یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تریلوژی گورستان


مرتضا میرآفتابی


• خروسخوان
از صبحِ زود حرکت کردیم
تا رسیدیم
گلیمی و سماوری و چراغی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۶ تير ۱٣۹۲ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۱٣


 خروسخوان
از صبحِ زود حرکت کردیم
تا رسیدیم
گلیمی و سماوری و چراغی
هرچه نگاه می کردیم
قبر بود و سنگهای قبرستان
دخترکِ کوچک، خواهرم
با موهای بافته و روبانِ رنگین
و ما بچه هایِ خانه و بچه هایِ همسایه ها
روی قبرها می دویدیم
انگشتهایمان به سنگهای قبر می خورد
دلمان از درد می مُرد
وقتی دنبال هم می کردیم یا دنبال توپ
منظره‌یِ ما
از ما، تا دیوارهایِ خرابه‌ی آن ته گورستان
تا بی انتهایِ مرگ
مردگان بودند که زیر خاک نفس می کشیدند
و به ما
و ضربه های توپ
و فریادهای شادیِ ما
نگاه می کردند

غروبِ آفتابِ زرد
وقتی از گورستان می خواستیم برگردیم
نفسهای زمینِ مرگ را می شنیدیم
که مرده و مرگ نفس می کشند
قرآن خوانِ کور
از دور صدایش از ته قبرها بیرون می آمد
آن روز جمعه، در بازگشتِ به خانه
ما، اعضای خانواده و همسایه ها
دختر ها و پسرها و بزرگها
هریک
نعشِ مرده‌یی را به کول می کشیدیم
کفن هایِ کهنه
و ژنده پاره هایِ مرگ
از غسالخانه گذشتیم
تا رسیدیم به درِ گورستان
خواهر کوچکم
به یاد آورد که میان مردگان
توپ و روبانِ سرش را جا گذاشته است. . .
در آن غروبِ وهم
ما
از دورِ دورِ
کنار در گورستان، منتظر
می دیدیم که مردگان
با کفن های مندرس
با ژنده-پاره ها
توپِ ما را جلوی پاها انداخته‌اند
و می دوند و عربده می کشند و بازی می کنند
اما، ما سالهاست که منتظریم
و از دورِ دور
صدای آشفته و مغشوش مردگان را می شنویم
که به دنبالِ توپ ما می دوند
و با سکوت و دلهره، عربده می کشند

مرتضا میرآفتابی
۲۶ دسامبر ۲۰۱۲
=========

سنگستانم
هزار سنگ قبر بر سینه‌یِ من
در اعماق خاک گورستان دفن شده‌ام
هر روز
هر روز صبح
کودکی که به مدرسه می رود
در سازی می دمد و از رویِ سنگهایِ قبر می گذرد
دهانش می دمد
او کودک همه‌ی محله ها و کوچه هاست
کودکِ جاده ها و راه ها
من در اعماق خاک
زیر هزار سنگِ قبر و خاک گورستان
از صدایِ ساز و دهانِ این کودک
بیدار می شوم
نعره می کشم
موسیقیِ شگفتی
گوشها و چشمهایم را باز می کند
ژرفایِ خاک را می شکافم و بیرون می آیم
شانه هایم را می تکانم از خاک و تاریکیِ قرنها
و صدای ساز و دهانِ کودک من
که دور می شود. . .

مرتضا میرآفتابی
نهم سپتامبر ۲۰۱۱
=========
در جستجو

راه افتادم
زوزه‌یِ سگها و تاریکی

سپیده که زد
در جستجویِ گور خود
هرچه می گردم
پیدا نمی کنم
سنگها
علامت ها
نشانه ها و تصویرها
نه!
باید بروم به گورستانی دیگر. . .

مرتضا میرآفتابی
فروردین-آوریل ۲۰۱۰
=========

کجاست؟
کو. . .؟ کجاست. . . ؟

من شعله می کشم
در این سوز و صدایِ موجها
در این پهناور-زمینِ سرد و یخبندان
فروزه های آتشم یا خاکستر

من از دردِ تو
پهلوانِ این خطه‌یِ پهناورِ سوخته‌ام
گولی شبیه من
که همه را باخته‌ام
در تاریکایِ وهم شب
از بلندترین ساختمان
بر مرگ می خندد

از تو، از تو می پرسم
آن کوزه‌ی سفالی
هیچگاه
هیچگاه ندیدم
تا از تو بپرسم
کو، کجاست
پس خاکسترم را به کدام باد سپردی
خاکسترم کو؟

مرتضا میرآفتابی
۲۶ دسامبر ۲۰۱۲

 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست