«کشتی» و «ساعت ها»
عسگر آهنین
•
این آرزو به دلم مانده بود، تا کشتی موعود، مرا بردارد، از ساحلی به ساحل دیگر برساند. بر عرشه ی کشتی بر آمدم. زیبایی سردی به چهره ام وزید. در ساحل دیگر پیاده شدم. آن سوی آب هم، از آفتاب، بهره ای نبردم.
(کشتی)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۲ خرداد ۱٣۹۲ -
۲ ژوئن ۲۰۱٣
کشتی
این آرزو به دلم مانده بود، تا کشتی موعود، مرا بردارد، از ساحلی به ساحل دیگر برساند.
بر عرشه ی کشتی بر آمدم. زیبایی سردی به چهره ام وزید. در ساحل دیگر پیاده شدم. آن سوی آب هم، از آفتاب، بهره ای نبردم.
انگار، سرنوشت من این است، تا بادبان در ابر ها بگشایم.
اکنون به خلوت خود بازگشته ام، با خود نشسته ام، کنار پنجره ای، مشغول تماشای ابرها.
در آینه ام آفتاب راه ندارد.
باید بپذیرم که جهان با رویاهایم، همآهنگ نخواهد شد.
آرامش از دست رفته، جایی، در منطقه ی مه زده ای پنهان است.
۲۵ مه ۲۰۱٣
ساعتها
دیشب، من از میان ساعت هایی، که در دوسوی خیابان، قد کشیده بودند، گذشتم. چتری به دست گرفتم که عقربه ها بر سرم نبارند. تا ساحل سپیده دویدم؛ دیدم که موج ها ساعت ها را، بر شنزار پیش پایم گسترده اند. کم کم به ساعتی بدل شدم که روی اسکلتی نصب کرده باشند. از تیک تاک خود کلافه بودم. باران گرفت و ثانیه ها باریدند. کم کم به ساعتی شنی تبدیل گشتم و ُ دیدم دارم تمام می شوم، که زنی آمد، با شاخه گلی دردست. لبخند به لب داشت، مرا برداشت، وارونه کرد و من دوباره به کار افتادم.
او رفت و ُ ردّ پایش را موج های نرمخیز دم صبح پاک کردند. من ماندم و ُ احساس کردم، دارم ذرّه ذرّه فرو می ریزم. بازی هنوز هم ادامه دارد.
٣۰ مه ۲۰۱٣
|