یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ملاحظاتی درباره "انتخابات" ایران
پویان دریابان


• نتیجه "انتخابات"، تقویت سیاسی جناح رفسنجانی بدون آن که به قدرت اجتماعی جناح غالب – رهبر و سپاه پاسداران – خدشه ای وارد شود، و محتمل ترین حاصل آن حفظ شرایط موجود و "مثبت ترین" (و نامحتمل ترین) نتیجه اش تعمیق روند بورژوایی شدن حکومت است. و صد البته آن چه در این جا محلی از اعراب ندارد منافع مردم و جنبش دمکراتیک و انقلابی است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲٣ تير ۱٣۹۲ -  ۱۴ ژوئيه ۲۰۱٣


 علیرغم پایان گرفتن"انتخابات" در ایران بحث درباره موضوع کماکان باز است و هنوز بر له یا علیه شرکت در آن استدلال می شود. پاسخگویی به این مسئله به طور انتزاعی و بدون در نظر گرفتن سایر جوانب از قبیل ماهیت و ساختار قدرت در ایران، قدرت واقعی و قدرت صوری (formal)، و توازن قوای طبقاتی دوره حاضر و تعیین استراتژی جنبش انقلابی و دمکراتیک معاصر امکان ناپذیر است. این تلاش همچنین بدون مرور تجارب جنبش های عصر مدرن غیرممکن است و این خود مستلزم پی ریزی مبنای تئوریکی مناسبی برپایه تجارب گذشته و آموزه های بین المللی است. یکی از خصلت های ستایشگران جنبش های خودبخودی گریز آن ها از پرداختن به تئوری به بهانه همگامی با جنبش های توده ای است. لنین در مقدمه چه باید کرد؟ به خوبی دلایل اهمیت پرداختن به تئوری به منظور تعیین عمل نیروی پیشرو را توضیح می دهد. از نظر او دنباله روان جنبش خودبخودی با حذف تئوری از یک سو عامدانه نسبت به بنیادهای نظری و عملی جنبش اظهار تجاهل می کنند تا اولا "جنبش همه چیز و هدف هیچ چیز" را توجیه کنند و ثانیا عملا مانع درس آموزی از تجربه جنبش های مشابه در سایر کشورها شوند. در ایران امروز نیز گرایشات بورژوایی در جنبش ما، فقدان سازمان سراسری چپ و عمل محسوس جنبش سوسیالیستی – که محصول سرکوب پردامنه و سیستماتیک طی سه دهه گذشته است – را بهانه ای برای تقلیل در استراتژی جنبش انقلابی قرار داده و تحت لوای عمل گرایی دنباله روی تا حد رای دادن به این یا آن جناح هئیت حاکمه را نه تنها مجاز بلکه عین عمل انقلابی می خوانند و آن را در لفافه ای از ترم های مبهم غیرعلمی، و با مغشوش کردن فضا و عامیانه کردن سطح بحث، توجیه می کنند. پیش از هر چیز لازم است که چند واقعیت تئوریک مبنایی که مورد پذیرش نه تنها یک فعال سوسیالیست بلکه هر عقل سلیمی است مورد تاکید قرار گیرد.

الف) جنبش خودبخودی همواره در محدوده منافع طبقه حاکم باقی می ماند
جنبش های خودبخودی، حتی به فرض داشتن نقطه آغازین صحیح، به دلیل نداشتن استراتژی معین نمی تواند از محدوده منافع طبقه حاکم عبور کنند. بنابراین، یک نیروی پیشرو نمی تواند دنباله رو جنبش خودبخودی شود. این که پیشرو می تواند در بطن جنبش خودبخودی قرار بگیرد و در حد امکان خود بر روند قضایا اثر بگذارد و از فضای ایجاد شده بهره گیرد یک چیز است و انحلال طلبی تئوریکی، پراتیکی و سازمانی چیز دیگر.
این نخستین درس ما در مورد جنبش های خودبخودی واقعی است که پتانسیل آمیختگی با خودآگاهی و ارتقاء به سطحی بالاتر را دارند، اما در زمانی که توده ها به هر دلیل متصور دچار توهم می شوند وظیفه پیشرو به طریق اولی حفظ پرنسیب های خود، عمل آگاه گرانه و انتظار برای تغییر شرایط است.
لیبرال ها و دنباله هایشان در جنبش چپ غالبا چپ "ارتدکس" را متهم به تقدیس پرولتاریا یا خلق می کنند اما در واقعیت امر این خود آنان هستند که برای توجیه دنباله روی از جنبش خودبخودی و حرکت با موج از در تقدیس حرکت های خودبخودی برمی آیند و چنان استدلال می کنند که گویی خطا کردن و به بیراهه رفتن تنها در حوزه شخصی امکان پذیر است و این خطاپذیری به طبقات اجتماعی، احزاب سیاسی، دولت ها و کلا مجموعه های انسانی راه ندارد در حالی که یک نگاه مختصر به تاریخ آشکار می کند که مجموعه های بزرگ انسانی حتی در تعیین صحیح عمل خود دچار اشتباه می شوند. صد البته تحلیل و توضیح شرایط مادیی که به این خطاها منجر می شود یک ضرورت است اما هرگز نمی توان این امکان را مردود شمرد. عروج فاشیسم در آلمان و ایتالیا پیش از جنگ و توهم توده ای به رهبری انقلاب ۱٣۵۷ واقعیت های تاریخی اظهر من الشمس هستند.
درک لیبرال های ما و دنباله هایشان در جنبش چپ از نگاه متافیزیکی آنان بر می خیزد. هگل به درستی در شرح روش های دیالکتیکی فکر می گوید: "نخستین این رویکردها در روشی دیده می شود که شکی در آن راه ندارد و فهمی از تناقض در فکر یا تزاحم فکر با خودش ندارد. این روش با یک اعتقاد تردیدناپذیر سرگرم است که معتقد است تعمق وسیله حصول اطمینان درباره حقیقت و نشان دادن اشیاء در برابر ذهن چنان که واقعا هستند می باشد. و بر پایه این اعتقاد مستقیم به سمت اشیاء می رود و مواد فراهم شده از سوی حس و ادراک را می گیرد و آن ها را از خود آن ها بازتولید می کند و سرانجام باور می کند که این حقیقت است، و از این روش خود خرسند است. فلسفه در ابتدایی ترین مراحل خود، همه علوم و حتی اعمال و جنبش های آگاهی روزمره در چنین اعتقادی زندگی می کنند." (هگل، منطق مختصر)
اما آن چه واقعیت دارد آن است که ایجاد آگاهی فرایندی ناپیوسته ای از تفکر و نفی آن است نه دریافت شهودی واقعیت بیرونی چنان که هست. بنابراین، بدون هیچ گونه رودربایستی باید پذیرفت که امکان دارد توده در برخی مقاطع تاریخی دچار خطا شود اما این وظیفه پیشرو نیست که با خطا همراهی کند.

ب) سیاست ائتلاف
ائتلاف و همکاری با سایر طبقات و اقشار و نیروهای اجتماعی امری مقبول در تاریخ جنبش جهانی سوسیالیستی بوده است اما در این رابطه ملاحظات چندی را باید مد نظر داشت.
۱) ائتلاف تاکتیکی در خدمت استراتژی. بدون تعریف سیاست مشخص و استراتژی نهایی شرکت در ائتلاف عملی بی معنی و اتلاف انرژی است. اگر استراتژی را تعیین سمت اصلی اعمال نیرو بدانیم به تبع آن نمی توان تاکتیکی اتخاذ کرد که ضربه را از نقطه هدف دور کند. به دیگر سخن، و برای مثال، اگر استراتژی یک جنبش اجتماعی محو فئودالیسم است آن نمی تواند وارد ائتلاف با نیروی های حامی نظام فئودالی شود، اگر استراتژی تامین برابری حقوق زن و مرد است همکاری با نیروهای معتقد به مردسالاری نقض غرض است، و اگر هدف یک جنبش اجتماعی جدایی دین از دولت است ائتلاف با هوادار حکومت مذهب بی معناست و قس علیهذا.
۲) ائتلاف برای سوسیالیست ها زمانی معنی می دهد که اولا با پرچم خود وارد ائتلاف شوند، به عبارت دیگر ائتلاف توده بی شکل یا افراد منفرد با یک جریان متشکل تنها اولی را به پیاده نظام مجانی دومی تبدیل خواهد کرد. ثانیا، ائتلاف یک بده و بستان سیاسی است. نیروهای ائتلاف حق یک دیگر را به رسمیت می شناسند و در نتیجه از قوای یک دیگر در معادله سیاسی استفاده می کنند.
در پرتو دو نکته فوق بگذارید به "انتخابات" ریاست جمهوری ایران نگاهی بیندازیم.
درباره ماهیت آن چه انتخابات در ایران نامیده می شود و غیردمکراتیک بودن آن بسیار سخن گفته شده که نیاز به تکرار ندارد اما لیبرال های ما و دنباله هایشان در جنبش چپ علیرغم اذعان کج دار و مریز به این حقیقت عملا برای آن کارکردی دمکراتیک قائلند. یعنی علیرغم آن که می پذیرند "انتخابات" در ایران فرم و ساختار غیردمکراتیک دارد مدعی می شوند که آن می تواند مستقیما به نتایج دمکراتیک منتهی شود و به فرایند دمکراتیزاسیون کمک کند. حتی در یک کانتکست بورژوایی اگر مقصود دمکراتیزاسیون وسیع تر کردن گستره نیروهای شرکت کننده در حکومت است آن ها از پاسخ به این پرسش در می مانند که انتخاباتی که تنها کارکردش جابجایی نقش ها در یک ظرف صلب و بسته است چگونه می تواند به گسترش پایه اجتماعی حکومت منجر شود. کاست بسته جمهوری اسلامی در سی سال گذشته، حتی در دوران طلایی اصلاح طلبان، نه تنها قادر به گسترده کردن پایه اجتماعی خود نبوده بلکه در گریز از مرکزی دائمی به بیرون پرتاب کردن نیروهای حاشیه ای خود مشغول بوده است.
"انتخابات" ۹۲ تنها از منظر تقسیم قدرت سیاسی بین جناح های جمهوری اسلامی اهمیت پیدا می کند نه اثر مستقیم آن بر فرایند دمکراتیزاسیون یا بر جنبش انقلابی. از این منظر، جابجایی قدرت بین جناح های جمهوری اسلامی دو پرسش را طرح می کند: ۱) ماهیت تضاد جناح های درونی جمهوری اسلامی چیست؟ ۲) جابجایی قدرت آیا منطقا تاثیری بر باز شدن فضا برای جنبش دمکراتیک و انقلابی ایران دارد؟
بدون آن که بخواهیم وارد موضوع ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی و تبارشناسی آن شویم واقعیت آن است که قدرت در جمهوری اسلامی، علیرغم یدک کشیدن صفت مطلقه، خصلتی توزیع شده دارد. به عبارت دیگر قدرت بین جناح ها، یا عبارت بهتر، بین خاندان های سیاسی جمهوری اسلامی و ارگان های سرکوب آن توزیع شده است. البته این توزیع خصلتی موزون و ایستا ندارد اما مراکز عمده تر قدرت در آن – ولی فقیه و بیت او، سپاه پاسداران – و مراکز دست دوم – رییس جمهور و کابینه، امام جمعه ها، دسته بندی های سیاسی و فراکسیون های مجلس – قابل شناسایی است. جمهوری اسلامی هر چند نظامی غیرمتعارف در تقسیم کار جهانی سرمایه است اما در سی سال گذشته درگیر روند ناکام متعارف شدن و بورژوایی شدن بوده است. و ظاهرا این کانون این روند ناکام پست رییس جمهور و کابینه است که با الزامات بلاواسطه و روزمره سرمایه داری ایران مواجه است. به همین خاطر جمهوری اسلامی همواره دچار تناقضی درونی بوده که یک سوی آن ولی فقیه و سوی دیگر آن رییس جمهور بوده است به همین دلیل احمدی نژاد که در تحلیل های شتابزده و سطحی اولیه عروسک خیمه شب بازی رهبر خوانده می شد به عنصر مزاحم و خار در گلو تبدیل شد. این واقعیت بیش از آن که به تبار یا خاستگاه رییس جمهور مربوط شود به جایگاه او و نقش کارکردی او برمی گردد. بنابراین فرق نمی کند رفسنجانی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی، جلیلی و غیر و ذالک در این پست باشد. این ناهمگونی و اصطکاک تا زمانی که ساختار فعلی قدرت وجود داشته باشد ادامه می یابد. اما بسته به تبار و خاستگاه رییس جمهور این تزاحم می تواند تشدید شود یا تخفیف یابد. روحانی، در قیاس با احمدی نژاد، گرچه نزدیک به گروه رفسنجانی است (پیوندهای مالی اقتصادی آن ها خود موضوعی برای بررسی بیشتر می تواند باشد) و به پلاتفرم بورژوایی اندکی نزدیک تر اما به لحاظ تاریخ و تبار از احمدی نژاد به راس نظام نزدیک تر و در هم تنیده تر بوده. بنابراین انتظار تنش کمتری بین این دو انتظار می رود. در یک کانتکست بورژوایی، "مترقی ترین" بخش جمهوری اسلامی آن است که به توصیه های صندوق بین المللی پول و کارشناسان سرمایه داری جهانی گردن بگذارد (حذف سوبسیدها، خصوصی سازی، حذف قوانین حمایتی مثل قانون کار، صاف کردن جاده برای سرمایه گذاران خارجی، شناور کردن ارزش پول ملی و...). و اتفاقا موضوع جالب آن است که احمدی نژاد با اعتماد به نفس قدم اول یعنی حذف سوبسیدها را که سایرجناح ها از جمله اصلاح طلبها علیرغم تمایل به آن جراتش را نداشتند عملی کرد. بنابراین، نتیجه "انتخابات"، تقویت سیاسی جناح رفسنجانی بدون آن که به قدرت اجتماعی جناح غالب – رهبر و سپاه پاسداران – خدشه ای وارد شود، و محتمل ترین حاصل آن حفظ شرایط موجود و "مثبت ترین" (و نامحتمل ترین) نتیجه اش تعمیق روند بورژوایی شدن حکومت است. و صد البته آن چه در این جا محلی از اعراب ندارد منافع مردم و جنبش دمکراتیک و انقلابی است.
آیا انتخاب روحانی یا هر شخص دیگر و تجدید آرایش های درونی جمهوری اسلامی اثری مستقیم بر دمکراتیزاسیون دارد؟ منظور از اثر مستقیم اثری آگاهانه، داوطلبانه و متکی بریک نقشه سیاسی است. کیست که نداند که حتی یک جنگ ویرانگر ممکن است به بسط و گسترش انقلاب منجر شود همان گونه که شکست روسیه در جنگ با ژاپن جرقه انقلاب ۱۹۰۵ را زد. آیا ریاست جمهوری روحانی آن طور که لیبرال ها و دنباله های آن ها در جنبش چپ و ستایشگران جنبش خودبخودی می گویند به "تلطیف" و "باز شدن فضا" منجر می شود؟ آیا این "انتخابات" پیروزی مردم و رای به تغییر بود نه رای به رفسنجانی و روحانی؟ آن کس که از تاریخ تجربه کسب نکند مستحق سرگیجه ابدی در دور باطل خطاهاست. در سال ۷۶، اصلاح طلبان با اعتماد به نفس ۲۲ میلیون رای خاتمی سهم بزرگ تری را طلب کردند. بر بستری از شور و شوق ناشی از توهم امکان تغییر در میان توده ها، بخش های رادیکال تر اصلاح طلبان برای محدود کردن قدرت مطلقه فقیه خیز برداشتند و طرح اصلاح قانون مطبوعات، حسابرسی از بنیادها، پیگیری ماجرای قتل های سیاسی و... را مطرح کردند که همگی عقیم ماند. اگر جنبش ۲ خرداد در فرم جنبشی برای تغییر بود که در عمل و حتی در کانتکست بورژوایی ناکام ماند جنبش بنفش روحانی کاریکاتوری از آن است، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ فرم. حقیقت امر آن است که گشودگی فضا در جمهوری اسلامی در بهترین حالت حوزه های بسیار محدود و ناچیزی که تاثیر سیاسی ضعیفی دارند آن هم به طور موقت اتفاق می افتد تا بعد از تجدید قوا و در صورت صلاحدید دوباره به عقب رانده شوند. حوزه هایی چون سینما، نشر کتاب، و نظایر این ها. اما باز شدن فضا به معنای اجازه به تشکل و سازمان یابی طبقه کارگر، جنبش های دانشجویی و زنان و معلمان، حتی در اشکال ابتدایی آن، توهمی بیش نیست.
واقعیت آن است که تجدید آرایش قوا در درون حکومت نه حاصل برآمد جنبش توده ای – گرچه پتانسیلی بسیار بالا دارد – بلکه ناشی از فشارهای بین المللی وارد بر آن است. حتی پیروان روحانی-رفسنجانی در گروه ملی مذهبی ها و دسته های مشابه کتمان نمی کنند که فشار بین المللی آن جاییست که قرار است به رییس جمهور جدید و جناح حامیش انرژی جادویی را بدهد. جناح های درونی جمهوری اسلامی، حتی اگر بروی هم شمشیر بکشند، آن چه که در دعواهایشان وارد نمی کنند توده هاست. به همین خاطر است که خاتمی حاضر نشد که در تهران در یک گردهمایی بزرگ شرکت کند و اصلاح طلبان حاضر نشدند یک بار از نیروی خیابان در چانه زنی های خود استفاده کنند. آن ها بیش از ولی فقیه، از جنبش توده ای و تظاهر و سرریز کردن آن حتی در میتینگ های خودشان هراس داشتند. به طریق اولی، حتی اگر لیبرال ها و دنباله هایشان نخواهند از خواب شیرین خود بیدار شوند و به رویای گشوده شدن فضا دلخوش باشند باید بدانند که انتظار از روحانی برای استفاده از پتانسیل ۱٨ میلیون رای اش توهمی است بزرگتر از توهم اول. حتی اگر بر فرض سالوادور آلنده هم به ریاست جمهوری می رسید این ۱٨ میلیون رای در نبود سازمان و نیز جرئت دخیل کردن توده در کشاکش های سیاسی به اشارتی زائل می شد.
ساختار و مکانیسم قدرت، و تفاوت بین قدرت واقعی و قدرت صوری، آن مسائل اساسی است که چپ های دروغین به عمد از پاسخ گویی در مورد آن ها طفره می روند. به جای تحلیل ابزار اعمال قدرت – ارگان های سرکوب، وزارتخانه های کلیدی، درآمدهای ارزی – آن ها به موعظه در مورد تلطیف و گشایش فضا می پردازند و دل به نیروهای نامرئی، پند و نصیحت حاکمان، و نیروهای آمورف و بی شکلی که هرگز بروز عینی نمی یابند می بندند.
چپ انقلابی کماکان بر صحت و درستی تاکتیک تحریم پای می فشرد و به درستی از تبدیل شدن پیاده نظام جناح های حکومت سرباز می زند. چپ انقلابی می داند در شرایط بی سازمان حاصل از سرکوب هر ائتلاف یکسویه – حتی اگر مبنای درست سیاسی داشته باشد – تنها به شرط پذیرش موجودیت و خواسته ها و حقوقش مجاز است. به گمانم این شبه چپ ها که گاه خود را به اصلاح طلبان می چسبانند و گاه پیرو رفسنجانی می شوند اگر حتی منفردا ولی با شناسنامه سیاسی خود از در ائتلاف با مریدان خود برآیند در بهترین حالت از آن ها خواسته شود ابتدائا آب توبه بر سر ریزند و ارواح خبیثه لامذهبی و عناد با حکومت اسلام را از خود برانند شاید بعد از آن شانس و لیاقت شرکت در ائتلاف را بیابند. نه تنها چپ انقلابی که هیچ نیروی دمکرات و پیشرویی به چنین اعمال حقارت باری تن نخواهد داد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست