خشونت و دیکتاتوری و نقش مذهب به عنوان ابزار آن - مهرداد فیض
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۵ مرداد ۱٣۹۲ -
۲۷ ژوئيه ۲۰۱٣
مذهب همواره در ایران به عنوان رکنی از ارکان اساسی قدرت به حساب میامده است. چه آنگاه که اپوزیسیون محسوب میشود و چه زمانی که در پوزیسیون قرار میگیرد. زمانی شاه خود را" ظل الله" مینامید و بلافاصله پس از او خمینی خود را " روح الله و نائب امام زمان" معرفی میکند. زمانی که شاه نیاز به مشروعیت و حمایت مردمی دارد، لباس احرام بر تن میکند و به زیارت کعبه میرود ، آن دیگری راه زیارت کربلا را در پیش میگیرد ، خمینی که خود نائب امام زمان میشود و سرانجام نیز قبرش زیارتگاه مسلمین میگردد که انگاری حاجت هم میدهد!!! و این یکی هم هنگام صرف شام، بشقابی اضافه برای امام زمان سر سفره غذا میگذارد!!! و اینطور وانمود میکند که امام زمان نیز در کنارش مشغول صرف شام میباشد!!!
مرداد ماه تقارن پیدا میکند با سه فاجعه تکان دهنده که هر کدام در مقاطع مختلفی از تاریخ ایران روی داده اند ولی در همه آنها تبانی مذهب و حکومت در اعمال خشونت علیه مردم و جنبش دمکراسی طلبی ایرانیان بوضوح دیده میشود. در مرداد 32 هنگامی که اولین دمکراسی نوپای ایران میرفت تا شکل بگیرد و پا به عرصه وجود بگذارد با تبانی دیکتاتور و روحانیت کودتایی ننگین با هدایت آمریکا بوقوع پیوست تا برای دهه های متمادی بذ ر خشونت و سرکوب را بر فضای سیاسی اجتماعی کشور بگستراند، که همین کودتای ننگین بود که زمینه های ظهور دیکتاتوری تماما مذهبی بعدی را مهیاء میسازد. بمحض به قدرت رسیدن شاه بود که روحانیون سرشناس آن زمان برای دست بوسی اعلیحضرت به خدمت رسیدند و از اینکه اراده ملوکانه و خواست آمریکا بر این قرار گرفته شد تا از طریق کودتایی انساندوستانه!!! دست ملی گرایان اجنبی!!! و کمونیستها ی از خدا بی خبر را از سر اسلام عزیز و مملکت اسلامی کوتاه نموده است مراسم شکر گذاری و سپاس ملوکانه را بجای بیاورند.
در مرداد 1358 دیکتاتوری مذهبی بفرمان و فتوای امام جنایتکارش و در اوجایام طلایی امام!!! به مردم زحمتکش و بیدفاع کردستان یورشی همه جانبه برد و این خطه محروم را به وحشیانه ترین شکلی به خاک و خون کشید تا بدین ترتیب جوانه های دمکراسی و مشارکت مردمی در امور سیاسی و اجتماعی میهن را در نطفه بخشکاند و دوباره گرد مرگ و خشونت و سرکوب را در این دیار حکمفرما گرداند. در پی این فتوا نیز مردم کردستان، کمونیست و خدا نشناس معرفی شدند و سرزمین کردستان نیز خاک غصبی کمونیستها، پس بر هر مسلمانی واجب شرعی بود که به کمونیستهای خدا نشناس هجوم برند و آنانرا به هر شکل ممکنی به قتل برسانند.
در مرداد 1367 اسلامگرایان حاکم بر ایران دست به قتل عامی وحشیانه در زندانهای سیاسی سراسر کشور زده اند که این جنایت در نوع خود از وحشیانه ترین و رذیلانه ترین جنایتهای تاریخ کشورمان بشمار میرود. چرا که در این قتل عام فجیع دهها هزار تن از زندانیان اسیر و بیدفاع در حالی که دوران محکومیت خود را سپری میکرده اند با فتوای امام و در ایام طلایی امام!!! دسته دسته به چوبه های دار سپرده شده اند. در پی این فتوای عالمانه و انساندوستانه!!! امام ، زندانیان بیدفاع چون وابسته به منافقین و کمونیستها بودند در نتیجه وجودشان برای اسلام عزیز و مملکت اسلامی مضر بوده است و قتل اینان به هر شکلی واجب شرعی و عرفی شمرده میشد. پس میبایست در مقابل اینان نیز اشداء و علی الکفار بود!
تاریخ کشورمان مملو از خشونتها و انتقامجوییهای کور میباشد. در طول 1400 سال فرهنگ پارسی با فرهنگ قصاص ، شهادت طلبی و فرهنگ عاشورایی، گریه و زاری، عزاداری و لباس سیاه بر تن کردن که همگی از رسوم اسلامی است در هم آمیخته شده است. تا جایی که امروز بندرت میتوان فرهنگ عاشورایی را از فرهنگ جشن و سرور بومی ایرانیان قدیم جدا نمود.
فرهنگ غالب بر ایران امروز را باید بدون هیچ تعارف و خجالتی فرهنگ گریه ، عزاداری و خشونت نامید. اولین چیزی که هرکودک ایرانی میاموزد و هر ساله در نمایشهای خیابانی با آن انس میگیرد کشت و کشتار عاشوراست که در آن حتی طفل شیر خوار ( علی اصغر) هم سر بریده میشود و کودک ایرانی میبیند که شمر با چه قصاوتی خاندان حسین را تشنه لب سر میبرد، مردان را از دم تیغ میگذراند و زنانرا به اسارت میبرد و کودک ایرانی شاهد شبیه سازی های تعزیه خوانهاست که این صحنه های فجیع را با نمایش زنده میسازند و باز هم کودک ایرانی شاهد آن استکه پدر و برادر و مردهای محله چگونه با زنجیر بر پیکر خود میکوبند و مادرشان با دست بر سر و صورت خودش سیلی میزند و با صدای بلند های های گریه و زاری میکند. زنان و مردان آنچنان شیون و زاری میکنند که گویی عزیترین کسشان را همین امروز در فاجعه ای تلخ از دست داده اند. و این همه را کودک نگون بخت ایرانی باید ببیند، با آن انس بگیرد و با آن رشد کند.
البته این فاجعه زمانی تکمیلتر میشود که در سر یکی از چهار راهها نیز در یکی از روزهای پر رفت و آمد مشاهده میکنیم که بساط جر ثقیل براه انداخته اند و جوانی را هم احیانا به جرم محاربه یا سرقت مسلحانه و یا قصاص اسلامی دارند بدار میاویزند و مرد یا زن رهگذر که به همراه طفل خردسالش از آنجا میگذرد برای ارضای حس کنجکاوی اش ترجیح میدهد لحظاتی توقف کند تا از دیدن این صحنه نیز بی بهره نماند ، همچنانکه طفل خردسال همراهش با تعجب به این همه بربریت مینگرد و پدر نیز در جواب کنجکاوی فرزندش میگوید که حدود اسلامی را اجرا میکنند، و یا اینکه میگوید: حتما جرمی کرده بود که بدار آویخته شد. با اینهمه بربریت و توحش آیا باز هم جای تعجب دارد که در نظام اسلامی هزاران هزار شکنجه گر و یا بسیجی تریبیت شود که با قمه و زنجیر یعنی همانطور که در روز تعزیه خوانی عاشورا خودش شاهدش بود به جان تظاهر کننده گانی بیفتند که آرام و مسالمت آمیز در خیابان شعار میدهند و خواستار رسیدگی به تخلفات انتخاباتی میشوند؟
ناآگاهی و جهل مردم بهترین و مناسبترین بستر برای رشد تفکرات و باورهای مذهبی است. در هر جامعه ای که بیسوادی و نا آگاهی بالاتر هست باورهای مذهبی بهترین جواب برای کنجکاویهای مردم تلقی میشوند. هنگامی که بشر در ناآگاهی بسر میبرد برای پاسخ به سوالات خود به باورها پناه میاورد بجای آنکه به پاسخهای علمی روی بیاورد. متاسفانه ایران از لحاظ بیسوادی در بین کشور هایی استکه بالاترین آمار بیسوادان را دارا میباشد. هر چند که در ایران آمار دقیقی در هیچ موردی پیدا نمیشود و حکومت جلوی انتشار هر گونه آماری را بشدت میگیرد، اما با کنجکاوی در گفته ها و اظهارات دست اندرکاران حکومتی میشود به عمق فجایع آماری کشور پی برد. در یکی از مصاحبه های قائم مقام نهادی موسوم به سواد آموزی آمده است که تعداد بیسوادان در ایران در حال حاظر رقمی بالغ بر چهارده میلیون نفر میشود. این در حالیستکه تعریف بیسوادی از نظر حاکمان اسلامی ایران کاملا با تعریف غربی و اروپایی آن متفاوت هست. در اروپا به کسانی که دوره تحصیلات متوسطه را با اتمام نرسانده اند بیسواد گفته میشود، حال آنکه در ایران به کسانی که فقط خواندن و نوشتن را میدانند با سواد گفته میشود. به این ترتیب اگر بخواهیم بیسوادی را بر مبنای تعریف اروپایی آن در نظر بگیریم، آمار آن در ایران سر بفلک خواهد کشید و رقمی نجومی را در بر خواهد گرفت.
بدین ترتیب بی دلیل نیست که حاکمان دیکتاتور در ایران چه از نوع مذهبی و چه از نوع غیر مذهبی برای تحمیر بیش از پیش توده ها و سواری گرفتن از آنها و ادامه حکومت خویش لباس احرام بر تن میکنند و به زیارت اماکن مذهبی میروند. چرا که بدرستی به کاربرد این سلاح یعنی مذهب در جهت تحکیم پایه های حکومت دیکتاتوری خود واقف هستند. دیکتاتورها بدرستی میدانند که اگر بخواهند به مردم ایران حکومت کنند از آنجاییکه درصد بالایی از این مردم بیسواد و در نتیجه تحت تاثیر باورهای مذهبی قرار دارند ، باید بالطبع قدرت مذهب را در اختیار خود گرفت تا حکومت مشروعیت پیدا کند. این دور تسلسل مذهب، خشونت و دیکتاتوری همچنان ادامه پیدا میکند و همچنان مستدام خواهد بود تا مادمی که ناآگاهی توده ها که نتیجه بیسوادی آنها هست ریشه کن نگردیده باشد.
در ایران به عنوان رکنی از ارکان اساسی قدرت به حساب میامده است. چه آنگاه که اپوزیسیون محسوب میشود و چه زمانی که در پوزیسیون قرار میگیرد. زمانی شاه خود را" ظل الله" مینامید و بلافاصله پس از او خمینی خود را " روح الله و نائب امام زمان" معرفی میکند. زمانی که شاه نیاز به مشروعیت و حمایت مردمی دارد، لباس احرام بر تن میکند و به زیارت کعبه میرود ، آن دیگری راه زیارت کربلا را در پیش میگیرد ، خمینی که خود نائب امام زمان میشود و سرانجام نیز قبرش زیارتگاه مسلمین میگردد که انگاری حاجت هم میدهد!!! و این یکی هم هنگام صرف شام، بشقابی اضافه برای امام زمان سر سفره غذا میگذارد!!! و اینطور وانمود میکند که امام زمان نیز در کنارش مشغول صرف شام میباشد!!!
مرداد ماه تقارن پیدا میکند با سه فاجعه تکان دهنده که هر کدام در مقاطع مختلفی از تاریخ ایران روی داده اند ولی در همه آنها تبانی مذهب و حکومت در اعمال خشونت علیه مردم و جنبش دمکراسی طلبی ایرانیان بوضوح دیده میشود. در مرداد 32 هنگامی که اولین دمکراسی نوپای ایران میرفت تا شکل بگیرد و پا به عرصه وجود بگذارد با تبانی دیکتاتور و روحانیت کودتایی ننگین با هدایت آمریکا بوقوع پیوست تا برای دهه های متمادی بذ ر خشونت و سرکوب را بر فضای سیاسی اجتماعی کشور بگستراند، که همین کودتای ننگین بود که زمینه های ظهور دیکتاتوری تماما مذهبی بعدی را مهیاء میسازد. بمحض به قدرت رسیدن شاه بود که روحانیون سرشناس آن زمان برای دست بوسی اعلیحضرت به خدمت رسیدند و از اینکه اراده ملوکانه و خواست آمریکا بر این قرار گرفته شد تا از طریق کودتایی انساندوستانه!!! دست ملی گرایان اجنبی!!! و کمونیستها ی از خدا بی خبر را از سر اسلام عزیز و مملکت اسلامی کوتاه نموده است مراسم شکر گذاری و سپاس ملوکانه را بجای بیاورند.
در مرداد 1358 دیکتاتوری مذهبی بفرمان و فتوای امام جنایتکارش و در اوجایام طلایی امام!!! به مردم زحمتکش و بیدفاع کردستان یورشی همه جانبه برد و این خطه محروم را به وحشیانه ترین شکلی به خاک و خون کشید تا بدین ترتیب جوانه های دمکراسی و مشارکت مردمی در امور سیاسی و اجتماعی میهن را در نطفه بخشکاند و دوباره گرد مرگ و خشونت و سرکوب را در این دیار حکمفرما گرداند. در پی این فتوا نیز مردم کردستان، کمونیست و خدا نشناس معرفی شدند و سرزمین کردستان نیز خاک غصبی کمونیستها، پس بر هر مسلمانی واجب شرعی بود که به کمونیستهای خدا نشناس هجوم برند و آنانرا به هر شکل ممکنی به قتل برسانند.
در مرداد 1367 اسلامگرایان حاکم بر ایران دست به قتل عامی وحشیانه در زندانهای سیاسی سراسر کشور زده اند که این جنایت در نوع خود از وحشیانه ترین و رذیلانه ترین جنایتهای تاریخ کشورمان بشمار میرود. چرا که در این قتل عام فجیع دهها هزار تن از زندانیان اسیر و بیدفاع در حالی که دوران محکومیت خود را سپری میکرده اند با فتوای امام و در ایام طلایی امام!!! دسته دسته به چوبه های دار سپرده شده اند. در پی این فتوای عالمانه و انساندوستانه!!! امام ، زندانیان بیدفاع چون وابسته به منافقین و کمونیستها بودند در نتیجه وجودشان برای اسلام عزیز و مملکت اسلامی مضر بوده است و قتل اینان به هر شکلی واجب شرعی و عرفی شمرده میشد. پس میبایست در مقابل اینان نیز اشداء و علی الکفار بود!
تاریخ کشورمان مملو از خشونتها و انتقامجوییهای کور میباشد. در طول 1400 سال فرهنگ پارسی با فرهنگ قصاص ، شهادت طلبی و فرهنگ عاشورایی، گریه و زاری، عزاداری و لباس سیاه بر تن کردن که همگی از رسوم اسلامی است در هم آمیخته شده است. تا جایی که امروز بندرت میتوان فرهنگ عاشورایی را از فرهنگ جشن و سرور بومی ایرانیان قدیم جدا نمود.
فرهنگ غالب بر ایران امروز را باید بدون هیچ تعارف و خجالتی فرهنگ گریه ، عزاداری و خشونت نامید. اولین چیزی که هرکودک ایرانی میاموزد و هر ساله در نمایشهای خیابانی با آن انس میگیرد کشت و کشتار عاشوراست که در آن حتی طفل شیر خوار ( علی اصغر) هم سر بریده میشود و کودک ایرانی میبیند که شمر با چه قصاوتی خاندان حسین را تشنه لب سر میبرد، مردان را از دم تیغ میگذراند و زنانرا به اسارت میبرد و کودک ایرانی شاهد شبیه سازی های تعزیه خوانهاست که این صحنه های فجیع را با نمایش زنده میسازند و باز هم کودک ایرانی شاهد آن استکه پدر و برادر و مردهای محله چگونه با زنجیر بر پیکر خود میکوبند و مادرشان با دست بر سر و صورت خودش سیلی میزند و با صدای بلند های های گریه و زاری میکند. زنان و مردان آنچنان شیون و زاری میکنند که گویی عزیترین کسشان را همین امروز در فاجعه ای تلخ از دست داده اند. و این همه را کودک نگون بخت ایرانی باید ببیند، با آن انس بگیرد و با آن رشد کند.
البته این فاجعه زمانی تکمیلتر میشود که در سر یکی از چهار راهها نیز در یکی از روزهای پر رفت و آمد مشاهده میکنیم که بساط جر ثقیل براه انداخته اند و جوانی را هم احیانا به جرم محاربه یا سرقت مسلحانه و یا قصاص اسلامی دارند بدار میاویزند و مرد یا زن رهگذر که به همراه طفل خردسالش از آنجا میگذرد برای ارضای حس کنجکاوی اش ترجیح میدهد لحظاتی توقف کند تا از دیدن این صحنه نیز بی بهره نماند ، همچنانکه طفل خردسال همراهش با تعجب به این همه بربریت مینگرد و پدر نیز در جواب کنجکاوی فرزندش میگوید که حدود اسلامی را اجرا میکنند، و یا اینکه میگوید: حتما جرمی کرده بود که بدار آویخته شد. با اینهمه بربریت و توحش آیا باز هم جای تعجب دارد که در نظام اسلامی هزاران هزار شکنجه گر و یا بسیجی تریبیت شود که با قمه و زنجیر یعنی همانطور که در روز تعزیه خوانی عاشورا خودش شاهدش بود به جان تظاهر کننده گانی بیفتند که آرام و مسالمت آمیز در خیابان شعار میدهند و خواستار رسیدگی به تخلفات انتخاباتی میشوند؟
ناآگاهی و جهل مردم بهترین و مناسبترین بستر برای رشد تفکرات و باورهای مذهبی است. در هر جامعه ای که بیسوادی و نا آگاهی بالاتر هست باورهای مذهبی بهترین جواب برای کنجکاویهای مردم تلقی میشوند. هنگامی که بشر در ناآگاهی بسر میبرد برای پاسخ به سوالات خود به باورها پناه میاورد بجای آنکه به پاسخهای علمی روی بیاورد. متاسفانه ایران از لحاظ بیسوادی در بین کشور هایی استکه بالاترین آمار بیسوادان را دارا میباشد. هر چند که در ایران آمار دقیقی در هیچ موردی پیدا نمیشود و حکومت جلوی انتشار هر گونه آماری را بشدت میگیرد، اما با کنجکاوی در گفته ها و اظهارات دست اندرکاران حکومتی میشود به عمق فجایع آماری کشور پی برد. در یکی از مصاحبه های قائم مقام نهادی موسوم به سواد آموزی آمده است که تعداد بیسوادان در ایران در حال حاظر رقمی بالغ بر چهارده میلیون نفر میشود. این در حالیستکه تعریف بیسوادی از نظر حاکمان اسلامی ایران کاملا با تعریف غربی و اروپایی آن متفاوت هست. در اروپا به کسانی که دوره تحصیلات متوسطه را با اتمام نرسانده اند بیسواد گفته میشود، حال آنکه در ایران به کسانی که فقط خواندن و نوشتن را میدانند با سواد گفته میشود. به این ترتیب اگر بخواهیم بیسوادی را بر مبنای تعریف اروپایی آن در نظر بگیریم، آمار آن در ایران سر بفلک خواهد کشید و رقمی نجومی را در بر خواهد گرفت.
بدین ترتیب بی دلیل نیست که حاکمان دیکتاتور در ایران چه از نوع مذهبی و چه از نوع غیر مذهبی برای تحمیر بیش از پیش توده ها و سواری گرفتن از آنها و ادامه حکومت خویش لباس احرام بر تن میکنند و به زیارت اماکن مذهبی میروند. چرا که بدرستی به کاربرد این سلاح یعنی مذهب در جهت تحکیم پایه های حکومت دیکتاتوری خود واقف هستند. دیکتاتورها بدرستی میدانند که اگر بخواهند به مردم ایران حکومت کنند از آنجاییکه درصد بالایی از این مردم بیسواد و در نتیجه تحت تاثیر باورهای مذهبی قرار دارند ، باید بالطبع قدرت مذهب را در اختیار خود گرفت تا حکومت مشروعیت پیدا کند. این دور تسلسل مذهب، خشونت و دیکتاتوری همچنان ادامه پیدا میکند و همچنان مستدام خواهد بود تا مادمی که ناآگاهی توده ها که نتیجه بیسوادی آنها هست ریشه کن نگردیده باشد.
مهرداد فیض
کارشناس علوم سیاسی و روابط بین الملل
|