«هِرتا مولر»
چشمانی دیگر
ترجمه از آلمانی: خسرو ثابت قدم
•
بچه که بودم، می رفتم توی قبرستانها و گوجه های وحشی را که روی بوته ها دور و بَر قبرها می روئید، می خوردم. فقط می دانستم که موش ها می میرند و گربه ها، حتی اگر من نازشان کنم، تا ابد زنده نمی مانند. و اینکه درخت هائی هست که در زمستان فرو می روند و تابستان هم که می شود برگی ندارند - چون یا خسته اند، یا یخ زده اند.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ شهريور ۱٣۹۲ -
۲۴ اوت ۲۰۱٣
________________________________________
«پُست مدرن» و «پُست مُدرنیسم» هم از آن واژه هائیست که ما ایرانیان علاقه «عجیبی» بدانها داریم. درست مثلِ واژه «روشنفکر». یا واژه «مدرنیته». واژه هائی که معمولاً نمی دانیم چیست و کیست و کجاست، اما در اولین فرصت و مناسبت - هر طور که شده - بکارشان می بَریم. خُب شاید این هم نوعی «بلوغِ زودرس» باشد!
ترجمه حاضر برمی گردد به سالِ ۱۹۹٨ میلادی. زمانی که «مولر» نویسنده خوب اما نسبتاً گمنامی بود. دقت در تنها همین متنِ او نیز، بخوبی نشان می دهد که چرا وی جای خود را سریعاً و قویاً در ادبیاتِ آلمان باز کرد و نهایتاً نوبلِ ادبی را (با تمامِ بی خاصیتیِ این جایزه) دریافت کرد(۱).
به «مولر» که فکر می کنم یا چیزی از او می خوانم، ناخواسته بیادِ نویسنده خوب و «پُست مدرن نویسِ» خودمان (نظرِ شخصی بنده) خانمِ «لیلا صادقی» می افتم که بطورِ کاملاً اتفاقی با کارهایش آشنا شدم و لذت بُردم و می برم.
لغات یا بلکه جملاتی که در متن نامعمول می نمایند اشتباه نیستند. باید نامعمول بنمایند.
________________________________________
چشمانی دیگر
بچه که بودم، می رفتم توی قبرستانها و گوجه های وحشی را که روی بوته ها دور و بَر قبرها می روئید، می خوردم.
فقط می دانستم که موش ها می میرند و گربه ها، حتی اگر من نازشان کنم، تا ابد زنده نمی مانند. و اینکه درخت هائی هست که در زمستان فرو می روند و تابستان هم که می شود برگی ندارند - چون یا خسته اند، یا یخ زده اند.
وقتی روی آسفالتِ خیابان راه می روم، می بینم که چگونه زندگی روی چهره ها تقسیم شده است. روی شقیقه ها گوجه های وحشی را می بینم. شبها بوته های گوجه های وحشی روی تختم سبز می شوند. من آنها را از برگ هایشان می شناسم. صبح چشم باز می کنم و این خواب را از انتها به ابتدا می بینم تا مبادا روزم مثلِ نوری که توی پنجره هست روشن گردد. رویاها چندان هم نادر نیستند. آنها چشمانی دارند که چشمانِ من نیست. آنها چشمانِ دیگری دارند. و چنین است که من خود را با چشمانی دیگر می بینم. آن چشمانِ دیگر هی بزرگتر و بزرگترمی شوند، هر چه من کمتر می دانم به کجا راهی ام.
به بازار و نزدِ دوستانم می روم. خانه های دوستانم عمود رو به بالا می روند. حرفهای دوستانم با نخ های خاکستری به دهانشان دوخته شده است. دهان ها چون مکان هائی خالی بسته اند. مکان هائی که در آنان چشمها تغییرِ حالت می دهند، وقتی که تلفن ها به صدا در می آیند.
دوستانِ من هنگامی که می خندند سایه های بزرگی بدورِ دهانشان دارند؛ و آنگاه که خاموشند یا گویان اند، دهانشان عینِ چشم است. دوستانِ من بسردیِ پنجره ئی اند که از آن هیچی پیدا نیست.
از پنجره به بیرون می نگرم و خودم را در برگِ سبزی می بینم. از گوجه های وحشیِ روی بوته ها خبری نیست. پس وقتِ رفتن است.
دیگر نمی دانم که آیا موش ها می میرند یا نه؛ و گربه ها را هم که دیگر ناز نمی کنم. توی راه با نگاهم بدنبالِ درختانی می گردم که خسته اند یا یخ زده اند.
________________________________________
منبع: مجله ادبیِ (eDiT)؛ شماره ۱۵؛ ژانویه ۱۹۹٨ میلادی.
۱- در نوشته های زیر، با اتکا به آمارِ رسمیِ منابعِ آلمانی، نشان داده شده است که جایزه نوبل، جایزه ای جانبدارانه و بی انصافانه و سیاسی ست و با کیفیتِ صرفِ ادبی ارتباطی ندارد.
- «رویای شیرینِ جایزه ادبی نوبل برای یک ایرانی»؛ «خسرو ثابت قدم»؛ مندرج در «کاوه»، شماره ۹۲؛ و هفته نامه «اطلس»، شماره ٨۵
- «در پس پرده های جایزه نوبل»؛ «خ. ث.»
- «گونتر گراس برنده جایزه نوبل ادبی امسال»؛ «خ. ث.»؛ مندرج در «کاوه»، شماره ٨۷؛ و «بررسی کتاب»؛ شماره ؟
|