متن سخنرانی خانم شهناز غلامی در نشست جانبی شورای حقوق بشر سازمان ملل
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۴ خرداد ۱٣۹۲ -
۴ ژوئن ۲۰۱٣
«شکنجه و اعدام زنان زندانی در زندان های آذربایجان »
با درود به همه زندانیان و به یاد جانباختگان که در سرتا سر جهان، جان خود را بهای آرمان رهایی بشر از هر گونه ستم و استثمار کردند و با سلام به همه حضّار شرکت کننده دربیست و سوّمین نشست شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در شهر ژنو
من شهنازغلامی روزنامه نگار آذربایجانی هستم که بیشتر نوشته هایم درزمینه مسائل اجتماعی و فرهنگی چون تبعیض جنسیتی علیه زنان و تحمّیل ستم و محرومیت علیه مردم آذربایجان مانند شکنجه و آزار دستگیرشدگان، اعدام ها و سرکوب های سیستماتیک توسط ارتجاع جمهوری اسلامی می باشد.من درسال 1368 به علّت فعالیتهای سیاسی ام به 8 سال حبس محکوم شدم و بدون این که درتمام این مدّت به مرخصی بروم بعد ازتحمّل بیش از نصف دوران محکومیّتم از زندان آزاد شدم.
برای بار دوّم درمرداد ماه 1386 برای مدّت یک ماه به دلیل درج مقاله ای با عنوان« شفاف سازی پیرامون حوادث آذربایجان» و شرکت درراهپیمایی اعتراضی آن سال دستگیر شدم و بعد با سند کارگاه یکی از دوستانم از زندان به طورموقت آزاد شدم. ولی در بار دوّم دستگیری ام نیز ازطرف شعبه 6 دادگاه تجدید نظراستان آذربایجان شرقی به اتّهام تبلیغ علیه نظام به 6 ماه حبس محکوم شدم.
و برای بارسوّم در19 آبان 1387 دستگیر شدم و بعد از69 روز از آنجائیکه هنوز احکام صادره برای من در دادگاه انقلاب اسلامی تبریز در مرحله تجدید نظر بود. توانستم با گذاشتن سند 20 میلیونی از زندان تبریز به طورموقت آزاد شوم و از آنجائیکه ممنوع الخروج شده بودم با استفاده ازآن فرصت به خارج از کشوربیایم و در پاریس تقاضای پناهندگی بدهم . ولی بعد از خروج از ایران نیزازطرف شعبه 2 دادگاه انقلاب اسلامی تبریز به طورغیابی برای بارسوم به 8 سال محکوم شدم. یعنی من درمجموع از طرف دادگاه انقلاب اسلامی تبریز به 16 سال و شش ماه حبس محکوم شده ام.در ضمن من در سال 1386 و درسال 1387 با سکینه محمدّی آشتیانی که محکوم به سنگسار شده است هم سلول بودم و با او برای گرفتن حکم به دادگاه برده شدیم.
خبرهایی که هر روز از داخل ایران به گوش می رسد. حکایت از سرکوب دامنه دار و تداوم خشونت نسبت به معترضین سیاسی در سرتاسر کشور دارد. متاسفانه درایران شاهد موج گسترده ای از اعدام ها ، تجاوزات جنسی سیستماتیک ، شکنجه های جسمی و روانی و زندانی کردن های فلّه ای فعالین سیاسی هستیم.مردم آذربایجان نیزچالش های مربوط به خود را دارند،آنان مجبورهستند تا روند تزایدی اختناق ، فقر ، نابرابری اقتصادی ، توّرم ، بیکاری ، اعتیاد ، فحشاء و غیره را به طرزی مضاعف تجربه کنند.
در رابطه با وضعیت زندان زنان آذربایجان باید بگویم که دراین زندان نیزهمچون سایرزندان های کشور شکنجه ، تجاوز جنسی واعدام علیه زنان زندانی اعمّ از سیاسی وغیرسیاسی به طرز بی سابقه وگسترده ای وجود دارد. ولی متاسفانه این اخبار نه در رسانه های حکومتی و نه حتّی دررسانه های غیردولتی که خودشان را اپوزیسیون معرفی می کنند آن طور که باید و شاید مورد توجه واقع نمی شود.همین مسئله نیز باعث می شود تا این شکنجه شدگان و اعدامیان و زندانیان؛ قربانیان خاموش وگمنام رژیم فاشیست اسلامی در زندانهای آذربایجان باشند.
موارد اعدام که دراین نوشتار می آید مربوط به سالهای1386 شمسی و1387شمسی می باشد که من درآنجا به عنوان ژورنالیست زندانی، خودم شاهد آنها بودم.
کودکان محکو م به اعدام در بند 8 زندان زنان تبریز
« لیلا قامتی»
او کودکی بود که درحین بازی با دوستش به طور تصادفی او را درچاه خانه شان انداخته بود و منجربه قتلش شده بود که به این دلیل سالها زندانی شد و با این که کودکی بیش نبود به قصاص محکوم گردید. او بعد از اینکه 18 ساله شد به درخواست خانواده ی مقتول که از فامیل های نزدیکش بودند، در زندان اعدام شد. من درآنجا شاهد درد و رنجی بودم که او با جثه ی کوچک و تن نحیف و رنجورش متحمّل می شد.
«زهرا شکوری یا شکورزاده»
زهرا شکوری یا شکورزاده زندانی دیگری بود که از زندان مراغه به زندان تبریزمنتقل شده بود. او از سن 15 سالگی به جرم قتل دختر خوانده اش که بچه ای 5 ساله بود، زندانی شده بود. همسراو مردی 35 ساله بود که همسر دوّمش را طلاق داده بود. و با زهرا که کودکی بیش نبود، ازدواج کرده بود. پدر همواره دخترخردسالش را مورد ضرب و شتم قرارمیداده ، به طوری یک گوش کودک دراثر کتکهای که پدر به او میزده ناشنوا شده بود.ماجرای کشته شدن دختر بچه ازاین قرار بوده که همسر زهرا برای دختر بچه اش النگو می خرد و این مایه نزاع دو کودک می شود تا جائیکه پدر دخالت می کندرو درنتیجه آن بچه دراثر ضربات پدر کشته می شود. پدربه اتفاق زهرا کودک را که از ناحیه سینه چاقو خورده بود درحیاط خانه دفن می کنند.
درزمانیکه ماموران پلیس به شکایت مادر بچه خانه را جستجو می کردند. جسد بی جان کودک را از زیر خا ک باغچه بیرون می آورند .دربازجویی که از زهرا دراداره پلیس و آگاهی انجام می گیرد زهرا به سفارش همسرش که قاتل واقعی دختر 5 ساله اش بوده همه جرم را برعهده می گیرد و به قصاص محکوم می شود.و از آن روز به بعد او درزندان مراغه ونیز در زندان تبریز زندانی می شود. همسرش نیزبرای مدّت کوتاهی دستگیر ولی بعد با تبانی که با همسر اوّلش یعنی مادر بچه مقتول به عمل می آورد خودش را اززندان و قصاص نجات می دهد و به اتفاق همسراوّلش که وعده ازدواج دوباره را به او داده است علیه زهرا شکایت می کند و به این ترتیب زهرای بی گناه که خود کودکی بیش نبوده به قصاص محکوم می شود. من درزمانیکه در زندان بودم او در سختترین شرایط ممکن زندانی شده بود و قرار بود بعد از رسیدن به سن 18 سالگی اعدام شود که من ازوقتی از زندان تبریز به خارج از ایران آمده ام اطّلاعی ازاو ندارم که حکم اعدام درمورد او به اجرا درآمده است یا خیر؟
«فریبا» و «مادرش»
فریبا کودکی بود که گفته می شد با مادرش، پدرش را که یک پاسدار بوده با گلوله تفنگ خودش به قتل رسانده بود.
«رقیه» و دختربچه ی ناتنی شوهرش
رقیه اهل یکی از روستاهای اطراف آذر شهر بود.او متّهم شده بود که با پسر و دختربچه ی ناتنی اش، شوهرش را که آنها را مجبور به تن فروشی می کرده به طویله برده ودر آنجا او را با زنجیر بسته و سپس با بیل و کلنگ او را کشته اند.
بزرگسالان محکوم به اعدام در بند 8 زندان زنان تبریز
«خدیجه»
خدیجه اهل کردستان بود ولی در تبریز زندگی میکرد او که به اتهام قتل شوهرش به زندان آورده شده بود ،میگفت: ما درشرایط بسیار سخت اقتصادی بسر می بردیم. من با بچه هایم در کارخانه آجرپزی تبریز کار می کردم. ولی شوهرم مرا به شدّت کتک می زد و مورد آزار و اذیت قرار می داد. او بدون اجازه من همسر دیگری گرفته بود و ما هرچه پس انداز می کردیم او همه را خرج خود وهمسر دومش می کرد تا این که یک روز دردعوای هر روزه بیل را برداشتم و او را مصدوم کردم.خدیجه خانم بعد از این ماجرا از طرف کلانتری محل دستگیر شده و از آن زمان دچار اختلال حواس شدید گردیده بود. او فکر می کرد شوهرش هنوز زنده است و تنها سرش کمی خونریزی کرده است. در اکثر روزها دچار تشنّجات شدید عصبی می شد و با هرکسی که در مورد زندگیش صحبت می کرد، می گفت: این بار دیگر از شوهرش طلاق خواهد گرفت.
«ستاره»
ستاره زنی بود که متّهم شده بود با دوست پسرش به فرزندان و نیز همسرش قارچ سم دار داده و باعث مرگ همه آنها شده بود .
«فاطمه»
فاطمه اهل مراغه بود و گفته می شد با دوست پسرش به شوهر معتادش سم خورانده و وقتی که من آنجا بودم از دوست پسرش حامله شده بود.
«اشرف»
اشرف اهل مراغه بود. او متّهم شده بود با تبانی پسرش؛ شوهرش را که خیلی بد اخلاق بوده و دائماً او و پسرش را کتک می زده حلق آویز کرده است.
«سارا قربانی»
سارا نیز متهم شده بود که با دوست پسرش که او هم در زندان بود. شوهرش را با طناب خفه کرده است .
«خدیجه»
خدیجه زن بسیار زیبایی اهل یکان مرند بودکه متّهم شده بود با دوست پسرش اطاقی را که شوهرش رادرآن خوابیده بود آتش زده اند.
«صفّانه» و « مریم»
صفّانه با خواهرش مریم از روستای اطراف بستان آباد آمده بود. او با خواهرش که جاری هم بودند به جرم کشتن مادر شوهرشان چندین سال بود که در زندان بسر می برند. آنها می گفتند: مادر شوهر ما خیلی بهانه گیر بود و همیشه با ما دعوا داشت و باعث ایجاد ناراحتی و دخالت درخانواده هر دوی ما می شد تا این که یک روز با یک روسری او را خفه کردیم و بعداً برای آن که اثری از جای انگشتان ما باقی نماند درحیاط خانه اش با بنزین او را آتش زدیم.
«عدی»
"عدی" زن کرمانشاهی بود که به اتّهام قتل همسر معتادش که او و دخترش را به تن فروشی مجبور می کرده، به اعدام محکوم شده بود.
«شهناز غلامی»
شهنازغلامی که هم نام من هم بود، اهل اهواز بود. بیشتر از ده سال بود که به اتّهام قاچاق مواد مخدر حکم اعدام گرفته بود.
«بلقیس»
بلقیس پیرزنی بود که گفته می شد همسرش را به طرز فجیعی مثله کرده بود .
«جمیله»
جمیله اهل اهربود و با برادرش مردی را که مزاحم زندگی او شده بود را کشته بود.
شکنجه و آزار زنان فعّال سیاسی درداخل زندانهای آذربایجان
زنان جامعه ما چه در آذربایجان و چه در سایر مناطق ایران وقتی با اراده آگاهانه خود وارد حوزه فعالیت های سیاسی - اجتماعی می شوند. به مراتب بیش از مردان فعاّل دراین عرصه باید هزینه این انتخاب به غایت سخت را چه در داخل زندان و چه در بیرون از زندان بپردازند.
-- زنان مبارز سیاسی در هنگام دستگیری، بدون توجه به ظرافت های روحی زنانه شان، تا زمان اتمام دوره های بازجویی شان که سختترین مرحله هر دستگیری است، در سلول های انفرادی اداره اطّلاعات زندانی می شدند. چنانکه من و دوستم ( س. ت) وقتی در سال 1368 دستگیر شدیم به مدّت شش ماه برای تفهیم اتّهام و تنظیم کیفرخواست و فرستاده شدنش به دادگاه انقلاب اسلامی تبریز، دررنج آورترین شرایط ممکن درسلول های انفرادی اداره اطلاعات سپاه تبریز واقع در خیابان ارتش زندانی بودیم.
-- بازجویی ها برای تخریب روحیه و روان دستگیرشدگان و نیزبرای ایجاد بی خوابی درآنها اغلب دراواخر شب و نیمه های شب انجام می گرفت.
-- علاوه برآن بازجویی توسط چندین بازجو به صورت توامان بود.
-- فحاشی و توهین های زشت اخلاقی واهانت نسبت به دستگیرشدگان از امورمتداولی بود که از لحظه دستگیری تا زمان آزادی به طرزی مستمّر و پایان ناپذیر برای شکستن روحیه مقاومت زندانیان زن به نحویی بی رحمانه انجام می گرفت.
-- زندانیان سیاسی زن که مادر بوده و فرزند داشتند. اغلب فرزندان آنها تهدید به مرگ و ربوده شدن و یا شکنجه و آزار می شدند.
-- شکنجه و زدن تازیانه به کف پای متّهمین سیاسی زن درهنگام عادت های ماهانه برای ماندگاری درد در تن و جان نحیف و خسته از رنج شلاق و مشت و لگد وغیره ..از دیگر مسائلی بود که در زندان و اداره اطّلاعات تبریز به کرّات مشاهده میشد .
--ایراد توهین های زشت اخلاقی نسبت به زنان و متّهم ساختن آنها به داشتن روابط نامشروع با مردانی که با آنها فعالیت مبارزاتی می کردند. از دیگر شکنجه ها و آزارهای روحی و روانی بود که برای به ابتذال کشاندن روابط سیاسی و فکری افراد به آنها ایراد می شد.
-- وادار کردن زنان فعال سیاسی که دستگیر و زندانی می شدند به سرکردن چادرهای سیاه و کثیف و غیربهداشتی و مجبور ساختن آنها به پوشاندن تمامی قسمت بدن به غیرازدو چشم و دو دست درداخل زندان و نیز دراداره اطّلاعات سپاه توسط ماموران اداره اطّلاعات و نیزنگهبان های بند از جمله شکنجه هایی است که درطی بیش از سه دهه انجام گرفته و می گیرد.
-ماموران اداره اطّلاعات و مسئولان زندان نسبت به مسئله اعتصاب غذای زنان زندانی سیاسی ابراز بی تفاوتی می کردند و گرسنگی و تشنگی زندانیان برای آنها به هیچ عنوان مهم نبوده و نیست. آنان برای شکستن اعتصاب غذای زندانیان حتّی آنان را مورد ضرب و شتم قرارمی دادند. به طوریکه من خودم وقتی دردهه شصت زندانی شده بودم ،به علّت بد رفتاری های بازجویان با من و دوستانم که چهارنفر بودیم،زمانی که من تصمیم به اعتصاب غذا گرفتم. در نتیجه این اقدام من، آنها مرا به اطاق بازجویی بردند واز من خواستند تا علیرغم داشتن چشم بند برچشمم رو به دیوار بایستم و وقتی این کاررا کردم. یکی از بازجوها که همیشه نقش پلیس بد را دراداره اطّلاعات بازی می کرد، با مشت و لگد ضربات محکمی بر سرو تمامی بدن من وارد آورد. که من درنتیجه آن ضربات چند روز بیهوش شدم و وقتی به خود آمدم برای مدّت چند هفته قادر به تکلّم نبودم و دچار حملات سخت عصبی می شدم.
-- به زندانیان سیاسی زن اجازه هواخوری بندرت و خیلی کم داده می شد.به عنوان نمونه وقتی من و دوستم ( س- ت) در دهه شصت و هفتاد دستگیرو به اداره اطّلاعات تبریز برده شدیم درآنجا حدود شش ماه در سلول انفرادی حبس شدیم و درتمام مدّت حبس مان در هفته به طور متوسط به ما حتّی دو ساعت نیز اجازه هواخوری داده نشد. وعلاوه برآن در سال 1386 نیزکه من بازداشت شدم، قریب به یک ماهی که دربازداشتگاه بودم به غیراز سه روز اوّل ایّام دستگیری ام که دربند "نسوان جرایم " اطاق چهار یعنی محل نگهداری زنانی که حکم اعدام گرفته بودند،بودم. در تمامی مدّت بازداشتم اجازه هواخوری حتّی به مدّت بسیارکم نیز به من داده نشد.
-- قبلا درزندان تبریز بند جداگانه ای بنام " بند نسوان گروهکی" بند دوازده "وجود داشت که زندانیان سیاسی زن را درآنجا محبوس می کردند. با آزاد شدن زندانیان درنتیجه پایان گرفتن حکم هایشان ودرنتیجه کم شدن تعداد زندانیان زن سیاسی، این بندعملاًمنحل شد. و زنان زندانی به بند نسوان جرایم منتقل شدند و درآنجا بدون آنکه در بین زندانیان طبقه بندی از نظرنوع جرم صورت بگیرد،زندانی شدند. لازم است خاطر نشان سازم که در بند 12(نسوان گروهک) به منظور تنّبیه زندانیان سیاسی زن درمواقع زیادی به طرزی عامّدانه ای زندانیان خطرناک و غیر قابل کنترل را به آنجا می آوردند تا با ایجاد سرو صدا و ترس در بین زندانیان مانع تمرکز فکرزندانیان برای مطالعه و نیز آزار روانی آنها شوند.
-- جراید آزاد ومستقّلی که مجوز نشر نیزداشته باشند، دراختیار زندانیان گذارده نمی شدند و زندانیان اعمّ از زندانیان مرد و زن مجبور بودند تا کتب مذهبی و روزنامه های ارگان های رسمی را که به منزله تریبونی در خدمت نشر عقاید بسته و ارتجاعی حاکم به خدمت گرفته می شد را مورد مطالعه قرار دهند.
-- ملاقات زندانیان دراداره اطّلاعات با توّجه به میزان رضایت بازجویان ازمتّهمین انجام می گرفت و درداخل زندان نیززنان زندانی هردوهفته یکبار از پشت شیشه های کثیف و با گوشی هایی کهنه و از کارافتاده ای که صدا را به زحمت می توانست به دو طرف منتقل کند و بسته به سلیقه وحوصله ماموران بداخلاق وعصبی ازده دقیقه و پانزده دقیقه تجاوز نمیکرد، انجام می گرفت .
-- درگذشته برای زندانیان امکان استخدام وکیل برای پرونده های فعالین سیاسی وجود نداشت و هرگونه درخواستی برای داشتن وکیل از سوی بازجویان و قضات با تمسخر و بی اعتنایی مواجه می شد. ولی امروزه با توجه به فعالیت های صورت گرفته نسبت به این موضوع و موضوعات مشابه از سوی فعالین مدنی و حقوقی و حقوق بشری دادگاه ها مجبورشده اند تا به زندانیان سیاسی اجازه داشتن وکیل را بدهند.
--سابق بر این به زندانیان مگر زندانیان توّاب که برای اثبات توبه خود به نفع اداره اطّلاعات جاسوسی سایر زندانیان را می کردند ، اجازه رفتن به مرخصی داده نمی شد. - به طور نمونه من خودم وقتی دردهه شصت و هفتاد در زندان بودم در تمام طول مدّت حبسم که بیش از چهارسال بود، تنها سه روز به من اجازه داده شد تا برای تهیه سندی که بابت آزادی ام خواسته بودند به مرخصی بروم.
-- اغلب دادگاه ها درمورد زنان آذربایجان که متّهم به جرایم سیاسی هستند به صورت غیرعلنی برگزار می شد.
-- هیات منصفه به آن معنا که واقعا نماینده آرا و عقاید جامعه باشد در زمان احضار متّهمان سیاسی زن به دادگاه وجود نداشت. همه کسانی که برای محاکمه برده می شدند در دادگاهی محاکمه می شدند که همه عوامل دستگیری ، دادیار ، قاضی ، هیات منصفه آن ازمیان کارگزاران ارتجاع جمهوری اسلامی محسوب می شدند.
--زندانیان سیاسی زن غالبا با سندهای چند ده میلیونی آزاد می شدند درگذشته این سندها اغلب تا چندین سال دردادگاه به عنوان گرو و ضامن نگهداری می شدند.
-- علاوه بر نگهداری سند، دردهه شصت و هفتاد از زندانیان بعد از پایان دوران محکومیت شان خواسته می شد تا هر"دوهفته" یکبار و بعد از طی چند سال درهر"یک ماه" خودشان را به دفتراداره اطّلاعات واقع در داخل زندان تبریز موسوم به دفتر 37 معرفی کنند. دراین احضارهای غیرقانونی به دفتراداره اطّلاعات ازجزیی ترین برنامه آنها در رابطه با دیدارهایشان با سایرزندانیان آزاد شده و نیز فعالان سیاسی خارج از زندان، بازجویی مفصلی به عمل می آمد.
امیدوارم شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد دربیست و سومین نشست خود ،نقض حقوق انسانی زنان و کودکان در زندان زنان آذربایجان را که در واقع نقض حقوق تمامی انسانیت است، مورد رسیدگی و توجه قرار دهد.و عاملان آنرا به عنوان ناقضان حقوق بشر به دنیا معرفی نماید.
به امید فردایی عاری از اسارت
فردایی عاری از سنگسار ، اعدام، قصاص و تجاوزجنسی
و آرزوی پیروزی عدالت در سرتاسر جهان
شهناز غلامی پاریس 04/06/2013
https://www.youtube.com/watch?v=bM8KJwkVyrM
|