خدایا: نه پسند!
مصطفی جوکار
•
وقتی در زندان، به نقطه آخر می رسی، وقتی می بینی هیچ راهی برای رسیدن به خواسته ات باقی نمانده، وقتی می بیــنی که تمام درها بسته است و تو محــکوم حکم بی عدالتی (عدالت) شده ای، و پس از آنکه با چنگ انداختن بر در و دیوارهای قطور و بی صدای زندان، کاری از پیش نمی بری ... تنها راه رساندن فریاد عدالت خواهی ات می شود اعتصاب غذا ....و داستان درست از همینجا آغاز می شود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱۵ شهريور ۱٣٨۵ -
۶ سپتامبر ۲۰۰۶
وقتی در زندان، به نقطه آخر می رسی، وقتی می بینی هیچ راهی برای رسیدن به خواسته ات باقی نمانده، وقتی می بیــنی که تمام درها بسته است و تو محــکوم حکم بی عدالتی (عدالت) شده ای، و پس از آنکه با چنگ انداختن بر در و دیوارهای قطور و بی صدای زندان، کاری از پیش نمی بری ... تنها راه رساندن فریاد عدالت خواهی ات می شود اعتصاب غذا ....
و داستان درست از همینجا آغاز می شود. شرحی به رئیس زندان می نویسی و دلایلت را بر می شماری و اعلام می کنی که از امروز وارد اعتصاب غذا شده ای ... صبح و ظهر و شب، غذایت را به افسر نگهبان بر می گردانی تا او در آن دفتر (وقعه) کند ... یکی دو روز بعد نماینده ای از زندان و یا وزارت ترا می خواند و تهدید می کند تا از اعتصاب غذا دست برداری، ولی تو زیر بار نمی روی و می گویی: کسی را به من نشان بده تا از (عدالت) و از این (بی عدالتی ) با او سخن بگویم ... بعد مسئول حفاظت زندان پیدایش می شود که هنوز به سلولت نرسیده، در همان راهرو تاریک، شروع به فحاشی و توهین می کند و بلند می گوید: بگذارید همینجا مثل سگ جان بدهد و به ماموری دستور می دهد که ترا به تخت زنجیر کند .
بی حال که می شوی، هر روز ترا به بهداری می برند و فشار خونت را اندازه می گیرند و چون به حداقل فشار رسیدی، به جانت می افتند و با زدن و اذیت و آزار از تو می خواهند که دست از اعتصاب غذا برداری. در پایان شاید رئیس زندان هم پیدایش شود و با زبان نصیحت و تذکر و با گفتن کلماتی مثل پسرجان، برادر من ... سعی می کند این غائله را ختم کند. اما تو راسختر از این حرف ها هستی. ظلمی بر تو رفته است در این بیدادستان ... بغض می کنی و نمی فهمی که چرا اینها خودشان را اینقدر به نافهمی زده اند. چرا آنها چشم به واقعیت بسته اند. می گویی: نه ...
پس درها قفل می شوند و تیک تاک مرگ آغاز می شود .
فردای روزی که دیگر تو نیستی. سلیمانی مدیر کل زندان ها در مصاحبه و یا در اطلاعیه ای حداکثر دو خطی می گوید: (فلانی که در اعتصاب غذا نبود. او غذای سایر زندانی ها را می خورد) و یا می گوید: (فلانی در زندان قصد خودکشی داشت که ما به دادش رسیدیم ولی بر اثر شدت جراحات، فعلاً در مرگ مغزی به سر می برد). بعد هم با همکاری همان پزشکی که در بهداری زندان کشیده ای به تو زد و روی (پزشک احمدی) را سفید کرد، چند ورقه درست می کنند و برای مقامات دیگر می فرستند که یعنی همه چیز عادی است. آنقدر عادی که شاید بنویسند (دیوانه از قفس پرید )!!...
چند روز بعد که خانواده ات خبردار می شوند و به زندان می آیند سربازی در جلوی درب سالن ملاقات به آنها می گوید: فرزند شما در پزشکی قانونی است، به آنجا بروید. و کسی با لباس شخصی جلو می آید و به آنها تذکر می دهد (نه مصاحبه می کنید، نه مراسمی می گیرید، جنازه را در جای پرتی خاک کنید و صدایتان هم در نیاد. والا ...)
و این تهدید آن مامور لباس شخصی یعنی اینکه حالیت باشد ... زندان، فقط اوین و رجایی شهر و بوشهر و بندرعباس ... نیست. خیلی بزرگتر از اینهاست. خیلی ... شاید به قد و اندازه آن گربه ای که روی دو پای خود نشسته و به قاره آسیا تکیه داده است .
پدر محمدی گفت: کسی در مراسم فرزندم شعار سیاسی ندهد. زندانیان اوین در اطلاعیه خود گفتند: شمعی روشن کنید. نسرین محمدی خواهر شادروان اکبر محمدی گفت: مادرم در مراسم اکبر، برایش حجله می بندد و خواست که همه فکر کنند آن عزا، عروسی اکبر بود ...
و حالا باید منتظر ماند و دید که خانواده ولی ا لله فیض مهدوی در مقابل تهدید آن مامور چه خواهند کرد .
سخن آخر اینکه باید پرسید، آقای شاهرودی، با آن دلسوزیهایش برای زندانیان ابوغریب و گوانتانامو و غریباً غربایی که برای رعایت حقوق آنان به راه انداخت و کنگره و سمینارها برایشان برپا داشت، چه دخلی به اینگونه حوادث در زندانهای ایران قرار دارد. او که تابحال یکبار از این زندانیان دیدار نکرده و اجازه نیافته تا به درددل آنها گوش فرا دهد. می داند که ریشه این قتلها در کجاست؟ جایی نه دورتر از کوه قاف و نه نزدیکتر از اشکهای مادر محمدی، مادر فیض مهدوی ... بلکه همین حوالی ...
http://www.siyasi.blogfa.com
|