گوشه هایی در روش شناسی، گوشه های از متدولوژی
و در نقد مطبوعات کشور
فرهاد عمیدی
•
اشرافیت دانشگاهی و متخصصین محافظه کار با سیمای بظاهر دموکرات، در فضای غیبت طرفداران عدالت اجتماعی با بزرگ نمایی ضعف عملکرد سیاسیون پیشین، بار علمی و عملکرد نداشته خود را پشت نظریه های نئولیبرالی تجربه شده پنهان میدارند و با سیاه نمایی مطلق؛ آشکار نظریات ضدبشری را پوشش میدهند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲٣ شهريور ۱٣۹۲ -
۱۴ سپتامبر ۲۰۱٣
اول نکته ای که بیشتر در حوزه ی سیاسی و اجتماعی در جریان یک جنبش، جبهه یا حزب و محفل سیاسی در جوامع سامان نایافته مورد نظر است، این ست که، معمولن چنین پدیده هایی می باید از طبقات و طیف ها و قشرها و افراد مختلف تشکیل شده باشند، لذا در جریان مباحث، درک از مفاهیم در رویارویی ها، متفاوت و متعارض و گاه چنان متناقض معنا می یابد، که درک خواننده و پژوهنده را در تفسیر و تبیین مواضع مولف، دشوار کرده و به دست انداز می اندازد. لذا کوشش در طرح و درک مشترک از مفاهیم کلیدی شاید به درکی مشترک در چنین پدیده هایی بیانجامد. بعنوان بهانه و نمونه (ده خط اول یادداشت های مدیر مسئول محترم ماهنامه وزین مهرنامه آقای ادیبی در شماره ۲۹ تحت عنوان بهار نامنتظر است، که صغرا کیرا چینی مقدماتی آن در تعریف علم، گوشه های مبهمی دارد که با همه ی استحکام متن ، از جذابییت مقدماتی آن می کاهد. و نیز از همین قبیل است ابتدای قسمت ٨ یادداشت میهمان محترم هفته نامه وزین آسمان آقای آرمین در شماره ۵۷ در تعریف علم به معنای آگاهی و دانش)
چرا بنظر می آید که علم را باید هر روز باز تعریف کرد؟
زیرا نداشتن تعریف، خود به معنی داشتن تعریفی دیگر است، یعنی، مفاهیم، در زمان، خود را تعریف، بازسازی و بروز میکنند، تا در گستره انکشاف هستی معرفتی انسان، از دوران جا نمانند.
و نیز، بنظر می آید، در تقسیم بندی و ترجمه علوم sciences، در دایره المعارف های قدیمی و فارسی، اغلب، علم و زیر گروه عمده، علوم تجربی science و علوم نظری noun science، ترجمه یی بدون حواشی شده است، و معنای واژه گانی مانند knowledge در تصحیح و تکمیل انباشتگی علوم سیاسی و اجتماعی، ابهام زدایی نمی کند، و نهایتن این نوع از تقسیم بندی علوم در فرهنگنامه های فارسی، دقت لازم را در انتقال مفاهیم نداشته و نیاز به بازبینی و انتخاب واژه هایی جدید، یا حواشی نویسی دارد. و نیز از این قبیل است، economics و economy و کثیری از واژه گان دیگر که مورد مناقشه این مقال نیستند.
علم (science) چیست؟
معرفت و دانایی نسبی انسان است، که منتهی به قوانین نسبی در توضیح رابطه انسان با انسان، محیط و طبیعت اطراف او میگردد، و بر اصول زیر استوار است:
الف - مبتنی بر تجربه های مکرر، با نتایج نسبتن یکسان در شرایطی نسبتن یکسان است.
ب- امری بیرونی و جمعی است.
پ - پدیداری اورگانیسمی است. ساختار تعریف پذیر دارد.
ت- از نظر ریاضی نزدیک به واحد از نسبت واقعیت به حقیقت، در زمان واحد است.
ج- متدیک است، یعنی اسلوب قابل درک و قبول دیگران را دارد.
چ - آمپریک است، یعنی قابلیت اندازه گیری دارد.
ح- پاسخی این زمانی دارد، یعنی از گذشته ای، تا حال امتداد می یابد، لیکن، تضمینی برای پاسخ یکسان، در آینده نمی دهد.
خ- هر مفهومی از آن مشمول پیش گزاره هایی، از تاریخ تمدن بشری میگردد.
د- ارزش داورانه نیست، یعنی نتایج آن تضمینی برای باورهای اخلاقی و فزهنگی و ایدئولوژیکی و... ندارد.
ذ- با علوم طبیعی، و فیزیک، و آستروفیزیک و شیمی، ریاضی، علوم جدید از پزشکی و روان پزشکی و ژنتیک و سیبرنتیک و الکترونیک و... و پاره ای از فلسفه و حقوق قضا، که مبتنی بر پیش گزاره های الف تا ذ باشد، هم پیوندی دارد.
ایده، نظر و نظریه، و یا روابط بین الاذهانی (noun sciences) چیست؟
بنا به تعریف فوق، معرفت و دانایی بشر، خارج از حوزه های تعریف شده علم را، شامل میشود.
۱- جدای از تجربه های یکسان، جماعت انسانی است،
۲- امری فردی و درونی ست، و رابطه ای مستقیم با واقعیت های بیرونی ندارد.
٣- با احساسات طبیعی و یا ابزارهای کمک حسی، قابلیت جذب، و اندازه گیری یکسانی نداشته و نتیجه نسبتن یکسان نمی دهد.
۴-از نظر ریاضی، گرایش به بینهایت دارد، بطوری که در نهایت میتواند به تعداد انسان های کره خاکی به ادراکی متفاوت از یک مفهوم برسد.
۵- از هم اکنون شروع میشود و نگاه به آینده دارد.
۶- محصول تجرید و انتزاع است، میتواند اسلوب و روش شخصی خود را داشته باشد.
۷- ارزش داورانه است، و با علم اخلاق (ethic)، سنت، شرع و مذهب و اسطوره و عقل محض، وابستگی و پیراستگی داشته، و با پاره ای از وجوه فلسفه و منطق و حقوق قضا که مبتنی بر گزاره های ۱ تا ۶ باشد همپیوندی دارد.
فلسفه (philosophy) – مطالعه و خلق تئوری و افکار و اندیشه هایی درونی و فردی و رابطه آن با حیات جمعی و جهان واقع، و توضیح چگونگی بودن ها و شدن هاست، و هم چنانکه از بند ذ و ۶ گزاره های تعریف بالا، نتیجه توان گرفت، از علوم واسطه ای و تبدیلی است، به قول افلاطون "فلسفه میانگین دانایی و نادانی انسان است"، برای گذار ازانتزاع ذهن منفرد، به عینیت تجربه ای همگانی، و نوسازی پیرامون است، و از دسته بندی های منطقی و ریاضی و حکمت، و چگونگی اندیشیدن و روانشناسی و... بهره میگیرد، پس متدیک هم هست، و البته پیش از همه ارتباط و نزدیکی با علم اخلاق، (ethic) و خوب و بد کردن های منش انسان ها، برای بهتر زیستن دارد.، طبعن فلسفه، علم واسط، از چگونه بودن به چگونه شدن است، از گذشته ای می آید و دگرگون ساز به آینده میرود، و جنسیتی از طراحی و خلاقی و هنردارد،.
بهره سخن از تعارف بالا- نظریه ها و روابط بین الاذهانی ، بر مبنای گزاره های فوق ،محصول انتزاع و تجرید امر واقع ، درونی و فردی،اعتقادی و اشراقی ودر بهترین شکل ،ابداعی وهنری است و ابتدا به ساکن از جنس خواب و رویا بوده ، واگر قرار باشد علم و معرفتی از آن پدید آید و بر هستی معرفتی انسان بیافزاید ،یعنی آفرینش علمی صورت پذیرد ،میبایستی تحت شرایط بیرونی ،فلسفیده شود،یعنی متدولوژی بیابد ،و بتواند مفاهیم را به اشتراک بگذارد ، و قابل درک دیگران کند، و سپس ،بعنوان الگو (پارادایم) مورد تجربه دیگران قرار گیرد،و مکرررن، آنقدر نقد و آزموده گردد ،تا تحممل نقد ها و آزمایش های مکررر را بیاورد ،تا قابل قبول و باور دیگران شود ، تا تبدیل به هستی معرفتی انسان گردد ،تا قانونمند شود، تا تبدیل به علم گردد.تا قانونی شود ،.قوانین علمی ، یعنی ،اصولی برای بهتر زیستن در زندگی اجتماعی انسان ها ، که نه ازلی و نه ابدی اند،.
این چنین معرفتی یگانه ،و هستی واحدی دارد،و در مجموع ، مدوور و در تابعی از زمان و مکان معنا می یابد،فقط در مقاطعی برزخی ممکنست که ،در هر یک از بازتاب های بین الاذهانی،با همان زاویه دید مشترک ، چند ساحتی و چندین وجهی بنماید،.
هستی واحد است ، و ادراک امکانن ، مختلف و نسبی، و نسبییت آن شبه برانگیز و توهم زاست، چنین درکی خصوصن میتواند،امری مطلق، انتقاد ناپذیر و محض بیابد،که در بهترین و خوشبینانه ترین شکل تفسیری وهنری است،.و اما در اغراض خودبینانه ، ممکنست در شکلی از رفتارهای ضد اجتماعی نمود می یابد. والا، در گونه ی مرضی آن ، پیامبران و ناپلئون و شا هان زیادی ، را میتوان در اسایشگاه های روانی سراغ گرفت.
بینا متنی - چرا باید رجوعی دوباره به فلسفه کرد،- زیرا حذف غایت، خود غایتی دیگر است ،و تا وقتی انسان ( عقل روشنگر) قادر به پاسخگویی به تمامی پرسش های زمانه نباشد ، زایش اسطوره در اشکالی دیگر ناگزیر خواهد بود، تا جاییکه عقل خود بدل به اسطوره ای دیگر میگردد، و در این جدال در ابتدای عصر جدید ،عقل روشنگر به بهانه ثبات اجتماعی ،با حذف هر نوع ارزش اخلاقی و انسانی و ستایش سود وزیان بعنوان غایت ناگزیر، به تمامیت خواهی در اشکال گوناگون آن ،در فرهنگ سرکوبگرانه غربی و عربی و ترکی و اسلامی.... بدل گردیده است،و چنین فرایندی در امتداد عقل روشنگر تا ابد نمیتواند ادامه داشته باشد.و برای گریز انسان از چنین فرآیندی دوزخی ، چاره ای غیر از بسیج همه جانبه فلسفه و گفتمانی عمومی تر نخواهد بود. و بهمین علت :
دوم نکته مورد نظر، ارعاب برخی از نقادان جددی جامعه در جهت تغییر است ، که توسط برخی از آکادمسین ها با حمله توپخانه ای سنگین ،قایم شده پشت سپر دفاعی خطوط قرمز نظام ، تحت عناوینی چون تسویه حساب با بقایای فکر چریکی و برخاستن چپ از دنده راست و....و بررسی شخصییت های تاریخی و که وچه، از زاویه نقد مذهب تاریخی در نسبت با سوسیالیسم و دموکراسی و نقد کمونیست ها و مارکسیست ها و...صورت میگیرد ،که در خلائ حضور مخالفان جددی در زمینه مطبوعات کشور، آش در هم جوش خود را بخورد جماعت میدهند و کشک خود میسایند. لذا میشود پرسید :
مارکس در کجای تاریخ معرفتی انسان قرار دارد؟ و چگونه بازتاب و باز یافت میشود.؟
کارل مارکس (۱٨۱٨-۱٨٨٣)- در آلمان از یک خانواده یهودی در پروس متولد شد پدرش وکیل دادگستری بود ، خانواده او، برای حفظ شغل خود و زندگی در آلمان به مسیحیت گرویدند، کارل پس از اتمام دوره متوسطه برای تحصیل حقوق به دانشگاه شهر بن رفت ، اما یکسال پس از تحصیل به برلین عزیمت کرد و در دانشگاه آن شهر به تحصیل فلسفه و تاریخ پرداخت، در ۱٨۴۱ در همین رشته فارغ التحصیل شد ، وبه امید تدریس در دانشگاه بن به آن شهر رفت،اما دولت پروس مانع تدریس او شد، پس به روزنامه نوبنیاد لیبرال های جبهه اپوزسیون شهر کلن پیوست ،و بعنوان عضو ارشد هیئت تحریریه روزنامه مشغول به کار شد، در این دوره ،مارکس از هگلی های جوان و از گروه چپ برونو بایر وتحت تاثیر اندیشه های هگل بود، در همین سالها ۱٨۴۱ ،نفد فوئرباخ از مذهب،آغاز و ماتریالیسم فوئرباخ در کتاب جوهر مسیحیت منتشر و به اوج رسیده بود، مارکس بشددت تحت تاثیر اندیشه ها،و بخصوص مفهوم بیگانگی مذهب فوئرباخ، و اندیشه های هگل قرار گرفت و فلسفیدن آغاز کرد،این تاثیرات در کتاب دست نوشته های فلسفی او در ۱٨۴۴ بازتاب یافت،.در سالهای بعد او بتدریج از محیط دانشگاهی و هگلی های جوان دور شد ،و تحت تاثیر تحولات و جنبش های کارگری در فرانسه و اروپا، به همراه دوست و یاورهمیشگی اش انگلس به نقد فلسفی جامعه و طراحی (پارادایم) الگوی مبارزه برای تغییر، پرداخت ، در سال ۱٨۴۷ بیانیه کمونیست ها را نوشت ، وبه مسایل جنبش کارگری پرداخت، در ۱٨۵٨ گروند ریسه (بنیاد ها) راتمام کرد سال ۱٨۶۴ دبیر انجمن بین الملل کارگری شد، و پس از گذشت بیست سال از مانیفست در سال ۱٨۶۷ اولین جلد کتاب کاپیتال ، ( اقتصاد خرد) ، نقد هوشمندانه و علمی اقتصاد سیاسی را منتشر کرد،.محققینی چون داوید ریازانف (پزوهشگر و آرشیویتست و ویراستار و ناشر مجموعه آثار مارکس در انستیتوی مارکس و انگلس در مسکو، (تاریخ وفات ۱۹٣٨ در زندان) معتقد بود که علت ناتمامی جلد دوم و سوم کاپیتال ، ضعف جسمانی مارکس از سالهای ۱٨۷۹ به بعد و نیز گسترده گی دامنه مطالعه و نفد مارکس از اروپا محوری ،به کاوش در باره جنسیت ، طبقه و شکل بندی های نیروی کار دیگرمناطق ، وجغرافیا و فرهنگ و زبان ها و دوره های تاریخی دیگر است ،(که کمتر از اقتصاد سیاسی جدی تلقی گردید و اهمیت یافت)، وبه همین دلایل جلد دوم و سوم سرمایه پس از مارکس توسط انگلس ویراستاری و نشر یافت، اهممیت کار ریازانف بعنوان آکادمیسین امما ، در جمع آوری وثبت دست نوشته های اقتصادی و فلسفی مارکس با نام دست نوشته های پاریس (گروند ریسه )یا بنیادها است ،که در سال ٨ – ۱٨۵۷ نوشته شده است ، متنی که تا سال های ۱۹۵۰ نشر جهانی نگردید ، گروند ریسه یا بنیادها ،متن عمده ای در فلسفه اقتصاد سیاسی ست،که نه تنها جامعه ی موجود را نقد میکند، بلکه برداشتی از جامعه پسا سرمایه داری ارائه می دهد ،که متتکی بر نیروهای در حال گسترش انسانی است،و این گسترش تاریخی اجازه آن را به مارکس میدهد تا مسائل جوامع پیشا سرمایه داری را،در جریان بحث در باره ی کار آزاد و بیگانه شده با سرمایه ، مورد نقد قرار دهد ، که مبتنی بر مفاهیمی چون از خود بیگانگی انسان است ، که به نظر اندیشمندانی چون هابسبام ، در سرمایه به تمامی طرح نگردیده ،و در واقع ،گروند ریسه تنها اثری است که مارکس طرح کلی آنرا تمام کرده است ، و در نگاهی دیگر گفته میشود که ، بنیاد ها (گروند ریسه)جایی است که فیلسوف افکارش را برای خود می سنجد، گویی او افکارش را با صدای بلند می نویسد، و انشائی اینگونه دارد.
ادراک فلسفی و نبوغ و پشتکار مارکس و حمایت های بیدریغ انگلس ، سبب ساز، تولید و نشر چنان آگاهیی های نوینی در همپیوندی اقتصاد و سیاست و در پی آن تغییرات وسیع اجتماعی و سیاسی و فرهنگی گردید،که امروز با وارسی آثار مارکس و سرشت چند بعدی پروژه های فکری او بعد از دوران جوانی، در باره ناسیونالیزم ،نژاد ، قومیت و جنسیت و. ترکیب طبقه کارگر و نیروی کار..در جوامع غربی و غیر غربی ،نشان میدهد که نقد مارکس از دوران ،بسیار گسترده و چند ساحتی و غیر تقلیل گرا بوده و با تاکید بر پیچیدگی ها و تفاوت های جوامع مختلف ، از تایید الگویی واحد در توسعه و یا انقلاب اجتناب نموده است ، وامروز این دیالکتیک چند ساحتی مارکس در سطح عام و نظری و روش شناسانه ، بعنوان بحثی اکتشافی و هستی شناسانه در باره جامعه، در بسیاری از محافل آکادمیک و جهان نفوذ و اعتبار یافته است، به گونه ای که حدود ۱٣۰ سال بعد از در گذشت او ، در سال ۲۰۰۵ ، در همه پرسی B.B.C از ۲ ملیون نفر از سراسر جهان ، مارکس بعنوان بزرگترین متفکر تاثیر گزار هزاره ، قبل از آلبرت انیشتین و ایزاک نیوتن ، در صدر برگزید گان قرار گیرد.از کار سترگ ونبوغ علمی مارکس و آثار هوشمندانه او در نقد و طرح اقتصاد سیاسی دوران او ،همین بس، که آثارش زمانی منتشر میشد ، که هستی علم اقتصاد و صنایع ، تازه بدوران رسیده ، و در دوره موتوربخار بود،و نه تنها از تکنوژی جدید و رسانه های دیجیتالی ، یا حتی ترانزیستوری خبری نبود ، بلکه برای رسیدن به ماشین حساب های اولیه مکانیکی و اتومبیل های ساده با موتور درون سوز پنجاه سال دیگر نیز می باید صبر میشد.
اکنون، از میان کوهی از کتاب ها از مارکس یا در باره مارکسیسم، که میتواند انسان را ،در یک ماراتون مطالعاتی از جهت شناخت مارکس و مارکسیست ها،در گیجی درک،نامتعادل کند، قرائت های متفاوتی از مارکس قابل دسته بندی است، که در روند های تاریخی ، تا کنون به وحدت هستی معرفتی مارکس نرسیده اند،. ،مارکس فیاسوف ، مارکس جامعه شناس ، مارکس اقتصاد دان، کدام یک؟ بنظر میاید که ، شناخت ازهستی معرفتی مارکس فقط از سره و ناسره کردن وحدت وجود این تریلوژی، امکانپذیر بوده ، تنها از این روش میتوان، به وحدت ادراک و شناسایی معرفتی مارکس و نقد ادراکات مختلف از پراکسیس ، مارکس را از مارکس دانشمند،مارکس انقلابی ،مارکس تحول طلب ،مارکس دیکتاتور،مارکس انساندوست، باز شناخت.
و امروز نیز در کل، شاید بتوان، دو قرائت از این چند گانه شناسی مارکس را دسته بندی کرد :
آنگروه که با سره وناسره کردن دستاوردهای علمی مارکس و نقطه نظرهای اجتماعی او ،وسیر فلسفیدن مارکس، الگو (پارادایم ) او رانقد میکنند.و مارکس را در زمان ومکان باز می یابند.
۱-الف- از نظر اینان ، سیر تغییرات در تاریخ تمددن بشری، فقط دراثر کشمکش های سیاسی و برنامه ریزی شده نیست، بلکه ابداع وتکمیل ابزار و وسایلیست برای بهتر زیستن ،از یک قطعه سنگ و چوب تا کارگاه و کارخانه ،برای تامین ، غذا و لباس و سرپناه ، و......غیره ، در حفظ و ارتقا ارج و منزلت انسان.
۱-ب- مارکس نه تنها مورخی علمی است که پرده پر راز ورمز بهره کشی از دستمزد انسان ها را از اقتصاد کاپیتالیستی کنار میزند،و آنرا بر بنیاد های علمی استوار میسازد ،بلکه،نظریه پردازی اجتماعی است ، که بنیاد های الگو ( پارادایم ) اجتماعی او در آزادی عقل و انسان از زنجیر های غیر عقلی ،از استحکام نسبتا پایدار فلسفی در قرون حاظر برخوردار و ماندگاری داشته است.
۱-ج- با توجه و دقت در سخنان و اندیشه های مارکس، میشود تاکید کرد که: نمیشود، اندیشه های مارکس را، تنها به اندیشه های مورخی تاریخی و یا عالمی اقتصادی تقلیل داد، زیرا که در ان جنبه از سخنان و افکار و اندیشه های دوران جوانی مارکس که ریشه برتر از فلسفی و عقلی استادان او از منشاء هگلی و فویرباخی داشته، توجه به مفاهیم و گزاره هایی جلب میشود، که جامعه را پیوسته و بعنوان کل یکپارچه ای در نظر می آورد که دارای روابط متقابل و پیوسته ایست و هیچ کدام از اجزاء آن دارای روابط عللی مستقل و وقدرت مخصوص بخود نیستند،و در واقع مارکس جامعه را بر فراز طبقه قرار میدهد. و طبقه در درون جامعه معنا می یابد.
گروهی که اندیشه های مارکس را به جزمیت احکام خشک لایتغییر فرو کاهیده، و در چارچوبی بی زمان و مکان مصلوب و تقدیس کرده اند.
۲-الف- چنین نگاهی، انسان قالبی ناگزیر را، بی اختیار و از منش های اختیاری عزل کرده است، و موجبیت نسبی مارکس را در ناگزیری انسان در بعضی امور ، به جبر انسان در کل حوزه های اعمال انسانیش وتاریخ، و اندیشه های مارکس تعمیم میدهد،. و وضوح اختیار بشر در اندیشه های مارکس را بر نمی تابد.
۲-ب- در چنین نگاهی، محیط و طبیعت و جوامع انسانی در ذهن بشر ،بدون هستی زمانمند بازتاب می یابند، و چنان چارچوبی سخت از شناخت دیالکتیکی به محیط و طبیعت وهستی معرفتی انسان و علم تحمیل میکنند، که در طی آن چشم انداز جامعه و انسان هاا به دو بخش دانا ، و بخش مطیع و تربیت پذیر تقسیم میشود و دانایان ، فراموش میکنند که" شکوفایی آزادانه هر فرد شرط لازم برای شکوفایی همگانی است "،و خود بخشی از تغییر و تحول در همین جامعه شان هستند و نیاز به آموزش و تغییر دارند.
۲-د- فرو کاهیدن پدیده های اجتماعی نظیر، دین، هنر، سیاست، حقوق، خشونت، استثمار، صلح و جنگ به موجبییت های صرفن اقتصادی خشک، چارچوب محوری با خصلتی تقلیل گرایانه در پیچیدگی تصادفی نبودن، و بدنبالش تعیین عللت و معلولی جماعات انسانی در همین قالب خشک،از همین گروه است. البته درست است که مارکس عرصه سیاست را بازتاب قلمرو اقتصاد میداند. و اما اغلب در باره انگیزه های اجتماعی و سیاسی و نظامی و تاریخی و فرهنگی و مذهبی تحقیق میکند و این زیر بنای اقتصادی و آن روبنا را جاده یکطرفه ای نمی داندوالبته طبقه حاکم را نیز نیروی فکری حاکم میداند.
اضافه بر مطالب فوق، اطاله کلام خواهد بود،
خلاصه کلام: دیالکتیک چند وجهی و روشمند بودن کلام مارکس، تنها اصل قریب به یقین هستی معرفتی مارکس و مارکس شناسی و مهمترین ثمره ماندگار فلسفیدن علمی حیات او ،و دیگر اندیشمندان مارکسیست، از مارکس تا لنین و پلخانف و ترتسکی و استالین و مائو و... تا لوکاچ و آرنت و یاسپرس و گرامشی و وبر و هرکهایمر و آدرنو و هابرماس و بنیامین و مارکوزه و... و خیل عظیمی از متفکران و کارگزاران و شخصییت های سیاسی و اندیشمندان اجتماعی و اومانیست در سراسر جهان واقع است، (حتی برخی در آمریکا پرزیدنت اوباما را نیز شخصیتی دموکرات و سوسیالیست ارزیابی میکنند)، که مشمول گوشه هایی کم یا زیاد، از انسان پژوهی و انسان دوستی، در بسط اندیشه ها و انکشاف هستی معرفتی انسان تاریخی، در سمت و سوی تغییر، بوده و هستند و نهایتن اینکه، بار هستی معرفتی این دیالکتیک چند وجهی و روشمند بودن آن، فعلن اصلی ترین سرفصل چشم انداز قرن آینده و عمده ترین هژمونی انسانی در سمت و سوی تغییر است.
نکته آخر اینکه: بی شک عرصه محدود و معدود نشریات روشنگری، چون مهرنامه و اندیشه نو و آسمان و... و روزنامه های اصلاح طلب، محصول مبارزات جمیع ملت ایران در فرآیند توسعه و سرافرازی ملی بوده و کوشندکان اندیشمند آن در فضای تنگ و ریاضت گونه و هول برانگیز موجود، چشم و چراغ ملتند و در دل مردم جای دارند، اما یقینن غیر از اینان اندیشمندان فرهیخته و دموکرات و عدالتخواهی ( مارکسیست) هم هستند که بدلایل متعدد مشخص، فعلن، در عرصه مطبوعات و رسانه ای، در تنویر و روشنگری اذهان عمومی، در سمت و سوی تغییر جدی جهان واقع، در داخل کشور، نقشی نداشته و یا در سایه و الکن دارند، در چنین فضایی، تعداد اندکی از اشرافیت دانشگاهی و متخصصین محافظه کار هم، در دست کاری افکار عمومی در کلاس درس نظریه پردازی های کلان، بی اینکه طرح جدید و جدی از خود در نقد جهان واقع ارائه دهند، با سیمای بظاهر دموکرات، با مانور در محدود فضای نیمه جدی مجلات (نیمه جدی، از جهت رعایت احکام خطوط قرمز نشر)، با بزرگ نمایی ضعف عملکرد سیاسیون پیشین، بار علمی و عملکرد نداشته خود را پشت نظریه های نئولیبرالی تجربه شده پنهان میدارند و با سیاه نمایی مطلق "خواست های انسانی جنبش های خواهان تغییر" تحت لوای مبارزه با انقلابیگری"، و که و چه ،خواست های ملیونی ملت را بر نتابانده، ضعف و ناکار آمدی وبحران سازی تاریخی و آشکار نظریات ضدبشری صاحبان چنین نظریات مال خود کرده را، پوشش میدهند، و سمت و سوی گفتمان عمده جامعه، در جهت نواندیشی و سیاست گزاری های متناسب با آن را، حتی در محدوده سیاست های کم رمق دموکراتیک نیز بازتاب نمی دهند، و با تیترها و متن های فریبنده، شخصیت های تاریخی و انسانی در وجه ملی و بین المللی از دموکرات ها و سکولار ها و رادیکال ها، و نیز واژه گان پر بار انسانی چون سوسیالیسم، عدالتخواهی مردم و توده و...را یکطرفه بده می تابانند، و با تقلیل خواست های ملی، از اوج نیازها و خواست های انسانی جامعه ی خواهان تغییر، خط سومی از اشرافییت سنتی روشنفکران محافظه کار را شکل میدهند، که با ترفند های رسانه ای، همان مردم (populace) را، چون کلید صندوق انتخابات به سمت سیاست های متناسب با پوپولیست خوب و سخاوتمند، برای کسب مشروعیت سیاست های ضد ملی، به پای صندوق بکشانند، آقایان راه سومی نیست، اشتباه اصلاح طلبان، تنها اشتباه معرفتی یگانه نبود، معیارهای دو قطبی را نظریات اخلاقی نمی سازند، فقر و محرومیت و تجاوز، مرزهای انسانی و اخلاقی را می شکند، حدود نوزده ملیون رای به رئیس جمهور محترم آقای روحانی، تنها رای به امید و اعتدال نبود و نیست، بلکه حداقل بخش معین و نسبتن بالایی از آن در جهت حفظ منافع ملی و پیشگیری از مخاطرات ناشی از جنگ آفرینی و امید به تغییر در این پرتگاه ملی بوده است، که بخشی از آن در بیانات رئیس جمهور محترم جسته گریخته بازتاب می یابد، روشن است که اندیشه های حذفی، ریشه در حاکمییت سلطه موروثی و از این قبیل، اندیشه های پسابوشی و نئولیبرالی دارد، و جامعه و جهان را بشدت دو قطبی، بحرانزا، جنگ طلب و ضد بشری گردانده است، و هم اکنون بازتاب برخی اندیشه های چنینی، فضای روشنگری کشور را نیز می آلاید، آقایان این خط حذفی شما ،راه به ناکجا آباد دیگریست، به مواضع حذفی، یا دو گانه ای که از مشروطیت به اینور در مقابل رویدادهای تاریخی کشورمان و انسان های صادق و نازنین این مرز و بوم دارید نگاه کنید، منصفانه به اشخاص و گروه ها و سازمان ها و احزاب بنگرید، به فرزندان خودتان بنگرید، به مواضع دو گانه تان در قبال همین خواست و تغییرات به اصطلاح بهار عربی در منطقه بنگرید، راه سومی نیست، بدون هم فهمی و پذیرش اینکه در این کشور مخالفین بالقوه قوی تا اکثریتی وجود دارند، که خواهان رفع بیعدالتی و آزادی و برابری و حقوق ملی و شهروندی اند، راه شما، راه به ناکجا آباد است، پند های اخلاقی بی ریط و محافظه کاری قضایی و سیاسی و نظامی در پوشش نظریه های واپس گرا ی تجربه شده، و تقیه و فریبکاری ،نمی تواند چنین حقوقی را سلب کند و البته ، همیشه هم نمیشود با زیاد و غلیظ کردن لابی ها ،فقط حرف خود را زد وحرف دیگران را نشنید و رانت خود را برد، که دودش به چشم همگان رفته و خواهد رفت. زمان به سرعت میگذرد، و در آنروی سکه: استراتژیک ترین منافع ملی کشور ،یعنی جغرافیای ملی ، قابل ریسک کردن نیست که با حرف مسئولان درجه سه و چهار و سخن گویان غیررسمی، به پرونده سیاسی مرسی و بشار اسد سنجاق شود، فرصت های ملی را نسوزانید.
|