از ماست که بر ماست
یک گفت و شنود
روشنک آفتاب
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۲ شهريور ۱٣٨۵ -
٣ سپتامبر ۲۰۰۶
گفتم :
- سخنان شما را دربارهی نگاهِ درستِ چپ به گنجیها... پذیرفته داشتم و تفکرتان را نسبت به سلطنتطلبان و درکِ شما را نسبت به سمت و سوی حرکتِ آنان که استقبال از نیروهای آمریکایی را در آرزو دارند، صحیح میدانم و بالاخره تحلیل و بررسی جنابعالی را در مورد علل پیدایی حکومتهای ارتجاعی و عقبافتادهی منطقهی خاورمیانه و حتا در دیگر مناطق که آن را بهطور ریشهای از قرن نوزده به تصویر آوردید و اثبات کردید که امپریالیسم با اهداف مشخص و براساس منافعِ غارتگرانهی جهانیاش آفرینندهی رژیمهای فاسد و خدمتگزار بوده است... همه و همه، مفید و مستدل و آنچنان محکم بود که درخشش خورشید عینیتِ روز را آشکار میکند .
... و اما، از همهی آنچه آمد، فکر میکنم که منظور نه فقط دریافتِ اطلاعات بوده باشد که البته همین هم بسیار ضروری و لازم است، ولی نیک میدانم که علاوهبر آن، برداشت و نتیجهی عملی حاصل از آن است که میتواند به زمانِ حال جانِ تازه ببخشد و هدف از گفتارها را معنا سازد .
دوستِ عزیز، به این قسمت که رسیدم... خود را ناتوان از برداشتِ کاربردی برای نتیجهگیریهای لازم یافتم! چرا که نتوانستم بدانم آیا همانطور که باید از «حزبالله» که یک نهضتِ مقاومت است؟ حمایت کرد... باید از جمهوری اسلامی هم که دشمنِ اسرائیل است و مینمایاند که دشمنِ امپریالیسم میباشد و دارد به «حزبالله» کمکِ جدی میکند باید پشتیبانی نمود؟
اگر بپذیریم که جمهوری اسلامی زادهی امپریالیسم است، پس کمکِ آن به «حزبالله» که نهضتِ رهایی بخش نام دارد چه معنا میدهد؟ اگر بگوییم که تاریخ مصرفِ نوکران امپریالیسم اندازهای دارد و امپربالیسم پس از مصرف، آنان را حقهبازانه، به ضدِ خودش تبدیل میکند تا تودههای مردم را با نمایشی دیگر بفریبد، پاسخ میآید که جمهوری اسلامی از همان آغاز تولدش با امپریالیسم آمریکا در ستیز بوده است و آن به گونهای ادامه داشته که میتوان رمز بقایش را در همان اهدافِ ستیزش با آمریکا دانست ...
پس چند نکته میماند: ۱- آیا از سخنان شما میتوان استنباط کرد که اصلیترین تضادِ موجود بینِ امپریالیسم با تمام خلقهاست؟ ۲- آیا مبارزه با امپریالیسم باید با لحاظ کردنِ مبارزه با عواملِ آشکار و نهانِ امپریالیسم در داخلِ کشورها صورت گیرد؟ ٣- برای تحقق دو مورد فوق، آیا ضروری نیست در راستای شناختِ واقعی امپریالیسم و عواملِ پیدا و ناپیدای آن با هوشیاری و مسئولیتِ بیشتر اظهار نظر نمود؟ ۴- اگر عمدهترین معضلاتِ کنونی جهان، امپریالیسم و ویژگیهای کنونی آن در عصر جهانی سازی تهاجمیاش است، آیا بسیجِ تمامی نیروها در مقابله با امپریالیسم میتواند الویت فعالیتهای عملی باشد؟ و اگر چنین است، آیا لازم است تا از ارزشهای گذشته که ثمرهی مبارزات انسانها از قبل از مارکس و بعد از آن بوده است، بیشتر استفاده کنیم و صرفاً وجوهِ منفی آنان را که خود محصولِ مجموعهای از شرایط بوده است به رخ نکشیم و بدانیم که تحلیل و نقدِ گذشته، اگر راهبردی مثبت و سمت و سویی جلوبرنده نداشته باشد و موجبِ فنا و اضمحلالِ ذهنی و فکری و شعوری نسلِ حاضر گردد، حاصلی نخواهد داشت جز همان که خودتان همیشه تأکید دارید: «نادانسته و یا دانسته در خدمتِ امپریالیسم قرار گرفتن ».
دوستِ گرامی، تردید ندارم که مارکس برای ما و بشریت بزرگترین انسانِ هزاره است. اما او خود باور داشته است که خودش محصولِ مجموعه شرایطی بوده است که او را در خود بهوجود آورد و رشد داد و مارکس کرد. منظور این است که لنین و استالین و دیگران نیز علاوه براین که «خود» بودند... آنان نیز محصول جامعهی خود و جامعهی جهانی دوران خود بودند که بد و خوبشان به زحمتکشان تعلق دارد که مارکس نیز چنین است. ۵- اجازه دهیم همهی گذشته را بهحسابِ شخصیتها ننویسیم و آنان را موجبِ بسیاری از نارساییها ندانیم و خودمان را با اما و اگرها مشغول نسازیم. ۶- این باور را ارزش میگذارم که شما و همهی آنانی که در راستای نفی استثمار انسان از انسان تلاش میکنند و در این راه مبارزه میکنند و البته اشتباه هم میکنند... همگی انسانهای مترقی و خوشبختی بودهاند. آنان که مغبون شده هستند و خود را از گذشته طلبکار میدانند و علتهای موجود را به گردنِ گذشتگان میاندازند... نه فقط از خود لذت نمیبرند بلکه به خود و دیگران آسیب میرسانند. ۷- اجازه دهیم و بخواهیم سخنِ خود را بگوییم و یا به بیانِ روشنتر: همیشه انگیزهی گفتار ما دیگری نباشد!. و اگر دیگری کمک میکند تا انگیزهای برای سخنِ ما گردد، آنگونهای سخن بگوییم که جایگاهِ هر کسی را در زمان و مکانِ خودش درست ارزیابی کنیم تا باشد که دوستان به ضد خود مبدل نشوند و از این ملغمهای که حاصل میگردد، امپریالیسم و عواملش سود نبرند تا همچنان بر خر مراد سوار باشند. ٨- شما بهتر میدانید که «حزبالله» وجوهِ مثبت و منفی دارد که آنها را باید در رابطه با مجموعِ تضادهای موجود جهانی مورد بررسی قرار داد تا تفکیکِ رفتارها درپرده نماند و راه برای نیروها سردرگم نشود. شاید جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نباشد!. واقعاً چه باید کرد؟
گفت:
- «... در لفافه صحبت میکنید. باید از این فرهنگ دست برداشت. اگر مطلبی دارید، مثلاً ناراحتید که از استالین انتقاد کردم؛ چرا رُک و راست نمیگویید؟ اگر بهجای جملات مبهم اصل مطلب خود را بیان کنید برای هردوی ما آموزندهتر است .»
گفتم :
- بدونِ لفافه بگویم که حق با شماست. اما باید حق بدهید که ما در شرایطی روزگار میگذرانیم که سخن گفتن در لفافه را، چماق آموزش داده است؛ که البته این خود حکایتی است که میتواند به خودی خود «هدف» باشد، هدف برای ایجاد شرایطی که آشکار گفتن و بیریا زندگی کردن، بتواند معنا ساز یک زندگی با ارزش و زیبا باشد. شما بهدرستی میگویید که بیپرده سخن گفتن میتواند برای ما آموزنده باشد؛ اما حتماً توجه دارید که اگر ظرفیتِ شنونده را ندانسته باشیم، هر قدر سخن را آشکارتر هم بگوییم باز حاصلی بهبار نمیآورد. پس چاره نیست تا سخن را بهگونهای ادیت گردانی که بتواند پاسخگوی منافع شنونده باشد. در این صورت است که شما و بندهی نوعی که نیاز داریم تا با اکثرِ آن کسان که از سخنانِ رُک و بیپرده – امروز- گریزان میشوند... آنگونه سخن گفته شود که اندکی ایجاد ارتباط نماید، چرا که این گوینده است که بیشترین نیاز را به شنونده دارد .
امیدوارم همین چند سطری که آمد در لفافه نبوده باشد! با این حال سعی میکنم سطور بعدی را آشکارتر بیاورم. هر چند که مبارزه با این عادت (در لفافه بیانِ منظور کردن) چندان راحت نیست. پس اگر باز هم ره به خطا رفتم، واقعاً، پوزش میخواهم و بنابراین انتظار دارم تا شما از مجموعهی آنچه دریافت میکنید پاسخ دهید که شنیدن سخنهای شما (بههر صورت که باشد)) به نیازهای بنده و بسیاری دیگر که شما را میشناسند پاسخ خواهد داد .
و اما: طبیعی است گروهی که شنوندهی شما هستند گاهی هم با کلام شما سرآشتی و توافق ندارند، و شاید حرفی برای گفتن داشته باشند. به سهم خود فکر کردم که حتماً شما علاقمند هستید تا واکنشها را نسبت به خود بدانید. براین اساس و به دلیل نیاز خود، لازم دانستم تا بازگوکنندهی بخشی از این نظرات باشم .
از آنچه گفتم انتظارِ شنیدنِ پاسخ را داشتم. باید رُک و آشکار توجه شما را به این نکته جلب کنم که از همهی گفتهی خود این پاسخ را گرفتم که: در لفافه صحبت کردهام! خودتان فکر کنید آیا این پاسخ کافی بود؟
رُک بگویم : «من یک استالینیست نیستم!» اما باور دارم که اگر هزاران بار استالین، لنین، مائو، چهگوارا، تروتسکی و... را از گور بیرون بکشیم وآنها را پاره پاره کنیم... هیچچیز عایدِ نیروهای راستینِ چپ که خواهان و مدعی مدینهی فاضلهی خودشان هستند، نمیشود. چنین کارهایی را خادمان و تئوریپردازان و عاملانِ جهانِ سرمایه انجام دادهاند و هم اکنون دارند بهخوبی انجام میدهند. من بیان داشتهام بهجای اینکه مرتباً گذشته را زیر و رو کنیم و این تفکر را که همه اشتباه کردند و خیانت کردند و نابود کردند و هرچه میکشیم از دستِ آنهاست و... به دور افکنیم و بهجایش بگوییم چه چیزهایی در شرایط موجود درست و کارساز است .
در زمانهی ما، دیگر هر کس که الفبای مارکسیسم و کمونیسم را نمیداند، از شنیدنِ چنین واژههایی میگریزد و از دانستنِ آن اجتناب میکند!!. من از اشخاصی که دارند مرتباً به هم میتازند و در تخیلِ خودشان فکر میکنند که همه تشنهی آنان هستند، نمیگویم. من از مردم عادی و جوانان و تجربههایی که گذشتگان در اختیارشان میگذارند سخن میگویم: زمانه دارد به گونهای میشود که عدهای سوسیالیسم و حرکت در این روند را جوک میدانند و به مسخره میگیرند. این جماعت همان تودههای مردم هستند که ما آنان را موتور محرکهی واقعی میدانیم. تلویزیون را که باز میکنی، مشاهده میکنی که همه دارند به سوسیالیسم توهین میکنند. عدهای از گذشتهی خودشان شرمگین هستند: آقای محمد عاصمی از علی دشتی و تقیزاده عذرخواهی میکند و از این که چه کارها و رفتارهای سرسپردهمانندی داشته و... ابراز ندامت میکند. از دیرباز است که خودی دارد خودش را مثلِ خوره میخورد و معلوم نیست چرا چنین میکند!! آیا واقعاً سوسیالیسم و فلسفهی وجودی آن یک اشتباه تاریخی بوده است؟ آیا همهی ما باید این مفهوم را در اشکالِ متفاوت بیان کنیم و آن را در ذهنها جا بیاندازیم تا دیگر کسی گول نخورد؟ آخر پدر جان این کارها را که «سرمایه» از قبل از مارکس میکرد و هم اکنون نیز بهشدت دارد میکند!
یادم میآید که جنابِ فلسفی، آن آخوند درباری در اثباتِ حقانیتِ پادشاهی گفته بود مورچه و زنبور شاه و ملکه دارند، ما نباید داشته باشیم... همین آدم بعد از انقلاب یکی از بزرگانِ و پیران قوم بود و کسی او را لجنمال نمیکرد... چرا که آخوند بود. آخوند باید برای مردم حرمت داشته باشد. باید همیشه منزه و پاک بماند. اکنون من نمیگویم خودمان را نقد و یا انتقاد نکنیم میگویم: «۴- اگر عمدهترین معضلاتِ کنونی جهان، امپریالیسم و ویژگیهای کنونی آن در عصر جهانی سازی تهاجمیاش است، آیا بسیجِ تمامی نیروها در مقابله با امپریالیسم میتواند الویت فعالیتهای عملی باشد؟ و اگر چنین است، آیا لازم است تا از ارزشهای گذشته که ثمرهی مبارزات انسانها از قبل از مارکس و بعد از آن بوده است، بیشتر استفاده کنیم و صرفاً وجوهِ منفی آنان را که خود محصولِ مجموعهای از شرایط بوده است به رخ نکشیم و بدانیم که تحلیل و نقدِ گذشته، اگر راهبردی مثبت و سمت و سویی جلوبرنده نداشته باشد و موجبِ فنا و اضمحلالِ ذهنی و فکری و شعوری نسلِ حاضر گردد، حاصلی نخواهد داشت جز همان که خودتان همیشه تأکید دارید: «نادانسته و یا دانسته در خدمتِ امپریالیسم قرار گرفتن». دوستِ گرامی، که بهواقع، شما برای وطن و جامعهی جهانی نعمت هستید. باور کنید صادقانه میگویم و ابداً نیاز به ستایشِ صوری از شما را ندارم. چون از رُک گویی خشنود میشوید، پس اجازه دهید عواطفم را نسبت به شما در لفافه نگویم .
گفت :
- « من موافق این دیدگاه نیستم که چپ از گذشته خودش انتقاد نکند. قدرتِ هر جنبش یا حرکت سیاسی در توان انتقاد از خود است. میدانم که این انتقادات بعضیها را آزرده خاطر میکند اما منافع کلی جنبش بالاتر از تکتک افراد است. از سوی دیگر باید با فرهنگ گریز از ذکر اشتباهات و خیانت گذشته مبارزه کرد و از آن تجربیات منفی درسهای مثبت فرا گرفت .»
میگویم :
- این شیوهی پاسخگویی چه معنا میدهد؟ صد سال از خود انتقاد کردیم...؟ امروز آن جنبشی که شما به انتظارش نشستهاید، چه توان و قدرتی دارد؟
و اما، اگر واقعاً میتوانستیم بهدرستی از خود انتقاد کنیم و اگر درک مشخصی از پاکسازی از درونِ خود میداشتیم، امروز برای بهقدرت رسیدن جنبش، شاید صد سالِ دیگر را در پیشرو نمیداشتیم !!.
شما گفتید که: «قدرتِ هر جنبش یا حرکت سیاسی در توان انتقاد از خود است.» کاش به این جمله اضافه میشد که: «پاسخ به انتقاد است که حرکت و پویایی را معنا میسازد.» اگر فقط انتقاد کرد و نتوان به انتقاد پاسخ داد و همیشه و به تکرار مجذوبِ حرفهای خود شد، چیزی جز توقف را به انسان و به «جنبش» نوید نمیدهد .
|