فاجعه در بیمارستان های ایران
خسرو ثابت قدم
•
از وضعیتِ ایران، در مقایسه با ممالکِ دیگر، بویژه در مقایسه با ممالکِ ثروتمندِ دیگر، همه با خبریم - با خبریم؟ من شخصاً چنین حوادثی را که در زیر ترسیم خواهم کرد در خواب و خیالم هم تصور نمی کردم، چه رسد به آنکه از آن باخبر باشم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۲ تير ۱٣۹۲ -
٣ ژوئيه ۲۰۱٣
از وضعیتِ ایران، در مقایسه با ممالکِ دیگر، بویژه در مقایسه با ممالکِ ثروتمندِ دیگر، همه با خبریم - با خبریم؟ من شخصاً چنین حوادثی را که در زیر ترسیم خواهم کرد در خواب و خیالم هم تصور نمی کردم، چه رسد به آنکه از آن باخبر باشم.
فاجعهی یک:
فاجعه نخست منم. خودِ من. کار بجائی کشیده است که نویسنده ای که نه سیاسی ست ونه تمایل و گرایشِ خاصی به امورِ سیاسی دارد و ۹۰ درصدِ کارهایش به زبان و امورِ ترجمه و ادبیاتِ صرف مربوط بوده و هست، باید بنشیند و «سیاسی» بنویسد. آری؛ همین خود فاجعه است.
فاجعه دو:
دوستی (خانم) برایم امروز چنین تعریف کرد:
از قارهی آمریکا عازم ایران بودم. بخاطرِ عبور از ممالکِ عربی، پرواز بیش از ۱۴ ساعت بطول انجامید. گویا در آنجا (خلیج) دچارِ «ترومبوز» شده بودم و خودم خبر نداشتم. در تهران این «ترومبوز» به ریه صعود کرد و دچارِ «آمبولیِ ریوی» شدم. با درد و تنگی نفس و ترس از مرگ و ضعف، عازم بیمارستان شدم. مصائب و مشکلاتِ شخصی یکطرف؛ دوری از خانواده ام در آمریکا یک سو؛ و مشکلاتِ اولیه بستری شدن در بیمارستان هم یکطرف. در بیمارستان حالم بدتر شد و مرا به بخشِ ICU منتقل کردند. بخشِ قبل از مرگ. کسی که به چنین بخشی منتقل می شود، با مرگ یک قدم فاصله دارد. نمیه بیهوش بودم و در حالتی نزار و ضعیف. با نصب سرُم ها و تزریق دارو ها، کمی بخود آمدم. و اولین چیزی را که احساس کردم دست های پزشک بروی سینه هایم بود. نا نداشتم که کلامی بگویم. در این نا نداشتن، ترس هم ادغام می شود و کار را بدتر می کند. سینه مالی و لاس زدن های آقای پزشک چنان بالا گرفت که پرستاران از اتاق آمدند بیرون و گفتند: «آقای دکتر: حالش انگار خیلی بد است؛ بهتر است فعلاً ترکش کنید». این پرستاران از اتاقِ خود بروی «مانیتورها» می دیدند که آقای دکتر مشغولِ اجرای دروسِ پزشکی خود بروی سینه های منست.
فاجعه سه:
حدودِ یک ماهِ بعد، منتقل شده به بخشِ CCU به علتِ عدمِ رسیدگی ها، دچارِ «زخمِ بستر» شده بودم. در ٣ نقطه. گردن؛ کمر؛ و باسن. دچارِ این زخم شدن، چون برمی گردد به نرسیدن به بیمار و درمانِ ناقص و غیرِ حرفه ای، در برخی ممالک، از جمله آلمان، قابلِ پیگیریِ قضائی است.
روزی پرستارِ مردی آمد و گفت که باید پانسمان تان را عوض کنم. و چون زن هستید، خب اینجا نمی شود. باید برویم در فلان اتاق. رفتیم. آنجا طبیعتاً لختم کرده است و دیده است که «پریود» ام. با نفرت و سرخوردگی می گوید: «اِه؟ ... پریود هم هستی؟ ... ای بابا، ما رو باش که فکر کردیم حالا یه دوری بگیریم باهات و یه حالی بکنیم ... برو جمع کن، برو گمشو».
فاجعه های ۴ و ۵ و ۶ و غیره ای هم وجود دارند. منتهی نه من می توانم فعلاً چیزی بنویسم و نه فکر می کنم که هر خواننده ای که مختصری وجدان و انسانیت داشته باشد بتواند بخواند. من هیچ چیزی نمی توان بگویم. هیچ. فعلاً زبان و مغزم قفل کرده است.
ترومبوز: لخته خونی ست که معمولاً در رگِ پاها ایجاد می شود و بعد از چند ساعت تا چند روز دردِ شدیدی را در پا ایجاد می کند. اگر همین لخته خون در مسیرِ گردشِ خون به بالا، مثلاً ریه یا مغز، صعود کند، آنرا آمبولی می نامند. آمبولی در پزشکی حالتی بی نهایت خطرناک و کشنده است و باید فوراً با تمامِ امکانات و تجهیزات درمان شود.
آی سی یو: بخش مراقبت های ویژه عمومی
سی سی یو: بخش مراقبت های ویژه قلبی.
|