مستقل باشد و مردم، چپ را یک نیروی ملی و مدافع مصالح و منافع ملی به حساب آورند. آقای نگهدار و همفکران این استدلال را ناسیونال کمونیسم می خواندند و نمونه های شبیه آن مثل خلیل ملکی در ایران و دوبچک در چکسلواکی را مثال می زدند که از جانب رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی به شدت محکوم شده بودند. آقای نگهدار برای اشاعه این نگرش خود مقاله ای نوشت که در آن مرزبندی در جنبش کمونیستی جهانی را امری مذموم و بورژوایی معرفی می کرد، بدون آن که نیت پشت آن که ادغام سازمان در حزب توده بود را برملا کند. این نخستین گام نظری برای جا انداختن پروژه ادغام در حزب توده بود. من و دکتر منوچهر شفیعی هلیل رودی که یکی از اعضای اندیشمند کمیته اقتصاد سازمان بود مشترکا مقاله آقای نگهدار را نقد کردیم و برای انتشار به درون سازمان به کمیته مرکزی تسلیم کردیم. نوشته ما البته در سطح وسیعی که مقاله آقای نگهدار توزیع شد، در دسترس اعضاء قرار نگرفت. اهرم تشکیلاتی در دست آنها بود و نمی گذاشتند نظرات مخالف در سطح وسیع منتشر شود.
همایون پس از خواندن آن مقاله، منوچهر و مرا تشویق و دلگرم کرد. یک شبانه روز تمام با هم درباره تاریخ سازمان و علل پیدایش سازمان و این که چرا مردم و روشنفکران به سازمان اعتماد دارند اما به حزب توده خوش بین نیستند با هم حرف زدیم و افکارمان را ردوبدل کردیم. می گفت فلسفه پیدایش سازمان نه مشی چریکی بود، نه صرفا پاسخ به بی عملی حزب توده و ضرورت مبارزه فعال با رژیم. می گفت مساله اصلی و گوهری که تولد سازمان و ادامه حیات آن را تبیین می کند ضرورت حضور چپ مستقل و قائم به ذات است. چپی که بتواند در شرایط مشخص ایران و با شناخت ویژگیهای ملی آن پرچم سوسیالیسم را بلند کند و حزب توده اساسا فاقد این ویژگی است چرا که بند ناف آن به حزب کمونیست شوروی وصل است و منافع ملی ایران را تحت الشعاع منافع و مصالح شوروی می داند و به همین دلیل هم نسبت به این جریان در اذهان مردم قضاوت منفی وجود دارد. علاوه بر این با سیاست دنباله روی از خط امام و مهمتر از آن با روش های خصمانه حزب توده نسبت به سایر جریانات چپ و دموکرات مرزبندی داشت و می گفت هرگونه تضعیف و تخریب مناسبات جریانات چپ و اپوزیسیون به سود دیکتاتوری مذهبی است.
از این گذشته همایون می گفت این خیانت به تشکیلات و به اعضای سازمان است که کمیته مرکزی نظرات واقعی خود را از تشکیلات پنهان کند و روش جا انداختن گام به گام را به جای صراحت بیان در پیش گیرد. او این روش را غیراخلاقی و خطرناک می دانست و به شدت علیه آن برانگیخته شده بود.
در پایان آن ملاقات طولانی گفت دفاع از پرنسیب هایمان و دفاع از حق اعضای سازمان و مبارزه با انحلال طلبی، شرافتمندانه ترین وظیفه ای است که در مقطع زمانی برعهده می گیریم.
من تا به امروز کمتر کسی را می شناسم که به اندازه همایون پای بند اخلاق سیاسی باشد. او در همه حال با دروغ، بده بستان سیاسی، باندبازی تشکیلاتی، مسئوولیت ناپذیری و ترس از در اقلیت قرار گرفتن بیگانه بود.
می گفت هدف شرافتمندانه به شیوه های غیرشرافتمندانه مثل تهمت پراکنی و انگ زنی و خلاف گویی نیاز ندارد. سیاست را اخلاقی می خواست و تحت تاثیر هیچ جاذبه ای از ارزشهای خود کوتاه نمی آمد.
بحث میان طرفداران ادغام سازمان در حزب توده ایران که درکمیته مرکزی اکثریت مطلق داشتند و ما مخالفان روزبه روز بالا می گرفت. قرار بر این بود که نظرات هر دو طرف در بولتن درون سازمانی منتشر شود، اما کمیته مرکزی ناگهان انتشار بولتن را متوقف نمود. همایون می گفت اینها به هیچ وجه اجازه رفتن نظرات ما به درون سازمان را نمی دهند و احتمالا به دنبال پیدا کردن بهانه ای برای تصفیه ما هستند. قرار شد هرچه زودتر با کادرهای هم نظرمان مشورت کنیم و تصمیم بگیریم. آن تصمیم به تدوین بیانه معروف ۱۶ آذر ۶۰ انجامید. بیانیه ای که خواستار برگزاری نخستین کنگره سازمان برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت و خط مشی سیاسی سازمان بود. کمیته مرکزی نه فقط زیر بار کنگره نمی رفت و نرفت بلکه عمل ما را انشعاب تلقی می کرد و در نتیجه جدایی تشکیلاتی امری اجتناب ناپذیر بود.
ما یک روز پیش از انتشار بیانیه ۱۶ آذر آنها را از تصمیم خود مطلع کردیم. اصرار کردند که شب پیش از ۱۶ آذر من و همایون با هیئتی مرکب از آقایان نگهدار، نورالدین کیانوری و چندتن دیگر از کادرهای سازمان جلسه ای اقناعی برگزار کنیم. در آن جلسه نورالدین کیانوری می گفت من از حزب کمونیست شوروی برای شما پیام دارم. پیام هم آن بود که شما هیچ بیانیه ای منتشر نکنید و با حزب توده وحدت کنید. کیانوری می گفت من نگران رفیق همایون و رفیق کشتگر هستم که با این کار در برابر جبهه ضد امپریالیستی قرار بگیرند و همه گذشته خود را خراب کنند. می گفت حزب کمونیست اتحاد شوروی کار شما را محکوم خواهد کرد و خلاصه هرچه می گفت بوی تهدید می داد. سکوت سنگین همایون و نگاه مصمم او کیانوری را چنان نگران کرده بود که در پایان تهدیداتش گفت من از این سکوت رفیق همایون می ترسم! انگار احساس کرده بود که همایون شیوه برخورد و تهدیدات وی را اساسا قابل پاسخ دادن نمی داند و درست هم احساس کرده بود. به هرحال وقتی از پاسخ صریح و تصمیم قاطع ما مطلع شدند، بازهم دست از تهدید برنداشتند. چنان که در لحظه جدا شدن هم آخرین جمله ای که از آنان شنیدیم، تهدید بود!
از فردای بعد از ۱۶ آذر برخوردهای خصمانه، و آغشته به اتهامات و برچسب های ناچسب شروع شد. اما در همه این مدت همایون همه ما را از مقابله به مثل باز می داشت. من در آن روزها دوبار شاهد تاثر شدید وی بودم یکی زمانی که شایعه سازی و اهانت علیه منوچهر شفیعی هلیل رودی رفیق پرکار، فکور و کم حرف ما از حد گذراندند و او را مشکوک و نفوذی وانمود کردند. پس از ضایعه مرگ منوچهر (در اثر بیماری مننژیت) یکبار وقتی صحبت از برخوردهای ناسالمی که پس از انشعاب ۱۶ آذر با او شده بود صحبت می کردیم، همایون در حالی که متاثر شده بود و لبخند تلخی بر لب داشت گفت اینها منوچهر را آزردند اما آیا خود ما به اندازه کافی به دردی که او کشید توجه کردیم؟
روزی که خبر اعدام فریدون اعظمی رسید با همایون بودم. تا پاسی از شب درباره فریدون و خاطراتی که از او داشت حرف زد. می گفت فریدون صاحب فضایل اخلاقی بود، شجاع و پاکباز بود. اما وقتی چند روز بعد کار اکثریت خبر اعدام فریدون اعظمی را به شیوه ای که بازگوکردنش هم ملالت آور است منتشر کرد، تاثر و عصبانیت را با هم در چهره اش دیدم. می گفت اینها حرفی که بطور شفاهی در مورد امثال سعید سلطان پور می زدند، این بار رسما و علنا نوشته اند. هنوز امکان تماس تلفنی با یکی از کادرهای رهبری آنها وجود داشت. همایون تلفن را برداشت و پرسید این جملات از کدام مغزی تراوش کرده است؟ گویا مخاطب همایون هم خود از را از مخالفان این شیوه ها می دانست و نام نویسنده آن جملات را هم به همایون داد. همایون می گفت هرچه فکر می کنم نمی فهمم چطور ممکن است کسی که خود قربانی سرکوب است، آنهم با این همه سابقه مبارزاتی به این جا برسد!
فضای سیاسی روزبه روز مسدودتر و شرایط سخت تر می شد. رژیم برنامه سرکوب و نابودی همه سازمان های چپ را در دستور کار خود قرار داده بود، دستگیری وسیع اعضای رهبری حزب توده و خبرهایی که از شکنجه شدید آنان از درون زندان می رسید ما را برآن داشت که هرچه زودتر راهی برای حفظ اعضای آسیب پذیر سازمان، یعنی استادان دانشگاه و هنرمندانی که امکان مخفی شدنشان نبود و احتمال لو رفتن روابطشان با سازمان وجود داشت پیدا کنیم.
در این زمینه نیز مثل بسیاری از موارد دیگر همایون مبتکر و پیشقدم بود. می گفت اکثر آنانی که در محیط کارشان لو رفته اند دستگیر می شوند. می گفت آدم های غیرمشهور باید اگر بتوانند محیط کار و محل زندگیشان را عوض کنند و چهره های شناخته شده در صورت امکان به خارج اعزام شوند. ابتکارات و دوراندیشی های به موقع همایون به سازمان فرصت داد که حدود دهها تن از کادرهای ارزنده سازمان به خارج اعزام شوند که امروز همچنان جزء ذخایر و سرمایه های جنبش چپ ایران اند.
همایون به رغم توصیه و پیشنهاد رفقای همرزمش که از وی می خواستند خود نیز از کشور خارج شود بر این اعتقاد بود که او با توجه به تجارب تشکیلاتی اش موظف است برای حفظ تشکیلات حتی الامکان در داخل باشد. انگار حس می کرد که مسوولیت هر ضربه ای که به سازمان و به اعضاء وارد شود بر دوش او سنگینی می کند، و به همین اعتبار نیز برای حفظ و امنیت خود به رغم اصرار رفقای همرزمش داوطلبانه و از صمیم قلب در آخر صف ایستاده بود.
پس از ۱۶ آذر ۶۰، بحث های مفصلی در مورد اهمیت استقلال چپ میان ما جاری بود. این که همبستگی بین المللی احزاب و سازمانهای چپ نباید به برتری یکی بر دیگری و یا تحت الشعاع قرار گرفتن منافع ملی به مصالح بین المللی جنبش جهانی چپ قرار گیرد، برایمان یک اصل تئوریک و یک پرنسیب سیاسی بود که ما را از تفکر توده ای جدا می کرد.
بر آن بودیم که بدون این پرنسیب نمی شود مبارزه سیاسی شفاف و دموکراتیک در عرصه ملی پیش گرفت و نمی توان اعتماد مردم را به چپ جلب نمود. اتفاقا هر دوی ما پس از ۱۶ آذر منتظر تولد فرزندمان بودیم. همایون در آن گیرودار و با آنهمه گرفتاری ها چندین کتاب درباره روانشناسی و تربیت کودک مطالعه کرد. او و همسرش نام میهن را بر تنها فرزندشان گذاشتند. فرزند من هم ایران نام گرفت. این هر دو نام به مباحث داغی که داشتیم مربوط می شدند.
دو ماه پس از تولد میهن همایون دستگیر شد. ماجرای مقاومت درخشان وی در زندان و مناسبات او با زندانیان خود حکایتی است که در این چند جمله نمی گنجد. همایون در تابستان سال ۶۲ دستگیر و تا تابستان سال ۶۷ به مدت ۵ سال در زندان بود. در نخستین سال دستگیری از آن مرد جوان که بیش از ٣٣ سال نداشت چنان چهره تکیده و رنجوری ساختند که یکبار در برابر همسرش زندانبان او را پیرمرد خطاب کرده بود. با این همه او به گواه همبندانش روحیه امیدوار و شوخ طبع خود را در شرایط سخت زندان حفظ کرده بود تا جایی که هم بندان همایون او را منبع امید، دلگرمی و مقاومت می دانستند.
همایون سوسیالیست بود و شرط پیروزی سوسیالیسم را وحدت چپ ایران می دانست. عمیقا باور داشت که هرگونه دنباله روی از احزاب و قدرت های خارجی به هر بهانه ای یک اقدام انشعابگرانه و تفرقه افکنانه علیه جنبش و جریانات چپ ایران است. می گفت برای وحدت چپ، قائم به ذات بودن چپ و مبارزه پیگیر علیه جمهوری اسلامی دو پرنسیب ضروری اند. و البته او این پرنسیب ها را به هیچ وجه مغایر با همبستگی جهانی کارگران و جریانها و جنبش های کمونیستی و سوسیالیستی جهانی نمی دانست.
همایون، بیژن رضایی و من ساعتی پیش از دستگیری او با هم بودیم. جلسه سه نفره کمیته تئوریک. آخرین جمله ای که با ژست مخصوص و خنده همیشگی به زبان آورد به یاد دارم. هیچ کس به اندازه او از امکانات، و آدرس های تشکیلاتی اطلاع نداشت. با وجود شکنجه های وحشیانه ای که در نخستین روزهای دستگیری تحمل کرد، او هیچ یک از اطلاعاتی که می توانست به دستگیری همرزمانش منجر شود به شکنجه گران نداد.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد!
|