سه شعر از کنستانتین کـَوَفی
(ترجمه از زبان فرانسه ویدا فرهودی)
ویدا فرهودی
•
او در طول حیاتش هرگز مجموعه شعری منتشر نکرد اما هر ازگاهی شعرهایی به مجلات ادبی می داد یا آن ها را به شکل بروشورهای کوچکی به دوستان نزدیکش هدیه می کرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ مرداد ۱٣۹۲ -
۲۰ اوت ۲۰۱٣
پیش سخن: کنستانتین کـَوَفی یا کنستانتینوس پترو کـَوَفیس(۱)شاعر یونانی متولد ۲۹آوریل ۱۸۶٢در اسکندریه مصر است که در ۲۹ آوریل ۱۹٣٣ در همان شهر دیده برجهان فرو می بندد.
او که در طول حیاتش بسیار ناشناخته ماند اکنون از پر اهمیت ترین شاعران مدرن قرن بیستم یونان به شمار می آید.گرچه جریان زندگی او رابه ماندن در انگستان،فرانسه و یونان کشاند(که به هر سه زبان هم اشعاری از او باقی مانده است)اما زبان اصلی شعرش یونانی است.
چنان که گفته شد او در طول حیاتش هرگز مجموعه شعری منتشر نکرد اما.هر ازگاهی شعرهایی به مجلات ادبی می داد یا آن ها را به شکل بروشورهای کوچکی به دوستان نزدیکش هدیه می کرد
بنا بر عقیده ی" مارگارت یورسنار"(نویسنده ،مترجم و منتقدفرانسوی] برخی از آثار بازیافته ی او شاهکار به شمار می آیند". او در واقع به ز بانی ساده و آهنگین و اصیل گذشته را به حال متصل می کند.
Constantin Cavafy یا Cavafis, Konstantinos Petrou Kavafis۱)
• ایتاک*
وقتی که رهسپار ایتاک می شوی
آرزو کن که راه دراز باشد
و سرشار از رویدادهای تازه و از آموختن.
از دیو های خرابکار(لستریگوم**)، ازغول های یک چشم(سیکلوپ***)
و از غضب"خدای دریا و زمین لرزه(پوِزیدون****) مترس هرگز چنین چیزهایی در مسیرت نخواهی دید
اگر اندیشه ای بلند داشته باشی به همراه
احساساتی که بر روح و جسمت تاثیر می گذارند.
نه "لستریگوم "ها، نه سیکلوپ"ها
نه حتا "پوزدیدون" وحشی در راهت ظاهر نخواهند شد
مگر آن که خودت آن ها را در ذهنت جای دهی
و روح تو باشد که آن ها رارو در رویت قرار دهد
آرزو کن که راه دراز باشد
و صبح های تابستانی بی شمار
-که در آنجا با چه شور ولذتی-
وارد بندری می شوی که پیش چشمانت تازه است.
پیشخوان های فنیقی ها را لمس کن
و کالا های زیبا بخر
عنبر، مرجان، صدف و آبنوس
همینطور عطرهای گرانقیمت، از هر نوع
هرقدر عطر گرانبها که می توانی.
از شهرهای بسیاری در مصر بازدید کن
بیاموز، بی وقفه بیاموز از آنان که دانایند.
تا ایتاک همیشه در اندیشه ات باقی بماند:
رسیدن به آن سرانجام تواست.
آما در سفر هیچ عجله ای نکن.
بهتر است سال ها طول بکشد
و سرانجام در آخر کنارجزیره لنگر بیندازی
با ثروتی که در طول راه کسب کرده ای،
حال، چیز دیگری ندارد که به تو بدهد.
و اگر به نظرت ضعیف می آید لا اقل تورا فریب نداده.
پس از این همه تجربه با خردی که داری
فهمیده ای که "ایتاک"ها چه مفهومی دارند.
*حزیره ای کوچک در غرب یونان که بنابر اودیسه اولیس پادشاه آن بوده.
Lestrygones**
Cyclopes***
Poséidon****
• دیوارها
بی ملاحظه، بدون شرم و ترحم
دیوارهای بلند و ضخیمی دورم را گرفتند.
و این منم در این جا در نا امیدی
و نمی اندیشم جز به سرنوشتی که فکرم را می بلعد
من که در بیرون آن همه کار[نکرده] داشتم
آه چطور متوجه بر پاشدن این دیوارها در پیرامونم نشدم؟
حتا صدای هیچ سازنده ای به گوشم نمی رسید:
مرا به آرامی به دور از جهان، محصور دیوار کردند.
• شمع ها
روزهای آینده برابرم بر پا می شوند
چونان ردیفی از شمع های کوچک روشن
شمع های طلایی سر زنده ی کوچک
پشت سر روزهای تمام شده
ردیف غمناک شمع های مومی مرده
آن ها که نزدیک ترند هنوز دودی ازشان بر می خیزد
[هرچند[ سردند وخمیده و آب شده
نمی خواهم نگاهشان کنم، حالتشان مایوسم می کند
هم چنان که خاطره ی نخستین شعله شان ناراحتم می کند
به شمع های روشنم می نگرم
نمی توانم برنگردم بدون چندشی
از دیدن آن که به چه سرعتی
ریسمان سیاه دراز [ودرازتر[ می شود
شمع های مومی خاموش بر کدامین قطارتکثیر می شوند
تابستان۱۳٩٢
|