آیا انتخابات به تغییرات واقعی منجر می شود؟
به بهانه ی رأی آوردن شیخ حسن روحانی کریس هارمن - ترجمه ی مزدک دانشور
•
در انتخابات، رأیدهندگان نمیتوانند کسانی را تغییر دهند که راهبری اقتصادی به عهدهی آنها است، زیرا مالکیت آنها بر اموالشان غیرقابل تغییر است٫ پس میتوان نتیجه گرفت که وقتی صحبت از تصمیمات اقتصادی میشود دیگر دموکراسی بیمعنا است٫ انتخابات «جوهرهی دولت» را عوض نمیکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۵ خرداد ۱٣۹۲ -
۱۵ ژوئن ۲۰۱٣
نمایشنامهنویس و طنزپرداز معروف انگلیسی جرج برنارد شاو در نمایشنامهی مرد و ابرمرد [۱] گفته بود: «هر انتخابات عمومی یک انقلاب است٫» او با این جمله باور عامی را به نمایش میگذارد که گویی تحت سلطهی سرمایهداری، قدرت میتواند در دست نمایندگان پارلمان یا روسای جمهور قرار بگیرد٫ ما بسیار میشنویم که سیاستمداران پس از انتخابات «قدرت را به دست میگیرند٫» اما این تصور خطاست٫
سابقهی دولت در بریتانیا به سدههای میانه برمیگردد که با مدرنشدن، خود را با نیازهای سرمایهداری در قرون ۱۷، ۱٨ و ۱۹ تطبیق داد٫ در بریتانیای پیش از قرن ۱۹ دموکراسی وجود نداشت٫ پارلمان را اقلیتی کوچک انتخاب میکرد٫ ۹۵ درصد مردان جامعه تا سال ۱٨٣۲ از رأیدادن محروم بودند٫ ٨۰ درصد مردان جامعه حتا پس از اصلاحاتی که در آن زمان انجام شد نیز از رأیدادن دور ماندند و زنان تا قرن بعد نیز حق رأیشان را به دست نیاوردند٫ دموکراسی برای حاکمانِ آنوقت بریتانیا کفر محض بود٫ آنها دموکراسی را «حکومت اوباش» میخواندند و تودهها را «گلهی خوکها» خطاب میکردند٫ تاریخنگار بریتانیایی مکلوی [۲] در اوایل قرن نوزدهم در اینباره نوشته بود: «حق رأی عمومی برای تمامی مقاصدی که دولت برای رسیدن به آن بنا شده سمی مهلک است» و «مطلقاً با جوهرهی تمدن ناهمخوان٫»
این فشار همگانی بود که منجر به گسترش حق رأی شد، اما تا جنگ جهانی اول که تا حدی حق رأی عمومی به رسمیت پذیرفته شد همچنان وضعیت نابرابری در حق رأیدهی وجود داشت و حتا پس از این اصلاح نیز برخی زنان از حق رأی محروم بودند و گروهی از مردان طبقهی بالا بیش از یک حق رأی داشتند٫ با همهی اینها گسترش حق رأی ویژگی بنیادی دولت را تغییری نداد٫ رالف میلیبند [٣] در کتاب دموکراسی کاپیتالیستی در بریتانیا [۴] در اینباره نوشت: «تعلق خاطر سیاستمداران به دموکراسی اما بر عدم تمایل آنها به استحالهی دموکراسی دلالت نمیکند: زیرا دموکراسی بهتر است که در حد نیت بماند تا آنکه نتایجاش تجربه شود... اجرای بسیار خوب محدودشده و کنترلشدهی دموکراسی نه تنها قابل قبول است، بلکه از جنبههایی نیز مطلوب است٫ اما هر چیزی که فراتر از این برود غیرقابل تحمل است [زیرا] تمامی نظام سیاسی را تابع احساسات و جو زمانه میکند.»
قدرت در دست چه کسانی باقی میماند؟
ارتش، دادگاهها، سرویسهای امنیتی و ادارات دولتی همچون گذشته همچنان تحت اختیار همان سلسلهمراتب سابق میماند٫ در رأس حکومت [آن دوره] خویشاوندان و دوستان کسانی قرار داشتند که از ثروتهای عظیم برخوردار بودند و درحالحاضر هم وضع تفاوت چندانی نکرده است٫ بررسیهایی که در رابطه با قشربندی افسران در نیروهای مسلح، قوهی قضاییه و رتبههای بالای ادارات دولتی انجام شده، نشان میدهد که حدود ٨۰ درصد اعضای این اقشار در گذشته به مدارس بسیار گرانقیمت رفتهاند٫ اندک رئیسپلیسهایی هستند که از طبقهی متوسط پایین یا طبقهی کارگر برخاسته باشند٫ البته آنها میتوانند از اینکه منصب پُردرآمدی را تا زمان بازنشستگیشان اشغال کردهاند، بسیار مفتخر باشند!
سربازان معمولی باید تابعِ بیچونوچرای این افراد باشند و اگر یک پلیس دژبان وایتهال یا افسر زندان از گردنگذاشتن به فرمان آنها امتناع کند کارش را از دست خواهد داد٫ سربازی که از اطاعت سر باز زده باشد، سروکارش با دادگاه نظامی خواهد بود٫ این افراد برای این تربیت میشوند که از نظم اطاعت کنند و همینطور به آنها آموخته میشود که در صورت فراموشی آموزههایشان با مجازات روبهرو میشوند٫ درضمن آنها تربیت شدهاند که فقط از مافوقشان اطاعت کنند و نه از کسی که به خاطر کسب رأی مردم به جایگاهی رسیده است.
آنچه در رابطه با بریتانیا صدق میکند در رابطه با دیگر کشورهای جهان نیز صادق است و با آنکه اکثر افسران نیروهای مسلح از طبقهی متوسط و نه از طبقهی حاکم برخاستهاند اما گاه این افراد تحت عنوان یک «کاست» جدا از سربازان سازمان داده میشوند٫ مثلاً آنها در خانههای خاصی اسکان داده میشوند، غذای مخصوصی صرف میکنند، سربازان وظیفه را به مصدریِ آنها میگمارند و از داشتن جایگاهی در نزدیکی کسانی که قواعد بازی را تعیین میکنند، لذت میبرند٫ این افراد ممکن است با بخشهایی از طبقهی حاکم به معارضه برخیزند، اما بهندرت از یاد میبرند که چهچیزی چنین جایگاهی را به آنها بخشیده و از تودهی مردم متمایزشان کرده است.
در انتخابات، رأیدهندگان نمیتوانند کسانی را تغییر دهند که راهبری اقتصادی به عهدهی آنها است، زیرا مالکیت آنها بر اموالشان غیرقابل تغییر است٫ پس میتوان نتیجه گرفت که وقتی صحبت از تصمیمات اقتصادی میشود (یعنی اینکه چهچیزی تولید شود، تا چه حد میتوان به ترمیم دستمزدها پرداخت و چه کسی و با چه ویژهگیهایی باید کار گیرش بیاید) دیگر دموکراسی بیمعنا است٫ انتخابات «جوهرهی دولت» را عوض نمیکند٫ حتا اگر یک رئیسجمهور چپگرا حاکم باشد یا اکثریت چپگرا در پارلمان برگزیده شود، ژنرالها، روسای پلیس و قضات سر جای خود باقی میمانند، بههمینترتیب هم صاحبان کارخانهها و بانکداران تعویض نمیشوند و جامعه نیز همچنان در راستای سرمایهدارانه اداره میشود٫ صاحبان امور اگرچه بهصورتظاهری از تصمیمات اتخاذشده از سوی بدنهی منتخب دولت اطاعت میکنند اما نهایت تلاششان را برای خرابکاری در اقداماتی که نمیپسندند، انجام میدهند٫ از هر گریزی سود میبرند تا به منافع طبقهشان لطمه نخورد و درعینحال این طبقه از قدرت اقتصادیاش برای سنگانداختن در مسیر دولت و برای رسیدن به خواستههایش باز نمیایستد.
[۱] #_ftnref1 ٫Man and Superman
[۲] #_ftnref2 ٫McLeay
[٣] #_ftnref3 ٫ Ralph Miliband
۲٫ Capitalist Democracy in Britain (Oxford٫ ۱۹٨۲)
#_ftnref4
|