«خود- خود گرایی»، «به به!” و «دیوانه ی بی آزار»
(سه شعرخود خنده آور)
عسگر آهنین
•
من با خودم، رفتم کمی در شهر گشتم
در کافهای با خود نشستم، قهوه نوشیدم
خود گفتم و خود هم شنیدم
(خود- خود گرایی)
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ تير ۱٣۹۲ -
۲۹ ژوئن ۲۰۱٣
خود- خود گرایی
من با خودم، رفتم کمی در شهر گشتم
در کافهای با خود نشستم، قهوه نوشیدم
خود گفتم و خود هم شنیدم
در حین صحبت با خودم گاهی جوکی گفتم
تکراری و بی مزه اش دیدم، نخندیدم
ناچار لبخندی زدم تا از خودم دلخور نباشم!
یک ژاکِت خوشگل برای خود خریدم
خود هم تعجب کردم از این دست و دلبازی
(حرّاج بود، اما به روی خود نیاوردم!)
از حود تشکّر کردم و ُ با خود به خانه بازگشتم
این بود، با خود، سرگذشتم!
۲٣ فوریه ۲۰۱٣
به به!
قهوه ای خوردم، زمین
ماندم کمی در چال آب
گفتم: ای عهد شباب! عهد شباب!
گر چه از مردم کسی آنجا نبود،
قلب مردم شد برای من کباب!
این هم از یک شعر آسان یاب و ُ ناب،
گر خوشت آمد، بگو: بهبه جناب!
۱۲ مارس ۲۰۱٣
دیوانه ی بیآزار
آن مرد هم محلّه ی ما
با آن کتاب وُ دفتر هر روزه اش
دارد در امتداد خیابان با خود حرف می زند.
کاری به کاراو نداشته باشید
دیوانه ی بی آزاریست،
که زمزمه هایش مزاحم کسی نیست
او را به حال خود بگذارید.
۱۶ مارس ۲۰۱٣
|