«شبیه سازی» در ایران
ج. پاکنژاد
•
امروز دستگاه نیوکانها و شرکا با دمیدن در بوقهای تبلیغاتی خود در کار القای این امر به جوانان است که "اپوزیسیون" شکست خورده و فرسوده گشته است. بخشی از این دروغ واقعیت دارد و آن مرگ پوزیسیونهای اپوزیسیون نماست. به واقعیت دیگری اشاره میکنند که باید طرح دیگری در انداخت!... لذا در آزمایشگاه خویش نیز به کار شبیه سازی نیروی جانشیند و فکر میکنند به ضرب فوکس نیوز و سی ان ان و...و رسانه های فارسی زبان بیگانه پرست، میشود مجاز را بجای واقعیت نشاند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۰ شهريور ۱٣٨۵ -
۱ سپتامبر ۲۰۰۶
شبیه سازی (نه آنکه در چند ساله اخیر و با شبیه سازی گوسفند آغاز گرفت) در نظامهای استبدادی، بخصوص از نوع وابسته آن، بسیار رایج است. در اینجا به چند نمونه آن در ایران، اشاره مینمایم.
با آغاز اعتراضات مردمی علیه نظام مستبد سلطنتی و سر دادن زمزمه انقلاب، آقای خمینی که توسط جنبش مردم غافلگیر شده بود در جایگاهی قرار گرفت که مناسب او نبود. بدین معنا که، جنبش عمومی مردم ایران از یک سو خواستگاه خود را استقلال و آزادی و نهایتا عدالت اجتماعی قرار داده بود و از طرفی چون اکثریت مردم ایران مسلمان بودند مایل بودند تا همراه با تحولات اجتماعی و سیاسی، دین خود را حفظ نمایند اما دینی که متحول شده و بیان آزادی را بیابد، بیانی که اعتلا و کرامت انسان را مد نظر داشته و نه کسب قدرت و انسان را مقهور آن خواستن. آقای خمینی در واقع با نوعی شبیه سازی،یا بهتر است بگویم بدل سازی، رهبری جنبش را پیدا کرد و بعدها رفتار و کردارش ثابت کرد که بدل رضا شاه و پسرش و به قول خودش، آن پدر و پسر که همواره مذمتشان میکرد بود نه بدیلشان:
او که قبلا به هنگام نهضت ملی شدن صنعت نفت و در جریانات پس از آن در کنار کاشانی و فدائیان اسلام قرار گرفته بود و از مخالفان جنبش ملی به حساب می آمد، در دهه چهل در مخالفت با حق رای دادن به زنان سخن میراند، در نجف ولایت فقیه را درس داد.
از محیط بسته حوزه در نجف، به پاریس، به فضای باز رسانه ها آمد و توسط کسانی احاطه و مورد مشورت قرار گرفت که اغلب خود را در خط و مشی مصدق و نهضت ملی میدانستند ۱. محیط را آماده و مناسب شبیه سازی دید تا خود را به چهره رهبری همه پسند در آورد. در ایران، هر روز جمعیت های میلیونی به تظاهرات میپرداختند و کسی از ایدئولوژی و عقیده دیگری سوال نمیکرد، همه خواهان تغییر رژیم و پایان دادن به استبداد وابسته بودند. شعار سراسری و فراگیر، استقلال و آزادی بود. آقای خمینی که به خوبی به اهمیت موضوع پی برده بود گفتار و کردار خویش را مراقبت میکرد تا اتحاد نیروها در ایران را ضربه پذیر نکند. در سخنان خود از اتحاد همه با هم صحبت میکرد و در جواب خبرنگاران می گفت هر آدم عاقلی میداند که حاکمیت مال مردم است و ولایت را از آن جمهور مردم دانست. در آینده فعالیت کمونیست ها را آزاد می خواند و می گفت، زنان در پوشش خود آزادند ودر مورد حق رای زنان تا آنجا رفت که گفت حتی میتوانند رئیس جمهور هم بشوند. او از جمهوری به عنوان نظام آینده نام برد و آن را اسلامی خواند و در تعریف آن همان سخنان ذکر شده را ایراد کرد. نه در محیط بسته بلکه در حضور رسانه هایی که نظراتش را به سراسر جهان مخابره می کردند. مردم ایران نیز آن را می شنیدند. اما ما در ذهنیت خود تصویری از رهبری اسلامی را شبیه سازی کردیم که برگرفته از مشخصات پیامبر و امامان شیعه ای بود که مظهر عدالت و کرامت بودند و "به عهد خود وفا کنید" را توصیه و عمل میکردند. با این رهبر ذهنی، جامعه اسلامی ذهنی نیز شکل گرفت و چون بنا را بر اعتماد به عالی ترین مقام دینی و تعهدش گذاشتیم. به دو شعار استقلال و آزادی، حکومت اسلامی هم اضافه شد. اما نام حکومت اسلامی حساسیت افکار عمومی بخصوص رسانه های غربی را برانگیخت. لذا او را مورد سوال قرار دادند. او باز آن را جمهوری و منبعث از رأی مردم خواند. همان ذهنیت، وسیله ای شد تا نه تنها مجاز را واقعیت شماریم بلکه خود و دیگر سانسوری، مانع از شنیدن قولها و عمل به بهترین آنها شد.
ترک پاریس توسط او به منزله ترک آزمایشگاه توسط رهبر شبیه سازی شده و بازگشتش به محیط آلوده و فضای مسموم قدرت و بخش سنتی حوزه یعنی همان خط و ربط بهبهانی و کاشانی و... بود. محیط مساعد، باعث عود بیماری قدرت پرستی از سوی او می شد. در سخنرانی بهشت زهرا و متن حکم نصب مرحوم مهندس بازرگان این امر کاملا مشهود است و ما جامعه استبداد زده ایران که به گریز از مسولیت خو کرده بودیم و مانع ذهنی قیدشده با ملقب شدن رهبری به "امام" بیشتر شده بود متوجه خطر نشدیم و ملت، حالا که انقلاب را به دست رهبری (امام) داده بود، مسولیت و اختیار خویش را هم به او سپرد.
همواره در جوامع، اقلیتی زورپرست وجود دارد که در جوامع دموکراتیک فرصت حاکمیت بر جامعه را نمی یابند مگر در موارد استثنایی و با استفاده از بحران های موجود در آن جوامع (هایدر در اطریش و به حاکمیت نزدیک شدن لوپن در فرانسه و ریاست جمهوری بوش در آمریکا ...). در ایران پس از انقلاب، این اقلیت به سرعت سازماندهی کرد تا جمهوری مورد خواست مردم را به شبه جمهوری تبدیل نماید، غفلت عمومی، بخصوص قشر تحصیل کرده از اهمیت موضوع، وزن و اعتماد و بهایی که جامعه با همان ذهنیت به چهره خمینی به عنوان رهبر انقلاب داد زمینه شبیه سازی را فراهم کرد. سخنرانیهای آقای خمینی بوی تفرقه و تقسیم جامعه به خودی و غیرخودی را می گرفت. نیروهای چپی مشرک و ملحد، مجاهدین، منافق و ملیون ملحد و مرتد می شدند. علیرغم هشدارهایی که از سوی برخی آزادیخواهان نسبت به خطر بازسازی استبداد داده می شد، جامعه اقدام بایسته را بعمل نمی ﺁورد (خود و دیگر سانسوری عامل بسیار موثری بود). بحرانه یکی پس از دیگری ایجاد شد و استبداد مانع جدی در برابر خویش نمی یافت و نیروهای سرکوب گر اقلیت زورگو، هر روز وسعت عمل بیشتری می یافتند. در سوی دیگر نیروهایی که خود را مخالف وضع موجود میشمردند، بجای نامساعد کردن محیط برای بازسازی و رشد استبداد تاریخی، دست به شبیه سازی می زدند. آنان که به استالینیزم پایبند بودند در فکر و تدارک شبیه سازی لنین و کرنسکی و انقلاب کارگری و نهایتا نظام پرولتاریا می شدند. بخشی از پایبندان به نهضت ملی با تشکیل نهادهای موازی از قبیل سپاه به شبیه سازی دولت فیدل کاسترو دست می زدند و.... رانده شدگان توسط انقلاب ایران، با تمسک به بیگانگان در تدارک کودتا و جنگ می شدند تا مگر به قدرت باز گردند.
با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی و تصویب آن، شبه رهبری که در آزمایشگاه پاریس شکل گرفت روند مرگ خویش را شدت می بخشید تا در ۲۵ خرداد با جمله معروف خویش که "٣۵ میلیون نفر بگویند بله من میگویم نه" به زندگی شبه رهبری (ﺁنکه در ذهنیت عمومی جا گرفته بود) پایان داد. متمم قانون اساسی و گنجاندن ولایت مطلقه در آن، پایان شبه جمهوری و باز گشت نظام سلطانی به ایران شد.
پس از مرگ آقای خمینی، نظام ملاتاریا بقای خود را در کلوناژ (شبیه سازی) رهبری دید و با جعل نامه ای از قول آقای خمینی، آقای خامنه ای "رهبر انقلاب" شد. (هیچ هم معلوم نشد و نیست انقلابی که ده سال از آن گذشته بود، چگونه این آقا و از کجا رهبر آن شد و).... این شبیه سازی ها ادامه یافت: رفسنجانی به امیرکبیر تشبیه شد و خاتمی را بنی صدر دوم تبلیغ کردند و... تا به امروز که در ایران فردی به ریاست جمهوری رسیده که سعی دارد و به نظر میرسد شبیه سازی شده ای از ترکیبات جنس داخلی (رجایی) و مواد خارجی، (بوش) به علاوه مقدار زیادی، پررویی باشد. معجزه آخرین ایشان پیشنهاد بحث آزاد با همتایش، بوش، است. باید مقدار پررویی از حد فزون باشد تا در عین سرکوب ارباب مطبوعات و تعطیلی آنها، انحصار رسانه های جمعی و اعمال سانسور سراسری، سرکوب دانشجو و دانشگاهی، فیلترینگ اینترنت و تحت تعقیب قرار دادن وبلاگ نویسان و بعضا زندانی کردن آنها، اعمال شکنجه در زندانها و قتل زندانیان بی دفاع و.... دم از بحث آزاد، با پیش شرط عدم سانسور زد. این فقط از پرورش یافته مکتب وقاهت بر می آید.
اغلب آنان که خود را تاکنون مجازا" مخالفان این نظام میدانسته و یا میدانند نیز از جنس بدلی و شبیه سازی شده اند:
برای اینکه آزادی جایگزین استبداد شود باید مدعیان آن نیز اصول آزادی و راه و رسم آزادگی را بشناسند و بدان عمل نمایند و آن را بهانه کسب قدرت نکنند و توسل به هر وسیله ای را مجاز نشمارند. خلاصه از همان جنس و خمیره نباشند. در غیر این صورت اتحاد چنین نیروهایی لاجرم به افتراق و دعوا می انجامد. از فردای انقلاب، نظامهای سلطه گر بخصوص آمریکا، بکار بدل سازی مشغول شدند. به سانسور نیروی جانشین که آزادی و آبادی ایران و کرامت انسانی را مدنظر داشت پرداختند و با استبداد داخلی همگام شدند و انقلاب ایران را مورد هجوم قرار دادند. میدان و بلندگوهای تبلیغاتی را در خدمت این هجوم گرفتند و تا امروز دست از این کار بر نداشته اند. این عمل خود به تثبیت استبداد وابسته در ایران کمک شایانی کرده است و میکند. اسناد موجود در آرشیو سیا و آنچه در سفارت آمریکا بر جا مانده گواه این امر است. بنا به موقع و زمان، گاهی سازمان مجاهدین خلق "آلترناتیو" شد و زمانی رضا پهلوی و کوتاه زمانی رفراندوم را علم کردند. هر آنچه که در مذمت انقلاب ایران بود با وسعت پخش شد و میشود. امروز هم از تجربه افغانستان و عراق درس بایسته، نه از سوی آمریکا و شرکایش و نه از سوی وابستگان به آنها گرفته نشده است. آزمایشگاه نیوکانها کماکان بکار کلوناژ آلترناتیو و تولید "کلوناتیو" مشغول است و غافل است که موجودی که از سلول های مرده می آفریند، خود مرده است. حتی دم مسیح آنها را به زندگی باز نمی آورد چه رسد به رسانه های وابسته. از بس این دروغ را تکرار کردند که "بی بی سی و فلان و بهمان رادیو" بود که انقلاب ایران را سازمان داد! کم کم خود باورشان شد. این دروغ خود بزرگترین توهین به مردم ایران و تحقیر آنان است. این درست است که مردم ایران به سختی مسولیت میپذیرند و اغلب منتظرند تا فرجی بشود تا از دست این هیولاهای وطن بر باد ده خلاصشان کند ولی وجدان تاریخیشان لااقل تا این حد هشیار هست تا مردگان و وابستگان به بیگانه را به رهبری نپذیرند.
خداوند میفرماید "تا ملتی تغییر در خود حاصل نکند خداوند تغییری در وضع آنها نخواهد داد". بنا بر این دست روی دست گذاشتن و منتظر فرجی شدن و از بنده خدا انتظار داشتن که وضع ما را روبراه کند بی فایده است. اگر مفر و فرجی باشد تا ایران از استبداد برهد وراه بزرگی پیش گیرد، فقط با تلاش و همت خود ما به تغییر در رفتار و کردار و آزادشدن از ذهنیت دربند استبداد درونی خویش است که امکان میپذیرد. تحول هم باید در حول و احوال و قلوب ما باشد نه در ظاهر و به حرف زدن صرف. نمیدانم چرا و چگونه است تا هموطنی از هموطنان ما "متحول" میشود و در می یابد که آزادی و آزاد زیستن نعمت بزرگی است، اول باید با انتقاد از انقلاب و دراز کردن انقلابیونی که میلیونها ایرانی را در بر میگیرد شروع کند. سپس به تمجید و کم و بیش پا بوس دشمنانی که از ابتدا همه کار کردند که ملت در کرده خود موفق نشود میروند و نمیدانند ترک اعتیاد با تغییر مواد مخدر امکان پذیر نیست. اینان اول به خود جفا میدارند و کرامت انسانی خود را به بهایی ارزان میفروشند.
انقلاب و یا هر پدیده اجتماعی حاصل عمل انسانهاست و بخودی خود موجودی انتزاعی نیست. هر آنچه بعد از انقلاب بر انقلاب و ایران و ایرانی رفت نه از انقلاب بلکه از رفتار ما بود. این دروغ است که انقلاب فرزندان خود را میخورد. این پدید آورندگان انقلابند که سرنوشت آن و خویش را رقم میزنند. انصافا اگر رفتار و کردار ما ایرانیان در برخورد با بازسازی استبداد، در خور یک جامعه مردمسالار بود و اجازه بازسازی استبداد را نمیدادیم و مردمسالاری استقرار یافته بود، ﺁیا حالا حتی ضدانقلابیون نیز ادعای شرکت در انقلاب را نمیکردند و کاسه از آش داغتر نمیشدند؟ اگر نسل انقلاب (نزدیک به تمام مردم که در انقلاب شرکت کردند) که حالا جزیی از اکثریت خاموشند در انتقال تجربه خویش و انتقاد از کارپذیری خویش کوتاهی نمیکردند و گناه وضعیت کنونی را به گردن انقلاب نمی انداختند، نسل جوان امروز به راحت طلبی و کارپذیری دچار میشد تا مدعی بگردد «شما انقلاب کردید و تاوان آن را باید ما بپردازیم»؟ و با این جمله از خود، در ساختن سرنوشت خویش سلب مسوولیت کند؟ خوشبختانه هنوز در میان نسل جوان به اندازه کافی هوشیاران هستند تا سرنوشت کشور را به دست هر کس و ناکس نسپارند.
امروز دستگاه نیوکانها و شرکا با دمیدن در بوقهای تبلیغاتی خود در کار القای این امر به جوانان است که "اپوزیسیون" شکست خورده و فرسوده گشته است. بخشی از این دروغ واقعیت دارد و آن مرگ پوزیسیونهای اپوزیسیون نماست. به واقعیت دیگری اشاره میکنند که باید طرح دیگری در انداخت! باید جوان گرایی کرد. کلام حق را میگویند تا مراد باطل خود را پوشش دهند، لذا در آزمایشگاه خویش نیز به کار شبیه سازی نیروی جانشیند و فکر میکنند به ضرب فوکس نیوز و سی ان ان و...و رسانه های فارسی زبان بیگانه پرست، میشود مجاز را بجای واقعیت نشاند. با این امر خیال دارند بسان نیم قرن گذشته با ایجاد ابهام و تفرقه و آلوده کردن جو سیاسی در ایران مانع از شکل گیری جنبشی مستقل از آنها و سیاستهایشان بشوند. خود این امر نشان میدهد که آنها در ادعای خود مبنی بر خاورمیانه مردمسالار صادق نیستند زیرا مردمسالاری نیاز به زنان و مردان آزاده و مستقل دارد. زنان و مردانی که از مسولیت و بر خورد با مشکلات هراس ندارند و حاضر نیستند که ملت خویش را تحقیر نمایند و برای رسیدن به هدف، ولو آزادی هر وسیله ای را مجاز نمیشمارند.
۱- (درس تجربه خاطرات ابوالحسن بنی صدر مصاحبه با حمید احمدی صص ۱۶۰و۱۶۱ ) .... خب، وقتی آقای خمینی آمد به پاریس، ایشان را بردیم به خانه آقای غضنفرپور، بعد از ظهر من رفتم آنجا، دیدم به اینکه عین بساط نجف را درست کرده اند. کی وارد شود؟ کی آقا را ببیند و کی نبیند؟ پیشخانه ایشان مرکز رتق و فتق امور شده بود. این وضع را دیدم، عصبانی بر گشتم به خانه و فردای آن روز هم نرفتم.
در خانه نشستم و نوزده سوال و جواب تهیه کردم. سوالاتی که به اصطلاح سوالات اصلی بود راجع به انقلاب ایران که در مطبوعات طرح شده بود و یا هموطنان ما نگرانی داشتند و همین طور خود ما فکر کرده بودیم، اینها باید روشن بشود. این نوشته در اصول راهنما بعدا در ایران چاپ شد. نوزده سوال و جواب که راجع به مسائلی مثل فاشیسم مذهبی و نقش روحانیت در دولت هم جزء آن بوده.
احمد آقا آمد پیش من که آقا {خمینی} به اتکا شما آمده و به اعتماد شما آمده اینجا. حالا شما ایشان را ترک کردید و رفتید. گفتم: «نه. معلوم شد که آقا خیال کرده که اینجا نجفه، نه جانم، اینجا نجف نیست، اینجا پاریسه. اگر شما بخواهید بساط نجف را در اینجا راه بیاندازید، ناچارید مثل بقیه ایرانیهای پناهنده به عنوان پناهنده اینجا بمانید. تصمیم باید بگیرید و این چه بساطی است که اینجا راه انداخته اید؟ پیشخانه و پس خانه، این با آن پچ پچ میکنه آن یکی با این یکی پچ پچ میکنه. اگر یک خارجی یک دفعه بیاد اینجا و این بساط را ببینه، خواهد فهمید که اگر این رژیم بیفتد دست شما،چه خواهد شد.» احمد آقا گفت: «بله. بله. درست می فرمائید.آقا {خمینی} را باید برد یک خونه بزرگی. او در نجف درخت ندیده و اصلا" یک جایی باشه که سبزه ای هم باشه و وسیع باشه. این ترتیبات را هم در آنجا انجام میدهیم.»
من هم مشغول تهیه این مطلب اصلی شدم یعنی سئوالها و جوابها را تهیه کردم. بعد که تهیه شد، آن را بردم پیش آقای خمینی و گفتم: «دو بدو صحبت کنیم» گفت: «کسی نیاد توی اطاق.» گفتم: «اینجا جایی است که میگویند یک خبرنگار، زبده و زرنگ است، کسی است که میگن نقش شیطان را بازی میکنه. آنها یک سئوالهایی طرح میکنند که شما را می پیچانند و از شما جوابی را که میخواهند، در می آورند و بعد آن را میگذارند توی بوق و بیچاره تون میکنند. و گفتم این سئوالات، همه اینجاست و این هم، جوابهای آنها. به نظرم می رسد که این جوابها را باید در برابر این سئوالها داد. ببینید آیا میتوانید این رویه را عمل بکنید. خب، مصاحبه، لازمه این انقلابه. اگر نمیتوانید، باید یک ترتیب دیگه ای بدهید.»
یکی دو روز بعد به من گفت که آنها را مطالعه کردم و درست است. همین طور عمل می کنیم. یک کمیسیونی هم معین کرد که خبرنگاران باید قبل از مصاحبه با او، سئوالهای خود را برای مصاحبه میدادند و آن کمیسیون جواب آنها را تهیه میکرد. آقای موسوی خوئینی ها قبلا نبود ولی بعد آمد به آنجا. ایشان آن جوابها را با خط درشت مینوشت و آقای خمینی آن را تکرار میکرد یعنی بلندگوی بیان عمومی انقلاب ایران شد و خبرنگاران همان سئوالهایی را میکردند و از او همان جوابهایی را می شنیدند که کمیسیون تهیه کرده بود. حال اگر سئوالی هم خارج از آن سئوالها بود جواب نمیداد.
ح.ا.: در تمام مدت اقامت در آنجا؟
بنی صدر: تا لحظه آخر {برگشت به ایران} همین طور بود. یک وقت هم اگر سئوالاتی می آوردند و جوابهایی می بردند، همین طور که آقای اشراقی {دامادآقای خمینی} فراوان گفت، همواره آقای خمینی می پرسیده: آیا این جوابها را بنی صدر موافقت کرده یا نه؟ یعنی در بیان آن جوابها به ما اعتماد میکرد. در کارهای عملی نه، و آن کارها را با آقای دکتر یزدی و دیگران انجام میداد.
ح.ا.: منظورتان از کارهای عملی چیه؟
بنی صدر: منظورم این است که در ایران چه کنند و چه نکنند. مثلا کمیسیونی برای نفت تشکیل دادند و یا برای اداره همان محل اقامت و سازمان دادن مصاحبه ها همه این کارها را آقای یزدی تصدی داشت.
jmpaknejad@yahoo.fr
|