روانشناسی داستانی – ۲
خود و جامعه را در آیینهی خود و جامعه دیدن
هادی پاکزاد
•
اکنون کمکم دارم به این نتیجه میرسم که این آبدارچی چاپخانه که میگویند در جوانیاش کارگر حروفچین چاپخانهها بوده و بعدها که عمری را در تنهایی اجباری و دیگر خلوتهای خودخواسته و ناخواسته گذرانده، زیاد هم بیراه حرف نمیزند!. اما نمیدانم چرا در صحبتهای دیشب قدری کم آورد!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٣ شهريور ۱٣٨۵ -
۴ سپتامبر ۲۰۰۶
• طرح یک موضوع جالب
- اگر موافق باشید به موضوع دیگری بپردازیم: علاقهمندم که نظر شما را دربارهی اهمیت نقش سود پول در جذب سرمایههای سرگردان بدانم. این همان موضوعیست که در میان جمعِ دوستان مطرح کرده بودم ولی در آنجا، به گفتهی شما، هرکس مشغول شنیدنِ حرفهای خودش بود !.
لبخندی زد و گفت :
- تردید ندارم که باید این موضوع برای شما خیلی جدی و مورد علاقه باشد که بعد از این گفتگو و پس از باری بههرجهت واگذار کردن آن!، به طرح مسألهای پرداختید که از قبل هم ذهنتان را به خود مشغول کرده است!. بله، به این موضوع که عملاً ضرورت طرحش بیشتر شده است، بهتر میتوان توجه کرد و در بارهاش عمیقتر اندیشه داشت، چرا که نتیجهگیری از آن میتواند برای بهرهوری آن کس که به آن احساس نیاز داشته است، مفید واقع شود. البته من نیز به آنچه مطرح کردهاید بیعلاقه نیستم. اما باید حق بدهید که بهتر است کمی بیشتر دربارهی ضرورت آن موضوع برای خود اندیشه داشته باشم و در فرصتی دیگر حاصل نگرش و برداشتهای خودمان را ارایه دهیم و آنها را به نقد بگذاریم تا باشد که این خود سبب استمرار دوستی ما شود!. پس حال اجازه دهید به نزد دیگر دوستان برویم تا از هرآنچه در آنجا میگذرد بینصیب نمانیم .
چه میتوانستم بگویم؟ گویا این آدم که دیگر کمی بیشتر از قبل برایم عجیبتر شده بود، بنا نداشت غیر از آنچه میگوید عمل کند!!. نتیجه اینکه استنباطم از او که فکر میکردم: چگونگی زندگی این شخص با تفکر و نگرشش نسبت به امور جاری زندگی هماهنگی ندارد، نقش برآب شده بود!. او را میدیدم که برای یک موضوع ساده که اکثریت مردم با آن مواجه میشوند و به همان سادگی هم از آن درمیگذرند، ارایه اندیشه میکند و راه و طریق ادامهی بحث را به وقتی واگذار میکند که توان بهرهوری از نتایجِ حاصله از آن بحث مشخص و یا متضمن مقصود باشد .
پس، بدون هیچ اظهار نظری نسبت به هرآنچه برما گذشته بود، همزمان با یگدیگر به طرف دیگر دوستان که اکنون از آن همه همهمه خسته شده بودند و هر یک در گوشهای لم داده بودند رفتیم... و ما هم برای مدتی به جمعِ لمدادگان پیوستیم !.
* * *
کمکم هوا تاریک شده بود. میدانستم که کار او تا ساعتی دیگر تمام میشود، اگر کمی دیرتر به محل کارش برسم باید او را تا چند صد متری آنطرفتر از محل کارش، در ایستگاه اتوبوس ببینم. خوشبختانه به موقع سر قرارمان رسیدم. تازه داشت از آنجا خارج میشد. به آرامی جلوی پایش ترمز کردم ...
دربین راه تا منزل، حرفهایی معمولی و جاری مثل احوالپرسی، وضع آب و هوا، گرانی همیشگی کالاها بهطور جسته- گریخته رد و بدل شد، اما کلامی در بارهی اصل موضوع، که همانا چگونگی نقش و اهمیت سود پول در جذب سرمایههای سرگردان بود، زده نشد. گویی هدف از این قرارومدار که با هم گذاشته بودیم بهطور کل به بوتهی فراموشی سپرده شده بود!. راستش نمیدانم چرا نمیخواستم سر صحبت رادر بارهی همان موضوعی که خودم مطرح کرده بودم باز کنم!، شاید چیزی در ضمیر ناخودآگاهم نهیب میزد که بابا از شّر این موضوع بگذر و حرفش را هم نزن!. در این فکر و خیالها بودم که مهمانم پس از نوشیدن چای و تشکر از دخترم، آن نغمهای را به صدا درآورد که دیگر مایل به شنیدنش نبودم :
- در رابطه با یک اقتصاد سالم و عادلانه، مقولهای بهنام سود پول نمیتواند جایی داشته باشد، چه رسد به اینکه بتواند در جذب سرمایههای سرگردان در راستای فعالیتهای تولیدی ایفاگر نقشی هم باشد!. همه میدانیم که شکلِ مرسوم و قانونی آن، بانکها هستند که چنین وظیفهای را پیگیرانه و با ولعی سیریناپذیر به عهده گرفتهاند و با جوایز و تشویقهای فوقِ خیالپردازانه برای مردمانی که در برآوردن حداقل نیازهای روزانهاشان واماندهاند، ایجاد انگیزه میکنند تا از همان تهماندهی خورد و خوراکشان بزنند و آن را به بانکها بسپارند تا شاید بخت یارشان شود و شانس درِ خانهی آنان را بزند. میگویند جذب این نوع پولها به مصرف کارهای خیر میرسد! اما اگر چنین مقولهای هم صحیح باشد که البته وظیفهی چنین کاری به عهدهی آنهایی نیست که خودشان نیازمندانِ واقعی هر جامعهای هستند و به نظر منطقی نمیرسد که نیازمند بتواند به نیازمند کمک کند! شک نیست که رفتار جامعهی سرگردان در کلاهبرداری از یکدیگر، ضرورتی نمیبیند که آشکارا بگوید : ای نیازمند لزومی ندارد که تو از نان شبت بزنی و آن را به بانکها بسپاری تا وقتی به دلیل فقر غذایی و هزاران فقر دیگر بیمار و ناتوان و محتاج شدی، همین بانکها به تو بینوا صدقهی سر بدهند و تو را با پولهای خودت زیر منت اربابانِ زر و زور نگه دارند !.
پس تصور میکنم که این نوع جمعآوری پولهایی که ابداً سرگردان نیست، اما با جایزه و ایجاد اتوپیاهای عجیب و غریب جمعآوری میشود، ذاتاً مسموم و نادرست است!. اما نوع دیگری وجود دارد که دیگر به آنها جایزه نمیدهند. بل، خیلی روشن و صریح و بیپرده میگویند هرکس بیشتر پول به بانکها بسپارد بهرهی بیشتری نصیبش میشود! . بانکها این پولها را به کسانیکه عُرضهی کار کردن دارند، اما سرمایهاش را ندارند میدهند تا آن با عرضهها کار کنند و از منافعِ کارشان هم بانکها را فربهتر سازند و هم سپردهگذاران را مشوق شوند که: ای سپردهگذار تو باید نیک بدانی که پول بهخودی خود قدرتِ زایش دارد و میتواند بهجای هر حرفه و یا تخصصی که ثمرهی سالها کوشش و تلاش بوده است ایفاگر نقش و اثر در رابطه با افزایش سرمایه باشد. پس همانطور که ...
یکمرتبه سکوت کرد! کمی صورتش برافروخته شده بود. خودش هم احساس کرد که دارد تند میرود! داشت همهی حرفهایش دربارهی تعمق و تواضع و دورنگری و همهجانبه دیدن و با اندیشه و تفکر کلام را از دهان خارج کردن و... همهی اینها نقش بر آب میشد. از زیر نگاهش به خود، متوجهی درستی همهی این گمانهها که دربارهاش زده بودم شدم، بیخود نبود که اینچنین کلامش را قطع کرد و حالا هم نمیخواست سکوتش را بشکند. خوشبختانه شام مختصری آماده شده بود و سفره در انتظار مهمان ما لحظهشماری میکرد. پس از شام و گپی در بارهی تربیت فرزندان و تنگناهای موجود برای بهسامان رساندن آنها، که همهاش گریزی به صحرای کربلا بود! به آرامی نگاهش کردم و او را بهخاطر حرارت بیش از حدش که گویا همهی حقها را به خودش داده بود مورد انتقاد قرار دادم!. این کار به اندازهی کافی جرأت مرا در برابر او که همیشه یکهتازی میکرد بالا برد تا جایی که بیخیال از هر پیآمدی به او گفتم :
- چه اشکالی دارد؟ من، خود مبلغ قابل توجهی در بانک گذاشتهام و دارم ماهی آنقدر میگیرم که خوشبختانه همهی نیازهای خانوادهام را برآورده میکند؛ خوب میخوریم، خوب میپوشیم، خوب مسافرت میکنیم، دو بچهام همه چیز دارند، کلاسهای گوناگونِ متفرقه میروند، پیش دوستان و آشنایان از هیچچیزی کم نمیآوریم و همیشه سرمان پیش همه کس بلند است و«مجبور هم نیستیم مثل بعضیها در زمانی که پا به سن گذاشتهاند در خدمت این و آن باشیم ».
راستش این جملهی آخری بدون هیچ منظوری از دهانم بیرون پرید! ابداً نمیخواستم او را از بابت کاری که برای امرار معاشش انجام میدهد سرزنش کرده باشم. ولی خب، باید به من هم حق بدهید! چون این مهمانِ ازخود راضی ملاحظهی هیچ چیزی را در حرفزدنهایش نمیکرد! مثلا خیلی بیپرده و روشن و صریح، بهرهی بانکی را همان نزول گرفتن میدانست و خوردنِ چنان نانهایی را از گوشت این حیوان بسیار نجیب که دلم نمیآید اسمش را ببرم، حرامتر میدانست!. البته او تا این زمان نمیدانست که من هم یکی از هزاران هزار سهامدار نانوشتهی این بانکها هستم که هر ماهه جیرهام به حساب ریخته میشود. پیش خود گفتم این دیگر چهجور آدمی است! اصلاً خودم مقصر هستم که خواستم ادای روشنفکران را دربیاورم تا در آن جمع ِ دوستان حرفی زده باشم. خب، مرد حسابی تو در آن محفلِ خودمانی حرفت را زده بودی و هیچکسی هم به آن گوش نداده بود و آب هم از آب تکان نخورده بود، دیگر چرا این موضوع را با این آدم خیالبافِ حراف مطرح کردی؟. حالا مهم نیست، کاش اصلا با او آشنا نمیشدم و مهمتر: این کنجکاوی که همان روحیهی فضولی نام دارد و من همیشه از آن بدم میآمد، مرا تحریک نمیکرد تا امروز دچار عذاب وجدان شوم!!. آیا واقعاً دچار عذاب وجدان شدهام؟ برای چه؟ مگر سرکسی را کلاه گذاشتهام؟. از پَسش بر خواهم آمد و حقش را کف دستش خواهم گذاشت، بگذار هرچه میخواهد بگوید .
این افکار درهم و برهم توی مغزم جا خوش کرده بود!. ابداً توجه نداشتم که بعضی از این افکار را با صدای بلند برزبان آوردهام!. لحظهای بهخود آمدم. از زیر چشم نگاهی شرمگینانه به او انداختم تا شاهد عکسالعملش در رابطه با آن کنایهی زشتم باشم. خوشبختانه، او هنوز در سکوتِ قبل از خوردنِ شامش فرو رفته بود و به نظر میرسید حتی به یاد نمیآورد که در حین جمع کردن سفرهی شام حرفهایی هم در رابطه با تربیت بچهها و دیگر چیزها رد و بدل شده بود!. با همین فکر خود را راضی و خشنود یافتم و با کمی احتیاط در بارهی همه جانبهنگری در خصوص سود پول و عرف پذیرفته شدهی آن در جامعه ابراز نظر کردم :
- راستش را بخواهید هدف من از طرح این سوال، روشن شدنِ خودم بود که آیا اساساً چنین کاری که تا این اندازه، در تمام دنیا، مرسوم و قانونی است، برای مردم فایدهای هم دارد؟. اینطور که از حرفهای شما متوجه شدم، چنین حرکاتی، نه فقط فایدهای برای عموم مردم ندارد، زیانبار و مخرب هم هست!!. ظاهراً شما با هرگونه رد و بدل کردن پولی که بابت آن کاری صورت نگرفته باشد موافق نیستید! به بیان دیگر انواع و اقسام چنان پولهایی را نزول مینامید!!. اگر چنین باشد، پس باید بپذیریم که اکثریت قریب به اتفاق جمعیت این جهان، همگی دارند راه نادرست میروند!! مگر نه ایناست که میگویند هرگز بارکج به مقصد نمیرسد؟. شما خود شاهد هستید بیشترین کسانی که در این حوزه وارد شدهاند و دارند سود پول میگیرند، مثل بانکها و یا دیگر سودگیرانِ شخصی، همگی وضعشان خوب است و روز به روز بهتر هم میشود. از آنهایی هم که پولهای سرگردان و بیکارشان را نزد بانکها گذاشتهاند سوال کنید، آنها هم به نسبت بهرههایی که میگیرند و با این سودهای پول اموراتشان را میگذرانند، همگی راضی و ممنون هستند که توانستهاند با یک تیر دو نشان بزنند: اول این که کسانی هستند که میتوانند برای این پولهای سرگردان وضعی فراهم کنند که از سرگردانی درآیند و به درد کسی و یا کاری بخورند، بعد باید گفت، خیرش به مردم هم میرسد تا با بهرهاش زندگی را آبرومندانه بگذرانند. من با شما کاملاً موافقم که بهرهی پولِ کار نکرده، نزول نام دارد. اما شما به این نکته توجه ندارید که بانکها پول را نمیگیرند که با آن کار نکنند!! بانکها، همانطور که خودتان هم به آن اشاره کردید، با این پولها کار میکنند و بخشی از کارِ این پولها را به بنده و شما میدهند تا هم این پولهای کوچک ما بیکار نمانند و هم خیلی چرخها بگردد تا این جمعیتهای جوانِ تحصیلکرده و غیر تحصیل کردهی بیکار که همهاش قُر میزنند و روزگار را برای پدرها و مادرانشان سیاه کردهاند، سَرِ کار گذاشته شوند. نه، آقای محترم، حرفهای شما که متأسفانه خیلی هم تند و با عصبانیت بود، چندان صحیح و منطقی بهنظر نمیرسد .
• انتقاد از خود !
- حق با شماست! من در بیان مقصودم تحت تأثیر احساساتم قرار گرفته بودم و متأسفانه نتوانستم خودم را در بسیاری حالات کنترل کنم!. دقیقآً در شرایط عمل است که انسان محک میخورد! پس میبینید که هیچ لازم نبود که شما بیش از اندازه تحت تأثیر بعضی حرفهای من قرار بگیرید تا جایی که موجبات آنهمه کنجکاوی را برای خودتان فراهم آورید. باید بپذیریم که عمومآً هر انسانی به خودی خود بسیار پیچیدگیهای مخصوص به خودش را دارد و انسانی را نمیتوان یافت که او را مطلقاً مبرا از هرگونه ضعفی به تصور آورد، پس همین میتواند به ما این آگاهی و هشدار را بدهد که برای هیچ کسی حسابی خارقالعاده باز نکنیم و او را نیز مجموعهای از نقاط قوت و ضعف بدانیم که البته هرکس اگر خودش را نیز چنین ببیند، حتماً توانایی خوب شنیدن و دریافت کردن را خواهد داشت و میتواند خوب بیآموزد و خوب هم حاصل آموختههایش را به دیگران انتقال بدهد. بله، من قبول دارم که در بیان مقصودم در بارهی سود پول، عصبانی هم شده بودم!. هر چند این تحریکپذیری، علتهای زیادی دارد اما عدم تواناییام در کنترل خود را به هیچوجه توجیه نمیکنم و از این بابت از شما عذرخواهی میکنم. تردید نباید کرد که پذیرش خطا، اگر صادقانه و بدور از هرگونه خودخواهی باشد، به انسان آرامش میبخشد و او را در انجام کارهایش موفقتر میکند. انتقادِ اصولی به خود و به دیگران میتواند ضامن رشد و تکامل شعوری یکدیگر شود. انتقاد شما را نسبت به خود صمیمانه پذیرا هستم و از این بابت باید از شما ممنون و سپاسگزار باشم .
• همهی ارزشها در «کار» نهفته است !
حالا فکر میکنم کمی دیر وقت شده است و من باید هرچه زودتر به خانه بروم. اما اجازه میخواهم فقط چند دقیقهای در رابطه با صحبتهایی که کردید توضیح دهم: با اینکه با مجموعهی گفتههایتان موافقتی ندارم که لازم است درفرصتی دیگر دربارهاش به گپزدن بپردازیم، اما نکتهی بسیار صحیح و دقیقی از آن دریافتم که حیفم آمد آن را هم اکنون که باید خداحافظی کنم، نگویم؛ این نکته چیزی نیست جز طرح مقولهای به نام «کار». این واژهی «کار» چندین بار در گفتارتان بهکار برده شده است، مانند: «بهرهی پولِ کار نکرده»، «آنهایی که پولهای سرگردان و بیکارشان را...»، «با شما موافقم که بهرهی پولِ کار نکرده، نزول نام دارد»، «بانکها پولها را نمیگیرند که با آن کار نکنند»، «... با این پولها کار میکنند»، «بخشی از کارِ این پولها را به بنده و شما میدهند تا هم این پولهای کوچک ما بیکار نمانند» و... ؛ ملاحظه میکنید که این واژهی «کار» را به تکرار در گفتارتان آوردهاید که البته از جهتی باید آن را به فالِ نیک گرفت! چرا که همین واژهی کار نشان میدهد و مفهوم میسازد که این «کار» است که میتواند ایجادِ ارزش کند!، بله، وقتی میگوییم «با این پولها کار میکنند» این معنا را میتوان دریافت نمود که این پولها بهمثابه بخشی از وسایل و ابزار تولید هستند که در قالب و اشکال متفاوت مانند؛ محل کار، ابزار، موادخام... و دیگر سرمایههای ثابت و متغیر عینیت یافتهاند و نیروهایی لازم دارند که آنها را به کالاهایی که مورد نیاز جامعه است تولید کنند که به دلیل همین نیازمندی جامعه به آن کالاها مقولهای به نام ارزش بهوجود آمده است. پس باید گفت که از سخنان شما اینگونه برمیآید که پول به مثابهی بخشی از سرمایه به خدمت قرار میگیرد تا با تغییر مجدد بر روی آن، ایجاد ارزش بیشتری برایش(پول) فراهم شود .
در صورتیکه استنباط مرا نسبت به گفتههایتان بپذیرید، ما در این مورد با یکدیگر اختلاف چندانی نداریم زیرا متوجه شدیم که هیچ کالای تولیدی بدونِ ابزار تولید، حداقل در مناسباتِ انسانی موجود، امکانپذیر نیست تا بهوجود آید. دریافتیم که همین ابزار تولید و مواد خام، بدونِ این که کاری برروی آن انجام بگیرد، هیچ ارزشی را، که ما آن را کالا برای مصرف نام میبریم، نمیتواند بهوجود آورد. بههرحال و در مجموع به سهم خود خشنود و راضی هستم که ساعاتی را با یکدیگر مفید و سودمند گذراندیم. امید است تا در فرصت دیگر بتوانم از داشتههای شما، هرچند که با بیشترینِ آنها در این مورد بخصوص مخالفم، استفاده کرده از آنها بیاموزم .
• درگیری با خود !
دو سه ساعتی از رفتنش گذشته بود. من هم حالا دیگر در رختخوابم دراز کشیده بودم و گویی هیچ اصراری برای خوابیدن ندارم!. راستش خوابم نمیرفت! همهاش در فکر حرفهایی بودم که بین ما رد و بدل شده بود. نمیدانستم که چگونه باید نتیجهگیری کنم! مثل اینکه حداقل با بعضی از حرفهای من موافقت کرده بود! اما گویا چنین نبوده باشد! او با زرنگی خاصی توانسته بود بخشی از نظراتِ مرا که میشد از آن چیزی بیرون کشید، استفاده کرد و آن را به خوردم داد. او طوری حرف زد که گویی همهی آن حرفها را من ابراز کرده بودم!. بیخود نیست که این حرفهایش در موقع خداحافظی بهدلم چسبید و ازش خوشم آمد!. مهم نیست که او سودِ پول را نزول و یا نادرست میداند، مهم این است که تا اینجای کار قبول کرده است که بدون پول نمیشود چرخی را به گردش درآورد. خب، پولهای سرگردانِ این مردم هم کارِ بدی نمیکنند که توسط بانکها جمع میشوند و چرخی را بهحرکت درمیآورند... پس حرف حسابِ این مهمان که دستِ آخر کمی هم با انصاف شده بود، چیست؟ باید از کارش سر دربیاورم!. رویهم رفته آدم بدی بهنظر نمیرسد! وقتی آدمی بتواند عیب و ایراد خودش را بگوید و یا بهقول خودش از انتقاد به خود هراسی نداشته باشد و نسبت به اشتباهش اعتراف کند و از کار ناپسندیدهاش پوزش بخواهد و هزاران درس و ادب به انسان بیاموزد، نباید آدم بدی باشد !.
این احساسات و اندیشههای درهم و برهم و گاهی رضایتمندانه از مهمان و خودم، موجب شده بود تا کمی احساس آرامش و راحتی کنم... و اینجا بود که چشمها به روی هم افتاد و دیگر مجال ندادند تا در این شبی که پاسی از آن گذشته بود، افکارم به سیر و سفرش ادامه دهد .
• میتوان به یکی شدن هم فکر کرد !
امروز صبح که از خواب بیدار شدم حال و هوایی دیگر داشتم. گویی انگیزهی بیشتری برای زندگی پیدا کرده بودم!. با حالتی مطمئنتر با بستر وداع گفتم و پس از شستوشویی دلچسب، لباس ورزشم را به تن کردم و مثل دیگر روزها، بامدادانِ آفتاب سرک نکشیده، راه نزدیک منزل تا پارکِ محله را آرام دویدم تا با دیگر دوستانِ همسن و سال، خودمان را با نرمشهای صبحگاهی دستهجمعی به تحرک واداشته، نشاط و سلامتی را بهچنگ آوریم .
چهار گروه هستند که در پارک محلهی ما، تقریباً همزمان با هم ورزش میکنند! آنوقتها که تازه به این محل آمده بودم، فکر میکردم که این همه آدمِ نسبتاً هم سن و سالِ پا به سن گذاشته چرا باید در گروههای متفاوت با هم ورزش کنند؟ چرا همگی یکپارچه نمیشوند و یک ورزش دستهجمعی پرهیجان را بهوجود نمیآورند؟. بعدها متوجه شدم که هر گروه برای خودش کیابیایی دارد و هر یک تلاش دارد تا پرچم خودش را افراشته نگه دارد و به رقیبان بفهماند که چنین و چنان هستند!!. من درک روشنی از اصل امیال آنها پیدا نکردم! فقط قسمتی از داستان گالیور را به یاد آوردم که دو منطقه و یا دو قلمرو را به تصویر کشیده بود که هر یک مملکت کوتولههایی را شامل میشد. آنها مرتبا با هم در اختلاف و جنگ بودند... جناب گالیور در صدد کشف و رفع مشکل برآمد، معلوم شد که حضرات برسر اینکه تخممرغ را از کدام طرفش بشکنند اختلاف دارند و تمامی آن جنگها هم برسر همین موضوع است. هیچ یک از طرفین کوتاه نمیآمدند وستیز و نزاع هم پیوسته ادامه داشت. حالا شاید حکایت اختلاف و تضادِ این گروههای ورزشکار پا به سن گذاشتهی پارک محلهی ما هم مثل آن کوتولههای داستان گالیور چیزی نباشد و کمترین اهمیتی نداشته باشد!. بعضیها میگویند تضارب آراء باعث رشد میشود. البته که این گفتار صحیح است. اما آیا هر اختلافی بیانگر تنوع سلیقهها است که از آن بتوان توشهای برداشت؟ فرضاً اگر عمدهی کار، ورزش و ایجاد یک محیط مفرح و نشاطآور باشد، آیا لزومی دارد که هر گروه ساز خودش را بزند؟
همان آدمی که دیشب مهمانم بود، یک روز که باز هم چند نفر از دوستانِ دور و نزدیک حضور داشتند، در بارهی همین چیزها حرفهایی میزد که حالا فکر میکنم زیاد هم بیربط نمیگفت :
- ... انسان یک موجود اجتماعی است که ابداً نمیتوان تصور کرد که او بتواند بهتنهایی ادامهی زیست را برای خودش امکانپذیر سازد. اما همین انسان اجتماعی وجه دیگری دارد که آن را میتوان خود دوستی نامید. خود دوستی یعنی اینکه انسان قبل از احساس همکاری برای اجتماع، به رفع نیازهای شخصی خویش فکر میکند. به بیانی دیگر او اگر اجتماع را دوست داشته باشد، این احساس را برای برخورداری خودش میخواهد. من اعتقاد دارم که چنین جوهر و ذاتی در انسان زیاد هم ناپسند و غیر قابل قبول نیست! او با این وپژگی و سرشت خود توانسته است علاوه براینکه در جامعه باشد، در خود نیز باشد!. این در خود بودن است که تفاوتها را نمایانگر میکند و تنوعی از رنگها را به نمایش میگذارد که همه میتوانند در صورت درکِ صحیح وجه دیگر خودشان که همان اجتماعی بودن است، از این همه تنوع در هرآنچه در طبیعت وجود دارد و یا محصول دست انسانها است، برخوردار شوند. تا اینجای کار نه فقط اشکال ندارد بلکه بسیار هم منطقی، طبیعی و انسانی است. به تصور من آنجا مشکل شروع میشود که این خصلت پسندیدهی «خود دوست داشتن»، کارش به آنجا کشیده شود که دیگران را نباید دوست داشت!!. دیگران را باید به صورت ابزارهایی دید که برای بودنِ مطلقِ من آفریده شدهاند!. پس آنجا که خود دوست داشتن از معنای واقعیاش فاصله میگیرد و تبدیل به ضد محتوای اصلیاش میشود، یارگیریهای متنوع برسر کسبِ امتیازهایی که آمریت و تفوق گروهی را بر گروه دیگر اعمال کند بهوجود میآید که متأسفانه برآیند چنین دستهبندیهای متنوعی که میتوانست مثبت و زندگیساز باشد، تبدیل به ضدیتها و دشمنیها و جنگها شده است ...
حالا، در این صبح بسیار شاداب و قشنگ که زیبایی گلها و درختهای پارک محلهی ما آن را دوصد چندان دلچسبتر کرده بود، من در حالیکه دستها را همراه و همزمان با دیگر ورزشکاران، به این سو و آن سو، به بالا و به پایین پرتاب میکردم، به حرفهای مهمان دیشبم فکر میکردم که چهطور میشود انسان در یک محیط و با یک هدف و با یک مقصود باشد اما همین آدمها نتوانند مفهوم زنده بودنِ خودشان را غنای بیشتری دهند در حالی که همه میدانند که هر کدام در نوبت رفتن، آنهم برای همیشه، قرار دارند و در این راه گریز و فراری امکان نخواهد داشت .
خودم نمیدانم در ته دلم چه میگذرد! آیا افرادِ یک جامعه با حفظ هویتهای فردی، بهتر است بگویم شخصی!، اگر یکی باشند، آن جامعه برای فرد فرد اعضایش مطلوبتر و کاراتر نمیشود؟
اکنون کمکم دارم به این نتیجه میرسم که این آبدارچی چاپخانه که میگویند در جوانیاش کارگر حروفچین چاپخانهها بوده و بعدها که عمری را در تنهایی اجباری و دیگر خلوتهای خودخواسته و ناخواسته گذرانده، زیاد هم بیراه حرف نمیزند!. اما نمیدانم چرا در صحبتهای دیشب قدری کم آورد! نه، منظورم این بود که چرا در حین حرف زدن از سود پول و این جور چیزها عصبانی شده بود؟ خودش هم که گفت؛ بدون پول کارها راه نمیافتند. پس منظورش چه بود که چند بار اشاره کرد که در مجموع با این مقولهی سودِ پول مخالف است !!.
• کنجکاوی برای معنای دموکراسی
این داستان ادامه دارد .
Hadi.Pakzad@Yahoo.com
|