اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۶ شهريور ۱٣٨۵ -
۷ سپتامبر ۲۰۰۶
این روزها، آن چه بیش از هر چیز ذهن هر انسان بیداری را به خود معطوف میکند، آن است که آیا این روشنفکران یک جامعه هستند که سیاستهای کلان کشور و جهان را رقم میزنند یا آن دسته از رجل سیاسی در سایه، که همیشه دستهای پنهان و غیر آشکار آنان در تصمیمات سیاسی جهان سایه گسترده است؟! با نگاهی اجمالی به جریان روشفنکری ایران، این سوال به ذهن پویا و جستجوگر اقشار مختلف جامعه متبادر میشود که کنه و اساس جنبش روشنفکری، برچه پایهای استوار است و ریشه کلمات و حتی آدمهای این جنبش از کجا و چگونه، وارد گردونه سیاسی ایران شدهاند؟
تاریخ روشنفکری ایران از تاریخ تجدد کشور است و تاریخچه رویارویی با آن نیز بخشی از تاریخ تجدد ستیزی در ایران معاصر اما آن چه این تاریخچه را به امر پیچیدهای تبدیل کرده است، این واقعیت است که در این کشمکش، نه نو آوران و دیدگاهایشان و نه حامیان سنت و پافشاریهایشان هیچ کدام موضعی یکدست نداشته و همگی در بخشی از این فراز و نشیبها، خواه و ناخواه هم با روشنگری و روشنفکری همراه بودهاند و هم در بخش دیگر از افت و خیزهای آن در مقابلش ایستادهاند .
در مواجه با این وضعیت پیچیده، سالهاست که توضیح سادهای ارایه میشود مبنی بر ضعف روشنفکری در ایران، که گویا حاصل جدایی فرضی آنان از مردم است و در نهایت زمینه ساز خیانت آنها، اما این وضع نه ویژه ایران به منزله کشوری متعلق به جهان سوم است و نه خصوصیت مشترک کشورهای جهان سوم. نگاهی به تاریخچه روشنفکری ممالک غرب نیز حاکی از آن است که رمان نویسان که خود در دورهای علم روشنفکری را حمل کردهاند، در دورهای دیگر، به عنوان مدافعان سنت ادبی در مقابل نقد روشنفکرانه ایستادگی کردند. همین تغییر موضع را میتوان در رابطه با تحصیل کردگان و متالمان دینی ملاحظه کرد که آنان نیز در دورهای در زمره روشنفکران و متقاضیان تغییر روابط اجتماعی بودند و پس از تاسیس دولتهای مدرن، به دیوان سالارانی تبدیل شدند که روشنفکران و روشنفکری را بی ارج به شمار میآوردند. دوره بعد دوره روشنفکران سیاسی و حزبی است که آنان نیز به همان میزان که در نقد سلطه سیاسی سرمایه و روابط فرهنگی ناشی از آن موفق بودند، به همان میزان نیز در مقابل توتالیتاریسم ایدئولوژیهایی که بدان وابسته بودند موضعی اگر نگوییم توجیهی، دست کم انفعالی در بیش گرفتند. اکنون نوبت به اندیشمندان مستقل و آزاد رسیده است که تعهدشان دیگر حزبی و ایدئولوژیک نیست و مخاطبشان نیز، نه حکومتها یا دولتها و صاحبان قدرت، بلکه عموم مردم در کل و نخبگان به طور اخص هستند، پس جای تعجب نیست اگر در ایران نیز در ادوار مختلف و حتی متناقضی ظاهر شده باشند. تنافر و تناقضی که اشارت شد. یکی از بهانههای اصلی در انتقاد از روشنفکر و روشنفکری در ایران بوده است. پس منشا این ابهام در تاریخ روشنفکری ایران را در جای دیگری باید جستجو کرد. آن چه را که شاید بتوان به عنوان ویژگی روشنفکری ایران و یکی از مهمترین دلایل پیچیده به نظر آمدن آن دانست، دورههای گسست و انقطاعی است که در مسیر تحولات آن ملاحظه میشود. انقطاعی که به بیگانگی روشنفکران یک دوره از مسایل، مشکلات و دغدغههای فکری نسلهای پیشین منجر شده است. این بیگانگی نتایج نامطلوبی را به همراه داشته که تکرار در تجارب تلخ، تنها یکی از آنهاست. علل و عوامل زیادی در این انقطاع موجب شد و شاید نامطلوبترین نتیجه حاصل از این انقطاع، شکل گیری همان داوریهای رایج باشد مبنی بر جدا بودن یا جدا افتادن روشنفکران از عموم مردم. چارچوب اصلی این نوع داوریها بر این روال است که طی تاریخ معاصر، روشنفکران به بحثهایی دامن زدهاند یا از مواضعی پشتیبانی کردهاند که نه با وا قعیتهای جامعهشان ارتباطی داشته و نه مورد رجوع مردم قرار گرفته است و در نهایت در مقابله با چنین وضعیتی بوده است که عموم مردم ترجیح دادند برای یافتن راه حلی برای مشکلاتشان، به نهادها و نخبگان سنتی روی آوردند. حال آن که اگر نیک بنگریم متوجه خواهیم شد که در تمام ادوار تاریخ معاصر ایران، تمامی مفاهیم و مقولات مهمی که جنبشهای اجتماعی و سیاسی ایران حول آن شکلگرفتهاند توسط روشنفکران مطرح شدهاند؛ این امر خواه در زمینه مفاهیم نظری مانند مشروطیت، دیوانسالاری، آزادی و برابری شهروندی باشد و خواه در حوزه مقولات دیگر چون تحکیم و تقویت نهادهای مدرن دولتی و لزوم صنعتی شدن .
پس پرسش موجود در این زمینه آن نیست که چرا نقطه نظرات روشنفکران وجهه عام نیافتند بلکه شاید پرسش دقیقتر آن باشد که چگونه است که هنگامی که این مقبولیت عام حاصل میشود، مجریان این اندیشهها در اولین فرصت از همان حرکتی که اساساً در طول همین فعالیتهای فکری شکل گرفتهاند برای کنار زدن روشنفکران استفاده میکنند؟ آیا این امر را باید در ضعف روشنفکری ایران جستجو کرد یا در قدرت حکومتها؟ و شاید هم از نگرانی آنها از آنچه دائماً در نفی آن تبلیغ کردهاند. در واقع با توجه به تعلق روشنفکری به دوران مدرن، میبایست پاسخ به این پرسش را در چار چوب مدرنیته جستنجو کرد و مهمترین مولفه آن، یعنی مطرح شدن مردم به منزله یگانه منبع مشروعیت. حکومتهای مدرن که علی الاصول میبایست در مقابل چشم بینا و ز بان گویای این مردم ایفای نقش کنند، به این اعتبار روشنفکران و حکومت را میتوان رقبایی در نظر گرفت که هر دو میبایست در مقام پاسخ گویی به نیازهای مردم برآیند و چنان چه هر یک از آنها نقش و کارکرد خود و دیگری در این چشم انداز مدرن، ارزیابی روشنی نداشته باشند، ارتباطشان جز بر زمینه قهر شکل نخواهد گرفت .
|