یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کورش: افسانه ی استوانه
خداداد رضاخانی - برگردان: زهره اسدپور


• این بخش به آخرین اسطوره ای می پردازد که با کورش همگام شده است، و آن مورد کورش نامه و حضور آن در کتابخانه ی توماس جفرسون است. درکنار بی معنایی چنین گفته ای [و] نادیده گرفتن پس زمینه ی معاصر با عصر روشنگری که استقلال آمریکا در آن رخ داد، حقایق فراوانی در این باره قابل اشاره است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ مرداد ۱٣۹۲ -  ۱۱ اوت ۲۰۱٣



کتیبه ی مشهور کورش کبیر که بر استوانه ای از خشت، به زبان آکدی ثبت شده است، تور بزرگ خود در آمریکا را می گذراند. ورود کتیبه و بازدید آن از شهرهای مختلف با مراسم و سخنرانی های که جمعیت بسیاری را جذب کرده است، گرامی داشته شده است، و بازدید کنندگان از کتیبه نیز آن را گرامی داشته اند. کتیبه کورش منشوری یگانه، نشانه ای از رواداری ای کهن و اولین منشور حقوق بشر، و البته نشانه ای از درایت و روشن بینی عظیم کورش کبیر خوانده شده است. از آن همچون متن زیربنایی دمکراسی استقبال می شود، متنی که این حقیقت را تایید می کند که پادشاه قدیم ایران – و نه پارس- دولت مردی دوراندیش و متفاوت ازهمه ی گذشتگان خود بوده است، کسی که آرای او، اندیشه ی آزادی را در بشریت پس از خود به یادگار گذاشت. برای بسیاری از ایرانیان ، یا پارسیان ، این ]کتیبه [ آشکار می سازد که آنها مردمی عاشق صلح، همگام با دمکراسی و تمدن مدرن هستند و نه آن متعصبان جنگ طلبی که رسانه های جمعی و رفتارهای حکومت از آنها ارائه می دهند. برای ایرانیان طبقه ی مرفه که در شهرهای بزرگ متعددی زندگی می کنند- به خصوص برای آنها که در آمریکای شمالی زندگی می کنند- اغلب این ]موضوع [ابزار]ی در خدمت[ سازگاری ایرانیان و حضور تازه بنیاد آنان در جوامع میزبان است. آنها نه تنها سازندگان "قصر های پارسی" بورلی هیلز، که وارثان آرمان "دمکراسی"، که برای آمریکایی ها بیش از هر چیز ارزش دارد هستند، ]آرمانی[که پادشاهی مطلقه به آن فرمان داده است. آنها پارسی هستند، مجموعه ای از تناقض ها.
چند سال پیش، وقتی که استوانه کورش سفری مشابه را در ایران داشت- شاید تنها سلبریتی ای که در 30 سال گذشته این دو دیدار پر ماجرا را از سر گذرانده است – از این سفر همچون "بازگشت" استوانه کورش به خانه اش استقبال شد. این سخنان شکل گیری هویت ملی را بازتاب می دهد، این حقیقت که شی ای که در بین النهرین ، واقع در کشور مدرن عراق ، در 1879، کشف شد و در اصل در آن جا نوشته شد، حکاکی شد، و دفن شد ، سپس به تهران، تقریبا در 1000 کیلومتری شرق بابل، و بی تردید نه در بخشی از بین النهرین " باز می گردد".
عموم ایرانیان، و حتی سیاستمداران از ]منشور[به شکل مشابهی استقبال کردند ، به همان شیوه ی ای که ایراینان سابقا وطن پرست ایالات متحد و ملکه ی در تبعید و وارث پیشین تاج و تخت از آن استقبال کردند. این شاید تایید دیگری بر قدرت منحصر به فرد استوانه ]کورش[ و استعداد آن در پل زدن بر گسل های ] ناشی[ از حساسیت های مختلف سیاسی باشد.

استوانه ی جادویی

این قابلیت [استوانه] احتمالن اعتباربخش این حقیقت است که همه ی طرف های درگیر مایلند آن چه که در این شی می خوانند همان چیزی باشد که دوست دارند این شی بگوید. بخشی از این ] تمایل[ بر مبنای مفروضات غلطی است درباره ی آن چه که به واقع نوشته ی این شی می گوید،]و این مفروضات غلط[ به علت ترجمه های نادرست است ، اما بخش دیگری از این تمایل، همان موضوع ساده ی بازخوانی متن است در پس زمینه ای گزینشی و بیرون کشیدن آن چیزی که خواننده آرزومند آن است. می شود ادعا کرد که اولین کوشش ها در به کرسی نشاندن قرائت خاصی از استوانه کورش به کسی جز محمد رضا شاه پهلوی، پادشاه (رسمی) سابق ایران تعلق ندارد. در سال 1968، شاه، در افتتاحیه کنفرانس حقوق بشر سازمان ملل در تهران، ادعا کرد که استوانه ی کورش اولین منشور حقوق بشر در تاریخ بوده است. پس از آن شاه دخت اشرف، خواهر شاه، یک کپی از استوانه را به اوتانت دبیر کل وقت سازمان ملل به عنوان نشانه ای از مدارا در جنگ و تنش، تقدیم کرد و این رونوشت در ساختمان سازمان ملل متحد در نیوویورک قرار گرفت که همچنان در همان جا قرار دارد. بنا بر این از ابتدا بزرگنمایی هایی شده است، گرچه]این[ ادعا ها ، حداقل ادعای اشرف ، قابل تحمل است. البته، مراسم گرامی داشت سال کورش با بسط "منشور" او، گرامی داشت شخص کورش را در خود نهفته داشت . پس از انقلاب 1979در ایران، در حالی کورش توسط حکومت اسلامی، مغضوب شد که   تاریخ او و باقی هخامنشیان توسط ایرانیان( ملی گرا) مخالف حکومت، به خصوص وطن پرستان سابق ساکن اروپا و آمریکای شمالی، به سطوح افسانه ای ارتقا داده می شد. کورش اندک اندک همان طور که بیشتر ایرانی ها درباره ی شخصیت های تاریخی شان ترجیح می دهند در سطح شخصیتی افسانه ای رشد کرد، و حتی " پیامبر آریایی" خوانده شد که ویژگی هایی بی پایه را از چند دهه پیش شادمانه به او منتسب می کنند.
امروزه، افسانه کورش حتی بیشتر گسترده شده است. در آمریکای شمالی، جایی که سالها تنش فراگیر با ایران تصویر بسیار منفی ای ازاین کشور را به عموم منعکس می کند، کورش و استوانه اش نوری از امید را به همراه آورده است. در جامعه ای که " دمکراسی و پدران بنیانگذار ما" جایگاه بلندمرتبه ای را در پدید آوردن هویتی جمعی دارند، داشتن یک " پدر بنیانگذاردمکراسی"، کسی که امید است کاری قابل مقایسه با پدران بنیانگذار آمریکایی داشته باشد، راهی امن برای کسب جایگاه حقیقی یک جمعیت مهاجر است. بنا بر این قطعاتی از این پازل به قصد آفریدن چنین پدر بنیان گذاری کنار هم قرار گرفته اند. ادعاهای یک کارگردان ، که دو کپی از از کورش نامه ی گزنفون در کتاب خانه ی توماس جفرسون، از پدران بنیانگذار بسیار مهم آمریکایی وجود دارد به اشتهار پیشاپیش کورش به عنوان پادشاهی مداراگر- که در انجیل و استوانه تایید شده است، مقیاسی برای سنجش تاثیر گذاری داده است. بنا بر این گفته شده است ، ما ] ازاین موضوع[ فقط می توانیم این فرض را داشته باشیم که عقاید بلند مرتبه ی کورش به پدران بنیانگذار آمریکایی راه یافته است. این راه مطمئنی است برای ادعای گونه ای حق بنیانی در عقاید پیش روانه و پیشرفت خواهانه ی دمکراتیک آمریکاییان.
بنا بر این ، اجازه بدهید این ادعا ها، و مبانی تجربی آنها را کمی بیشتر موشکافی کنیم. هدف این نیست که تاریخ را حذف کنیم، یا پادشاهی ای کهن را که به راستی دستاوردهای آن تاثیرهای بلند مدتی بر تاریخ بشری داشته است، و تا جایی که ما می توانیم بگوییم، عمدتا در جهت بهبود، بوده است را حذف کنیم. نکته این است که با فرایند اسطوره سازی، که خود بر جنبه هایی از شکل گیری هویت، نور می تاباند، مواجه شویم و نهایتا این که معتقدیم احتمالا بهتر است به واقعیت ببالیم تا این که لایه هایی از اسطوره را به آن بیفزاییم. به عنوان یک تاریخدان، به شدت معتقدم که بهتر است به تاریخ با شرایط و ویژگی های خودش توجه کنیم، تا این که بکوشیم آن را آن گونه که آرزو داریم قرائت کنیم. به عنوان یک تاریخ دان خوب، امیدوارانه، دوست دارم بگویم که ]مطالعه ی[ پس زمینه و بافت و پرهیز از غیرتاریخی نگاه کردن ، و تقدیر گرایی ، برای نظر کردن به تاریخ همچون یک کل، و به خصوص برای نظر کردن به داستان کورش و استوانه اش در پرتوی حقیقی مفید است . من همچنین فکر می کنم دیدگاه فایده انگارانه به تاریخ، همچون روایتگری که لحظات غرورآفرین و دستاورد ها را بر می گزیند و روایت می کند- که متاسفانه این آن چیزی است که اغلب وجود دارد- تقریبا ضد مولد است. هر جایی که فرد بخش ویژه ای از تاریخ را برای تاکید و "مفتخر بودن " به آن برمیگزیند، فرد اغلب باید حقایق و معانی نهفته ی بدیهی ، اغلب ناخوشایند را که می تواند به کار کنارگذاشتن مسایل غرور آفرین اساسی بیاید را، نادیده بگیرد( فکر کنید به برده دار بودن جفرسون!) . بنا بر این، به جای نگاه کردن به تاریخ برای یافتن لحظات ، اپیزودها، و شخصیت هایی که حسی از غرور را منعکس می کنند، بهتر است به آن چه که اکنون هستیم ببالیم و سپس به تاریخ همچون روایتی از این که چگونه ما ، ما شده ایم بنگریم.

پادشاه و استوانه اش

ادعا های بنیانی درباره ی استوانه ی کورش عبارتند از
1) استوانه منشور رواداری است،
2) استوانه سند منحصر به فرد یگانه ای است در تاریخ، و
3) استوانه شامل احکام حکم رانی است که ]حکم می دهد[ متعلقات دشمنان را به خودشان واگذار کنند و به ویژه آنان را از پرستش خدایانی که مایلند بازندارند.
ادعاهای غلط فراوانی درباره ی این شی ساخته شده است، که امیدواریم کسی آن را دیگر باور نکند، و اغلب به علت ترجمه های نارسا است. این مفروضات عبارتند از :
1) استوانه به خط میخی پارس قدیم نوشته شده است،
2) استوانه از کورش به عنوان پادشاه پارس یاد کرده است، و
3) استوانه پیروزی کورش را به اهورا مزدا ، خدای زرتشتی منسوب کرده است.

نگاهی به شرایط ایجاد، و پس زمینه متن، می تواند نقطه ی عزیمت بنیانی ای برای مطالعه برخی از این ویژگی ها باشد. البته، آنچه که در ادامه می آید، تحقیقی دست اول از سوی نگارنده ی این سطور نیست، بلکه تکرار ساده ی کارهای محققانی است که تحقیق های فراوانی انجام داده اند، و ]به اشکال مختلف[ ، چه به شکل مستقل یا به عنوان بخشی از مجموعه مقالات در دسترس عموم است.
اول، ساده ترین کار این است که مستقیما از ادعاهای غلط شروع کنیم. خیر، متن استوانه به پارسی قدیم نوشته نشده است، گرچه به خط میخی است. به خط میخی آکدی، که زبان و خط بابل در زمان غلبه کورش بوده است ، نوشته شده است. استوانه همچنین از "پارسی" یا هر چیزی نزدیک به آن یاد نکرده است، بلکه کورش را به عنوان پادشاه آنشان مشخص کرده است. آنشان مهم ترین شهر کوهستانی پادشاهی ایلام، در محل کنونی تل ملیان، در استان ایرانی فارس فعلی، بود، محل معروفی که به فاصله ی کمی از مجموعه ی متاخر تر کاخ های تخت جمشید ، توسط کورش بنا نهاده شد. اسم کورش نیز در حقیقت ایلامی است و اجداد بلاواسطه ی او، تا آنجایی که ما می توانیم از کتیبه ای قدیمی تر و از یک مهر ، دریابیم، از پادشاهان این شهرو نه پارس، با هر معنایی که آن زمان می توانسته داشته باشد، بوده اند. همچنین، نه هیچ اشاره ای به اهورا مزدا، و نه یاری او به کورش در متن نشده است. خدای فعال در متن مردوک است، خدای بلندمرتبه ی بابل، گرچه به بل و نابو] دیگر خدایان بابل[ نیز اشاره شده است. مردوک، آن چنان که ما در ادامه به آن می پردازیم، برجسته ترین شخصیت در کل متن است، که توجه به پس زمینه واقعی خلق استوانه را معنا دار می کند.

استوانه ی کورش در پس زمینه

استوانه ی کورش در 1879 در فصل دوم حفاریهای بابل توسط هرمز رسام، که علی رغم اسم کاملن فارسی اش، آشوری ای اهل موصل بود که در آکسفورد درس خوانده بود، کشف شد. استوانه به بریتانیا فرستاده شد که توسط سر هنری رالینسون – همان فردی که رمز گشایی از خط میخی پارسی را شروع کرد-   به جامعه ی سلطنتی آسیاتک معرفی شد. استوانه سپس در حفاظت بریتیش میوزیوم ، جایی که همچنان در آن قرار دارد، قرار گرفت. استوانه زیر ویرانه های ازاگیلا، معبد مردوک در بابل ، جایی که به عنوان حکاکی زیربنا ی ساختمان قرار داده شد، و هرگز قصد حفاری و خوانش آن را نداشته اند! بنا براین، اساسن می توان بحث کرد که نور تاباندن به این شی یک بی دینی مدرن و بی احترامی به رسوم کهن بوده است. این شی هرگز2500 سال پیش وقتی حکاکی و تنظیم شد در این چهارچوب خوانده نمی شد.
این حقیقت ویژه، مهم است، که همچنان که توضیح داده شد استوانه یک منشور نیست. این استوانه همچون کتیبه داریوش اول در بیستون ، که بعدها در جایی گرچه دور از دسترس، اما کاملا قابل دید حکاکی شد، تا به آن توجه شود، نیست. و در حقیقت هرگز استوانه فرمانی به چیزی نمی دهد. به عبارت ساده، استوانه، هم روایت جنگ و توجیه شکست بابل توسط پادشاهی بیگانه است، هم روایت بازسازی ایزاگیلا. لحن متن، برخلاف آن چه اغلب ادعا می شود، واقعا تقریبا نزدیک به حکاکی های پیش تر، شامل حکاکی های نبونعید ، پادشاهی که کورش در آن لشکرکشی شکست داد، و سارگون دوم آشوری، که بابل را 200 سال قبل تر شکست داده بود، است. در متن ، مردوک شخصیت فعال ، پیش از هر چیز اساسن از نبونعید به این دلیل که خدایان دیگر- شامل سین، خدای ماه- را به مردوک خدای سنتی بابل ترجیح داده است، و بسیاری از آن خدایان را از دیگر شهرها به بابل آورده است، ناراضی است. بنا بر این، مردوک فردی را طلب می کند تا موقعیت را درست کند، و به کورش آنشانی بر می خورد. او سپس همگام با کورش و سربازانش، گام برمی دارد و وارد بابل می شود. شهر توسط کورش تسخیر می شود، ] کورش [ کسی است که پس از آن شروع می کند به سخن گفتن با ما ، و از دستاوردهای خود و احیای پرستش گاه های خدایان راستین، مشخصا مردوک، و از دور ی گزیدن از اهانت هایی که به آنها توسط نبونعید شده بود، داد سخن می دهد. البته موضوع احیای نظم پیشین، به عنوان راه مشرعیت بخشیدن به فرمانروایی فرد، تقریبا در ادبیات شرق نزدیک و عقاید سلطنتی رایج بوده است. کورش، خود با یاداوری آشوربنی پال، پادشاه آشور، و شبیه سازی حرکت خود با پادشاهی آشوری ، بر این تداوم تاکید می کند.

و حقوق بشر؟

ممکن است بپرسید، چگونه همه ی این ها، منجر به ادعاهای منشور حقوق بشر و رواداری شد؟ چگونه فردی می تواند به شکل منطقی نتیجه گیری کند که این شی چنین عقیده ای را عرضه می دارد؟ اینجا جایی است که پس زمینه به کمک ما می آید، و جایی است که نادانی تاریخی خود را عرضه می کند، نادانی نخواندن آن چه که در آن جا است، بلکه پیشاپیش دانستن آن چه که مایلی بخوانی. این بار، این جا ما از کورش آغاز می کنیم که مصممیم در استوانه بخوانیم. این است مشخصا تاریخ دانش ما و آشنایی ما با کورش.
ممکن است برای بسیاری تعجب آور باشد، گرچه شواهدی برای اثبات آن وجود ندارد، که کورش به عنوان شخصیتی تاریخی در بسیاری از سرزمینهایی که بر آن فرمان رانده است، فراموش شده است. پیش از به کار بستن تاریخ پژوهی مدرن در ایران، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بسیاری از ایرانیان درباره کورش یا هخامنشیان چیزی نمی دانستند. در حالی که داریوش اول و سوم انعکاس هایی در شخصیت های دارا و دارای دارایان در تاریخ سنتی ایران، به عنوان آخرین پادشاهان سلسله ی کیانی به جای گذاشته بودند، کورش و باقی هخامنشیان به هیچ شیوه ی آشکاری نمایانده نمی شدند. تاریخ ایرانی، هم چنان که در منابع مختلفی از اوستا گرفته تا روضه الصفا ی میرخواند، با اولین پادشاه کیومرث و سالسله ی پیشدادی اوآغاز می شود، سپس به پادشاهان افسانه ای سلسله ی کیانی می رسد که آخرین پادشاهش دارای دارایان ، شباهتهایی با داریوش سوم که توسط اسکندر شکست داده شد دارد. سلسله ی اشکانیان به چند پادشاه فروکاسته می شود، در حالی که تاریخ ساسانیان کاملن نمایانده شده است. بعضی ها ممکن است آرزو داشته باشند که برخی ویژگیهای کورش را در پادشاه کیانی کی خسرو یا کی بهمن ببینند، اما نام او یا حرکات او به هیچ شیوه ای ثبت نشده است.
در عوض، کورش برای مردمی که کتاب مقدس انجیل را استفاده می کنند، شناخته شده است. اعظای آزادی به جمعیت یهودی بابل و پایان اشغال بابل، درعهد عتیق به خوبی ثبت شده است ، و در کتاب عزرا بسیار ستایش شده است. او همچنین برای باستان شناسان / تاریخ دانان اروپایی قرن 19 در حقیقت به عنوان تنها شخصیت "هخامنشی" شناخته شده بود. حرکت او در پایان دادن به تصرف بابل در انجیل به عنوان حرکت بزرگی از رواداری و آزادی بخشی منعکس شده بود. البته، این حادثه در جایی غیر از عهد عتیق ثبت نشده است، و بسیار مهم تر این که، در متن استوانه از آن یاد نشده است. هر چند، در این پس زمینه بخش های مربوط به احیای معابد مردوک و خدایان دیگر، و اجازه پرستش به مردم آن گونه که پیش از این انجام می دادند( به معنای مردوک) قرائت می شود. اساسن، از دریافتی از داستانی انجیلی برای خوانش استوانه استفاده شده است، و پس از آن در حد ادعای اعطای " جهانی" آزادی، گسترده شده است و تعمیم یافته است. در حقیقت، همه ی آن چه جملات استوانه انجام می دهند، این است که شرحی مردوک محور از حوادث بدهند و فرض بگیرند که پرستش مردوک آرزوی قلبی مردم بابل بوده است که با جباریت نبونعید که خدای ماه را پرستش می کرد، از آن محروم شد بودند. این آشفتگی سپس توسط متنخب مردوک، کورش که به مردم بابل آن چه را آرزو داشتند اعطا کرد، دگرگون شد: تا مردوک را پرستش کنند و باقی خدایان را به سرزمین های شان برگرداند و بابل را از حضورشان "پاک" گرداند. در حقیقت، این ] متن [ جایی برای برای پرستش دیگر خدایان از جمله سین خدای ماه باقی نمی گذارد.
همچنین قابل توجه است که بی شباهت به آن چه اغلب فرض می شود، هیچ فضایی از " جهانی بودن" در جملاتی استوانه وجود ندارد. این حقیقت اساسی که این یک حکاکی زیر بنایی ، مدفون شده در سطوح زیر بنایی معبد مردوک است وبه زبان محلی نوشته شده است و تاثیر محلی داشته است، بهترین مدرک برای مشروعیت محدود آن است. همچنین این قابل توجه است که استوانه و محتویات آن پس از این که حکاکی شدند به فراموشی سپرده شده بودند. بی شباهت به قوانین و فرامین پادشاهان آشوری و بابلی، یا داریوش و خشایار، محتویات حکاکی کورش اثر زیادی نداشته است و شناخته شده نیست. کورش، شناخته شده به عنوان پادشاهی کبیر و منبع اقتدار شاهان هخامنشی پس از خود، یادآور چیزهای بسیاری است از جمله ایجاد سیستم اجرایی امپراطوری، که در مقابل اثرات فراوانی در بسیاری از امپراطوری های پس از خود داشته است، اما منشور جهانی حقوق بشر یا آزادی مذهب در میان آنان نیست.

آخرین اسطوره: کورش و دمکراسی آمریکایی

این بخش به آخرین اسطوره ای می پردازد که با کورش همگام شده است، و آن مورد کورش نامه و حضور آن در کتابخانه ی توماس جفرسون است. درکنار بی معنایی چنین گفته ای ]و[ نادیده گرفتن پس زمینه ی معاصر با عصر روشنگری که استقلال آمریکا در آن رخ داد، حقایق فراوانی در این باره که ایده ی اولیه ی آمریکاییان درباره ی دمکراسی و حقوق بشراشتراکاتی با حکومت مطلقه ی پادشاهی باستانی دارد قابل اشاره است. پیش از هر چیز، این حقیقت است که در کورش نامه گزنفون چیزی از این که کورش به اشغال بابل خاتمه داد یا پرستش مردوک را احیا کرد، یا آزادی اجتماعی و مذهبی داد، نیامده است. در کورش نامه، کورش مثالی است از قدرت شخصی، نیروی شاهانه، و هماورد طلبی سلطنتی، اما او یک مصلح اجتماعی نیست. قضیه دوم این است که حضور کورش نامه در کتابخانه جفرسون منطقا این معنا را نمی دهد که جیمز مدیسون، نویسنده ی لایحه ی حقوق چیزی درباره ی کتاب می دانسته است، یا عقاید استوانه ی کورش که 100 سال بعد از انقلاب آمریکا کشف شد، برای این آقا زاده شناخته شده بود. کورش نامه، مثال خوبی از ادبیات یونانی است که در کنارکتاب دیگر گزنفون، آنابوسیا ، خیلی از آقازاده های قرن 18 آمریکا، شامل آقای جفرسون، به عنوان کتابی از یونان باستان از آن استفاده می کردند. حضور کتاب] در کتابخانه ی جفرسون[ به سختی می تواند نشانه ای از آن باشد که این کتاب، که به هیچ عنوان در تفکر سیاسی یا اجتماعی معاصر آمریکا از آن یاد نشده است همان است که برای شکل دهی عقیده ی دمکراسی از آن استفاده شده است. گرچه، پایین تر از این سطح استدلال، در کل می توان می توان به کورش نامه از این منظر که چه چیزی است و حتی این که آیا واقعا درباره ی کورش کبیر است ، نگاه کرد. گزنفون، سخنورو فیلسوفی بزرگ، در حقیقت شاگرد سقراط، از 431-355 ق.م. ، 150- 200 سال پس از کورش زیسته است. به عنوان افسر ارتش یونان که به کورش صغیر، دومین پسر داریوش دوم، در جنگ با برادرش اردشیر دوم بر سرکسب تاج و تخت کمک می کرد، گزنفون شاهد جذابیت وشجاعت فراوان شاهزاده ی جوان بود. پس از شکست کورش صغیر توسط نیروهای برادرش، گزنفون باید نیروهای کمکی ارتش یونان را از منطقه ی خطر که بین النهرین بود بیرون می برد، کاری که به کتاب مشهورش آناباسیس منجر شد. بعدتر به عنوان یادواره ی کورش صغیر و فرصت از دست رفته اش، شاید حدود 380 ق.م. گزنفون کورش نامه را نوشت. این کتاب در حقیقت ستایش پوشیده ای از کورش صغیر است که نمی شد از او نام برد، زیرا رقیب بزرگ اردشیر دوم پادشاه بزرگ آن زمان بود. بنا بر این شاهزاده ی ایده آل توصیف شده کورش دوم(کبیر) و نه کورش صغیر، نام داده شد . این موضوع در جهان باستان به خوبی شناخته شده بود، و در قرون وسطی و یا در اوایل مدرنیسم و در دوره ی مدرن هیچ سری در این نبود و اساسن نتیجه ی سانسور]در دوره    [ باستانی بود. همچنین اطلاعات آن درباره ی کورش کبیر تقریبا ناقص و عمومی است، و کل کار در هر شکلی تمرین تولید ادبی است و کمتر از کتابی تاریخی یا بیوگرافی است.
کورش دوم ، ]کورش[ کبیر، پادشاه آنشان، و موسس سلسله ی هخامنشی، جنگاور بزرگی بود، و حتی بیش از آن، مدیر اجرایی بزرگی بود. او به آفریدن امپراطوری ای فراتر از محدوده های امپراطوری هایی همچون بابل و آشور، نظر داشت، وظیفه ای که او به پایان نرساند، اما او بنا ی آن را گذاشت. میراث مدیریت اجرایی او توسط داریوش اول، همچنان کبیر، و دیگر هخامنشیان تکمیل شد. او انقلابی ای طرفدار دمکراسی نبود، او یک مصلح اجتماعی نبود، او با منش یک متفکر دوره ی روشنگری در قرن 18 و 19 عمل نکرد. او در فضای معاصر خود، به خوبی قرار گرفته بود، و بهترین استفاده را از تجربه های پیشیان خود کرد و به همین دلیل او سیاستمدار و دولتمردی موفق بود. بهتر است مردی واقعی را دوست داشته باشیم، ستایش کنیم، و مطالعه کنیم، به جای این که دیدگاهی ناپایدار و آرمانی از او داشته باشیم که به سادگی نیز فرو می ریزد. تکرار می کنم این ابزاری برای ساختن بخش های غرور آمیز و روایت گری افتخارها نیست.، و مصادره به مطلوب آن نهایتن تخریب گر و غیر مولد است. بنا بر این، گرچه ممکن است که برای جامعه ی ایرانیان آمریکا خوب باشد و به جذب کامل در جامعه آمریکایی منجر شود، اما در بلند مدت، آفریدن اسطوره هایی ناپایدار ارزشی منفی دارد. پول، تبلیغات، و عوامل سیاسی ای که اکنون صرف گسترش اسطوره ی کورش می شوند، گرچه از قلبهایی مهربان، و با نیت خوب ناشی می شوند، به ارتقای تاریخ و فرهنگ ایران به عنوان بخش مهمی از تاریخ جهان کمکی نمی کنند. آنها فقط به منافع عده ی محدودی در حال حاضر خدمت می کنند، در حالی که کاری برای جامعه ی بزرگتر ایرانیان در داخل و خارج ایران انجام نمی دهند.   

منبع: iranopinion.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست