یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

محمد زهرایی درگذشت


• خبرگزاری ها امروز خبر درگذشت محمد زهرایی ناشر ایرانی را منتشر کردند. نوشته ی آقای بهرام خراسانی را به مناسبت درگذشته محمد زهرایی در ادامه می خوانید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ مرداد ۱٣۹۲ -  ۱٨ اوت ۲۰۱٣



 اخبار روز: خبرگزاری ها امروز خبر درگذشت محمد زهرایی ناشر ایرانی را منتشر کردند. متن زیر توسط آقای بهرام خراسانی به این مناسبت نوشته شده است. نام این نوشته «یکی از فرزندان رنج و کار، نماد بزرگ اندیشی و بلندپروازی، و دلبسته‍ی فرهنگ و تمدن ایرانی؛ نابهنگام درگذشت» می باشد.


بهرام خراسانی: او را از کمابیش ۴۷ سال پیش می‌شناختم. محمد زهرایی، مدیر "نشر کارنامک" و شهر کتاب نیاوران را می‌گویم. آنگاه که او در یکی از سراهای "خیابان تهران" در مشهد، شاگرد بزاز (پارچه فروش) بود. من نیز همانند او بودم اما در دکانی دیگر و پیشه‌ای دیگر. پیش از آن نیز، بیش و پیش از آنکه بتواند کودکی کند، ناگزیر بود برای کمک هزینه‍ی زندگی "بی‌بی" یعنی مادرش، و خواهر و برادر کوچکتر خود، در کارگاه‌های "رنگ‌رزی" یا جاهای دیگر، کارکند. در این زمینه نیز، من و او هم‌تبار بودیم. از تبار تهیدستان، اما نه گدایان بسیارخواه و تن‌آسا. بلکه همچون انسانی فرازاندیش، بزرگ منش، سرفراز، و بلند پرواز. یعنی نمادی از فرهنگ ایرانیان تهیدست، اما اصیل و ریشه‌دار. تهیدستانی که دستانی تهی دارند، اما هیچگاه خود را در "اعماق" نمی‌پندارند. چون "اعماق" و فقر و فلاکت را فضیلت نمی‌دانند و برآنند که آن کس که خود را در اعماق بپندارد، دیگران را نیز به همانجا می‌خواند و فقر آنها را جاودانه می‌سازد. از این رو، گرچه در آن سال‌های نوجوانی رقابت‌هایی کودکانه‌ای نیز باهم داشتیم، اما من او را بسیار دوست می‌داشتم، و این دوست داشتن تا آخرین باری که او را دیدم، و نیز تاهم اکنون، پابرجا است.
زهرایی، درسال ۱٣۴۷ یا ۱٣۴٨، با یاری چند تن از دوستداران فرهنگ مردمی، یک کتابفروشی شیک و بزرگ با معیارهای آن روزی را، در مشهد ایجاد کرد. نه برای سود، که برای بالا بردن فرهنگ مردم و روشنفکران آن روز. شاید هم پاتوقی رایگان برای آنها. به همین دلیل، گرچه نه چندان طولانی، اما مزه‍ی زندان دوران شاه را نیز در سال ۱٣۵۰ چشید. در آنجا نیز، چندی باهم بودیم. هر دو به تاوان کتاب‌خوانی، و کتاب‌فروشی و آنچه در آن سالها نامیده می‌شد. در سال ۱٣۵۰ یا ۱٣۵۱، او به تهران آمد. نخست در انتشارات پیام و گوتنبرگ به کار پرداخت، سپس فعالیت مستقل خود را با انتشارات نیل آغاز کرد، بی‌آنکه این کار هم، برای او کیسه‍ی سیم و زر به ارمغان آورد.
محمد زهرایی از همان آغاز، آدمی زیبا اندیش، زیبایی دوست، و زیبا بین بود. دیدن زیبایی‌ها را پسندیده‌تر از دیدن زشتی‌ها و پررنگ کردن آن می‌دانست. از این رو، با بسیاری از هنرمندان، سیاست پیشگان مردمی و مردم دوست، و نامداران اجتماعی ایران همچون زنده‌یاد پورهرمزان؛ همکاری‌های ارزشمند فرهنگی و ادبی داشت. در این راه نیز، بیش از آنکه با دارایی و نام آنها شریک شود، با تهیدستی، دشواری‌ها و "ننگ" آنها شریک می‌شد. "ننگ"ی که به راستی زیور و سرچشمه‍ی نام‌هایی بزرگ و ماندگار در این سرزمین بوده است. زهرایی با برپایی نشر کارنامک و راه انداختن شهر کتاب نیاوران در سالهای پس از انقلاب، به اندازه‍ی خود، زیبایی و نگرش حرفه‌ای را در صنعت چاپ و نشر کتاب گسترش داد. کاری که سال‌ها پیش عبدالرحیم جعفری در انتشارات امیرکبیر و علیرضا حیدری در انتشارات خوارزمی آغاز کرده بودند. اما به راستی، زهرایی امکانات مالی هیچیک از آنها را نداشت، اما دشورای‌های سیاسی فراراه او، بیش از آنها بود. به ویژه آنکه برخی دوستان کوته‌بین دیروزی نیز، به بهانه‌های گوناگون از جمله به دلیل میانه‌روی او در پهنه‍ی چاپ و نشر، و دوری از هیاهوهای ظاهری برای هیچ؛ برخوردی ناشایست با او داشتند. اگر عمری برای او باقی می‌ماند، و اگر دشواری‌های فضای کسب و کار در پهنه‍ی چاپ و نشر نمی‌بود، آنگاه محمد زهرایی، نامی بسیار پرآوازه‌تر از این می‌داشت، و دست‌آوردهای پربهای او، بیش از این خود را نشان می‌داد.   
زهرایی به راستی آدمی بلندپرواز و کارآفرین بود، او هم خود را بر فراز می‌خواست، و هم میلیون‌ها هم‌میهن خویش را. دست کم در چهار دهه‍ی نخست عمر خویش، کیسه‍ی او همواره از "سیم و زر تهی بود". اما نه هیچگاه از تهیدستی خویش شرمگین یا نالان بود، و نه دیگران را در این زمینه گناهکار می‌دانست. کار و کوشش پیگیر و پاکدستانه‍ی او، البته گرچه شاید دیرهنگام، اما اندک زر و سیمی به اندازه نیاز، به کیسه‍ی او روان ساخت. او، بی‌آنکه خود را نماینده‍ی این یا آن طبقه‍ی به اصطلاح انقلابی بنمایاند، به راستی فرزند رنج و کار بود، و دل درگرو منافع ایران و ایرانیان، به‌ویژه فرودستان جامعه داشت. در این راه نیز، چه در پیش از انقلاب و چه پس از آن، تاوان‌های سنگینی پرداخت. او در سن ۶۵ سالگی در روز ۲۷ مرداد ۱٣۹۲، یک روز پیش از سالگرد روز شوم کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲و شست سال پس از آن، در بارگاه کتاب و پهنه‍ی فرهنگ ایرانی، سر بر میز مقدس پرورش کتاب‌های گران‌مایه گذاشت، و نابهنگام درگذشت. من در جایگاه یک دوست دیرین، اندوه درگذشت این انسان والاگهر و فروتن را به دیگر دوستان قدیمی، فرزندان او به ویژه سپهر دوست داشتنی که از یاد پدر نمی‌کاهد، همسر باوفایش مهدیه، و خواهرش معصومه؛ تسلیت می‌گویم و یادش را گرامی می‌دارم.   

پیروز باشیم
بهرام خراسانی
بیست و هفتم امرداد ۱٣۹۲


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست